شهدای نوجوان که در جنگ تحمیلی به شهرت رسیدند
نوجوانان بسیاری طی هشت سال دفاع مقدس راهی جبهه شدند و در این مسیر یا جانباز شدند و یا به شهادت رسیدند و برخی نیز به اسارت دشمن درآمدند. دشمن بعثی خیلی تلاش کرد از چهره رزمندگان نوجوان یک جنگ روانی و رسانه ای علیه ایران بسازد و صدام مدعی می شد که جمهوری اسلامی کودکان را به زور به جبهه می فرستد تا با ما بجنگند. برای اثبات ادعای خود یک مانور رسانه ای هم با اسرای کم سن و سال ایرانی ترتیب داد اما هرچه او بیشتر تلاش می کرد تا با این روش به جبهه اسلام ضربه بزند کمتر موفق می شد. در واقع بعد از مدتی همین مسئله از نقاط قوت رزمندگان ایرانی محسوب میشد. جبهه هایی که نوجوانان کم سن و سال را نه با اجبار بلکه با بصیرت و خودآگاهی به سوی خود فرامی خواند.
در ادامه به معرفی ۱۰ تن از آنها میپردازیم.
شهید محمد حسین فهمیده
شهید فهمیده مشهورترین شهید نوجوان دفاع مقدس است همان شهیدی که نام روز نوجوان بر سالروز شهادت او نامگذاری شد. او یک دانش آموز ۱۳ ساله بود که به شهادت رسید. محمد حسین فهمیده، فرزند محمدتقی در سال ۱۳۴۶ در خانوادهای مذهبی در محله پامنار شهر قم چشم به جهان گشود. او دوران کودکی را همراه سایر فرزندان خانواده و درکنار برادرش داوود که وی نیز سه سال بعد از شهادت محمد حسین، شهید شد، با صفا و صمیمیت و در زیر سایه محبت و توجه پدر و مادری مهربان، سپری کرد. فهمیده ۱۲ ساله بود که حوادث کردستان اتفاق افتاد. خود را به کردستان رساند، ولی به دلیل کمی سن، برادران کمیته او را باز میگردانند و درصدد برمی آیند که در حضور مادرش از او تعهد بگیرند که دیگر از شهرستان خارج نشود. در همان روزهای نخست جنگ تحمیلی، محمد حسین تصمیم میگیرد که به جبهه برود و با متجاوزان بعثی بجنگد.
در وضعیت غیرقابل جلوگیری در زمان محاصره و هجوم دشمن، خود را به تانک پیشرو میرساند و آن را منفجر میکند و خود نیز تکه تکه میشود. افراد دشمن گمان میکنند که حملهای از سوی نیروهای ایرانی صورت گرفته است، جملگی روحیه خود را میبازند و با سرعت تانکها را رها کرده و فرار میکنند. در نتیجه، حلقه محاصره شکسته میشود و نیروهای کمکی هم میرسند و آن قسمت را از وجود متجاوزان پاک سازی میکنند.
شهید بهنام محمدی
بهنام محمدی هم نوجوان مدافع خرمشهر کسی بود که در نخستین روزهای جنگ به شهادت رسید. او هم به عنوان یک نوجوان ۱۳ ساله در همان روزهای نخست کارهای بزرگی انجام داد. بهنام محمدی در تاریخ ۱۲ بهمن ماه ۱۳۴۵ در منزل پدر بزرگش در خرمشهر بهدنیا آمد. ریزه بود و استخوانی اما فرز چابک بازیگوش و سرزبان دار. در مقاومت خرمشهر به همراه سایر مدافعین حضور اثرگذاری داشت. بهنام میرفت شناسایی. گاهی گیر عراقیها میافتاد. چند بار گفته بود: «دنبال مامانم میگردم، گمش کردم.» عراقیها فکر نمیکردند بچه ۱۳ ساله برود شناسایی؛ رهایش میکردند. یکبار رفته بود شناسایی، عراقیها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند. وقتی بر میگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود؛ هیچچیز نمیگفت فقط به بچهها اشاره میکرد عراقیها کجا هستند و بچهها راه میافتادند.
یک اسلحه به غنیمت گرفته بود؛ با همان اسلحه ۷ عراقی را اسیر کرده بود. شهر دست عراقیها افتاده بود. در هر خانه چند عراقی پیدا میشد که کمین کرده بودند یا داشتند استراحت میکردند. خودش را خاکی میکرد. موهایش را آشفته میکرد و گریهکنان میگشت خانههایی را که پر از عراقی بود بهخاطر میسپرد. عراقیها هم با یک بچه خاکی نق نقو کاری نداشتند. گاه میرفت داخل خانهها پیش عراقیها مینشست مثل کرولالها از غفلت عراقیها استفاده میکرد و خشاب و فشنگ و کنسرو برمیداشت.
شهید مهرداد عزیزالهی
شهید مهرداد عزیز اللهی نوجوان کم سن و سالی است که با یک مصاحبه تلویزیونی معروف شد. او در این مصاحبه با تواضع فراوان حرف های شگفت آوری میزند آن هم لابلای همرزمان بزرگسالش. دانش آموز شهید «مهرداد عزیزاللهی» در مهرماه سال 1346 در شهر اصفهان در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. دوران کودکی خود را در کنار برادر خویش مسعود که او نیز به فیض شهادت نایل شده، سپری کرد . تحصیلات راهنمایی را به پایان نرسانده بود که با جثهای کوچک ولی روحی بلند و شجاعتی وصف ناپذیر به جبهه اعزام شد و همزمان با حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل، در سنگر علم و دانش و تا قبل از شهادت درس خود را تا سال سوم هنرستان در رشته برق الکترونیک ادامه داد . شهید «مهرداد عزیز اللهی» در سال 1364، در عملیات کربلای 4 در جزیره «ام الرصاص» در حال غواصی به شهادت رسید و جاودانه شد.
خانواده «عزیز اللهی» ۶ پسر داشته که ۴ نفر از آنها در جبههها حاضر بودهاند و مهرداد و مسعود به شهادت رسیدهاند و محمد هم اکنون جانباز شیمیایی است. پسر دیگر نیز جزو آزادگان سرافراز است. مهرداد روحیه شادی داشت و بچه نترس و شجاعی بود. او همچنین کاراته باز خوبی هم بود. یک بار یک مین گوجهای خنثی شده را از جبهه به خانه آورده بود! برخلاف آنچه برخی میپندارند، او چند سال در جبههها حضور داشته است و غیر از مین روبی، در کار غواصی هم ماهر بوده است آن فیلم مصاحبه معروف مهرداد، مربوط به اوایل جنگ است که مهرداد تازه به جبهه رفته بود. امام خمینی(ره) هم آن فیلم را دیده بود و خواسته بودند تا مهرداد را ببرند پیش ایشان. امام مهرداد را میبینند و بازوی او را بوسه میزنند و او هم دست امام را میبوسد. مهرداد به امام میگوید چیزی را برای تبرک بدهید. امام هم یک قندان قند را دعا میخوانند و به او میدهند. خیلیها آمدند و از آن قندها برای مریض شان بردند تا شفا پیدا کند…»
در سال 1364 در عملیات کربلای 4 در جزیره ام الرصاص در حال غواصی شهید میشود و تا 3 سال از پیکر او خبری به دست نمیآید. بعد از این مدت پیکری را که لباس غواصی به تن داشته و یک دست و پایش قطع بوده بدون هیچ پلاک و مشخصاتی برای خانواده آوردند.
شهید علیرضا محمودی پارسا
شهید علیرضا محمودی پارسا، در سال ۱۳۴۸ متولد شد و در سن ۱۳ سالگی، سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید. او عکس معروفی دارد که چندی قبل از شهادتش گرفته شده است و گویای معصومیت اوست.عکس نوجوان رزمندهای است که اسلحهاش را به آغوش کشیده و کنار «شنی» تانک، آرام خوابیده است. این شهید نوجوان یک توبه نامه معروف هم دارد که متن آن از دل پاک و زلالش خبر می دهد.
شهید پارسا داوطلبانه پنج بار در جبهه کردستان حضور یافت. در روز ۲۶ دی ماه سال ۶۱ عازم جبهه اندیمشک شد و از آنجا به منطقه عملیاتی «فکه» رفت. در روز 27 بهمن ماه در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه بر اثر اصابت ترکش گلوله خمپاره از ناحیه شکم و سینه به شدت مجروح شد. نیروهای امدادی او را به بیمارستان آیتالله کاشانی در اصفهان منتقل کردند. توانست دو روز با درد و رنج بجنگد اما سرانجام روز ۲۹ بهمن ماه سال ۶۱ به شهادت رسید.
علیرضا محمودی پارسا یک بار هم در عملیات «مسلمابن عقیل» مجروح شد و در بیمارستان به علت جراحت شدید از ناحیه صورت و گلو بستری بود و به محض بهبودی مجددا به جبهه رفت. مادرش در همین رابطه روایت کرده است: «زمانی که به بیمارستان رسیدیم. دیدیم یکی صدا میزند مامان، مامان. برگشتم به طرف صدا . از شدت جراحت ابتدا صورتش را نشناختم ولی از صدایش فهمیدم فرزندم است. با اینکه اوضاع و احوالش مناسب نبود و پزشک هم وسیلهای شبیه سوتک به گلویش وصل کرده بود تا بتواند راحت نفس بکشد، گفت: تو را به خدا بگذارید من برگردم به جبهه. من باید برگردم. بابا را راضی کنید اجازه بدهد من به جبهه برگردم.»
شهید ناصر رازی
شهید ناصر رازی نیز یکی دیگر از شهدای نوجوان است. این شهید ۱۲ ساله جزء کم سن و سال ترین شهدای دفاع مقدس است. شهید ناصر رازی فرزند محمد، متولد هشتم آذرماه سال ۱۳۴۹ در بندرگناوه واقع در استان بوشهر است. در دامن مادری مهربان و دلسوز و پدری زحمتکش پرورش یافت و دوران تحصیلات خود را تا سال چهارم دبستان ادامه داد چون علاقه زیادی به امام و انقلاب داشت با وجود اینکه ایشان سن کمی داشت به جبهه های نبرد حق علیه باطل شتافت.
او در سن ۱۲ سالگی در ۱۷ مهر ماه سال ۱۳۶۱ بر اثر اصابت ترکش به شکم در جوانرود به شهادت رسید. پیکر مطهر این شهید نوجوان در بهشت صادق بوشهر به خاک سپرده شده است. در بخشی از وصیت نامه او آمده است: «ای کسانیکه پشت جبههها را تقویت میکنید، امام را فراموش نکنید. به رهنمودهای او گوش کنید. قلب امام را نرنجانید که خداوند سبحان شما را نخواهد بخشید.»
شهید حسن محمدرحیمیها
شهید محمدرحیمیها ۱۵ ساله بود که شهید شد. حسن محمدرحیمیها در یکم دی ماه ۱۳۴۷ در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش اسدالله، کارگری میکرد و مادرش سکینه نام داشت. دانشآموز اول متوسطه در رشته تجربی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هفتم اسفند ماه سال ۱۳۶۲ در جزیره مجنون عراق وقتی فقط ۱۵ سال داشت، به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و ۱۳ سال بعد از شهادتش، سال ۱۳۷۵ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
شهید صادق صادق زاده
صادق صادق زاده نصرآبادی در سال ۱۳۴۹ در مشگین شهر متولد شد. او در سال ۱۳۶۴ وقتی فقط ۱۵ ساله بود در فاو به شهادت رسید. نوجوانی که شهادت خود را پیش بینی کرده بود. عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشگینشهر بود. سالها در کنار دوستان خود از برنامههای کانون بهره برد، در این میان به کتاب علاقه ویژه نشان میداد. در کنار فعالیتهای کانون در پایگاه مقاومت فعال بود و همین باعث شد تصمیم بگیرد در سن نوجوانی به برادر بزرگش در جبهههای حق علیه باطل بپیوندد.
شهید حسین کیانی نیا
اولین بار که به جبهه رفت ۱۳ سال بیشتر نداشت. وقتی از او پرسیدند چرا میخواهی به جبهه بروی، گفته بود: «ما باید به جبهه برویم و از میهن خود دفاع کنیم، زیرا وظیفه هر ایرانی است که نباید بگذارد جبههها خالی بمانند.» و در جواب اینکه تو با این سن و سال کمی که به جبهه میروی کشته میشوی؛ گفت: «من که از علی اصغر و علی اکبر بهتر نیستم…» میگفتند آرزو داشت پس از پایان جنگ اگر از جبهه بازگشت به تحصیلات خود ادامه دهد تا “معلم” شود.
شهید بهمن بیگ زاده
بهمن هم یک نوجوان شهید ۱۳ ساله است شهیدی که ۳۲ سال گمنام بود. شهید بهمن بیگ زاده سوم آذر ماه ۱۳۴۹ چشم به جهان گشود. پدرش امرالله، کارگر و مادرش زینب، خانه دار بود. تا کلاس چهارم ابتدایی درس خواند و پس از آن به عنوان بسیجی در سن ۱۳ سالگی به جبهههای نبرد حق علیه باطل رفت و در هفتم اسفند ماه سال ۱۳۶۲ در منطقه عملیاتی جزیره مجنون در عملیات خیبر در حالی که ۱۳ سال و سه ماه و چهار روز سن داشت، شربت شهادت را نوشید ولی اثری از پیکر این شهید به دست خانوادهاش نرسید. شهید نوجوان آبیکی که او را میتوان «شهید فهمیده آبیک» نامید، کمسن و سالترین شهید استان قزوین و شهرستان آبیک است. پیکر این شهید بزرگوار پس از ۳۲ سال دوری و چشمانتظاری به آغوش پدر و مادر پیرش و به شهر آبیک وطن خود بازگشت و در گلزار شهدای این شهر آرام گرفت.
پدر شهید میگوید: «در طی این ۳۲ سال در مراسم تشییع پیکر شهدا شرکت میکردم و زمانی که سر بریده و تن پارهپاره شهدا را مشاهده میکردم دلم آرامش مییافت و با خود میگفتم تنها فرزند من نیست که در راه دین رفته است و فرزندان هزاران نفر این راه پرافتخار را رفتهاند و به مرور زمان از ناراحتی من کاسته شد. شب عملیات خیبر خواب دیدم کودک کوچکی در آغوشم است که خونآلود است احساس کردم که بهمن من است.» مادر شهید میگوید: «پسرم همیشه در نامههایش مینوشت یا زیارت یا شهادت که شهادت نصیبش شد و در پیشگاه الهی به مقام والایی دست یافت و زمانی که متوجه شدم پسرم در تفحص شناسایی شده و باز میگردد بارها خدا را شکر کردم که از چشمانتظاری مرا درآورد.»
شهید یعقوبعلی داغی
شهید یعقوبعلی داغی در ۱۹ تیرماه ۱۳۵۱ به دنیا آمد.پدرش محمد حنیفه کشاورز بود. دانش آموز سال سوم راهنمایی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. در ۲۵ دی ماه ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. شهید یعقوبعلی داغی در سن ۱۵ سالگی و در عملیات «کربلای ۵» آسمانی شد. پیکر مطهر این شهید نوجوان در گلزار شهدای آق تپه در کبودر آهنگ از توابع استان همدان به خاک سپرده شده است.
در بخشی از وصیت نامه او آمده است: « و اما ای دانش آموزان و نور چشمان امام امت شماها به فرموده امام عزیزتان آینده ساز اسلام و این مملکت اسلامی هستید، شما باید آن چنان درس بخوانید و به مراتب بالاتر برسید که چشم آینده مملکت اسلامی به شما دوخته شده است و شما با درس خواندن خودتان ضربه محکمی به شرق و غرب جنایتکار می زنید.
نشود که خدای ناکرده فکرهای شیطانی در شما نفوذ کند و شما را به انحراف بکشاند. وظیفه شما از همه این ملت اسلامی سنگین تر است چون که شماها آینده ساز این مملکت هستید. در خاتمه من از همه شما می خواهم که پشتیبان امام باشید و جنگ را تا رفع فتنه از تمام عالم ادامه دهید .خداوند این خون ناقابل مرا که اول به رضای تو و دوم برای حفظ اسلام و کشور اسلامی ریخته می شود از من بپذیر.»