تظاهرات و راهپیمایی روز تاسوعا و عاشورای سال۱۳۵۷ و انعکاس جهانی
محرم سال ۱۳۵۷ برای رژیم شاه یک کابوس وحشتناک بود. امام برای مردم شخصیت امامحسین علیهالسلام و شاه، یزید را تداعی میکرد. مردم در ضمن شعارهای خود خطاب به کسانی که هنوز در حاشیه خیابانها انقلاب را نظاره میکردند میگفتند: «این نهضت حسینی تماشاچی ندارد» و این شعار بر خیل تظاهرکنندگان میافزود.
انقلاب در شبهای محرم آن سال، حال و هوای بسیار معصومانهای داشت. مردم احساس رشادت بیشتری میکردند و خود را در تداوم کاروان کربلا میدیدند. شورای انقلاب، بیت و مسجد آیتالله طالقانی و روحانیت مبارز تهران سه مرکز مهمی بودند که با تشکیل جلسات و ایجاد هماهنگی، تظاهرات دهروزه مردم را در تهران و سایر شهرهای ایران هدایت میکردند. راهپیماییهای ایام محرم بهقدری باعظمت و پرمعنا بود که حتی اشخاص و گروههای سیاسی غیردینی به جمع مردم پیوسته و در انجام تظاهرات با عزاداران مومن همصدا میشدند.
حضرت امام(ره) از طریق رسانهها و دوستان خود، مردم انقلابی را مورد رهبری و رهنمود قرار میدادند و خطاب به مردم میگفتند: این واقعه آتشی است که خداوند برافروخته و تا رسیدن به نتیجه روشن خواهد ماند؛ و درواقع چنان نیز شد. انقلاب مثل خورشیدی از پس دیوارهای کهنه نظام ستمشاهی طلوع کرد و همچنان باقی ماند تا دشت و دمن را پر از سبزی و روشنی ساخت. خاطرات دوستان و دشمنان انقلاب از آن روزها بهراستی جذاب و خواندنی است و دنیایی پر از شهامت و معنویت را ترسیم میکند.
محرمالحرام سال ۱۳۵۷ آمده بود تا حسین زمانه را در مقابل یزیدیان زمان به پای دارد اما اینبار پیروزی ظاهری و باطنی هر دو نصیب پیروان حسین علیهالسلام گردید.
شاه که به همراه ازهاری، نخستوزیر سرکوبگرش، و چند تن دیگر از فرماندهان ارتش از فراز تهران حضور خیرهکننده مردم را تماشا میکرد، از اطرافیان خود پرسید: پس طرفداران من کجا هستند؟ گفتند: در خانههایشان. این حضور میلیونی و این جواب درواقع تیرخلاصی بر آخرین امیدهای شاه بود و خود او نیز، گرچه بسیار دیر اما در همان لحظه این واقعیت را بر زبان راند و گفت: دیگر جای من اینجا نیست.
امامخمینی(ره) در سخنرانی اول ماه محرم در نوفللوشاتو، با اشاره به فلسفه قیام امامحسین(ع) و مسئولیت مردم ایران در این مقطع فرمودند: «همانطوری که سیدالشهدا، به تکلیف شرعی الهی میخواست عمل بکند، غلبه [هم] میکرد تکلیف شرعیش را عمل کرده [بود]، مغلوب هم میشد تکلیف شرعیش را عمل کرده [بود]؛ قضیه، تکلیف است. قضیه این است که مقابل یک نفری که دارد همه حیثیات اسلام و مسلمین را میبرد و سلطه پیدا کرده است بر مقدرات مسلمین و سلطه میدهد کفار را بر بلاد مسلمین، ارتش ایران را به دست مستشارهای امریکایی میسپارد، مخازن ایران را به جیب این و آن میکند، فرهنگ ایران را ضایع کرده، . . . یک همچو آدمی که بر مسندی نشسته است، این استنکار لازم دارد؛ یعنی بر همه مردم لازم است که این را به او بگوید که بیا پایین از این مسند، همه مکلف هستند.»[۱]
به دنبال این سخنرانی و تمهیدات شورای انقلاب برای برگزاری هرچهباشکوهتر تظاهرات عزاداری ماه محرم، مقامات رژیم روزهای پرتنشی را پیشبینی میکردند. دولت نظامی ازهاری، به مثابه آخرین تیرِ ترکشِ رژیم شاه بود که شاید بتواند در سایه ایجاد ترس و هراس، به اوضاع ناآرام انقلابی خاتمه دهد. ولی مبارزان مذهبی و در راس آن شورای انقلاب، اهمیت فرصت بهوجودآمده در محرم را دریافته و آماده بهرهبرداری از این فرصت بودند. روز اول محرم، تظاهرات آرامی در اکثر نقاط کشور برگزار شد. مردم تهران شب اول محرم را تا صبح بیدار ماندند و بر پشت بامهای خود ندای تکبیر اللهاکبر سر دادند. در همان شب، جمعیت کثیری در خیابانهای تهران جمع شده بودند و علیه شاه شعار میدادند که بهناگاه سربازان سررسیده و آنان را به گلوله بستند. فردای آن روز، سراسر تهران تعطیل بود. مردم بهطورکامل دست از کار کشیدند. عدهای از مردم کفن پوشیده، جلوی دانشگاه تهران در مقابل سربازان مسلح به راهپیمایی پرداختند. ماموران نظامی در منطقه سرچشمه تهران، تعدادی را به شهادت رساندند و سپس اجساد آنان را جمع کرده و با کامیون از محل بردند. مشابه همین حوادث در شهرهای شیراز، همدان، اصفهان و دیگر شهرهای کشور اتفاق افتاد. ازهاری، نخستوزیر وقت، هشدار داده بود که دشمنان خارجی، طراح این ناآرامیها هستند و تاکید کرد حکومت نظامی اجازه برگزاری هیچگونه تظاهراتی را نخواهد داد. روحانیون و مراجع تقلید به مردم توصیه کردند که به تظاهرات و عزاداریهای خود ادامه دهند و تاکید نمودند که مردم برای انجام مراسم سوگواری به اجازه حکومت نیازی ندارند. پس از پیام مراجع، مردم بیشازپیش به صحنه آمده و به تظاهرات خود تداوم دادند. در تظاهرات سه روز نخست محرم، حدود هفتصدنفر به شهادت رسیدند. در قزوین صدوسیوپنج نفر زیر تانکها ماندند و در مشهد مردمی که ممنوعیت تظاهرات را نادیده گرفته بودند، به گلوله بسته شدند.[۲]
ارتشبد ازهاری در واکنش به تظاهرات شبانهروزی و فریادهای اللهاکبر، اعلام کرد که مخالفان، صدای اللهاکبر و شلیک تیر را بر روی نوار ضبط کردهاند و با پخش آن قصد دارند جنگ روانی راه بیندازند. مردم با سردادن شعارهایی چون «ازهاری بیچاره باز هم بگو نوارِ، نوار که پا نداره» به ادعای او پاسخ دادند. جالبآنکه خود شاه این حرف ازهاری را باور کرده و در دیدار با احسان نراقی، از مشاوران خود، آن را مطرح کرده بود؛ البته احسان نراقی او را از واقعیت ماجرا آگاه کرد.[۳]
شرکت مردم در راهپیماییها در اعتراض به شاه و رژیم پهلوی هر روز بیشازپیش گستردهتر میشد. شورای انقلاب که به مثابه مرکز فرماندهی انقلاب عمل میکرد، با برگزاری جلسات خصوصی و محرمانه به ارائه طریق در این زمینه میپرداخت. شورای انقلاب درواقع نقش اصلی را در سازماندهی و شکلدهی به این تظاهرات و اعتراضها برعهده داشت و مردم را برای تظاهرات گسترده روزهای تاسوعا و عاشورا آماده میکرد.[۴]
علاوه بر شورای انقلاب، دفتر آیتالله طالقانی نیز در راستای برگزاری تظاهرات روزهای تاسوعا و عاشورا برنامهریزی میکرد. مرحوم طالقانی که تازه از زندان آزاد شده بود، بهعنوان مبارز برجسته انقلابی، در جایگاه مورد اعتماد مردم قرار گرفت و دفتر ایشان بهعنوان یکی از بازوهای نهضت اسلامی عمل میکرد. علاوهبرآن، روحانیت مبارز تهران نیز برنامه خاصی را در این خصوص تدارک میدید. روحانیت مبارز که عمدتا نفوذ شایانی در مساجد و بازار داشت، سعی میکرد مردم را برای شرکت در این تظاهرات بسیج کند و با صدور اعلامیههایی از مردم میخواست در تظاهرات شرکت کنند. لزوم وحدتنظر و فرماندهی جهت برگزاری منظم تظاهرات باعث شد تا این سه مرکز، پس از ترتیبدادن جلساتی، هیات اجرائیهای را جهت سازماندهی تظاهرات انتخاب کنند که آیتالله موسوی اردبیلی و عزتالله سحابی از جمله آنان بودند. در این جلسات مقرر شد تظاهرات از میدان فوزیه (امامحسین) به طرف میدان شهیاد (آزادی) انجام شود. ائمه مساجد نیز مامور شدند که در محلهای فعالیت خود مردم را بسیج کرده و با شکلدادن صفوف خود به تظاهرکنندگان بپیوندند.
خبر تدارک این راهپیمایی، مسئولان رژیم شاه را به تکاپو انداخت تا از برگزاری آن جلوگیری نمایند. ژنرال قرهباغی، از مقامات ردهبالای نظامی وقت، دراینباره میگوید: «روز پنجشنبه شانزدهم آذر، نخستوزیر، شورای امنیت ملی را به منظور بررسی این مساله به نخستوزیری دعوت کرد. بعد از مطرحشدن موضوع راهپیمایی مخالفین، من اظهار داشتم صحیح نیست که اجازه راهپیمایی در آن روزها داده شود و چندنفر از اعضا نیز با من موافق بودند ولی چند نفر دیگر با این استدلال که برگزاری تظاهرات در روزهای تاسوعا و عاشورا معمول بوده، گفتند که مخالفت با این تظاهرات در این مقطع بهعنوان مخالفت رژیم با مذهب تعبیر خواهد شد. در این جلسه نتیجه گرفته نشد و بهخصوص هراس از این بود که در صورت اعلام ممنوعیت، مردم به صورت قهری دست به این کار بزنند که در آن صورت درگیری بین مردم و رژیم اجتنابناپذیر مینمود. ازهاری، نخستوزیر، بعد از اینکه نتوانست تصمیمی بگیرد، تصمیم نهایی در این زمینه را به مشورت با شاه موکول کرد. نخستوزیر در جلسه دیگر که از فرماندهان نظامی تشکیل شده بود، دستور شاه مبنی بر آزادی تظاهرات مخالفین را به ما ابلاغ نمود و سپس غروب همان روز، رسما اعلان کرد که به منظور جلوگیری از خونریزی، حرکت دستجات در روزهای تاسوعا و عاشورا آزاد خواهد بود.»[۵] بنابراین رژیم عقبنشینی کرد و اجازه داد تا در همه شهرها مراسم سوگواری برگزار شود.
محتوای شعارها، باعث ایجاد اختلاف در میان سازماندهندگان تظاهرات شد؛ چون برخی گروهها سعی میکردند از دادن شعارهای تند خودداری کنند. شهید محلاتی که از طرف روحانیت مبارز بهعنوان سازماندهنده فعالیت میکرد، میگوید: «یادم هست دکتر سحابی گفته بود که بهتر است به همان ترتیبی که اروپاییها اعتراض دارند، سکوت کنیم و هرچه میخواهیم بگوییم و خواستههایمان را روی پرده بنویسیم و برداریم و حرکت کنیم و این، اثرش در دنیا بیشتر است. نهضت آزادی هم اعلامیه داده بود که شعار مرگ بر شاه داده نشود و این امر را منتسب به آیتالله طالقانی میکردند. من خیلی عصبانی شدم و شب یادم هست که جلسه گذاشتیم. من تلفن کردم به همان ستاد برگزاری مراسم، به برادرانی که بالا بودند در نزدیکی حسینیه ارشاد. . . گفتیم که این نمیشود و فردا باید شعار مرگ بر شاه داده شود. افراد را جمع کردیم فرستادیم توی بخشهای مختلف، حتی از روحانیت مبارز، هرکداممان تقسیم میشدیم به یک منطقهای که شعارهای آن منطقه را کنترل و هدایت کنیم.»[۶]
این تدارکات و برنامهریزیها در شرایطی شکل میگرفت که روزبهروز اخبار و گزارشهایی از شهرهای مختلف کشور میرسید و حکایت از گسترش اعتراضها داشت. روز ششم محرم تظاهرات مردم زنجان، خوانسار و چند شهر دیگر به خشونت کشیده شد و ماموران رژیم بهروی مردم آتش گشودند. در آن روز که با شانزدهم آذر و سالروز شهادت دانشجویان ــ شریعترضوی، قندچی و بزرگنیا ــ مصادف بود، تظاهرات گسترده مردم در مقابل درب دانشگاه تهران به درگیری انجامید و چند نفر نیز شهید و زخمی شدند. فردای آن روز شهرهای تبریز، آمل، اصفهان و کرمان را یکپارچه اعتراض و تظاهرات فراگرفت و مردم دستهدسته به خیابانها ریخته و علیه رژیم شعار سردادند. هرچه از ماه محرم میگذشت، آتش انقلاب شعلهورتر میشد و امام(ره) با بیان اینکه «. . . این یک امر الهی است، خدا یک چنین کاری کرده، این آتش را خدا روشن کرده و این روشنیاش هست و مثل خورشید میماند و تا آخر نتیجه، این مساله هست انشاءالله»[۷][vii] حرکتهای مردم را تایید و رهبری میکرد.
تظاهرات روز تاسوعا
روز تاسوعا، ساعت هفت صبح، دستههای عزاداری از نقاط مختلف شهر به طرف مسیر اصلی راهپیمایی (میدان امام حسین تا میدان آزادی) راه افتادند. آیتالله طالقانی در راس یکی از دستههای عزاداری، با پای پیاده در این تظاهرات شرکت داشت و دیگر گروهها و نیز شخصیتهای سیاسی در راس تظاهرکنندگان حرکت میکردند و صفوف متراکم و بههمفشرده مردم از نقاط مختلف تهران به طرف مسیر تظاهرات سرازیر بودند. این تعداد عظیم، در دستههای منظم به طرف میدان فردوسی به راه افتادند و پیشاپیش این گروه بزرگ، یک مینیبوس مجهز به بلندگو شعارهایی را که از قبل آماده شده بود برای مردم قرائت میکرد. هیاتی که جهت انتظام و سازماندهی تظاهرات تشکیل شده بود، رعایت نظم و انضباط تظاهرکنندگان را برعهده داشت و همهچیز را برای رعایت نظم و جلوگیری از هر واقعه احتمالی پیشبینی کرده بود. هرلحظه دستههای بیشتری از مردم، از خیابانهای اطراف چون نهرهایی به دریای خروشان ملت میپیوستند و بر تعداد آنان افزوده میشد. گستردگی جمعیت به حدی بود که وقتی طلایهداران گروه به میدان آزادی رسیدند، عقبه تظاهرکنندگان هنوز در میدان فردوسی بود. [۸] شعارها ابتدا چنان شدت نداشت اما بهتدریج شعارهایی علیه رژیم پهلوی و شاه سرداده شد. شهید محلاتی که دستهای از راهپیمایان را سازماندهی میکرد، در اینباره میگوید: «من خودم مسئول بودم جمعیتی که از طرف خیابان ری حرکت میکند با آن جمعیت بیایم و کسی که با بلندگو، شعارها را هدایت میکرد خودم همراهش بودم. آمدیم نزدیک خیابان انقلاب که رسیدیم از خیابانی که به دروازه شمیران میرود ملحق به سایرین شدیم و آنجا شعار مرگ بر شاه را سردادیم و تا غروب آن روز ملت تهران شعارشان مرگ بر شاه شد.»[۹] ازدیگر شعارهای آن روز میتوان از «خمینی رهبر ماست» و «سگهای امریکایی را بکشید» نام برد؛ اما این پایان ماجرا نبود؛ چراکه فردای آن روز، یعنی روز عاشورای حسینی، بهعنوان روز تظاهرات بزرگ علیه رژیم تعیین شد و گروهها و افراد سیاسی با صدور اعلامیه از مردم خواستند تا در تظاهرات فردا هم شرکت کنند.
تظاهرات روز عاشورا
تظاهرات روز تاسوعا به صورت مقدمهای برای تظاهرات گسترده و باشکوه روز عاشورا درآمد. در آن روز، مردم به همان سیاق روز قبل در دستههای عزاداری از محلات و خیابانهای مختلف تهران به طرف مسیر میدان امامحسین ــ میدان آزادی به راه افتادند و سیل خروشان جمعیت در طول این مسیر و شعارهای کوبنده آنان، پاسخی شد برای سردمداران رژیم که «باید بروند»؛ موضوعی که در قطعنامه پایانی مراسم، میلیونها نفر با تکبیر خود بر آن صحه گذاشتند. شعارهای آن روز تندتر از روز قبل بود و اگر به قول قرهباغی، «روز تاسوعا فقط گروههایی در چند نقطه میخواستند شعار تند علیه اعلیحضرت بدهند»[۱۰] در روز عاشورا، همه مردم یکصدا شعار مرگ بر شاه را سردادند. علیاکبر ناطقنوری، که خود در این تظاهرات عظیم شرکت داشت، دراینباره میگوید: «من هم روی مینیبوسی بودم که بلندگوها در آن بود و مرتب شعار میدادم. بعضی جاها که شعارها خیلی شل میشد، میرفتم و بلندگو را میگرفتم و شعارها را تند میکردم. به میدان آزادی که رسیدیم، جمعیت موج میزد ولی شعارهای بیروحی سرداده میشد. بلندگو را از دست فردی که شعار میداد گرفتم و یکمرتبه گفتم: بگو مرگ بر شاه، موجِ بگو مرگ بر شاه تمام میدان و خیابانهای اطراف را گرفت و احساسات مردم حسابی تحریک شده بود، به طوریکه مینیبوسی که روی آن قرار داشتم این طرف و آن طرف خم میشد.»[۱۱] در این تظاهرات بین دو تا چهارمیلیوننفر شرکت داشتند و پلاکاردهایی را حمل میکردند که بر روی آنها شعارهایی چون «این شاه امریکایی اعدام باید گردد»، «مردم را مسلح کنید» و «مرگ بر شاه» نوشته شده بود. این تظاهرات هشتساعت بهطول انجامید و در پایان راهپیمایی، تظاهرکنندگان قطعنامهای را قرائت کردند که در آن بر رهبری امام(ره) و سرنگونی شاه و رژیم پهلوی تاکید شده بود.[۱۲] علیاکبر ناطقنوری که قرائت قطعنامه را برعهده داشت، دراینباره میگوید: «قرار بود آیتالله موسویاردبیلی قطعنامه را بخواند، بنابراین بالای مینیبوسِ حامل بلندگو آمد. بالا که آمد، نتوانست بخواند. آقای شیبانی گفت: “آقا، قطعنامه را بخوان چون مینیبوس ممکن است چپ شود.” من دیدم که وقت دارد تلف میشود. قطعنامه را گرفتم و بدوناینکه قبلا مطالعه کرده باشم و بدانم چند ماده است، شروع کردم و با صدای رسا خواندم. هر مادهای را که میخواندم مردم سهبار میگفتند صحیح است.»[۱۳] این قطعنامه شامل هفده ماده بود که برخی از بندهای آن عبارت بودند از: ۱ــ بهرسمیتشناختن امامخمینی(ره) بهعنوان امام و رهبر ایران و راهپیمایی بهعنوان رایاعتماد صادقانه ملت به او ۲ــ الغای رژیم شاه و سلطنت و پایانبخشیدن به استعمار خارجی ۳ــ استقرار حکومت عدل اسلامی براساس رای همه ملت ۴ــ حمایت از زنان و اقلیتهای مذهبی تحت قانون اسلام ۵ــ استقرار عدالت اجتماعی و پایانبخشیدن به استثمار و تبعیض ۶ــ آزادی فوری زندانیان سیاسی ۷ــ ادامه اعتصابات تا سرنگونی حکومت شاه ۸ــ محکومکردن کشاندن ارتش به خیابانها و توصیه به ارتش مبنی بر خودداری از مقابله با مردم ۹ــ محکومکردن اقدامات انحرافی رژیم از جمله آتشسوزیها و تخریب اماکن عمومی و منتسبکردن آنها به نیروهای اسلامی و . . . .[۱۴]
آنتونی پارسونز، سفیر وقت انگلستان در ایران که اتاق محل کارش مشرف به مسیر تظاهرات بود، روایتی زنده و گویا از این واقعه ارائه میدهد: «راهپیمایی تاسوعا و عاشورا از نظر عظمت و انضباط و یکپارچگی نمونه و بیسابقه بود. سفارت انگلیس که در مرکز تهران واقع شده، مشرف بر خیابان فردوسی است که یکی از راههای اصلی عبور راهپیمایان از جنوب شهر به طرف میدان شهیاد (آزادی) بود. هر دو روز از ساعت نُه صبح تا وقت ناهار من در پشت پنجره اتاق خود صفوف راهپیمایانی را که از خیابان فردوسی میگذشتند نظاره میکردم. در مدت سه تا چهار ساعت عرض این خیابان و پیادهروها مملو از جمعیتی بود که برای پیوستن به صفوف سایر راهپیمایان در حرکت بودند. سیل جمعیت تا آنجایی که چشم آدم کار میکرد موج میزد. این خیابان فقط یکی از مسیرهای راهپیمایی بود و من ارقام یک تا یکونیممیلیون را اغراقآمیز نمیدانم. بیشتر تظاهرکنندگان از کسبه و بازاریان و افراد طبقه متوسط بودند و بسیاری از آنان زنان و مردان خوشلباس و مرتب بودند. منظره آن را من هرگز فراموش نمیکنم و هنگامی که به سیل جمعیت نظاره میکردم، پیش خود میاندیشیدم که دولت با رفع ممنوعیت این راهپیمایی چه کار عاقلانهای کرده است. در خیابانها حتی یک سرباز یا پلیس هم دیده نمیشد ولی نظم جمعیت فوقالعاده بینظیر بود.»[۱۵]
این تظاهرات به همانسان که در تهران برگزار شد، در دیگر شهرهای کشور نیز برگزار گردید و در برخی از شهرها نیز به خشونت گرایید. مردم در شیراز به مرکز ساواک حمله کردند و مجسمههای محمدرضاشاه و پدرش را به زیر کشیدند و در زنجان، تبریز و مشهد نیز این تظاهرات با خشونت توام شد. در ساعت دهوسیدقیقه بعدازظهر همان روز (عاشورا) یک افسر، دو درجهدار و چهار سرباز مسلح به تالار غذاخوری پادگان لویزان تهران حمله کردند و افسران ارشد و درجهداران هوانیروز را به رگبار مسلسل بستند که طی آن بالغ بر هفتاد نفر از افسران و درجهداران کشته شدند. خدایاری، استاندار همدان، توسط محافظان خود به قتل رسید و اخبار درگیریهای پراکنده در نقاط مختلف کشور منتشر میشد.[۱۶]
انعکاس تظاهرات تاسوعا و عاشورا در جهان
تظاهرات و راهپیمایی روز تاسوعا و عاشورای سال۵۷، انعکاس وسیعی در روزنامهها و رسانههای جمعی جهان پیدا کرد و شخصیتهای سیاسی جهان، بهویژه امریکا، در قبال آن واکنش نشان دادند. روزنامه واشنگتنپست نوشت که این تظاهرات منظم و سازمانیافته به ادعای مخالفان رژیم راجع به برقراری حکومت جدید وزن و اعتبار شایانتوجهی بخشیده است و روزنامه نیویورکتایمز آن را نشانه عدم کارایی دولت فعلی اعلام کرد و نوشت که اکنون در ایران دولتی دیگر وجود دارد. روزنامه کریستین ساینس مانیتور نیز در گزارش خود از این تظاهرات نوشت: توده عظیم مردم با صدایی رساتر از هر گلوله و بمبی در سراسر پایتخت اعلام کردند: «شاه باید برود.»[۱۷] حضرت امامخمینی(ره) که با ارشادات خود و از طریق نمایندگان خویش در تهران ــ شورای انقلاب ــ این تظاهرات را رهبری میکرد، در یک سخنرانی که به فاصله چند روز بعد ایراد کرد، این حرکت را نشانه پختگی و نیز عقلاییبودن نهضت اسلامی دانست که امت مسلمان از طریق آن به دنیا اعلام کردند میتوانند کنترل خود را به دست بگیرند: «روز نهم و دهم، تاسوعا و عاشورا، مردم اعلام کردند ما این شاه را نمیخواهیم. اهالی مملکت میخواهد مستقل باشد، سرنوشت اهالی دست خودش باشد. ما همچو خدمتگزاری نمیخواهیم. میخواهیم ایشان بروند کنار، ما یک خدمتگزار دیگر جانشین میگذاریم، ما میخواهیم خودمان آزاد باشیم، مستقل باشیم. خودمان مملکتمان را اداره کنیم. آیا حق ندارند اهالی یک مملکت آرام این حرف را بزنند که ما نمیخواهیم ایشان را؟ اگر دنبال این معنا که مردم روز تاسوعا و عاشورا آرام گفتند ما این[شاه] را نمیخواهیم و همه عالم دیدند که اکثریت قاطع قریببهاتفاق است که ایشان را نمیخواهند، همه بازارهای ایران همه مملکت ایران همه شهرستانهای ایران، همه دهات ایران فریاد زدند که ما نمیخواهیم شما را.»[۱۸]
اگر شاه تا آن روز امیدوار بود که شاید بتواند با توسل به دولت نظامی ازهاری پایههای سلطنت خود را محکم کند، تظاهرات عاشورا و تاسوعا ناکارآمدی این تدبیر را خیلی زود آشکارکرد. میلیونها نفر به خیابانها ریختند و در نهایت نظم و انتظام، شعار مرگ بر شاه سردادند و رسما اعلام کردند که خواستار رهبری امامخمینی(ره) و کنارهگیری شاه هستند. عوامل رژیم و در راس آنها خود شاه، درمانده شده بودند و قدرت دست زدن به هرگونه اقدامی از آنان سلب شده بود. ارتشبد حسین فردوست در مورد استیصال شاه میگوید: «در روزهای تاسوعا و عاشورا محمدرضاشاه همراه با ازهاری، با هلیکوپتر تمام سطح شهر را بازدید کرد. وقتی دید که همه خیابانها پر از معترضین است و مملو از جمعیت، رو به ازهاری پرسید: پس طرفداران من کجا هستند؟ ازهاری اظهار داشت: در خانههایشان. و شاه بلافاصله جواب داد: پس فایده ماندن من در این مملکت چیست؟»[۱۹]
جیمی کارتر، رئیسجمهور وقت امریکا، که همواره از پشتیبانان اصلی شاه بود، به همان نتیجه رسیده بود که شاه رسید. وی که چندی قبل از تظاهرات تاسوعا و عاشورا حمایت آشکار و علنی خود از شاه را اعلام کرده بود، چند روز پس از تظاهرات عاشورا در مصاحبهای مطبوعاتی اعلام کرد: «نمیدانم آیا شاه میتواند با این آشوبهای خونین در کشورش بماند یا نه. امیدوارم او بتواند از این توفان جان به سلامت ببرد. این چیزی است که به مردم ایران بستگی دارد. این با مردم ایران است و آنهایند که باید در این مورد تصمیم بگیرند.»[۲۰]
ویلیام سولیوان اعتقاد داشت که دولت ژنرال ازهاری، آخرین شانس بقای رژیم بود و با این راهپیماییها و تظاهرات، درواقع عمر دولت ازهاری بهسر آمد و به تبع آن، وی توانست صحت گفته خود به کارتر در آغاز مذاکرات با مخالفان شاه را اثبات نماید. محمدرضاشاه که هیچ پایگاهی میان مردم نداشت و تنها حامیاش امریکا بود، تاحدودی این پایگاه را از دست داد. در دستگاه دیپلماسی واشنگتن دو دیدگاه درخصوص نحوه برخورد با بحران ایران وجود داشت: اولین گرایش که از طرف زبیگنو برژینسکی، معاون امنیت ملی کارتر، و نیز شلزینگر و چارلز دونکن، از مقامات نظامی امریکا، حمایت میشد، معتقد به «حمایت از شاه به هر طریق ممکن» بود. آنان حفظ شاه را در راستای تمرکز و اهمیت منافع امریکا در منطقه و جهان ارزیابی میکردند.[۲۱] منشأ این دیدگاه، بهویژه اردشیر زاهدی ــ داماد شاه و سفیر ایران در امریکا ــ بود که در ذهن خود، سودای نقشی را میپخت که پدرش فضلالله زاهدی در مرداد۱۳۳۲ داشت. دیدگاه دوم که از طرف افرادی چون سایروس ونس، وزیرامورخارجه و وارن کریستوفر ونیوسام، از مقامات سیاسی امریکا، حمایت میشد، بیشتر بر دموکراتیزهکردن فضای سیاسی ایران تاکید داشت[۲۲] و اتفاقا آنان هم دیدگاه خود را بهترین راه حفظ منافع امریکا تشخیص میدادند. هر دو گروه سعی و تلاش میکردند تا رئیسجمهور امریکا را با خود همراه سازند و اگر کارتر تا قبل از تظاهرات تاسوعا و عاشورا در این زمینه بیتفاوت بود، قطعا پس از تظاهرات، دیدگاه گروه دوم را بهعنوان دیدگاه مناسب مورد تامل قرار داد؛ چراکه ایده گروه اول مبنی بر رویکارآوردن یک حکومت نظامی عملا به شکست انجامید و ناکارآمدی ازهاری بهعنوان نخستوزیر نظامی، سطحیبودن نظرات آنان را به اثبات رساند. ویلیام سولیوان، سفیر وقت امریکا در تهران، بعد از این تظاهرات خواستار برقراری ارتباط با رهبران نهضت اسلام شد و وزارت امورخارجه امریکا در نامهای به سفارت امریکا در تهران، خواستار بررسی امکان تشکیل شورای سلطنت در قوانین ایران شد[۲۳] و بدینگونه بررسی راههایی جهت کمرنگکردن نقش شاه عملا در دستور کار امریکا قرار گرفت. ازطرفدیگر مردم بعد از این تظاهرات و راهپیماییها دست از اعتراض برنداشتند و روزبهروز بر دامنه اعتراضات خود افزودند. بیستوسوم آذر، یعنی سهروز پس از عاشورا، در دوازده شهر و بیش از بیست شهرک جنگهای خیابانی و تظاهرات آغاز شد. آشوب شدید در اصفهان ادامه یافت و در شهر نجفآباد سربازان به مردم حمله کردند که چندصد کشته و بیش از هزار نفر مجروح شدند. ادامه این تظاهرات بر روحیه پرسنل نظامی تاثیر فراوانی برجای گذاشت. وقتی آنان ابعاد تظاهرات تاسوعا و عاشورا را مشاهده کردند و فریاد پرحرارت مردم و سخنرانان و دعوت شوقانگیز از آنان جهت متوقفکردن تیراندازیها را شنیدند، تاثیرات جدی بر روحیات آنان وارد آمد. در روز بیستوهفتم آذر، دو واحد ارتش بالغ بر هشتصد سرباز در تبریز از تیراندازی به سوی مردم خودداری کردند و به صفوف تظاهرکنندگان پیوستند و گزارشهای ارسالی از دیگر نقاط کشور نشان میداد که فرار انفرادی سربازان و افسران، بهویژه در شهرهای بزرگ، همچنان روبهافزایش است. آمار اداره دوم ارتش، میزان ترک خدمت در ماههای شهریور و مهر را با یک افزایش از سهدرصد به هشتدرصد نشان میداد.[۲۴] با ادامه این وضعیت، ازهاری چارهای جز استعفا نداشت؛ بنابراین به بهانه اینکه بیمار است و توانایی انجام خدمت در پست نخستوزیری را ندارد، از قدرت کنارهگیری کرد. سولیوان در اینباره میگوید: «عصر روز بیستم دسامبر (سیام آذر) ازهاری شخصا به من تلفن کرد و گفت میخواهم شما را ملاقات کنم. ساعت سه بعدازظهر بیستویکم دسامبر به دیدار او رفتم. برخلاف معمول روزهای پیشین به اتاقی راهنمایی شدم که غیر از دفتر نخستوزیر بود. وقتی وارد شدم، با کمال تعجب ازهاری را دیدم که با یک پیژامه راهراه روی یک تختخواب سفری، دراز کشیده است. روی صندلی کنار تختخواب نشستم. با صدای خفیف و محزونی گفت که دچار حمله قلبی شده است و پزشکان نظر دادهاند که باید چندروزی استراحت کند. وی اضافه کرد با این توصیف و در این شرایط، کاری از من ساخته نیست. وی تاکید کرد که دولت نظامی به یک اسم بیمسما تبدیل شده است؛ چراکه شاه با دستورات و تاکیدات مکرر خود مبنی بر خودداری از شدت عمل، توانایی را از آنان سلب کرده است»؛[۲۵] و بدینگونه عملا از قدرت کنارهگیری کرد ولی از او خواسته شد همچنان تا تشکیل دولت بعدی، سمت نخستوزیری را ظاهرا برعهده داشته باشد.
ویلیام سولیوان پس از استعفا، درگزارشی که به امریکا ارسال کرد، تاکید نمود که: «دولت نظامی شکست خورده است و سقوط شاه غیرقابلاجتناب بهنظر میرسد. من تصمیم دارم با گروههای مخالف و فرماندهان نظامی وارد مذاکره شوم تا مقدمات توافقی را بین آنها فراهم کنم.»[۲۶] وی سپس به دیدار شاه رفت و موضوع کنارهگیری ازهاری را با وی در میان گذاشت. در این ملاقات، شاه اذعان کرده بود که آماده دادن امتیازات بیشتر به مخالفان است ولی شخصیتی را که آماده قبول مسئولیت خطیر نخستوزیری باشد پیدا نمیکند. با این اظهارات، تکاپوها جهت گزینش نخستوزیر از گروه مخالفان آغاز شد و این در حالی بود که وزارت امورخارجه و سفارت امریکا در تهران در پی عملیکردن شورای سلطنت بودند، شورایی که بتواند جای شاه را پرکند، شاهی که دیگر هیچ کارکردی برای مهار بحران و تامین منافع امریکا نداشت.
پینوشتها
[۱] ــ کوثر، مجموعه سخنرانیهای امامخمینی(ره)، موسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینی(ره)، ۱۳۷۱، ج۲، ص۴۵۵
[۲] ـ یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه: احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران، نی، ۱۳۷۷، ص۶۴۳
[۳] ـ احسان نراقی، از کاخ شاه تا زندان اوین، ترجمه: سعید آذری، تهران، رسا، ۱۳۸۱، ص۱۵۴
[۴] ماهنامه ایران فردا، سال ۷، شماره ۵۱، بهمن و اسفند ۱۳۷۷، ص۱۱
[۵] ــ عباس قرهباغی، اعترافات ژنرال، تهران، نی، ۱۳۶۸، ص۷۲ــ۷۰
[۶] ــ خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۷۶، ص۱۰۴ــ۱۰۳
[۷]- کوثر، همان، ص۴۶۶
[۸] ــ همان، ص۴۸۰
[۹]ــ خاطرات و مبارزات شهید محلاتی، همان، ص۱۰۴
[۱۰] ــ قرهباغی، همان، ص۷۲
[۱۱] ــ خاطرات علیاکبر ناطقنوری، تدوین: مرتضی میردار، تهران. مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۲، ص۱۳۹
[12] ـ آبراهامیان، همان، ص۶۴۴
[۱۳] خاطرات علیاکبر ناطقنوری، همان، ص۱۳۹
[۱۴] ـ برای اطلاع بیشتر رک: تقویم تاریخ انقلاب اسلامی، تهران، سروش، ۱۳۶۹، ص۱۹۹
[۱۵] ـ ویلیام سولیوان و آنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر، ترجمه: محمود طلوعی، تهران، علم، ص۲۹۳ــ۲۹۲
[۱۶] قرهباغی، همان، ص۷۳
[۱۷] ـ آبراهامیان، همان، ص۶۴۴
[۱۸] کوثر، همان، ص۵۰۶ــ۵۰۳
[۱۹] حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۱، ج۱، ص۵۹۰ــ۵۸۹
[۲۰] ـ تقویم تاریخ انقلاب اسلامی، ص۱۹۵
[۲۱] ــ ر.ک: زبیگنو برژینسکی، اسرار سقوط شاه و گروگانگیری، ترجمه: حمید احمدی، تهران، جامی، ۱۳۶۲
[۲۲] ــ همان.
[۲۳] ــ اسناد لانه جاسوسی، ش۲۶، مجموعه خط میانه، ج۳، انتشارات دانشجویان پیرو خط امام، تهان، بیتا، ص۷۹
[۲۴] جان. دی استمپل، درون انقلاب ایران، ترجمه: منوچهر شجاعی، تهران، رسا، ۱۳۷۷، ص۲۱۳
[۲۵] ـ ویلیام سولیوان، همانجا.
[۲۶] همانجا.