بررسی ریشههای ظهور فمینیسم و اعتراض به مردسالاری
ریشۀ ظهور فمینیسم را شاید بتوان به تحولاتی چون رنسانس و تحولات بعد از عصر روشنگری و سپس انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی نسبت داد که مناسبات زن و مرد را در بعضی یا تمامی جهات مورد سؤال قرار داد.
اصطلاح فمینیسم یا فمینیست تا اواخر قرن نوزدهم وارد نظام واژگانی نشده بود. هرچند بسیار پیش از آن، برخی آثار در مورد حقوق زنان به رشته تحریر درآمده بود؛ با وجود بی عدالتیهایی که در روابط بین زن و مرد وجود داشته است، اما این بیعدالتیها تا اواخر قرن نوزدهم باعث به وجود آمدن نهضتی اجتماعی و فراگیر نشده بود. اولین آثار فمینیستی را زنان در دهه ۱۶۳۰ نوشتند(عیلام، ۱۹۹۵). به عنوان نمونه، مری آستل (۱۶۶۶-۱۷۳۱) نخستین فمینیست انگلیسی، مایل بود به جای توجه به مواضع سیاسی، بر ظرفیت تفکر منطقی زنان تأکید داشته باشد؛ لذا به زنان وابستگی عاطفی به مردان و حتی ازدواج با آنها را توصیه نمیکرد ( مکنزی، ۱۳۷۸).
ورود واژه فمینیسم به زبان فرانسه به سال ۱۸۳۷م. برمیگردد. جنبش فمینیستی در واقع نوعی اعتراض به مردسالاری آشکار حاکم بر اعلامیه حقوق بشر فرانسه بود؛ زیرا این اعلامیه حقی برای زنان در نظر نگرفته بود (راسنبرگ، ۱۹۹۸).
جنبش فمینیسم در سال ۱۸۴۸ در آمریکا مطرح شد و در همین سال اولین منشور دفاع از حقوق زنان در آمریکا اعلام شد. از آن پس اندیشمندانی چون اگوست کنت (۱۸۵۷) و جان استوارت میل (۱۸۹۶) نظریه برابری زن و مرد را در چارچوب فردی و اومانیستی مطرح کردند. البته سیر فعالیت فمینیستها در دو سه قرن اخیر یکنواخت نبوده؛ زمانی عمدتاً به محاق رفته و گاه به صورت حرکتهای سازمان یافته درآمده است که از آن به سه موج تعبیر میکنند: موج اول از قرن نوزدهم شروع شد و تا سالهای پس از جنگ جهانی اول ادامه یافت؛ موج دوم به دهه شصت برمیگردد و موج سوم دو دهه اخیر را شامل میشود. موج اول بیشتر متأثر از خیزشهای عصر روشنگری و سپس نهضتهای لیبرالی و سوسیالیستی بود که از قرن نوزدهم تا اوایل جنگ جهانی اول را دربرمیگرفت. قرن نوزدهم، قرن جنبشهای اجتماعی، مذهبی و فمینیستی است. جنبش زنان، حق اشتغال، افزایش مزد زنان و برابری حقوق آنها با مردان در این قرن آغاز شد(آندره، ۱۳۷۲).
موج اول در واقع پاسخی بود به فشاری که زنان در کشورهای رو به توسعه صنعتی در قرن نوزدهم در محیط کاری و در سپهر عمومی احساس میکردند. غیرمولد و بی اهمیت شدن کار خانگی به دلیل تولید کالا در کارخانجات از یک طرف و نیاز به نیروی انسانی از طرف دیگر، زنان را به عرصه عمومی وارد ساخت؛ لیکن قوانین و مقررات، امکانات آموزشی و به طور کلی جو حاکم بر جامعه، شرایطی تبعیض آمیز را به ضرر زنان به وجود آورده بود و همچنین گفتمان مدرن با مفاهیمی چون برابری، آزادی، حقوق فردی، خودگرایی، عامگرایی، اندیشه ترقی و … زمینه را برای زنان در جهت تقاضا برای بسط اصول بنیادی مدرنیته به نحوی که آنها را نیز شامل شود، آماده میکرد. ( مشیرزاده، ۱۳۷۹).
جنگ دوم جهانی، زمینه ساز موج دوم فمینیسم شد. در این جنبش فمینیستها فراتر از حقوق سیاسی زنان، به برابری همگانی در آموزش، کار و امور خانه توجه کردند. نیاز دولتها به مردان جنگی سبب شد که زنان به طور گسترده در مشاغل خارج از خانه به کار گرفته شوند. در موج دوم، فمینیسم عملاً به بخش قابل توجهی از اهداف خود یعنی حق رأی زنان یا برابری حقوق زن و مرد در بسیاری از وجوه حیات اجتماعی، دست یافت. مهمترین اثر فمینیستی انتشار یافته طی مراحل اول و دوم فمینیسم، کتاب جنس دوم (۱۹۴۹) سیمون دوبوار است. دیدگاه دوبوار با مبانی اگزیستانسیالیسم و اهمیتی که برای توان و وظیفه شکل دهی کیفیات انسانی قایل است، هماهنگ بود. وی به تبعیضات نهادی، نظری یا ترکیبی که در نهایت به زیر دست بودن یا به تعبیر دیگر زن را دیگری تلقی کردن جنبههای طبیعی میداد، با دیده انتقادی مینگریست. “جنس دوم” نه تنها شکاف بین دو موج اول و دوم فمینیسم را پر کرد، بلکه به طور نظری و عملی به یکی از فرازهای مهم جنبش فمینیسم تبدیل شد.
از دیگر آثار فمینیسم، میتوان به کتاب «رمز و راز زنانگی» اثر «پتی فریدن» اشاره کرد. وی در این کتاب مفهوم زن خانه دار خوشبخت را که به شدت مورد توجه آموزه لیبرال بورژوازی کلاسیک بود، مورد سؤال قرار داد. (مکنزی، ۱۳۷۸) سازمان ملی زنان (Now) در این دوره تشکیل شد و هدف عمده آن رفع تبعیض علیه زنان در قوانین و مقررات اجتماعی بود. شاخه لیبرال فمینیسم این جنبش، بر آزادی زن در کنترل بارداری، ایجاد مهد کودکهای تمام وقت، نظام آموزشی مختلط و برابر برای زنان و مردان و رفع تبعیض تأکید مینمود (ولفورد؛ ۱۳۸۰).
موج دوم فمینیسم که از دهه شصت آغاز و تا اوایل دهه هشتاد ادامه یافت، خواستار برابری کامل زن و مرد در تمامی زمینهها از جمله آموزش، سیاست و… بود. از دستاوردهای مهم این دوره میتوان به مبارزه برای جدایی روابط جنسی از تولید مثل در کشورهای غربی، ظهور جنبش آزادی زنان در تمامی امور از جمله حق تسلط بر بدن، کاهش ازدواج و زاد و ولد، ایجاد مؤسسات فرهنگی و مطبوعاتی زنان و به دست آوردن قدرت در زمینه های اقتصادی و سیاسی اشاره کرد (منصورنژاد، ۱۳۸۱).
از اوایل دهه ۹۰، حرکتهای فمینیستی تند رو به تعدیل گذاشت؛ چرا که آثار سوء افراط در حرکتهای زن محور، بیش از همه دامن زنان را گرفت. بر این اساس، از جمله بازنگریهای نگرش فمینیستی در موج سوم، بحثی است که به دفاع از زندگی خصوصی و خانواده میپردازد و مادر بودن را فعالیتی پیچیده، غنی، چند رویه، پرزحمت و شادی آفرین میداند که زیستی طبیعی، اجتماعی، نمادین و عاطفی است. در امواج قبلی فمینیسم، زنان بالقوه خواهر یکدیگر محسوب میشدند؛ اما در موج سوم سن، قومیت، طبقه، نژاد، فرهنگ، جنسیت و تجربه بر شکلگیری هویت زنان مؤثر قلمداد گردید؛ در این معنا، برخلاف نظرات پیشین، یک ایدئولوژی خاص نمی تواند بر همه زنان حکومت کند. حاصل آنکه در این جریان، نگرش فمینیستها نسبت به موج دوم تعدیل شد؛ همچنین تعدد و انشعاب در نگرشهای فمینیستی رخ داد و نظریه فمینیستی مورد نقد جدی نظری، از جمله از سوی پستمدرنها قرار گرفت.
در واقع می توان گفت مبنای نظریه فمینیستی مبتنی بر تقسیم ارزش ها به زنان و مردان است این دیدگاه ها نوعی رابطه مبتنی بر تضاد و خصومت و رقابت بین جنس برقرار می کند در حقیقت نظریه فمینیستی از دو منظر به مسائل زنان می نگرد:
۱) دیدگاه آسیب شناسانه: در طول تاریخ و در متن این آسیبشناسی بسیاری از نظریه های فمینیستی شکل می گیرد که مهمترین آنها تفاوت نابرابری و ستمگری است که در روند آن فمنیسمهای مارکسیسم و لیبرالیسم نگرش آسیب شناسانه خود را از زن بیان میکند و هسته مرکزی این آسیبشناسی نظام پدر شاهی است.
۲) نگرش راه حل طلبانه که مبتنی بر ارائه راه حلهای فمینیستهای مارکسیسم و لیبرالیسم و رادیکالیسم و سوسیالیسم برای رهایی زن از قید های نظام مردسالاری است. این روشها بر محور آزادی و بی قیدی است. نقطه آسیبپذیر فمنیسم از اینجا شکل میگیرد که نقش مادری، همسری، روابط طبیعی جنسی و ساختار مذهب و خانواده را به عنوان نمودهای پدر شاهی و بی اعتبار معرفی میکند و همه ارزشهای خانواده و جامعه را نفی نماید.
سه دیدگاه برای یکسان نبودن نقشهای زنان و مردان وجود دارد:
دیدگاه اول؛ تفاوت جنسی: صاحبان این نظریه معتقدند جایگاه و تجربه زنان در بیشتر موقعیتها و جایگاه و تجربه مردان در همان موقعیتها برابر و مساوی نیست.
دیدگاه دوم؛ نظریه نابرابری جنسی: بر اساس این نظریه نه تنها جایگاه زنان در موقعیت یکسان با مردان متفاوت است که کم ارزش تر نیست از این رو زنان در مقایسه با مردانی که جایگاه اجتماعی برابری دارند، منابع مادی معضلات اجتماعی قدرت و فرصتهای کمتری را نیز دارا هستند.
دیدگاه سوم؛ نظریه ستمگری جنسی: در این دیدگاه زنان علاوه بر تفاوت و نابرابری جنسیتی ،تحت ستم نیز قرار دارند. یعنی تحت انتقاد و تبعیض و بدرفتاری مردان به سر میبرند.
دیدگاه اول متکی بر تفاوت های جنسی در جنس زن و مرد در بدو تولد است و بر این اساس زنان از کودکی تا پیری تفاوت های بنیادی را که پایه زیست شناختی دارد را طی میکنند. بنابراین مسئولیت های مادری و نقشهای همسری و توجه به حریم خصوصی خانواده و خانواده را ناشی از تفاوت های بنیادی زیست شناسی مردان و زنان می دانند. کبزاس(۲۰۲۲) معتقد است جنسیت یک موضوع ثانویه نیست، بلکه یک زمینه اولیه است که این روند سیاسی در آن بیان می شود.
در دیدگاه دوم نابرابری جنسی با دو رهیافت فمینیستی لیبرال و فمینیستی مارکسیستی به تبیین نابرابری میپردازد محور رهیافت لیبرالی در درجه اول تبعیض جنسی است. آنها معتقدند که تبعیض جنسی سرشار از پیش داوری عادت ها و باورهای تبعیض آمیز علیه تبعیض جنسی باعث میشود که زنها از کودکی برای نقشهای پست به عنوان نمادهای اخلاق زنانه آماده شوند. به همین جهت زنان همیشه در موقعیت یکسان با مردان در درجه دوم و پایین تر قرار میگیرند و دسته دیگر سرچشمه این نابرابری ها را در سازمان جامعه جستجو میکند و میگوید این تفاوتها ناشی از مسائل زیست شناختی یا شخصیتی نیست.
دیدگاه سوم که زیستگاه اکثر فمینیستهای معاصر است؛ ستمگری جنسی بر پایه مردسالاری، اساس و بنیاد ساختارهای جامعه را تشکیل میدهد و این اساس مردسالاری متکی بر ذاتی بودن تفاوت های زیست شناسی است و مردان همواره به دلیل قدرت بیشتر در برآوردن نیازهای خود بر زنان اعمال قدرت می نمایند و هیچ علاقهای هم در کاهش کنترل خویش نشان نمیدهند. مردان پیوسته خواهان تسلط بر زنان بودهاند و مردم سالاری از این منظر به عرصه سیاست و کار اقتصادی محدود نمی شود، بلکه تا قلمرو خصوصی خانواده هم گسترش مییابد. نظریه پردازان این دیدگاه زنان را قربانیان صبور و مظلوم میدانند. نمایندگان این نظریه معتقدند که زنان باید خود را از شرایط و زمینههای ستم کشی آزاد سازند و دنیای جدید برای خود به وجود آورند و به شالوده های اجتماعی معانی جدید ببخشند بر همین اساس این نظریهپردازان خود می دانند که زنان را برای چیره شدن بر ستمی که بر آن ها میرود و نیز رهایی از جنس دوم بودن تشویق مینمایند (اسحاقی،۱۳۹۲).
فلسفه حیات، برداشت های ذهنی از نیک و بد، همه و همه از خانواده سرچشمه می گیرند. با وجود اینکه خانواده در زندگی انسان ضرورتی روشن و شناخته شده دارد، اما امروزه بحران «فروپاشی خانواده» برای همه آشناست. بحران فروپاشی خانواده در غرب و پیامدهایی که از رهگذر آن گریبانگیر جوامع غربی شده، بسیاری از اندیشمندان و مصلحان اجتماعی را به بررسی و واکاوی علل این پدیده تلخ و تلاش برای یافتن راه کارهایی برای مقابله با آن واداشته است.تافلر با اشاره به موج های سه گانه در ساحت زندگی بشری، خانواده را از ویژگی های موج دوم دانسته و از گسیختگی آن در عصر جدید خبر می دهد:از هم پاشیدگی خانواده، امروزه ـ در واقع ـ بخشی از بحران عمومی نظام صنعتی است که در آن، همه ما شاهد از هم گسیختگی تمامی نهادهای عصر موج دوم هستیم، و این بخشی است از برنامه هموارسازی راه برای تکوین سپهر اجتماعی جدید موج سوم. این فراگرد دردناکی است که در زندگی فردیمان بازتاب می یابد و نظام خانوادگی را آنچنان دگرگون می سازد که دیگر بازشناخته نخواهد شد.
آثار دگرگونی در زیست بشر ابتدا در خانواده بروز میکند. زیرا آغاز زندگی از درون خانواده شکل میگیرد و سپس توسعه و تنوع مییابد در حالت متعادل، خانواده دارای هویت و اصالت است. اما با تغییر شرایط، خانواده از معناداری می افتد و بحران پوچی درگیر می شود. بحران خانواده در دنیای امروز از دست دادن ارزشهای ذاتی خانواده است خانواده در جوامع غیر صنعتی مسئولیت های چندگانه داشته است؛ مراقبت ،نگهداری و تربیت فرزندان، کار در منزل، نگهداری از سالمندان از جمله مسئولیتهای خانواده و به ویژه زنان بود. اما با صنعتی شدن و نهادینه شدن اصل تقسیم کار، بسیاری از این وظایف به نهادهای صنعتی، خدماتی ،بهداشتی و آموزشی که مستقل از خانواده بودن محول شد.
اعضای خانواده غذاهای آماده را از فروشگاه های بزرگ و در بسته بندی می خرند و در مدت زمان کوتاهی با وسایل برقی آماده خوردن میکنند. گفت و گوهای پس از شام به سرگرمی در بازیها، گوش دادن به موزیک و دیدن برنامههای ارائه شده رادیو تلویزیون تبدیل شده و پیران خانواده نیز با سپری نمودن بقیه عمر پیش در خانه های سالمندان از دیگر اعضای خانواده جدا میشود و کمتر امکانی برای حمایت جمعی می یابند. در این صورت حمایت روانی و انسانی دیگر اعضای خانواده برای هر یک از اعضای نیازمند وجود ندارد. با بحرانی شدن موقعیت خانواده در جهان نوسازی شده صنعتی؛ بیشترین زیان آن متوجه زنان است زیرا حتی در خانواده هایی که زن منزلتی نداشت دست کم به عنوان مادر خانواده نقش محوری داشت. اما با ویران شدن جایگاه خانواده در دنیای مدرن به طور طبیعی چنین نقشی از آن گرفته شد. در واقع نگاه سرمایه داری جدید به زنان از جنبه زنانگی آنها نیست؛ بلکه به واسطه پیشرفت و تداوم چرخه صنعت است و در این میان هر کدام مرد یا زن به نحو مطلوبتر و مسئول ایفای نقش کنند، محبوب ترند. نباید تصور کرد که موقعیت اجتماعی زنان در جامعه صنعتی بهتر از دیروز است.
یکی از صاحب نظران غربی می گوید : منکر آن نیستنم که زنان قبل از مورد رفتار ناشایست و حتی در معرض شکنجه قرار نمی گرفتند؛ ولی به عقیده من وضع آنها هیچگاه به اندازه امروز که فرمانروای خانه و نیز رقیب اداره مردانند رقتبار نبوده است. زنی که تا پیش از تولد کارخانهها، محور و ستون خانواده محسوب میشد و خویش را منبع برآورده شدن نیازهای معنوی خانواده میدید،در بازارهای کار خود را غرق دیده و از چشمه جوشان مهر، عشق و ایثار به موجودی بیاحساس، خسته و بیرمق تبدیل شد. از مهر مادری تهی گردیده و با همسر و فرزندان بیگانه شده،بهجای تکیه بر همسر، وابسته به کارخانهها شد و برای کار بیشتر، نداشتن فرزند را حسنی بزرگ و گامی اساسی در راستای آزادی کامل خود بر شمرد.
در نظام سرمایه داری جدید زنان به دو دلیل باید در بیرون از خانه اشتغال یابند. نخست حفظ ماهیت مصرف کنندگی خانواده هستهای است و دیگر اینکه اشتغال زنان ارزان تر و بی دردسر تر است. زیرا بسیاری از آن برای باقی ماندن در کار حاضر به قبول دستمزدهای پایین تر از مردان است.
از آنجایی که اولین جریان فمنیسمی در بستر لیبرالیسم شکل گرفت، شعار برابری به تبع آموزههای لیبرالی مورد توجه فمنیسمها واقع شد و مبالغه نیست اگر بگوییم محوریترین و چالش انگیز ترین آموزه فمنیسم که از سوی تأثیرگذارترین آموزش فمنیستی در عرصه عمل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی محسوب میشود آموزه برابری است.(رودگر،۱۳۸۸)
بر مبنای دو اصل “فردگرایی” و “تصاویر مطلق میان زن و مرد” راهبرد اصلی در چنین نگرشی در بعد اقتصادی زندگی زنان ،برابری اقتصادی زنان با مردان است و تنها روش دستیابی به آن کسب درآمد توسط زن به واسطه اشتغال در خارج از خانه خواهد بود .از نظر فمنیست ها زن و شوهر باید مانند دو هم اتاقی همجنس زندگی کنند و آنچه مسلم است اینکه باید هر یک از آنها با کسب شغل مناسب استقلال اقتصادی خود را حفظ کند. مبتنی بر این تفکرات نظام راهکارهای ارائه شده توسط فمنیسمها برای رسیدن به این هدف راهبردی عبارت است از:
۱)تلاش جهت تصویب حقوق و تکالیف اقتصادی همسان با مردان برای زنان
۲)تحقیر عدم ارزشگذاری معنوی و مادی برای هرگونه فعالیت زن در خانه
۳)استحاله نقش های زن و مرد در خانواده و اجتماع به بهانه رفع تبعیض علیه زنان؛ فمنیسمها معتقدند که
نقش های متفاوت زن و مرد در خانواده و اجتماع اصلیترین عامل تبعیض علیه زنان است و آنها را همواره در جایگاه پستی نسبت به مردان قرار میدهد. لذا به صورت افراطی سعی دارند تمام تفاوت نقشههایی را که تاکنون به دلیل ویژگی های جسمی و روحی زن و مرد وجود داشته از میان ببرد. به عنوان مثال میتوان به از بین بردن نقش نان آوری مرد در خانواده و در مقابل آن ترغیب و تشویق زنان برای ایفای فعالیتهای کاملا مردانه همچون کار در معادن و صنایع سنگین اشاره نمود. که حاصل آن در بلندمدت فشار مضاعف جسمی و روحی بر زنان است.
۴)سست نمودن یا نابودی خانواده به عنوان اولین و اصلی ترین جایگاه تبعیض و ظلم علیه زنان: فمنیست ها مهمترین مانع در برابر کسب برابری اقتصادی را وجود نقشههای همچون نقش مادری و خانگی زن و نقش نان آوری مرد در داخل خانواده سنتی میدانند و خانواده و عملکرد بیولوژیک مادری را نهادهای اصلی قدرت مردان و به بردگی کشاندن زنان طبق خواسته های مردان میدانند(هیولت،۱۳۸۳). لذا فمنیسم معاصر جنگ خود علیه نقش خانه داری را با نفی ازدواج سنتی همراه کرده است(گراگلیا،۱۳۸۳).
همواره زنان را برای کسب استقلال و برابری تشویق و طلاق می کنند به گونه ای که هم اکنون در غرب جوانان پیشبینی میکنند که برای برپایی و حفظ یک خانواده پایدار و هیچگونه حمایتی از سوی دولت نخواهند داشت و خانواده غربی با شیب تند به سوی افول و از هم گسیختگی میرود(باسکرویل،۱۳۸۵).
۵) ایجاد برخی قوانین و ساختارهای حمایتی در اجتماع برای تسهیل ورود به اجتماع در شرایط همسان با مردان. فمنیستها برای آنکه بتوانند زنان را برای اشتغال توان و خارج از خانه تغییر نمایند باید هرگونه عواملی را که موجب میشود زنان به خاطر آن از این امر صرف نظر کنند، برطرف نمایند. از مهمترین عوامل مادر شدن و نگهداری و پرورش فرزندان است که به صورت طبیعی زن را تقویت میکند بیشتر در خانه بماند یکی از همین روزها با تلاش جهت گسترش مهدکودکها، برای نگهداری از کودکان به جای مادر؛ گسترش مراکز پیشگیری از باروری و تسهیل سقط جنین برای جلوگیری از مادر شدن ناخواسته زنان و دادن امتیازات حمایتی و انواع بیمهها به زنان شاغل نسبت به زنان خانه دار تنها به دنبال آزاد نمودن زنان از هر قید و بندی هستند که ممکن است زن را از اشتغال خارج از خانه منصرف سازد.
۶) استفاده از ابزار فشار روانی قانونی ساختار اقتصادی در جهت اجبار زن برای ورود به اجتماع و کشف کسب شغل درآمدزا: فمنیست ها برای دستیابی به اهداف خود تنها به روش های تشویق اکتفا نکردند و در گام بعدی از تمام روش های مالی و غیرمالی تنبیهی برای زنانی که تصمیم می گیرند در خانه بمانند و به نقش همسری و مادری خود بپردازند استفاده کردند. در این راستا افزایش مالیاتها و بالابردن هزینه های زندگی به گونه ای که نتوان به تنها به درآمد پدر خانواده تکیه نمود و از سوی دیگر فشار روانی با تبلیغات گسترده در جهت تحقیر زنان خانهدار با این هدف صورت میگیرد.
مکتب فکری فمنیسم به دلیل عدم شناخت صحیح انسان،هستی و رابطه میان این دو و عدم شناخت صحیح و واقعی ویژگی ها و استعدادهای زن و مرد در مبنا و در نتیجه اشتباه در هدفگذاری نهایی به اهداف راهبردی و لذا نظام راهکارهای ناکارآمد در بعد زندگی زنان رسیده است؛ به گونهای که نه تنها نتوانسته هدف راهبردی خود را مبنی بر برابری مطلق زنان و مردان به دست آورد؛ بلکه با نظام راهکارهای ناکارآمد خود امنیت زن را در ابعاد مختلف جسمی و روحی دچار آسیب و مخاطره نموده است و بستر تباهی استعدادها و کارکردهای ویژه زن را فراهم کرده است. لذا زمانی که فمینیست ها با شعار برابری اقتصادی با مردم به میدان آمدهاند شاید کمتر زنان در غرب وضعیت امروز خود را تصور میکردند که در ازای کسب برابری مجبورند هزینه های بسیاری را بپردازند. که شاید بتوان موارد زیر را از مهمترین نتایج آنها دانست:
۱) ایجاد تکالیف اقتصادی برابر در مقابل شرایط نابرابر جسمی و روحی زنان با مردان
۲) تداوم نابرابری وضعیت اقتصادی زنان و مردان و وضعیت معیشتی سخت زنان
۳) عدم تامین نیازهای مالی و عاطفی زنان به دلیل سست شدن یا نابودی کارکردهای خانواده
۴) تبدیل شدن زن به عنوان ابزار تنظیم بازار عرضه و تقاضای نیروی کار و دستمزد برای نظام سرمایه داری
۵) از دست رفتن فرصت های مختلف آموزشی تحصیلی تفریحی سلامتی به جهت واگذاری مسئولیت تامین نیازهای کوتاه مدت و بلندمدت مالی و اقتصادی زنان بر عهده خودشان
۶) از بین رفتن آرامش و امنیت روانی
۷) ایجاد زمینه افزایش مخاطرههای اخلاقی برای زنان و آسیب پذیری روزافزون زنان در ابعاد جسمی روانی اخلاقی و مالی
۸) خارج نمودن مردان از هرگونه تعهد مالی و اخلاقی در قبال خانواده
فمنیستها همواره مدعی احقاق حقوق و استقلال اقتصادی زنان هستند. آنها معتقدند زنان برای کسب استقلال اقتصادی و بهبود وضعیت معیشت خود باید به دنبال کسب درآمد و ایفای شغل در خارج از خانه همانند مردان باشند. فمنیستها تمام راهکارهایی را که موجب میشد زنان از خانه داری و نقش مادری خود منصرف شوند به کار بستند و لیکن آنچه در نهایت برای زنان حاصل شد جز همت و معیشت محقر تر از گذشته نبود. زنان غربی پشتیبان و نقطه اتکای گذشته خود را از دست دادهاند.ازدواج به عنوان منبع طولانیمدت و قابل اتکا برای امنیت مالی فروپاشیده است و در عین حال نتوانستند با فعالیت در بازار کار موقعیت درآمد خود را بهبود بخشند چرا شکاف درآمدی میان زنان و مردان به همان عمق و گستردگی همیشگی خود باقی مانده است.
این امر در کنار نادیده گرفتن ویژگیهای جسمی و روحی زنان در مشاغل و توجه به برابری صوری میان زن و مرد فشار مضاعفی را نیز بر زنان وارد نموده است از سوی دیگر زنان در بازار کار شدید نابرابر و برای کسب درآمد ناچیز در حالی مطرح میشود که نمیتواند به درستی از کودکان خود مراقبت کنند و سیاستهای عمومی نیز به گونه ای طراحی نشده اند که آنان را در ادغام دو نقش دشوار مادری شغل یاری کنند. آنان به جای آن که زنان را یاری نمایند و از عهده دار مسئولیت دوگانه خود در خانه و محل کار برآیند؛ زنان را تشویق می کند تا از ازدواج و فرزندآوری پرهیز نمایند. به این ترتیب به احساسات مادرانه و نیازهای روحی و روانی زنان به فرزند و خانواده نیز خدشه وارد میکند.
همچنین باید اضافه نمود در حالی که همچنان که فمنیستها زنان را بیش از پیش تشویق به طلاق گرفتن و حضانت کودکان مینمایند و دولتها را برای وضع مقررات در این زمینه تحت فشار قرار میدهند تمامی شواهد حاکی از آن است که در عرصه اقتصاد زنان مطلقه با فرزندانشان در وضعیت معیشتی بدی به سر میبرند و بیشتر زنان مطلقه از پیامدهای اقتصادی بعد از فروپاشی زندگی زناشویی خود در هم شکستند. زنان نه تنها هزینه های مستقیم طلاق را تحمل می کنند بلکه تقریباً تمام وظایف و مسئولیتهای بزرگ کردن فرزندان طلاق را نیز به دوش میکشند(صابری،۱۳۹۲).
فمینیسم نیز با بهره گیری از مبانی سکولاریسم، به دنبال حذف دین و آموزه های آن از نهاد خانواده است. فمینیست های افراطی نمی توانند به ارزش های دینی معتقد باشند؛ زیرا مسائل حقوقی، سیاسی و اجتماعی مربوط به زنان را خارج از قلمرو هر دینی می دانند. بنابراین، احکامی مانند حجاب، ممنوعیت سقط جنین، ضابطه مند شدن روابط جنسی و احکام مربوط به خانواده و اخلاق و ارزش های دینی را مصداق ستم به زنان معرفی کرده، در جهت محو آنها تلاش می کنند. از این رو، تمام تلاش خود را مصرف داشته اند تا آموزه های دینی را همچون دیگر ساحت های زندگی اجتماعی، از ساحت خانواده جدا سازند. و این جز به سبب حاکمیت روح سکولاریستی فرهنگ سرمایه داری غرب نبوده است که پیش از این نیز دین را از ساحت های دیگر زندگی اجتماعی بیرون رانده بود.
سکولاریسم با حذف «خدا» و مفاهیم متعالی از عرصه حیات اجتماعی، افراد را به بهره بردن از لذت های مادی تشویق می کند. به قول پل ویتز، با فراگیرشدن سکولاریسم دلیلی برای تحمّل محدودیت ها و سختی های ازدواج و خانواده وجود ندارد. این همان چیزی است که در دیدگاه های موج دوم فمینیست ها به چشم می خورد(ویتز،۱۳۸۳).
مذهب با خانواده و هویت مربوط به آن مرتبط است. به عبارت دیگر، مذهب بر تأسیس و استمرار خانواده تأکید می کند و چون کلیسا در غرب دچار فرایند سکولاریزاسیون گردید، از این رو، خانواده نیز پشتوانه اجتماعی و سیاسی و فرهنگی خود را از دست داد. به همین دلیل، فرایند فروپاشی خانواده از سکولاریسم شروع شده و تا زمانی که سکولاریسم بر تمدن غرب حکومت کند، فرایند فروپاشی خانواده نیز ادامه خواهد یافت.(فیاض،۱۳۸۲) بعضی از اندیشمندان غربی در ریشه یابی مشکلات اجتماعی، فروپاشی خانواده و کم رنگ شدن ارزش های اخلاقی، به جنبش اصلاحات در غرب اشاره کرده و سکولاریسم را منشأ اصلی ظهور ناهنجاری های جدید دانسته اند.
در جامعهپذیری نقشهای جنسیتی، خانواده به عنوان مهمترین واحد اجتماعی، بیشترین سهم را دارد. جنسیت، عامل مهمی در شکلگیری هویت فرد و ایفای نقشهای زنانگی و مردانگی در جامعه است. جامعهشناسان فمینیسم با انتقاد از کارکردهای خانواده بهعنوان مهمترین عامل ایجاد کلیشههای جنسیتی در درون فرزندان و نقش والدین در جامعهپذیری جنسیتی آنها خانواده را علت نابرابری و انقیاد زنان در جامعه میدانند(احمدی،تشکری،۱۴۰۰).
فمینیسم به عنوان مولد فرهنگ سرمایه داری غرب در اندیشه های خود، از این اصل نسبیتگرایی بهره می جوید و هیچ ارزش اخلاقی و دینی را ثابت و مطلق نمی داند و عقیده دارد که هرکس حق دارد هرگونه که بخواهد زندگی کند. ترتیب جنسی آرمانی برای فمینیست ها آن است که هر فردی مناسب ترین سبک زندگی را برای خود برگزیند و گزینش او ازسوی دیگران پذیرفته شده، مورد احترام قرار گیرد، خواه خانه داری باشد یا زندگی مجرّدی، بچه دار یا بی بچه و یا نوعی ارضای جنسی انعطاف پذیر را در پیش گیرد.(ریتز،۱۳۸۰)
از این رو، فمینیست ها نهاد خانواده و ازدواج را آماج حمله های بی امان خود قرار داده و با عناوینی زشت از آن یاد می کنند. نهاد خانواده برای آنها یک ارزش ثابت نیست که در عالم واقع تنیده شده باشد. آنان خانواده و ازدواج را محدودکننده حق جنسی زن می دانند؛ زیرا آزادی جنسی زنان را، حق دسترسی آنها به ارتباطات آزاد جنسی تلقی می کنند. ازدواج تا جایی برای آنان قابل پذیرش است که آزادی های جنسی شان را محدود نکرده باشد. حفظ حیات جنینی که در شکم زن است، از نگاه نسبیت گرایی فمینیست ها، همیشه یک امر خوب و مثبت نیست، حفظ جنین تا زمانی خوب است که زن بخواهد و وجود حضور و حیات او را انتخاب و اراده کند. اما اگر به هر دلیلی، وجود جنین را برای خود مزاحم تلقی کند، سقط آن از حقوق مسلّم او شناخته می شود.
از این منظر، همجنس گرایی پدیده ای زشت و مذموم نیست؛ زیرا آنچه این پدیده را زشت یا زیبا جلوه می دهد، به داوری خود فرد باز میگردد. وقتی شخص همجنس گرایی را به عنوان بدیلی برای ازدواج ناهمجنس گرا برمی گزیند، باید به انتخاب او احترام گذاشت.
روشن است که هر یک از دیدگاه های مذکور پیش از هر چیز بنیان خانواده را به سوی فروپاشی و اضمحلال، رهنمود خواهد کرد.
آزادی طلبی فمینیست ها از نگاه اومانیستی آنان به آزادی نشأت می گیرد. در این مکتب، انسان موجودی است «آزادِ آزاد»، نه «آزادِ مسئول». مبتنی بر این تلقّی، آزادی یعنی مجاز بودن هر نوع اراده و هر نوع انتخاب. از سوی دیگر، اصل دیگری وجود دارد تحت عنوان «یکی شدن با مردان» که اصلی است حامل یک پیام تحقیرکننده؛ یعنی زن حیثیتی فرعی است و مرد حیثیتی اصلی؛ پس شایسته است زن مثل مرد شود و آن که باید تغییر کند و تحت عنوان برابری، همچون دیگری شود، زن است، نه مرد. پس آزادی تنها راه رسیدن به این برابری است. بنابراین، اصل «برابری» نباید توسط هیچ نیرو و ارادهای محدود گردد، خواه اراده عواطف مادرانه و یا خصایص زنانه و یا هر نوع باید اخلاقی و یا قرارداد اجتماعی.
همه موانع باید به حرمت اینکه آدمی در هر کاری مجاز است و آزاد، کنار گذاشته شوند، حتی شرایط مساوی برای آزادی در انتخاب هم نباید فراهم آید؛ زیرا در آن صورت، ممکن است زنان چیزهایی را برگزینند که با معیارهای اخلاقی، قراردادهای اجتماعی و ویژگی های زنانه تناسب داشته باشند!
در این باره، خانم سیمون دوبوار در مصاحبه با بتی فریدن می گوید: به هیچ زنی نباید اجازه داد تا در خانه بماند و به امر پرورش کودکانش بپردازد. جامعه باید به کلی تغییر کند و به زنان اجازه ندهد که فقط وظیفه پرورش فرزندان را بر عهده گیرند؛یعنی اگر به هر زنی حق انتخاب در خانه ماندن و پرورش کودکان خود و شاغل بودن در بیرون را بدهند، اغلب زنان ترجیح می دهند تا در خانه بمانند.
نفی نهاد ازدواج وخانواده و معرفی آن به عنوان «فحشای عمومی» و «عامل بدبختی زنان» در گفتار سیمون دوبوار و جایگزینی نظریه «زوج آزاد» و «همزیستی مشترک» ولی بدون هیچ گونه تعهد و مسئولیتی میان زن و مرد برای تأمین آزادی مطلق زن و مرد و تصریح به سوسیالیسم جنسی، از پیامدهای پذیرش نگاه لیبرالیستی در اندیشه نظریه پردازان جریان فمینیسم است. (آقابابایی،۱۳۸۲)
اندیشمندان فمینیست در دفاع از آزادی تا آنجا پیش می روند که ازدواج و تشکیل خانواده را به «بردگی» تشبیه کرده، آن را تنها برده داری قانونی برمی شمرند. استوارت میل در کتاب انقیاد زنان، که درباره آزادی زنان نگاشته است می نویسد:
قانون اطاعت و بندگی، که امروز در ازدواج جاری است، با همه اصول جهان مدرن و نیز با همه تجربه هایی که این اصول به کندی و با رنج و مرارت فراوان از دل آنها برآمده است، عمیقاً در تضاد است. حال که بردگی سیاهان موقوف شده است، بردگی زنان تنها موردی است که انسانی را با همه استعدادهایش در اختیار انسان دیگری قرار می دهد، به این امید که او با مروّت و مهربانی، از قدرت خود فقط به نفع فردی که مقهور اوست، سود جوید. ازدواج عملا تنها بردگی است که قانون ما آن را به رسمیت می شناسد. اکنون دیگر هیچ انسانی به حکم قانون، برده نیست، الا بانوی هرخانه(استوارت،۱۳۷۹).
روشن است که وقتی پایه های یک اندیشه، فردگرایی و فربه شدن خواسته های آدمی بدون هیچ منع و مزاحمتی باشد، آزادی یکی از لوازم قطعی چنین نگریستن و زیستنی است. این فهم از آزادی هرگز منجر به آزادی فطرت، اندیشه و روح نمی شود، بلکه طی آن، آزادی غریزه و اندام تعقیب می گردد و تمنّا می شود. در این آزادی، هر نوع تجاوز، اهانت و ظلم به حقوق واقعی انسانها، همچون روابط نامشروع، به شرط وجود رضایت طرفین، نه تنها پذیرفتنی است، بلکه قابل توصیه و حتی تحسین نیز هست! معلوم است که وقتی پایه های فکری مکتبی مبتنی بر فردگرایی باشد، آزادی یکی از لوازم قطعی چنین نگرشی خواهد بود.ژنگلان هیو معتقد است علیرغم نفوذ پارادایم فمنیسم؛این پارادایم نقش موثر مثبتی در تغییر شرایط فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی زنان و مردان نداشته است(۲۰۲۲).
در واقع فمنیسم با طرح مسئله مساوات در خانواده و نادیدهگرفتن استعدادهای افراد، باعث بروز نابسامانیها در خانواده و اجتماع شده است.(حسینی،تجری،عابدیان،۱۴۰۰)
در نهایت میتوان گفت: یکی از مسائل مهمی که جنبش فمینیسم از آغاز به آن گره خورده بود، مسئلۀ خانواده است. فمینیسم در طول عمر خود همواره به بررسی و تبیین علت فرودستی زنان پرداخته؛ لیکن از بررسی نقشهای مختلف زنان نیز غافل نمانده و برخی نقشهای اساسی آنها در خانواده را موردِ انتقاد قرار می دهد. مقابله با نقش های زنان در خانواده همچون نقش مادری توسط برخی جریانهای فمینیستی نمونه ای از تأثیر آنها بر مفهوم خانواده، ساختار و کارکردهای آن است. نتایج حاصل از پژوهش حاضر نشان می دهد که بسیاری از گرایش های فمینیستی بیش از آنکه حق و تکلیف را در کنار هم برای زنان و همچنین نهاد خانواده مدنظر قرار دهند، پافشاری بر دستیابی به حقوق یک جانبه کرده اند. نگاهی بر قوانین در حوزۀ خانواده که تحت تأثیر جنبش های فمینیسم می باشد و همچنین رویکردهای فمینیسم نسبت به عناصر مرتبط با خانواده نشان می دهد که این جنبشها با ایجاد یک سری وقایع به طور مستمر و ثابت، از مجموعه تغییرات کوچکی که در هر برهه هنگام احقاق حقوق زنان ایجاد کردند به تغییراتی بزرگ دست یافته و تاثیر نامطلوبی بر ساختار زدایی مفهوم خانواده داشتند.
فمینیسم با رویکردهایی که نسبت به نهاد ازدواج، جنسیت در خانواده، مفهوم پدرسالاری، غریزه مادری، قوانین طلاق و فرزندان داشته در شناخت حقوق به خطا رفته، چراکه در این رویکردها طبیعی بودن ساختار خانواده بعضاً به چالش کشیده شده است. فمینیسم با ساختارشکنی، تأثیراتی منفی بر نهاد خانواده گذاشتند. آنها علاوه براینکه مستقیماً درصدد نابودی نهاد ازدواج و خانواده بودند، بازوی پیش برنده برخی شیوه های نامتعادل زندگی همچون همجنس گرایی و یا زندگی با روابط جنسی آزاد نیز شدند. به موجب فعالیت های چنین جریان های فمینیستی آمار سقط جنین و خانواده های تک سرپرست نیز افزایش یافت. این سبک های زندگی پیشنهادی به دنبال خود عواقب غیرقابل جبرانی ازجمله کاهش رشد جمعیت و اختلاط در نسب در زندگی بشر را به دنبال دارد.
شایان ذکر است تمامی پیامدهای حاصل از رویکرد فمینیسم نسبت به مفهوم خانواده دگرگونی این مفهوم را به طور غیرطبیعی و درجهت مخالف با فطرت بشر نشان می دهد و درصدد فروپاشی این نظام بوده است.