آیا عقیده انتظار انسان ذاتی است یا با شرایط خاصی در او ایجاد میشود؟
برخلاف کسانى که فکر مى کنند بذرِ اصلى انتظارِ ظهور یک مصلح بزرگ را شکستها، ناکامیها و نابسامانیها در سطح افکار مى پاشد، عشق به این موضوع مربوط به اعماق وجود آدمى است. در واقع ایمان به ظهورِ مصلح، جزئى از «عشق به آگاهى»، «عشق به زیبایى» و «عشق به نیکى» است که بدون چنین ظهورى این عشقها به ناکامى مى گراید. در واقع «عشق به تکامل» شعله جاویدانى در سراسر وجود انسان است، او مى خواهد بیشتر بداند و زیبایی های بیشتری را ببیند؛ حال چگونه ممکن است عشق به تکاملِ همه جانبه در درونِ جانِ انسان باشد و چنان انتظارى نداشته باشد!؟
برخلاف گفته هاى کسانى که فکر مى کنند بذر اصلى انتظار ظهور یک مصلح بزرگ را، شکستها و ناکامیها و نابسامانیها در سطح افکار مى پاشد، عشق به این موضوع مربوط به اعماق وجود آدمى است، گاهى به گونه پر رنگ، و گاهى کم رنگ. به تعبیر دیگر: انسان از دو راه ـ از راه عاطفه، و از راه خِرَد ـ سرانجام در برابر چنین مسئله اى قرار مى گیرد و سروش این ظهور را با دو زبان «فطرت» و «عقل» مى شنود. و به عبارت روشن تر: ایمان به ظهور مصلح جهانى جزئى از «عشق به آگاهى» و «عشق به زیبایى» و «عشق به نیکى» (سه بُعد از ابعاد چهارگانه روح انسان) است که بدون چنان ظهورى این عشقها به ناکامى مى گراید و به شکست محکوم مى شود.
شاید این سخن نیاز به توضیح بیشترى داشته باشد و آن اینکه: مى دانیم «عشق به تکامل» شعله جاویدانى است که سراسر وجود انسان را در بر گرفته، او مى خواهد بیشتر بداند؛ بیشتر از زیباییها ببیند؛ بیشتر از نیکیها بهره ببرد و خلاصه آنچه مایه پیشرفت و برترى مى داند بیشتر فراهم سازد.
هیچ گاه پیدایش این انگیزه ها را نمى توان با عوامل اجتماعى، و روانى، و وراثت، و تربیت، پیوند داد، گرچه این عوامل در تضعیف یا دامن زدن به آنها سهم مهمى دارند؛ ولى اصل وجود آنها، جزء بافت روان انسانهاست و جزء ابعاد اصلى روح او، به دلیل اینکه هیچ جامعه و هیچ ملّتى هرگز از این انگیزه ها تهى نبوده است. خلاصه، علاقه انسان به پیشرفت و تکامل، به دانایى و زیبایى، به نیکى و عدالت، علاقه اى است، اصیل، همیشگى و جاودانى، و انتظار ظهور یک مصلح بزرگ جهانى آخرین نقطه اوج این علاقه است. چگونه ممکن است عشق به تکامل همه جانبه در درون جان انسان باشد و چنان انتظارى نداشته باشد! مگر پیاده شدن تکامل جامعه انسانى بدون آن امکان پذیر است!
بنابراین، حتى کسانى که در زندگانى گرفتار شکست و بحرانى نبوده اند چنین احساسى را در درون جان خود دارند … از سوى دیگر، همانطور که اعضاى پیکر انسان به تکامل و پیشرفتِ وجود او کمک مى کنند و عضوى در بدن نمى یابیم که مطلقاً نقشى در این حرکتِ تکاملى نداشته باشد، خصایص روانى انسان نیز چنین اند؛ یعنى هر کدام نقش مؤثرى در پیشرفت هدف هاى اصیل او دارند. مثلاً، «ترس از عوامل خطرناک» که در هر انسانى وجود دارد سپرى است براى حفظ او در برابر خطر.
«خشم» به هنگامى که انسان منافع خود را در معرض تهدید مى بیند، وسیله اى است براى افزایش قدرت دفاعى و بسیجِ تمام نیروهاى ذخیره جسمى و روحى براى نجات منافعش از خطر؛ بنابراین، عشق به تکامل، عشق به صلح و عدالت، نیز وسیله اى است براى رسیدن به این هدف بزرگ و به منزله موتور نیرومندى است که چرخ هاى وجود انسان را در این راه به حرکت دائمى وا مى دارد، و او را براى رسیدن به جهانى مملو از صلح و عدالت کمک مى کند.
از سوى دیگر، احساسات و دستگاه هایى که در جسم و جان وجود دارد نمى تواند هماهنگ با مجموعه عالَم هستى نباشد؛ زیرا همه جهان هستى یک واحدِ به هم پیوسته است، و وجود ما نمى تواند از بقیه جهان جدا باشد. از این بهم پیوستگى بخوبى مى توانیم نتیجه گیرى کنیم که هر عشق و علاقه اصیلى در وجود ما هست دلیل بر آن است که «معشوق» و «هدف» آن نیز در جهان وجود دارد و این عشق وسیله اى است که ما را به او نزدیک مى سازد. یعنى اگر تشنه مى شویم و عشق به آب داریم دلیل بر آن است که «آبى» وجود دارد که دستگاه آفرینش تشنگى آن را در وجود ما قرار داده است. اگر علاقه اى به جنس مخالف داریم دلیل بر وجود جنسى مخالف در بیرون ماست؛ و اگر عشق به زیبایى و دانایى داریم دلیل بر این است که زیباییها و دانایی هایى در جهان هستى وجود دارد.
و از اینجا به آسانى نتیجه مىگیریم که اگر انسانها انتظار مصلح بزرگى را مى کشند که جهان را پر از صلح و عدالت و نیکى و داد کند، دلیل بر آن است که چنان نقطه اوجى در تکامل جامعه انسانى امکان پذیر و عملى است که عشق و انتظارش در درون جان ماست. عمومیت این اعتقاد در همه مذاهب نیز نشانه دیگرى بر اصالت و واقعیت آن است؛ زیرا چیزى که زائیده شرایط خاص و محدودى است نمى تواند این چنین عمومى باشد، تنها مسائل فطرى هستند که از چنین عمومیتى برخوردارند، و اینها همه نشانه آن است که از زبان عواطف و سرشت آدمى این نغمه در جان او سر داده شده که سرانجام مصلحى بزرگ جهان را در زیر پرچم صلح و عدالت قرار خواهد داد.