تبیین ” آیات متشابه ” قرآن راجع به “صفات جمال” و “جلال”
چگونه می توان ” آیات متشابه ” قرآن را در مورد “صفات جمال” و “جلال” تبیین نمود؟
متکلمان امامیه؛ خداوند را متّصف به «صفات جمال» و «جلال» می دانند، لکن «معتزله» و «اشاعره» در اتّصاف خداوند به این صفات اختلاف دارند. «معتزله» اتّصاف خداوند به هر گونه صفتی را نفى مى کنند؛ زیرا لازمه اتّصاف، اقترانِ ذات حقّ به مبدأ صفات مى باشد؛ اما «اشاعره» معتقدند ظاهر قرآن باید رعایت شود و هیچ گونه تأویلی را نمی پذیرند؛ زیرا خداوند خود را به این صفات متّصف کرده و با زبان قوم سخن گفته و این وصف باید با مفاهیمى باشد که عرف آن را دریافت مى کنند. لکن «امامیّه»، ذات مقدسه را منشأ تمامى صفات کمال مى دانند؛ زیرا اوصاف کمالیه از ذات او نشأت گرفته و نشاید که ذات او فاقد کمالات باشد.
خداوند دو گونه صفات دارد: «صفات جمال» یا «ثبوتیّه» که ذات احدیّت به این صفاتِ کمالیّه آراسته است و «صفات جلال» یا «سلبیّه» که ذات حقّ از اتصاف به آن منزّه است و به همین سبب «صفات تنزیه» هم گفته مى شود. در این که خداوند به صفات جمال و جلال متّصف هست یا نه، میان اهل کلام؛ «معتزله» و «اشاعره»، اختلاف است. «معتزله» اتّصاف ذاتِ حقّ را به هرگونه صفت نفى مى کنند؛ زیرا لازمه اتّصاف، اقتران ذات حقّ به مبدأ صفات مى باشد. همانند دیگران که موقعى به صفتى متّصف مى گردند که مبدأ وصف بر ذات آنان عارض گردد و وصف و ذات قرین هم گردند. عالِم به کسى گویند که علم بر ذاتِ او عارض و قرین گردیده است و ذات حقّ از هر گونه عروض حادث یا اقتران ازلى مبرّا است. هرگونه وصفى که در قرآن یا حدیث آمده، نظر به غایت و نتیجه آن صفت دارد و اتّصاف حقیقى منظور نیست.(۱) یعنى اگر خدا را به وصف علم متّصف نمودیم و گفتیم «عالِم بکل شىء»، مقصود آن است که هدف از اتّصاف به این وصف براى خدا حاصل است و چیزى از خدا پنهان نیست؛ زیرا هر چه هست در محضر خدا است. نه آنکه مبدأ این صفت بر ذات حقّ عارض گشته یا قرین شده است. هم چنین صفات دیگر مانند: قدرت، حیات، حکمت و حتى اراده و رضا و غضب و غیره. در تمامى این صفات، غایت و نتیجه این صفات منظور است نه اقتران ذات به مبادى این صفات.(۲)
«اشاعره» این شیوه را پسند نکرده و آن را یک گونه تفسیر به رأى و تأویل فاقد دلیل دانسته اند، گویند: ظاهر قرآن باید رعایت شود و هیچ گونه تأویل یا تقدیر در آن روا نباشد. خداوند خود را به این صفات وصف نموده و با زبان قوم سخن گفته و این وصف باید با همان مفاهیمى باشد که عرف معاصر آن را دریافت مى کرده اند. لذا اطلاق وصف عالم بر خدا به همان گونه است که در عرف عربِ آن روز بر غیر خدا نیز اطلاق مى شده و حاکى از اقترانِ ذات موصوف به مبدأ صفت مى باشد.
«ابوالحسن اشعرى»(شیخ اشاعره) گوید: «انه تعالى عالِمٌ بعلم و قادرٌ بقدره …»؛ خداوند عالم است به جهت اقتران ذات او به علم، قادر است به جهت اقتران ذات او به قدرت». در این باره به آیات زیر استناد جسته است: «فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللهِ»(۳)، «لَّٰکِنِ اللهُ یَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَیْکَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ»(۴)، «وَ مَا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثَىٰ وَ لَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ»(۵)، «وَ لَا یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ»(۶)، «أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللهَ الَّذِی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّهً»(۷)، «إِنَّ اللهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّهِ الْمَتِینُ».(۸)
گوید: خداوند در این آیات مبدأ صفت علم و قدرت را براى خود ثابت دانسته و قرین ذات خود گرفته که خود را به دو وصف عالِم و قادر متصف کرده است. اضافه مى کند که وصف «حىّ» مشتق از حیات است، «عالِم» مشتق از علم و «قادر» مشتق از قدرت … پس این اوصاف آیا حکایت از مفاهیمى دارند یا ندارند و صرفاً توصیف بدون محتوا است؟ بدون شک فرض دوم قابل قبول نیست. در نتیجه این اوصاف حاکى از مفاهیم متعارف خود مى باشد، همان گونه که در عرفِ عرب رایج بوده است.(۹)
البته تمسّک جستن به این آیات، شبه مغالطه است؛ زیرا در این آیات صرفاً از علم و قدرت ذات حقّ سخن رفته و هرگز از اقتران ذات مقدسه به مبدأ صفتِ علم و قدرت سخنى به میان نیامده است. به علاوه، معتزله هرگز صفت علم و قدرت و حیات را از خداوند نفى نمى کنند؛ بلکه اقتران ذات مقدسه را به مبدأ این صفات منکرند، و گرنه خداوند را عالم و قادر و حىّ مى دانند. به این معنا که خداوند بدون آنکه ذات مقدّسش به مبدأ این صفات مقرون گردد، موصوف به این صفات مى باشد. برخلاف توصیف دیگران که موجب اتصاف آنان، همان اقتران ذات آنان به مبادى این صفات است.
«امامیّه» که از سرچشمه زلال مکتب اهل بیت(علیهم السلام) بهره گرفته و تعلیم یافته اند این مسئله را روشن تر تحلیل کرده و راهى میانه رفته اند. نه چون اشعرى که منشأ اتّصاف ذات حقّ را اقتران به مبادى اوصاف دانسته و نه چون معتزلى که اصلاً براى این اتّصاف منشأى در ذات حقّ نیافته اند!؛ بلکه صرفاً عین ذات مقدسه را بدون هیچ پیرایه و پیوستگى منشأ تمامى صفات کمال، جمال و جلال مى دانند؛ زیرا هر چه وصف کمال در عالَمِ هستى هست، از ذات او نشأت گرفته و نشاید که ذاتِ او فاقد کمالات باشد. اگر در ذات حقّ به صورت عینیت این کمالات وجود نداشت، پس وفور کمالات در عرصه وجود از کجا نشأت گرفته است؟! از این رو، ذات حقّ خود مجمع تمامى صفات کمال مى باشد و هر چه هست از عین ذات او نشأت گرفته است. نه چیزى بر او عارض گشته و نه قرین او گردیده است. در ازل او بود و غیر او چیز دیگرى نبود. «کان الله و لم یکن معه شىء» . معناى عینیت صفات با ذاتِ حقّ تعالى همین است و تمامى صفات از عینِ ذات برخاسته است. لذا مقایسه اى را که «اشعرى» انجام داده و صفات بارى تعالى را همگونِ صفات خلق گرفته، قیاس مع الفارق است؛ زیرا «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ»(۱۰)؛ (هیچ چیز همانند او نیست).
مولا امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَهِ کُلِّ صِفَهٍ أَنَّهَا غَیرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَهِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیرُ الصِّفَهِ، فَمَنْ وَصَفَ اللهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ»(۱۱)؛ (سرلوحه دین شناخت او [خدا] است و شناخت کامل او باور داشتنِ او است و باور داشتنِ کامل او یگانه دانستنِ او است و یگانه دانستنِ کامل او اخلاص ورزیدن نسبت به او است و اخلاص ورزیدن نسبت به او زدودنِ هر صفتى از او است [یعنى مبادى صفات را قرین ذات او نداند] چه هر صفتى خود گواه است که از موصوف جدا است و هر موصوف خود گواه است که از صفت جدا است، پس هر که خداى سبحان(۱۲) را وصف کند [به گونه اى که دیگران را وصف مى کند] هرآینه او را با قرینى پیوسته است و آنکه با قرینش پیوندد، دوتایش دانسته [یعنى در ازل، ذات و صفت را قرین یکدیگر دانسته و حقیقت الهى را مرکّب از دو چیز گرفته است] و هر که دوتایش بداند، او را حقیقتى داراى جزء دانسته [؛ زیرا لازمه ترکیب، داشتن اجزاء است] و هرکه او را [مرکّب و] داراى جزء بداند، او را نشناخته است).(۱۳)