نقش بینش فلسفی در تعمیق شناخت خدا و معارف دینی
برای توضیح موضوع مورد بحث به ذکر دو نمونه از مصادیق ارزش تفکر عقلی فلسفی در راستای خداشناسی فلسفی و عمیق بودن معارف دینی از نگاه فلسفه ی اسلامی بسنده می شود و با تأمل در امثال آنها این نکته روشن می گردد که آیاتی که انسان را به تأمل و تفکر دعوت می کند، به بیش از آنچه تفکر تفکیکی به آن رسیده است فرامی خواند.
۱. به باور تفکیکیان آیاتی که انسان را به تفکر امر و به تعقل تشویق می کند، بیش از تأمل در حدی که فطرت را بیدار کند نیست؛ لکن به نظر می رسد تفکر و تعقل در پدیده های عالم به نحوی که عقل را در مقام استدلال مجاب کند، مطلوب قرآن است. برای مثال قرآن در مقام تبیین نیاز انسان به خدای متعال می فرماید: (یا أیها الناس أنتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید.) (فاطر: ۱۵) خدای متعال غنای مطلق را برای خویش و فقر مطلق را برای انسان می داند. علامه طباطبائی در اینجا بیش از این پرده از حقیقت غنا و فقر و غنی و فقیر برنداشته و به امکان فقری انسان و سایر موجودات و غنای وجودی خدای متعال بسنده کرده اند، لکن آگاهان به مشرب فکری علامه، امکان فقری از آن مراد می کنند، که در آن صورت نگاه انسان به خود به عنوان فقر مطلق و به خدای متعال به عنوان غنای مطلق، معنایی از رابطه ی بندگی و تسلیم بودن انسان در مقابل خدای خود ارائه می دهد که بسی فراتر از توجه دادن به نیازمندی های ظاهری مادی انسان ها به خدای متعال است. این نگاه عقلی – فلسفی است که به امکان و فقر ذاتی انسان و همه ی ممکنات مطرح می کند و ماسوی الله را عین فقر و نیاز می داند.
۲. کمال معرفت خدای متعال در نفی صفات زائد بر ذات است، حضرت علی علیه السلام درباره ی کمال معرفت الهی می فرماید: «اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق بتوحیده و کمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه.» مراد از این سخن نفی صفات جمال و جلال نیست؛ زیرا قرآن مشحون است از اتصاف خدای متعال به صفات جلال و جمال و شاهد بر اینکه مراد نفی صفات جمال و جلال نیست. اینکه حضرت در ادامه می فرماید: «لشهاده کل صفه انها غیر الموصوف و شهاده کل موصوف انها غیر الصفه»؛ یعنی دلیل نفی صفات از ذات این است که هر صفتی بر مغایرت با ذات موصوف گواهی می دهد و بالعکس و چون فقط صفاتی مغایر با موصوف اند که زائد بر ذات باشند و کمال معرفت خدا نفی این گونه صفات است، در نتیجه صفات کمالیه ای که عین ذات اوست و مثل ذات نامحدود و غیر متناهی است نفی نمی شود؛ پس معرفت به خدای متعال آن گاه به کمال می رسد که کمالاتی که به او اسناد داده می شود عین ذات او دانسته شود، نظیر العلیم، الغدیر، الحی، و شناخت عالم نیز آن گاه به کمال می رسد که صفاتی که به آن اسناد داده می شود احتیاج و فقر از لوازم زائد بر ذات آن شمرده نشوند؛ زیرا لازم، خارج از ذات ملزوم و متأخر از آن است و در متن ملزوم راه ندارد، بلکه این صفات در متن ذات و هویت عالم است. در این صورت معنای «یا أیها الناس أنتم الفقراء» اسناد فقر به خارج از ذات انسان و در نتیجه اسناد استقلال به ذات آدمی نیست؛ بلکه اسناد فقر و نیاز به هویت و هستی اوست. همچنین معنای «مولای یا مولای انت الغنی و انا الفقیر… انت الحی و انا المیت» اسناد فنا و مرگ به لحاظ آینده نیست، بلکه اخبار از موتی است که ذات عالم را فرا گرفته.
نظریه ی وجود فقری و وجود ربطی نظریه ای است که در حکمت متعالیه و تفکر صدرایی مطرح می شود و با آن نگاه می توان بسیاری از آیات قرآن و معارفی را که از اهل بیت علیهم السلام رسیده است تبیین کرد و به تفکر مورد تأکید قرآن و سنت عمق بخشید، ملاصدرا درباره ی حقیقت اشیا و فقر ذاتی آنها و نیاز دائم آنها به خدای متعال می گوید: «فهی فی حدود انفسها هالکات الذوات باطلات الحقائق ازلا و ابدا لا فی وقت من الاوقات و مرتبه من المراتب»؛ به ذات موجودات که نگاه کنی چون از خود ندارند، در عین وجود هیچ و باطل الذات اند، نه اینکه قبل از موجود شدن یا بعد از معدون شدن هیچ اند، بلکه حتی در حال وجود از خود هیچ اند. به نظر می رسد انسان هر قدر با این نگاه عمیق تر به خود و عالم بنگرد بیشتر به فقر و نیاز خود پی می برد و عظمت خدای متعال را عمیق تر درک می کند؛ پس تفکر عقلی فلسفی، هم در حوزه ی اثبات بخش اساسی دین از جمله اصول دین نقش حیاتی و اساسی دارد، هم در تبیین و تعمیق معارف آن می تواند روشنگری داشته باشد و انسان را در رسیدن به سعادت و کمال انسانی کمک کند.
نتیجه گیری
فلسفه علمی است عقلی در مقابل علوم تجربی که مسائل آن با استدلال های عقلی اثبات می شود و تفکر و شناخت از آن جهت ارزشمند و مورد تأکید قرآن کریم است که به شناخت خدای متعال و هدف خلقت و شناخت راه سعادت و تکامل انسان منتهی می شود و از طرفی چون قدرت عقل در شناخت محدود است و از طرف دیگر علوم و معارف مورد نیاز انسان وسیع تر از شناخت های محدود عقلی است، عقل ابتدا وجود خدای متعال و ضرورت نبوت و حجیت وحی را با استدلال های عقلی فلسفی اثبات می کند، آن گاه به اثبات سایر معارف دین می پردازد؛ در نتیجه معارف دینی به دو بخش تقسیم می شود:
۱. معارف پایه و زیر بنایی که حکم اصول موضوعه را دارند، مثل اصل وجود خدا، ضرورت نبوت، ضرورت معاد و…؛
۲. معارف روبنایی که حکم فروع دین دارند و به استناد بخش اول اثبات می شوند. بنابراین بخش اول معارف دین مستقیما با استدلال های عقلی فلسفی اثبات می شوند، آن گاه به توسط معارف بخش اول معارف بخش دوم اثبات می گردد. بدین وسیله تمام معارف دین براساس استدلال های عقلی فلسفی استوار می شود. وانگهی فلسفه در تعمیق معارف دین نقش انکارناپذیری را ایفا می کند.