حکمتی که یک راهزن به امام محمد غزالی آموخت
رئیس راهزنان گفت: به راستی معلومات تو همین است که در اینجاست؟ علمی که جایش در بقچه و قابل دزدیدن باشد، آن علم نیست، برو فکری به حال خود بنما که عمرت به هدر رفته است!

امام محمد غزالی، اهل طوس بود (طوس قریه ای است در نزدیکی مشهد).در آن وقت ، یعنی در حدود قرن پنجم هجری، نیشابور مرکز و سواد اعظم آن ناحیه بود و دارالعلم محسوب می شد. طلاب علم در آن نواحی برای تحصیل و درس خواندن به نیشابور می آمدند. غزالی نیز طبق معمول به نیشابور و گرگان آمد، و سالها از محضر اساتید و فضلا با حرص و ولع زیاد کسب فضل نمود.
غزالی برای آن که معلوماتش فراموش نشود، و خوشه هایی که چیده از دستش نرود، آنها را مرتب می نوشت و جزوه می کرد.آن جزوه ها را که محصول سالها زحمتش بود، مثل جان شیرین دوست می داشت.
بعد از سالها، عازم بازگشت به وطن شد. جزوه ها را مرتب کرده در توبره ای پیچید، و با قافله به طرف وطن روانه شد.
از قضا قافله با یک عده دزد و راهزن برخورد نمود و آنچه مال یافت می شد یکی یکی جمع کردند. نوبت به غزالی و اثاثیه او رسید.همین که دست دزدان به طرف توبره رفت ، غزالی شروع به التماس و زاری کرد، و گفت : غیر از این، هر چه دارم ببرید و این یکی را به من واگذارید.
راهزنان خیال کردند که حتما در داخل این بسته متاع گران قیمتی است بسته را باز کردند، جز مشتی کاغذ سیاه شده چیزی ندیدند. گفتند: اینها چیست و به چه درد می خورد؟ غزالی گفت: هر چه هست به درد شما نمی خورد، ولی به درد من می خورد. اینها ثمره چند سال تحصیل من است اگر اینها را از من بگیرید، معلوماتم تباه می شود و سالها زحمتم در راه علم به هدر می رود.
رئیس راهزنان گفت: به راستی معلومات تو همین است که در اینجاست؟ علمی که جایش در بقچه و قابل دزدیدن باشد، آن علم نیست، برو فکری به حال خود بنما که عمرت به هدر رفته است!
این گفته ساده عامیانه ، تکانی به روحیه مستعد و هوشیار غزالی داد.او که تا آن روز فقط فکر می کرد که طوطی وار از استاد بشنود و در دفاتر ضبط کند، بعد از آن در فکر افتاد که کوشش کند تا مغز و اندیشه خود را با تفکر پرورش دهد و بیشتر فکر کند و تحقیق نماید و مطالب مفید را در دفتر ذهن خود بسپارد.
غزالی می گوید: من بهترین پندها را، که راهنمای زندگی فکری من شد، از زبان یک دزد راهزن شنیدم.