جایگاه ادب در اسلام و والاترین مرتبه ادب
ادب در معنا ، هیات و قالب زیبا و پسندیده ای است که سلیقه و طبیعت انسان سزاوار می داند که انسان هر عمل مشروعی را طبق آن انجام دهد حال فرقی نمی کند که این عمل مشروع، از حیث عقلی مشروع باشد مانند دیدار دوستان و چه دینی باشد مانند نماز و دعا و عبادت.
به عبارت دیگر ادب عبارت است از ظرافت و قاعده مندی و حسن عمل. و طبیعی است که زمانی یک عمل می تواند از ظرافت و زیبایی برخوردار باشد که منع عقلی و یا دینی و یا عرفی نداشته باشد پس در ظلم و دروغ و خیانت و کارهاى شنیع و قبیح ادب معنا ندارد و نمی توان گفت که فلان شخص مودبانه حق دیگری را غصب کرده است یا وقتی خواسته چیزی را از کسی بدزدد این دزدی او مودبانه انجام گرفته است. همچنین ادب در کارهای اختیاری است یعنی شخص می توانسته آن کار را به چند صورت انجام دهد مثلا می توانسته خوابیده غذا بخورد یا در حال راه رفتن چیزی بخورد ولی این شخص سر سفره نشسته و با آرامش و با گفتن بسم الله و به آرامی شروع به خوردن غذا کرده است.
نکته دیگری که باید بدان توجه کرد این است که ادب در میان اقوام و مذاهب مختلف، متفاوت است چرا که ملاک و معیار خوبی و بدی در بین آن ها متفاوت است. برای همین چه بسا کاری در بین یک قومی یا پیروان یک مذهبی ادب به حساب بیاید و در بین قوم دیگر نه! مثلا در بین مسلمانان ادب این است که در هنگام به هم رسیدن باهم مصافحه کنند(دست بدهند) و سلام کنند. اما در جای دیگر ، ادب را در برداشتن کلاه یا تعظیم های خاص شبیه به سجده و یا دست روی هم گذاشتن بدانند. که این تفاوت، تفاوت در مصداق ادب است و الا همه به لزوم رعایت ادب معتقدند ولی شکل ادب در بینشان متفاوت است.
در بین هر ملتی، آداب و رسوم ان ها مانند آئینه ای است که افکار و خصوصیات اخلاقی و حتی اعتقادی آن ها را به تصویر می کشد که در طول سالهای متمادی به مرور در بینشان نهادینه شده است. شاید بعضىها خیال کنند که اخلاق و آداب یکى است در حالی که این طور نیست چون اخلاق عبارتست از ملکات راسخه در روح، و در حقیقت وصفى است از اوصاف روح، ولى آداب عبارتست از هیاتهاى زیباى مختلفى که اعمال صادره از آدمى متصف بدان مىگردد و اعمال آدمى نحوه صدورش بستگى به صفات مختلفه روحى دارد و بین این دو قسم اتصاف (اتصاف روح به اخلاقیات و اتصاف عمل به آداب) فرق بسیارى است، پس تفاوت ادب با اخلاق در این است که ادب ، از ویژگی های عمل است یعنی قالب عمل به شمار می رود ولی اخلاق، به روح عمل مربوط است و چیزی است که در درون فرد می گذرد. البته مودب بودن هم یکی از خلقیات به حساب می آید.
پس معلوم شد که آداب ناشى از اخلاق و اخلاق زائیده از مقتضیات اجتماع است. و مطلوب نهایى انسان در زندگى همان چیزى است که ادبش را در رفتار مشخص ساخته و برایش خط مشى ترسیم مىکند که در کارهایى که به منظور رسیدن به آن مطلوب انجام مىدهد از آن خط مشى تعدى نمىکند.
حال که ادب در خصوصیاتش تابع مطلوب نهایى در زندگى است، بنا بر این، ادب الهى که خداى سبحان انبیا و فرستادگانش را به آن مؤدب نموده همان هیات زیباى اعمال دینى ای است که از غرض و غایت دین حکایت مىکند و آن غرض به طورى که قبلا هم گفته شد عبودیت و بندگى است، البته این عبودیت در ادیان حق از جهت تعداد اوامر و دستورات و همچنین از جهت مراتب کمال که در آن ادیان است فرق مىکند.
بنا بر این، چون هدف اسلام سر و سامان دادن به جمیع جهات زندگى انسانى است و هیچ یک از شؤون انسانیت نه کم و نه زیاد نه کوچک و نه بزرگ را از قلم نینداخته، از این جهت سر تا پاى زندگى را داراى ادب نموده و براى هر عملى از اعمال زندگى هیات زیبایى ترسیم کرده که از غایت حیات حکایت مىکند، پس از نظر دین اسلام هیچ غایتى براى حیات ، جز توحید خداى سبحان در مرحله اعتقاد و عمل نیست، به این معنا که اسلام کمال انسانیت و غرض نهایى زندگیش را این مىداند که معتقد شود به اینکه براى او معبودى است که هر چیزى را او آفریده و برگشت هر چیزى به سوى اوست، و براى او اسماى حسنا و مثالهاى بلندى است، آن گاه بعد از تحصیل چنین اعتقادى در مجراى زندگى قدم نهاده، هر عملى را که انجام مىدهد یک یک، حکایت از عبودیت او و عبودیت هر چیزى نزد خداى سبحان مىنماید و به همین وسیله توحید پروردگار در ظاهر و باطنش سرایت نموده و خلوص در بندگى و عبودیتش از اقوال و افعال و سایر جهات وجودیش ظاهر مىگردد، ظهورى که هیچ پردهاى نتواند آن را بپوشاند، خلاصه ادب الهى و یا ادب نبوت همانا عمل را بر هیات توحید انجام دادن است.