مرز بین اعتماد به نفس و غرور چیست؟
آن احساس بزرگی که چه بسا اطمینان و آرامش در افراد مغرور ایجاد می نماید که یک اطمینان و آرامش غیر طبیعی و نابهنجار است که در نهایت ممکن است افراد مغرور و فریب خورده را به هلاکت و نابودی بکشاند.
مرز میان اعتماد به نفس و غرور چیست؟ برای روشن شدن مرز میان اعتماد به نفس و غرور، ابتدا باید تعریفی از این دو مقوله داشته باشیم. اعتماد به نفس یعنی خود را باور داشتن؛ باور به توانایی و قابلیت خود در عمل معنای رایج آن، خوداتکایی در برابر اتکا به دیگران و خودباختگی در برابر دیگران است. اما غرور در لغت به معنای فریفتن و به خود بالیدن است. اعتماد به نفس؛ یعنی، خود را باور داشتن، باور به توانایی و قابلیت خود در عمل کردن، اطمینان به توانایی خود در دنبال کردن فعالیتها و ثابت قدم بودن، باور به توانایی خود در عبور از موانع، باور به توانایی خود برای درخواست کمک از دیگران در مواقع لزوم، باور به توانایی خود در ایجاد ارتباطی معنادار و محبت آمیز با دیگر انسان ها، باور به توانایی خود در یافتن عشق، تفاهم، مهر و شفقت در هر موقعیتی به خصوص در مواقع دشوار و بالاخره باور به وجود خود به عنوان اشرف مخلوقات که روح الهی در او دمیده شده است و او خلیفه و جانشین خدا در روی زمین می باشد.
حال با توجه به تعریفی که از اعتماد و غرور مطرح شد به نظر می رسد که اعتماد به نفس و غرور دو مقوله متفاوت و جدا از هم می باشند، چرا که ممکن است مدیری مغرور باشد ولی اصلا اعتماد به نفس نداشته باشد و همین طور به عکس، اگر آن فرد دارای اعتماد به نفس، پس از ارزیابی ها و قابلیت های خود، آنها را فضل و رحمتی از جانب خدا بداند و عامل اساسی آن را به خدا نسبت دهد در این صورت دیگر هوای نفسی باقی نمی ماند تا دچار غرور شود. بنابراین، می توان گفت، آن احساس بزرگی که چه بسا اطمینان و آرامش در افراد مغرور ایجاد می نماید که یک اطمینان و آرامش غیر طبیعی و نابهنجار است که در نهایت ممکن است افراد مغرور و فریب خورده را به هلاکت و نابودی بکشاند. به همین خاطر، مشاهده می شود که غرور در قرآن و روایات به شدت مورد نکوهش و سرزنش قرار گرفته است . هورنای، نظریه پرداز معروف، اعتماد به نفس بدلی را همان غرور ناسالم می داند. کسی که اعتماد به نفس حقیقی دارد، پس از شناخت صحیح از خود، به پرورش قوت ها و استعدادهایش می پردازد، در حالی که مغرور، زیر پایش خالی است، یعنی جهل مرکب و در واقع تصور غلط از توانایی های خود دارد، پس هرگز قوه هایش به فعلیت نمی رسد. کسی که اعتماد به نفس دارد، مشکلات و سختی ها را درک می کند و به حل آنها می پردازد و برخورد منطقی با مشکلات دارد، در حالی که مغرور، به دلیل سهل انگاشتن دشواری ها و تکیه بر انرژی خیالی خود، آسیب پذیر و حساس و شکننده است. مشرور، از نارسایی های وجود خود بی اطلاع است، از این رو هیچ گاه در صدد جبران نارسایی ها و بهبود نقایص خود برنمی آید، اما شخصی که اعتماد به نفس دارد، از نقاط ضعف خود آگاه است و جهت رفع آن تلاش می کند.
چرا این قدر در اسلام از غرور و خودخواهی منع شده و انسان را به تواضع تشویق کرده تا جایی که انسان خود را از دیگران پایین تر بداند، در حالی که در جامعهء امروز در صورت عمل کردن به این توصیه ها، لطمات جبران ناپذیری به انسان وارد می گردد؟!مگر نه این که خداوند حب نفس را در وجود انسان قرار داد؛ پس چرا به ما سفارش شده برای دیگران قبل از خود دعا کنیم ؟ مسلما غرور و خودبینی اگر بی جا و کنترل نشده باشد، از خلقیات بد محسوب می شود و آثار بدی دارد. انسان مغرور و خودخواه همه چیز را برای خود می خواهد و حاضر است به حدود و حقوق دیگران تجاوز کند. از این جهت غرور و خودبینی و خودخواهی از صفات اخلاقی مذموم شمرده شده است . قطعا مدیرانی که در سلام کردن و احوالپرسی با سایرین در سازمانها به رده ودرجه پست سازمانی توجه میکنند دچار غرور و کبر سازمانی میباشند .
خداوند خطاب به انسان می فرماید: یا أیها الإنسان ما غرک بربک الکریم (الانفطار،۶): ای انسان چه چیز تو را به پروردگار کریمت مغرور کرده است. یعنی چه چیزی تو را مغرور نموده و تو را فریب داده و باطل را برای تو زیبا و حق جلوه داده تا او را مخالفت نموده و گناه نموده ای. روایت شده که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هر گاه این آیه را تلاوت می کرد. می فرمود: «جهل و نادانی او، او را فریب داده است. در این آیه می بینیم که غرور را متعلق به دو صفت ربوبیت“ و“ کرم خدای تعالی کرده، و این بدان منظور بوده که بفهماند علت عتاب و توبیخ چه بود، و حاصلش این است که تمرد بنده و سرگرمی و فرو رفتن سراپایش در معصیت پروردگاری که مدبر امر او است، و نعمتهای ظاهری و باطنیش سراپای وجود او را فرا گرفته، کفرانی است که هیچ فطرت سلیمی در زشتی آن شک ندارد، و بدون دغدغه مرتکبش را مستحق عقاب می داند، مخصوصا در موردی که رب منعم، کریم هم باشد، یعنی اگر نعمتی می دهد و عطایی می کند هیچ قسم سودی را برای خود منظور ندارد، و علاوه بر این در احسانی که می کند بدیها و نادانیها و نافرمانیهای مربوب را در نظر نمی گیرد، و از همه اغماض می کند، که کفران چنین ربی باز هم زشت تر و توجه عتاب و مذمت شدیدتر و روشن تر است. امام على (علیه السلام) هنگام تلاوت آیه فوق، فرمودند:« أدحض مسئول حجه و أقطع مغتر معذره لقد أبرح جهاله بنفسه یا أیها الإنسان ما جرأک على ذنبک و ما غرک بربک و ما أنسک بهلکه نفسک»: انسانی که در این آیه مورد خطاب و سئوال است، هر دلیلی برای مغرور شدنش به خدا بیاورد دلیلش بر باطل است و عذر و بهانه اش از عذر و بهانه هر فریب خورده دیگری بی پایه تر و جهالت وجود او را سخت فرا گرفته است. ای انسان! چه چیز تو را به گناه کردن دلیر کرده است؟ چه چیز تورا به پروردگارت مغرور و گستاخ کرده است؟ چه چیز تو را به نابود کردن خودت، خو داده است؟
شیطان نظر مردم را یکسره به حلم و عفو خدا از یک سو، و به مظاهر امتحان و استدراج و کیدش از سوی دیگر، متوجه می سازد، از یک سو به ایشان تلقین می کند که خدا حلیم و بخشنده است
خداوند به همه انسانها هشدار می دهد و آنها را بر حذر می دارد از اینکه فریب زرق و برق دنیا را بخورند و به آن مغرور شوند و در دام شیطان بیفتند: «یا ایها الناس… أن وعد الله حق فلاتغرنکم الحیاه الدنیا ولایغرنکم بالله الغرور»: ای مردم!… وعده الهی (معاد) حق است مبادا زندگی دنیا شما را بفریبد و مغرور سازد و شیطان با به رخ کشیدن و استناد به رحمت و مغفرت خدا فریبتان ندهد» ( فاطر، ۵) شیطان نظر مردم را یکسره به حلم و عفو خدا از یک سو، و به مظاهر امتحان و استدراج و کیدش از سوی دیگر، متوجه می سازد، از یک سو به ایشان تلقین می کند که خدا حلیم و بخشنده است، و از سوی دیگر می گوید: به دنیاپرستان بنگرید که چگونه از عذاب خدا ایمنند، هر چه بیشتر در طلب دنیا می کوشند، و بیشتر از خدا غافل و در لجنزار گناه غرق می شوند زندگی شان بهتر و راحت تر، و در بین مردم دارای مقامی رفیع تر می شوند. این جاست که شیطان از وسوسه های خود نتیجه می گیرد، و به دل آنان می افکند که اصلا هیچ احترام و ارزشی نیست، مگر در پیشرفت زندگی دنیا، و در ما ورای این زندگی خبری نیست، و این وعده و وعید و قیامت و حساب و بهشت و دوزخی که دعوت های دینی از آن خبر می دهند، مشتی خرافات است. در نتیجه می توان گفت: مراد از “ غرور و اینکه شیطان انسان را نسبت به خدا فریب می دهد، این است که انسان را از آن معامله ای که خداوند در برابر غفلت و ظلم انسان، با انسان می کند غافل می سازد.
جالب اینکه اسباب غرور در این آیه دو چیز شمرده شده: «زرق و برق دنیا» و «شیطان» و این تعبیر نشان می دهد که گاه انسان بی آنکه از زندگی مادی مرفهی برخوردار باشد تنها با مشتی خیالات بی اساس مغرور می شود و برای خود مقام و شخصیتی می پندارد، در برابر حق سرکشی می کند و در دام شیطان گرفتار می شود. درست است که دنیای پر زرق و برق یکی از دامهای شیطان است ولی گاه خیال و پندار هم سرچشمه نفوذ شیطان می گردد و انسان با آن دلخوش می شود. با توجه به آیه ۷۰ سوره مبارکه انعام در می یابیم که فریب خوردن از ظاهر زیبای دنیا موجب عدم دین مداری می شود. قرآن کریم می فرماید: «کسانی را که آیین (فطری) خود را به بازی و سرگرمی (و استهزاء) گرفتند و زندگی دنیا آنها را فریب داده است رها کن»، (وذر الذین اتخذوا دینهم لعبا ولهوا و غرتهم الحیاه الدنیا..). بین فریب خوردن از دنیا و بازیچه گرفتن دین خدا، ملازمه است، وقتی انسان نسبت به کام گرفتن از لذتهای مادی، افسار گسیخته شد و همه کوشش خود را، صرف آن نمود، قهرا از کوشش در دین حق اعراض نموده و آن را شوخی و بازیچه می پندارد. علاوه بر شیطان و دنیا، آرزوهای دور و دراز نیز، از عواملی است که موجب فریب خوردن و گمراهی انسان می شود. «منافقان دوزخی آنها را صدا می زنند که مگر ما با شما نبودیم؟ می گویند: آری! ولکن شما خود را به هلاکت افکندید و انتظار – مرگ حضرت رسول یا وارد شدن حوادث ناگوار بر مومنین – کشیدید و شک و تردید در دین خدا داشتید و آرزوها شما را فریب داد تا فرمان خدا (مرگ) فرارسید و شیطان شما را نسبت به خداوند فریب داد» اینادونهم الم نکن معکم قالوا بلی و لکنکم فتنتم انفسکم و تربصتم و ارتبتم و غرتکم الامانی حتى جاء أمر الله و غرکم بالله الغرور) (حدید، ۱۴). جمله (و غرتکم الأمانی) یعنی آرزوهایی که نمودید، اینکه برای مؤمنین حوادث ناگوار پیش بیاید و یا اینکه نور دین خدا خاموش شود، شما را فریب داد به تا اینکه در چیزی که دست نیافتنی است، طمع کردید.
در اینجا به خوبی می بینیم که یکی از صفات بارز منافقان دوزخی غرور و گرفتاری در چنگال آرزوهای دور و دراز شمرده شده است. قوم یهود، در اثر غرور و خودبینی امتیازات نامعقولی برای خود قائل بودند و همین تفکر غلط سبب گمراهی و طغیان آنها شد، قرآن کریم می فرماید: « ذلک بانهم قالوا لن تمسنا النار الا ایاما معدودات و غرهم فی دینهم ما کانوا یفترون: این (اعراض و روی گردانی آنها از حکم کتاب الهی) به خاطر آن است که می گفتند: جز چند روزی آتش دوزخ به ما نمی رسد (و مجازات ما به خاطر گناهان سنگینمان بسیار کم است چون قوم برتری هستیم!) این افترا و دروغی که به خدا بسته بودند آنها را در دینشان فریب داده بود» (آل عمران، ۲۶). اهل کتاب به خاطر عقیده خرافی ای که داشتند و آن را به خدا افترا بسته بودند، فریب خورده و مغرور شدند، و خود را از کتاب خدا بی نیاز گمان کردند .
سؤالی که در اینجا پیش می آید این است که چگونه در آیه شریفه فرموده اهل کتاب فریب افترای خود را خوردند، و بدان مغرور شدند، مگر ممکن است که انسان فریب گفتار خود را بخورد؟ با علم به اینکه گفتارش دروغ و خدعه و باطل است. جواب این سؤال آن است که صاحبان گفتار غرورانگیز در این آیه ، نیاکان ایشان بودند، و فریب خوردگان اخلاف و نسلهای بعدی آنان، و اگر در آیه شریفه هر دو را به اهل کتاب نسبت داده، برای این بود که همه آن اسلاف و اخلاف یک امت بودند، و اخلاف، به اعمال اسلاف راضی بودند. علاوه بر اینکه ممکن است کسی در اثر گفتار نادرست خویش – با علم به اینکه افترا و باطل است – فریب بخورد، زیرا آنچه انسان انجام می دهد بر طبق آنچه می داند نیست، بلکه بر طبق آن ملکات خوبی و بدی است که در نفسش پدید آمده، و عمل را در نظرش زینت می دهد. اهل کتاب هم از آنجا که تکبر و ستمگری و محبت به شهوات در دلهایشان رسوخ نموده، هر عملی را که انجام می دادند بر طبق خواسته نفسشان بود، در نتیجه افترا بستن به خدا که عادت و ملکه آنان شده، همان باعث فریب خوردن و غرور ایشان گشته، و چون این عمل ناپسند را مکرر انجام داده اند، کارشان به جایی رسید که در اثر تلقین، نسبت به عمل خود اعتماد پیدا کردند.
علمای روان شناسی هم اثبات کرده اند که تلقین ، کار عمل را می کند، و آثار علم را از خود بروز می دهد. در یکی دیگر از آیات قرآن کریم می خوانیم: مشرکان در اثر فریب یکدیگر به پرستش بت ها می پرداختند: «قل أرأیتم شرکاءکم الذین تدعون من دون الله أرونی ما ذا خلقوا من الأرض أم لهم شرک فی السماوات أم آتیناهم کتابا فهم على بینه منه بل إن یعد الظالمون بعضهم بعضا إلا غرورا: بگو این شرکایی که به جای خدا می خوانید، به من بگویید ببینم چه چیزی از زمین را آفریده اند و یا در آسمانها شرکتی دارند و یا ما به ایشان کتابی نازل کرده و در آن از وجود چنین شریکی خبر داده ایم و این مشرکین دلیلی بر شرک خود دارند، نه هیچ یک از اینها نیست بلکه جز این نبوده که این ستمکاران به یکدیگر وعده های فریبنده می دهند» (فاطر، ۴۰). جمله بل إن یعد الظالمون بعضهم بعضا إلا غرورا می فهماند که عامل شرک ورزیدن مشرکین، استدلالی نبوده که آنان را بر این کار وادار کرده باشد، و خواسته باشند بر آن استدلال اعتماد کنند، بلکه تنها انگیزه آنها فریبی است که بعضی از آنها نسبت به بعض دیگر روا می دارند، به این معنا که نیاکان و اسلاف، آیندگان را فریب داده و مغرور می کردند به اینکه: بت ها نزد خدا شفاعت می کنند، و نیز رؤسای هر قوم زیر دستان خود را فریب می دادند به اینکه این شرکاء نزد خدای سبحان شفاعت خواهند کرد، در حالی که این وعده ها همه پوچ بود و حقیقت نداشت.