«شفاعت» و عدم تضادّ آن با اصل «توحید»
شفاعتى که قرآن از آن دفاع مى کند شفاعتى است که خط اصلى آن به «اذن خدا» بر مى گردد و تا او اجازه شفاعت ندهد کسى حق شفاعت ندارد؛ اما وهابیان – که شفاعت «قرآن» را با شفاعت هاى شیطانى اطرافیان سلاطین اشتباه کرده اند – آن را انکار کرده و با اصل توحید در تضادّ مى دانند در حقیقت آنها به پندارهاى خود در این مسئله ایراد کرده اند نه به مسئله شفاعت قرآنى. بنابراین شفاعت در حقیقت یک نوع سببیّت براى نجات است، چه در امور تکوینی و چه در امور تشریعی.
پندار تضادّ «شفاعت» با «توحید» یکى از اشکالات معروف است که به خاطر تبلیغات زیاد وهابیان و سرمایه گذارى آنها روى این مسئله باید دقیقاً مورد توجه قرار گیرد.
عقائد وهابیان عمدتاً روى چند محور دور مى زند که از همه واضح تر همان مسئله توحید افعالى و توحید عبادی است، آنها این شاخه هاى توحید را چنان تفسیر مى کنند که با مسئله شفاعت و توسل و استمداد از ارواح اولیاء و انبیاء و شفاعت آنها در پیشگاه خداوند، تضادّ دارد و به همین دلیل تمام فرق مسلمین را (غیر از وهابیون) که معتقد به این امورند مشرک دانسته! و تعجب نکنید که جان و مال و ناموس آنها را همچون مشرکان جاهلیّتِ عرب، مباح مى شمارند!.
آنها به خاطر همین عقیده خون هاى گروه زیادى از مسلمین حجاز و عراق را ریختند و اموالشان را غارت کردند و جنایاتى مرتکب شدند که در تاریخ اسلام بى سابقه بوده است.
عجب اینکه آنها به قدرى به این گفتار خود که در حقیقت سفسطه و مغالطه اى بیش نیست پایبندند که به سادگى جان و مال مخالفان را مباح مى شمارند و قتل آنها را مجاز مى دانند، چنانکه «شیخ سلیمان» از سران این فرقه گمراه در کتاب «الهدیه السنیّه» مى گوید: «کتاب و سنت بر این معنا گواهى مى دهند که هر کس فرشتگان و انبیاء یا [مثلا] ابن عباس و ابوطالب و امثال آنان را واسطه میان خود و خدا قرار دهد تا براى او به خاطر قربشان در درگاه خدا شفاعت کنند، همان گونه که مقربانِ سلاطین نزد آنها شفاعت مى کنند، چنین کسانى کافر و مشرکند و خون و مال آنها مباح است، هرچند شهادتین بگویند و نماز بخوانند و روزه بگیرند»!
آنها پایبند بودن خود را به این حکم زشت و شرم آور یعنى مباح شمردن خون و مال مسلمین در حوادث مختلف تاریخى از جمله در قتل عام معروف مردم طائف در حجاز (در ماه صفر سال ۱۳۴۳) و قتل عام معروف مردم کربلا در عراق (در ۱۸ ذی الحجه سال ۱۲۱۶) به ثبوت رساندند که در بسیارى از کتاب های تاریخی آمده است.
شفاعت یک اصل مسلّم قرآنى و اسلامى است، منتها شرایطى براى «شفاعت کننده» و «شفاعت شونده» در آن آمده است، بنابراین ممکن نیست کسى دم از اسلام و «قرآن» بزند و این اصل را با این همه مدارک روشن انکار نماید و ما تعجب مى کنیم چگونه اینها خود را مسلمان مى دانند و این اصل را – که از ضروریات اسلام و «قرآن» است – انکار مى کنند؟ مگر ممکن است مسلمان منکر ضروریات اسلام و حقایق «قرآن» باشد؟!
شفاعتى که «قرآن» ذکر کرده و از آن دفاع مى کند شفاعتى است که خط اصلى آن به «اذن خدا» بر مى گردد و تا او اجازه شفاعت ندهد کسى حق شفاعت ندارد و به تعبیر دیگر شفاعتى است از بالا و به اذن پروردگار، نه شفاعتى همچون شفاعت اطرافیانِ سلاطینِ جور شفاعتى از سوى پائین و براساس روابط شخصى.
این گونه شفاعت، تأکیدى است بر مسئله توحید؛ چرا که خط اصلیش از ناحیه خدا گرفته مى شود، توحیدى خالى از هرگونه شرک؛ ولى وهابیان – که شفاعت «قرآن» را با شفاعت هاى شیطانى اطرافیان سلاطین اشتباه کرده اند – آن را انکار کرده و با اصل توحید در تضادّ مى دانند در حقیقت آنها به پندارهاى خود در این مسئله ایراد کرده اند نه به مسئله شفاعت قرآنى.
شفاعت در حقیقت یک نوع سببیّت براى نجات است، همان گونه که اعتقاد به وجود اسباب در عالم آفرینش و تکوین (مانند تأثیر تابش آفتاب و بارش باران در پرورش گیاهان) با اصل توحید هرگز منافات ندارند؛ زیرا تأثیر این اسباب همه به فرمان و اذن خداست و در حقیقت کار آنها یک نوع شفاعت تکوینى است، همچنین در عالم شریعت نیز وجود چنین اسبابى براى مغفرت و آمرزش و نجات، آن هم به اذن الله نه تنها منافات با توحید ندارد؛ بلکه تأکیدى بر آن است و این همان چیزى است که آن را شفاعت تشریعى مى نامیم.
شفاعتى را که «قرآن» درباره بتها نفى مى کند از یک سو به خاطر آن است که بت پرستان موجوداتى را که از هر جهت بى خاصیت بوده، شفیعان خود در درگاه خدا قرار مى دادند و لذا در آغاز آیه ۱۸ سوره «یونس» – که مخصوصاً مورد استناد آنهاست – صریحاً مى گویند: «وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لَا یَضُرُّهُمْ وَ لَا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَائُنَا عِنْدَ اللهِ»؛ (آنها غیر از خدا معبودهایى را مى پرستند که نه زیانى به آنها مى رساند و نه سودى و مى گویند اینها شفعیان ما نزد خدا هستند!). مسلّماً این ربطى به شفاعت انبیاء و اولیاء ندارد، این مخصوص بت هاست همان سنگ ها و فلزّات بى عقل و شعور.
از سوى دیگر، «قرآن» شفاعتى را مذمّت مى کند که بر اساس اعتقاد به استقلال شفاعت کننده و تأثیر او در سرنوشت انسان ها بدون اذن خدا باشد و لذا در آیه ۳ سوره «زمر» – که مخصوصاً مورد استناد آنها است – مى خوانیم: «وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ اَوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ اِلَّا لِیُقَرِّبُونَا اِلَى اللهِ زُلْفاً اِنَّ اللهَ یَحْکُمْ بَیْنَهُمْ فِیمَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ»؛ (کسانى که غیر از خدا را اولیاء خود قرار دادند و مى گفتند: اینها را عبادت نمى کنیم مگر به خاطر اینکه ما را به خداوند نزدیک کند، خداوند روز قیامت میان آنها در آنچه اختلاف داشتند داورى خواهد کرد). مطابق این آیه آنها معبودان خود را ولیّ و سرپرست و حامی و حافظ خویش مى پنداشتند و آنها را پرستش مى کردند و این هر دو کار غلط و ناروا بود (آنها را ولیّ خود شمردن و آنها را عبادت کردن)؛ امّا اگر کسى اولیاء الله و انبیاء و فرشتگان را هرگز پرستش نکند، بلکه آنها را گرامى و عزیز بشمرد و شفیعان بر درگاه خدا، به اذن الله بداند هرگز مشمول این آیات نخواهد بود.
وهّابیان به خاطر عدم احاطه بر آیات قرآنى در مورد شفاعت و مسئله کفر و ایمان و شرائطى که خداوند براى شفاعت کننده و شفاعت شونده ذکر کرده، این مسئله را با آنچه بت پرستان درباره بتها اعتقاد داشته اند اشتباه کرده اند و به این ترتیب «چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند».
اینکه وهّابى ها مى گویند: بت پرستانِ عرب، همه چیز را اعم از خالقیّت، مالکیّت و رازقیّت را مخصوص خدا مى دانستند و مشکل کار آنها فقط در مسئله وساطت و شفاعت بتها بود، یکى دیگر از اشتباهات آنهاست که از کمى بضاعت علمى و عدم احاطه آنها به آیات قرآنى سرچشمه مى گیرد؛ زیرا از آیات متعددى استفاده مى شود که آنها بعضى از این صفات را براى بتها قائل بودند از جمله در آیه ۶۵ سوره «عنکبوت» مى خوانیم: «فَاِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجّاهُمْ اِلَى الْبَرِّ اِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ»؛ (هنگامى که سوار بر کشتى مى شوند خدا را با اخلاص مى خوانند [و تنها حل مشکلات را از او مى طلبند] امّا هنگامى که آنها را نجات مى دهد و به خشکى مى رساند مشرک مى شوند [یعنى حل مشکلات خود را از غیر خدا مى خواهند]).
این تعبیر به خوبى نشان مى دهد که آنها براى حل مشکلاتِ خود در حال عادى به سراغ بتها مى رفتند هرچند در شدائد سخت، تنها دست به دامن لطف خدا مى زدند. در آیه ۴۰ سوره «فاطر» به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور مى دهد: «قُلْ اَرَأَیْتُمْ شُرَکائَکُمُ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ اَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ اَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّمَاوَاتِ»؛ (بگو به من خبر دهید کسانى را که جز خدا مى پرستید و همتاى خدا مى دانید، چه چیزى از زمین را آفریده اند؟ آیا آنها شریک در آفرینش آسمان ها هستند؟!)، اگر مشرکان، خالق را منحصر به خدا مى دانستند و بتها را به چشم شفیعان مى نگریستند، این سؤال معنا نداشت؛ چرا که آنها در جواب مى گفتند: ما آنها را خالق نمى دانیم و تنها واسطه اى میان خالق و مخلوق مى شناسیم، مگر واسطه باید خالق یا شریک در خلقت باشد؟ این نشان مى دهد که آنها نوعى شرکت در خلقت را براى آنها قائل بودند و پیغمبر(ص) مأمور مى شود براى روشن ساختن کذب آنها سؤال کند چه چیزى را آنها خلق کرده اند؟!
آیه ۱۱۱ سوره «اسراء» نیز نشان مى دهد که آنها بتها را همتاى خداوند در مالکیّت و حاکمیّت بر جهان مى پنداشتند و حتى معتقد بودند که بتها خدا را در مشکلات یارى مى کنند!: «وَ قُلِ الْحَمْدُ للهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَلِیٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ کَبِّرْهُ تَکْبِیراً»؛ (و بگو حمد براى خداوند است که نه فرزندى براى خود انتخاب کرده و نه شریکى در حکومت دارد و نه ولی و حمایت کننده اى در برابر ضعف و ذلت و او را بسیار بزرگ بشمار).
این جمله هاى سه گانه هر کدام براى نفى یکى از اعتقادات بت پرستان است: (ملائکه را دختران خدا مى دانستند) [توجه داشته باشید ولد به پسر و دختر هر دو گفته مى شود]و آنها را شریک در خلقت، و آنها را یاور حقّ مى شمردند!). روشن است اگر چنین اعتقاداتى در آن محیط وجود نداشت این تعبیرات قرآنى مفهومى نمى توانست داشته باشد.
قابل توجّه اینکه «قرآن» همه جا بت پرستان را به عنوان (مشرکان) و عمل آنها را به عنوان (شرک) معرّفى مى کند، اگر آنها هیچ گونه شرکتى میان خدا و بتها قائل نبودند و تنها آنها را شفیعان درگاه خدا مى پنداشتند، این تعبیر صحیح نبود محتواى واژه «شرک» و «مشرک» این است که آنها بتها را شریک خداوند در ربوبیّت و حل مشکلات یا خلقت و مانند آن مى دانستند (البتّه بت هاى سنگى و چوبى در نظر آنها سمبل و مظهرى بود از صالحان و فرشتگان). به تعبیر دیگر آنها براى بتها نوعى استقلال در تدبیر امور جهان قائل بودند و به اصطلاح آنها را همتاى خدا مى دانستند، نه فقط وسائل بر درگاه او. مخصوصاً تعبیرات گوناگونى در آیات مختلف «قرآن» آمده که این مطلب را کاملا روشن مى سازد، مثلا در آیه ۲۲ سوره «عنکبوت» مى خوانیم: «وَ مَا لَکُمْ مِنْ دُونِ الله مِنْ وَلِیٍّ وَ لَا نَصِیرٍ»؛ (براى شما جز خدا ولىّ و یاورى نیست). این اشاره به اعتقاد بت پرستان است که بتها را ولیّ و یاور خود جز خدا مى دانستند، چنانکه در آیه ۱۰ سوره «جاثیه» مى خوانیم: «وَ لَا یُغْنِی عَنْهُمْ مَا کَسَبُوا شَیْئاً وَ لَا مَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ اَوْلِیَاءَ»؛ (هرگز آنچه را [مشرکان] به دست آورده اند، آنان را از عذاب الهى رهایى نمى بخشد و نه اولیایى که غیر از خدا براى خود برگزیدند). (دقت کنید)
تعبیر «مِنْ دُونِ الله» که به طور مکرّر در آیات «قرآن» درباره مشرکان آمده نشان مى دهد که آنها موجوداتى را جداى از خداوند مورد توجه قرار مى دادند تا ولىّ و نصیر و حامى آنها باشد این همان شرک در ربوبیّت است، نه مسئله شفاعت.
کوتاه سخن اینکه «قرآن» در آیات مختلفى دو ایراد عمده بر مشرکان مى گیرد: نخست اینکه آنها موجوداتى بى شعور و فاقد سمع و بصر را مبدأ اثر مى دانستند و دیگر اینکه براى آنها در کنار تدبیر الهى، ربوبیّتى قائل بودند.
البتّه بت پرستان عصر جاهلیّت، کلمات ضد و نقیضى هم داشتند، چنان نیست که مانند یک انسان منطقى و آگاه، سخنان خود را بى هیچ تناقض و تفاوتى بیان کنند، لذا در عین اینکه بتها را شریک خدا در حلّ مشکلات مى پنداشتند و آنها را «من دون الله» و جداى از خداوند، ولیّ و حامی خود معرّفى مى نمودند گاه مسئله شفاعت در پیشگاه خدا را نیز عنوان مى کردند و این هرگز دلیل بر عدم اعتقاد به شرک در افعال نبود. این چیزى است که از مطالعه مجموع آیات و مجموع حالاتِ آنها به دست مى آید و تازه آنها هرگز شفاعت را منوط به اذن و اجازه خدا نمى دانستند.
بنابراین به خوبى نتیجه مى گیریم که اگر انسان فقط به سراغ اولیاء الله برود (نه بت هایى از سنگ و چوب!) و فقط آنها را شفیع در درگاه خدا بداند (نه شریک در ولایت و حمایت و تدبیر) و شفاعت آنها را نیز به اذن الله و اجازه او بداند (نه مستقلّ از او) در این صورت هیچ ایرادى بر او وارد نیست، ایراد وقتى پیدا مى شود که انسان یکى از این اصول سه گانه و یا هر سه اصل را نادیده بگیرد و راه خطا بپیماید.