انقلاب اسلامی شکست تجربه غرب گرایی و زوال پادشاهی در ایران

شکست تجربه ی غرب گرایی، عامل تسریع زوال پادشاهی در ایران است. اکنون که وارد بیست و هفتمین سال پیروزی انقلاب اسلامی شده ایم، باور کردن اینکه الگوی تجدد و ترقی (مدرنیته) در ایران زمانی جاذبه داشته و شایسته ی تقلید پنداشته شده است، دشوار به نظر می رسد.

#پیروزی#انقلاب#شکست#پادشاهی#ایران

از اینجا می توان فهمید که تجربه ی نظام مشروطه ی سلطنتی به عنوان یک الگوی دولت غربی تا چه حد ارزش خود را در نزد افکار عمومی ملت ایران از دست داده است. اگر چه در گذشته ای نه چندان دور و حتی امروز هم به شکل پراکنده جریاناتی در ایران وجود دارند که باورشان نشده است که اندیشه ی تجدد و ترقی در این دویست سال هر چه در اندوخته ی خود داشته در ایران خرج کرده و نه تنها مشکلی از مشکلات این ملت را حل نکرده است بلکه نظامی به مراتب مستبدتر از نظام قاجاری را بر ملت ایران تحمیل کرده است.
با این وصف، هنوز الگوی غرب گرایی تحت عناوین جدیدی چون ملی ـ مذهبی، روشنفکری دینی یا جامعه ی مدنی و یا شعار زیبای اصلاحات، مورد تجلیل و تحسین و حتی رقابت پاره ای از جریانات سیاسی ـ فکری در ایران می باشد. برای تفکر درباره ی شکست مدرنیته و مدرنسیم و جریانات غرب گرایی در ایران شرح یک سیر تاریخی ضروری است، لیکن هدف آن منظور این مقاله نیست.
وقایعی که بعد از انقلاب اسلامی در ایران رخ داد برای کسانی که با افکار و اندیشه های امام خمینی از گذشته ی دور آشنایی دارند و آثار ایشان را خوانده اند مایه ی تعجب نیست، رهبر انقلاب اسلامی و پایه گذار جمهوری اسلامی در جهان، در واقع هیچ ابهامی را در مورد آرمان ها، انگیزه ها، بینش هاو گرایش های خود به جا نگذاشت.
امام بارها در نوشته ها، سخنرانی ها و اعلامیه های متعدد خویش آن دسته از نخبگان سیاسی ـ اجتماعی ایران را که به شیوه ی غربی خواسته یا می خواهند مسائل ایران را حل کنند به باد انتقاد گرفت. امام بارها اعلام کرد که تجربه ی دویست سال اخیر نشان داده است ایران کشوری نیست که بتوان به مردم آن گفت برای حل مسائل خود فکر نکنید، به معنویت، اخلاق و دین کاری نداشته باشید، در مقابل ظلم و بی عدالتی سکوت کنید و در مقابل چپاول ثروت ملی توسط بیگانگان ایستادگی ننمایید. به عقیده ی امام همان طوری که آرمان ها، انگیزه ها، ساخت سیاسی، اجتماعی، فکری و فرهنگی ایران از نظر شرایط تاریخی برای پذیرش بی چون و چرای غرب در ایران مستعد نبود، نظام مشروطه ی سلطنتی و رژیم پادشاهی و طبقه ی حاکمه ی ایران نیز از نظر سیاسی، ساختاری و فکری رژیمی نبود که استعداد ایجاد دگرگونی در ایران را داشته باشد.
به همین جهت از دیدگاه غرب لازم بود که یک شاه مستبد و خشن با یک الیگارشی استبدادی حرکت تاریخی توسعه را در ایران تسریع کند. رژیمی که باید از عناصر غرب گرایی تشکیل می شد که ضمن وقوف کامل به رسالت غیر تاریخی خویش، آماده باشند تا نقش کارگزاران خود خوانده ی تاریخ را ایفا کرده و ایران را یکی از اقمار نظام سرمایه داری جهانی غرب سازند. همکاری غرب با نظام پادشاهی و شاهان مستبد در یکصد و پنجاه سال اخیر ایران به منظور ایجاد یک نظام دیکتاتوری، مقتدر و منضبط و حرف گوش کن، متشکل از سیاستمداران حرفه ای وابسته به خانواده های اشراف ایران و تحصیل کرده های غرب که جسارت تردید در ایدئولوژی های لیبرال ـ دموکراسی یا سوسیال ـ دموکراسی را نداشته باشند بر همین اساس بود.


در اینجا، بحث درباره ی اینکه تعهد شاه و نظام پادشاهی تا چه حد با حقوق بشر یا دموکراسی یا لیبرالیسم تطبیق می کرد، لزومی ندارد. در دیده ی کسانی که عمیقا به حقوق بشر یا دموکراسی یا لیبرالیسم اعتقاد دارند چنین باوری در مورد نظام های دیکتاتوری کفرآمیز است. اما جالب اینجاست که شاه و نظام پادشاهی و الیگارشی وابسته به سلطنت و مدافعان مشروطه ی سلطنتی و از همه مهم تر امریکا و اروپا (حداقل در ظاهر) شاه را متجدد و اقدامات او را در وابستگی مطلق به غرب اقداماتی انقلابی و سیاست های او را سیاست های مبتنی بر پیشرفت و توسعه در ایران القا می کردند.
آنتونی پارسونز آخرین سفیر انگلیس در دربار شاه در کتاب خاطرات خود می نویسد:
در متن این کتاب من غالبا واژه ی انقلاب را برای تشریح وقایعی که در فاصله ی سال ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹ در ایران روی داد به کار برده ام. در واقع همان طور که قبلا هم اشاره کرده ام زلزله ی سیاسی که در ایران به وقوع پیوست و چشم انداز کاملا متفاوتی از ایران بر جای نهاد، اگر از دو انقلاب بزرگ تاریخی معاصر اروپا، یعنی انقلاب فرانسه و انقلاب روسیه وسیع تر و عظیم تر نبوده تاشد با آنها برابری می کند. با وجود این من امروز بر این عقیده هستم که از قرن شانزدهم به این طرف فقط یک انقلاب در ایران روی داده و آن انقلابی است که رضاشاه پهلوی در ایران به راه انداخت و پسرش محمدرضا شاه پهلوی آن را دنبال کرد. (۲)
البته بر سیاستمداران غربی، بویژه سیاستمداران انگلیسی، نمی توان خرده گرفت که چرا یک نظام مستبد، رانت خوار و وابسته به غرب را یک نظام و بلکه تنها نظام انقلابی در ایران قلمداد کرده اند. چون رضاخان و پسرش در هر صورت با حمایت و کودتای انگلیس به روی کار آمده اند و اسطوره سازی های رژیم پهلوی با تمام وجوهش بر اساس تئوری های نظام مشروطه ی سلطنتی انگلیس شکل می گرفت. تحقیر این دو پادشاه فاسد از طرف انگلیس و غرب به نوعی تحقیر نظام غربی است که عموما از این گونه رژیم ها در جهان سوم حمایت کرده و می کنند. آنچه اهمیت دارد اسطوره سازی های نیروها و جریانات مدافع روشنفکری، اصلاح طلبی و قانون گرایی در ایران است. نخبگان شبه روشنفکر ایران هر اندازه خود را بیشتر با غرب تطبیق می دادند بیشتر مورد اقبال شاه در داخل و امریکا و اروپا در خارج قرار می گرفتند و لاجرم به پشتوانه ای برای دفاع از دیکتاتوری در ایران تبدیل شدند. اسطوره ای را که خود ساخته بودند باور کردند و بدین طریق اسیر پندارگرایی های «دیکتاتوری منور» و یا « دولت مطلقه ی مدرن» شدند.
بسیاری از کسانی که در ایران، جهان اسلام و حتی غرب، در انتظار شکست نظام استبدادی پادشاهی بودند در عین حال از ظهور قریب الوقوع یک نظام اسلامی غیر غربی در ایران متعجب شدند.
برای روشنفکران داخلی، نظام مشروطه ی سلطنتی و قانون اساسی آن علی رغم تمام نقایص و دست اندازی هایی که مستبدان به آن داشتند، طلیعه ی یک نظام دموکراتیک (ولو در ابتدا به صورتی ناقص) به نظر می رسید.
با وجودی که تمرکز قدرت سیاسی در دست افراد معدود و تکیه بر ارعاب و زور و کشتار مخالفان از مهم ترین ویژگی نظام مصیبت بار مشروطه ی سلطنتی برای ایران بود اما جریانات روشنفکری غرب گرای ایران هیچ گاه جسارت تردید در ناکارآمدی چنین نظامی برای ایران و امکان جایگزینی یک نظام جدید را به خود راه نداد.
اکنون که نزدیک به سه دهه از سقوط نظام مشروطه ی سلطنتی در ایران می گذرد می توانیم این سؤال را طرح کنیم که آیا پادشاه، نظام مشروطه ی سلطنتی را نظام استبدادی کرد یا اینکه نظام مشروطه ی سلطنتی در ایران، جز پادشاه مستبد به وجود نمی آورد؟!
نظام مشروطه ی سلطنتی نظامی بود که رضاخان و سلسله ی پهلوی را به وجود آورد و آن را در ایران قانونی کرد. سپس رضاخان به نوبه ی خود نظامی را ایجاد کرد که جنایات او را نسبت به ملت ایران امکان پذیر ساخت. بنابراین مشروطه خواهان سلطنت طلب، ظهور رضاخان و سلسله ی پهلوی را امکان پذیر ساختند، بلکه با تعصب نسبت به مشروطه ی سلطنتی و تساهل در مقابل قانون شکنی های سلسله ی پهلوی تا حد زیادی مانع از بروز اندیشه ی جدید یا راه حل جدیدی برای چاره جویی دیکتاتوری و عقب ماندگی ایران شدند.
ناسیونالیزم نژادپرستانه که اساسا میراث مشروطه ی سلطنتی است قوی ترین کیفرخواست در مورد نقش روشنفکران غرب گرا در بقای استبداد سلسله ی پادشاهی در ایران معاصر می باشد. نبوغ رضاخان در آن بود که مفهوم باطنی میراث مشروطه ی سلطنتی را خوب درک کرد. ستایش دولت و استفاده از قدرت آن به عنوان وسیله ی تجدد و بازسازی اجتماعی ایران به سبک صورت ظاهری غرب، در دوره ی او به اوج رسید. همه چیز به وجود شخص دیکتاتور و حکومت تحت فرمانش بستگی داشت.رضاخان در همه جا حضور داشت در مدح او شعر سروده می شد، آهنگ ها تصنف می گردید و ده ها بنای یادبود برپا شد. رضاخان با وجودی که یک پادشاه مستبد کم نظیر در تاریخ ایران بود، متأسفانه از طریق روشنفکرانی فرمان می راند که ساختاری پیچیده، ریاکارانه و فاسد و روحیه ای سخت دیوان سالارانه داشتند. از آنجا که جامعه برای تحقق اهداف رضاخان یعنی برای بنای یک کشور کاملا غربی، سکولار و ضد اخلاق زیر و رو شده بود، « اژدهای دولت» یا همان« لویاتان» توماس هابز از نظر موقعیت، ثروت، قدرت و امتیاز بر تمام تار و پود ایران حاکم شده بود.
هرم قدرت پهلوی را نظامی از ارعاب پشتیبانی می کرد که هیچ کس حتی نزدیک ترین یاران شاه از گزند آن در امان نبودند. همه بازیچه ی هوی و هوس فرمانروای خودکامه ی تخت طاووس بودند و چنین بود که ایران در نظام مشروطه ی سلطنتی به جای اینکه در قبال یک پروسه ی علمی و تاریخی و مبتنی بر نظریه های کاملا تحلیل شده به پیش رود بر اساس هوس های دیکتاتوری زیر و رو شده و تمام زیر ساخت های خود را برای پیشرفت و توسعه از دست داد.
بیان میزان واقعی خسارت هایی که نظام مشروطه ی سلطنتی و رژیم پهلوی در ایران به بار آوردند، اساسا ناممکن است. هزاران خانواده ی کشاورز ایران به نام اصلاحات ارضی و انقلاب شاه و ملت نابود شدند.
مسئولیت عقب ماندگی، فقر و ناکامی های ایران در پیشرفت متوجه نظام مشروطه ی سلطنتی و رژیم پهلوی است. هزاران نفر در ایران به معنای واقعی کلمه نابود شدند. روشنفکران و نخبگان جامعه که خود زمینه های ظهور دیکتاتوری پهلوی را فراهم ساخته بودند به مصیبت گرفتار آمده و در زندان های رژیم شاه فرسوده شدند. وقتی زمزمه ی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۶ جنبش بزرگی را در ایران پدید آورد سیل خاطرات، گزارشات و مقالات سیاسی در مطبوعات سرازیر شد. خیلی از روشنفکران انتظار داشتند در چنین شرایطی، تعدیل در قدرت دیکتاتوری به وجود آید و بر اساس قانون اساسی مشروطه، شاه سلطنت کند نه حکومت.
هیچ کس باور نمی کرد که امکان ساقط کردن نظام پادشاهی در ایران وجود دارد.
حمایت قدرت های غربی و در رأس آن امریکا و انگلیس و حتی شوروی از بنیادهای نظام پادشاهی و محمدرضا پهلوی مزید بر علت بود و جسارت لازم را از نخبگان سیاسی و فکری ایران برای دادن شعار سقوط نظام پادشاهی گرفت. در این میان فقط یک صدا بود که سازش نمی پذیرفت و به چیزی کمتر از سقوط نظام پادشاهی در ایران رضایت نمی داد و آن امام خمینی (ره) بود.

پی‌نوشت‌ها:
 

۱. دکترای علوم سیاسی.
۲. آنتونی پارسونز، غرور و سقوط، ترجمه ی منوچهر راستین، انتشارات هفته، تهران: 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.