گرگی سخنگو راز حیرتانگیز چوپان و پیامبر(ص)
داستان گرگ سخنگو و شگفتیآفرینیاش، روایتی تکاندهنده از دوران پیامبر اکرم (ص) است. این ماجرای حیرتانگیز که گرگ سخنگو در آن نقش محوری دارد، نه تنها چوپانی را شگفتزده کرد، بلکه معجزهای الهی را در برابر دیدگان اصحاب و حتی منافقین آشکار ساخت و حقانیت نبوت و ولایت را با زبانی بیسابقه فریاد زد.

روایتی شگفتانگیز از دوران پربرکت پیامبر اکرم محمد مصطفی صلیاللهعلیهوآلهوسلم، پرده از معجزهای بیمانند برمیدارد که حقانیت رسالت و ولایت را در برابر دیدگان همگان آشکار ساخت. این داستان، که از کتب معتبر تاریخی و تفسیری نقل شده، از ماجرای یک چوپان و دو گرگ سخنگو حکایت میکند که سبب تحول و رسوایی منافقین شد.
روزی حضرت رسول اکرم (ص) در جمع اصحاب خود نشسته بودند که ناگاه چوپانی هراسان و متعجب وارد مجلس شد. پیامبر(ص) که از دور او را دیدند، فرمودند: “این شخص امر عجیبی را مشاهده کرده و خبری مهم برایتان آورده است!” با نزدیک شدن چوپان، رسول خدا از او خواستند تا ماجرایی را که او را پریشان کرده، نقل کند.
چوپان با لکنت زبان و شگفتی وصفناپذیر گفت: “ای رسول خدا، مطلبی بسیار عجیب رخ داده است! در میان گله گوسفندانم بودم که گرگی آمد و گوسفندی را ربود. با فلاخن آن را پس گرفتم، اما گرگ باز هم حمله کرد و گوسفند دیگری را برداشت. این عمل چهار بار تکرار شد.” او ادامه داد: “مرتبه پنجم، گرگی به همراه گرگ مادهاش آمدند و من به دفاع از گوسفندان پرداختم. ناگهان یکی از گرگها بر نشیمنگاهش نشست و به زبان ما شروع به سخن گفتن کرد!”
گرگ سخنگو و پیام آشکارش
گرگ به چوپان گفت: “آیا حیا نمیکنی بین من و روزیام که خدا برایم قرار داده، مانع میشوی؟ چگونه گرسنگیام را برطرف کنم؟” چوپان متحیر از این گرگ سخنگو بود که به لغت آدمی صحبت میکرد! گرگ افزود: “میخواهی تو را از مطلبی عجیبتر باخبر کنم؟! محمد (ص)، فرستاده پروردگار عالمیان، در میان مردم است. او اخبار گذشتگان و آینده را میگوید و یهود با اینکه در کتابشان خواندهاند و میدانند او راست میگوید، از او رویگردانند. وای بر تو ای چوپان، به او ایمان بیاور تا از عذاب الهی ایمن گردی!”
چوپان که سخت تحت تأثیر کلام گرگ سخنگو قرار گرفته بود، گفت: “به خدا قسم، از کلام تو و از اینکه مانع روزیات شدم خجالت میکشم؛ حالا تو و این گوسفندان، هر چقدر میخواهید از آنها بخورید، مانع نخواهم شد.” گرگ شکر خداوند را بهجای آورد و گفت: “تو از کسانی هستی که از آیات و نشانههای قدرت پروردگار عبرت گرفته و تسلیم حق میشوی؛ ولی بدبخت و گمراه کسانی هستند که نشانههای قدرت پروردگار را در مورد محمد(ص) و برادرش علی ابن ابی طالب(ع) مشاهده میکنند ولی ایمان نمیآورند.”
پیشگوییهای گرگ و امانتداری او
این گرگ سخنگو در ادامه پیشگوییهایی تکاندهنده نیز انجام داد: “از آنها بزرگتر آنکه علی را بهزودی و به ناحق و ناروا میکشند و اولاد او را به قتل میرسانند و حرمت ایشان را حفظ نمیکنند و با این وصف خود را مسلمان میدانند. سرانجام کار، خداوند ما طایفه گرگها را مأموریت میدهد اینها را در دوزخ پارهپاره کنیم و لذت ما را در این قرار میدهد که آنها را شکنجه کنیم.”
چوپان در پاسخ گفت: “اگر محافظت از این گوسفندان، که بعضی مال من و بعضی امانت است، نبود، بهدنبال محمد(ص) میرفتم تا او را ببینم!” گرگ با کلامی اطمینانبخش گفت: “ای بنده خدا، تو برو و گوسفندانت را به من بسپار تا برایت حفظ کنم. کسی که زبان مرا گویا کرده، بر اینها امین قرار میدهد! من از اینها مراقبت میکنم زیرا من خدمتگزار پیامبر(ص) و دوستدار علی علیه السلام هستم.” چوپان نیز گوسفندانش را به دو گرگ سخنگو سپرد و راهی شد تا پیامبر را ملاقات کند.
تایید معجزه و رسوایی منافقین
پیامبر (ص) پس از شنیدن روایت چوپان، به چهرههای اصحاب نگریستند؛ برخی با تصدیق خوشحال بودند، در حالی که منافقین با شک و تکذیب چهره درهم کشیدند و پنهانی این ماجرا را توطئه میدانستند. رسول خدا (ص) تبسمی فرمودند و اظهار داشتند: “اگر شما شک دارید، من یقین دارم.” سپس فرمودند: “این چوپان حاضر است، با او به سوی گله بشتابید! آن دو گرگ را مشاهده کنید! اگر دیدید با ما صحبت و گوسفندان او را چوپانی کردند، گفتار چوپان را تصدیق کنید! وگرنه هر کس به عقیده خود باشد.”
پیامبر (ص) به همراه جمعی از مهاجرین و انصار به سوی گله رفتند. منافقین به تمسخر پرسیدند: “پس دو گرگ کجا هستند؟” اما با نزدیک شدن به گله، همگان دو گرگ را دیدند که اطراف گوسفندان میچرخیدند. رسول خدا (ص) فرمودند: “آیا دوست دارید بفهمید که مقصود این گرگ کسی غیر از من نبود؟” با تأیید حاضران، پیامبر فرمودند تا اطراف ایشان را احاطه کنند تا گرگها ایشان را نبینند. سپس از چوپان خواستند تا از گرگها بپرسد که محمد (ص) کدام است.
شهادت گرگها بر نبوت و ولایت
گرگها شروع به جستجو کردند و یکایک افراد را کنار زدند تا به رسول خدا (ص) رسیدند. گرگ ماده نیز به دنبال او رسید. وقتی پیامبر را یافتند، با صدای بلند گفتند: “درود بر تو ای فرستاده پروردگار جهانیان و ای سرور مخلوقات…” سپس با احترام، گونههای خود را بر زمین نهاده و به خاک مالیدند و گفتند: “ما این چوپان را به سوی شما فرستادیم و از جریان شما باخبر کردیم.”
پیامبر (ص) نگاهی به منافقین کردند و فرمودند: “آنها که کافرند، از این امر راه فراری ندارند!” سپس رو به دو گرگ با صدای بلند فرمودند: “محمد را برای این جمعیت معرفی کردید؛ اکنون علی که از او نام بردهاید را به ما نشان دهید؟” دو گرگ سخنگو بلافاصله به جستجو پرداختند تا به علی علیه السلام رسیدند. همینکه او را مشاهده کردند، خود را به خاک افکندند و با تواضع، گونههای خود را به خاک مالیدند و گفتند: “درود بر تو ای صاحب بخشش و جوانمردی؛ ای کسی که کتابهای آسمانی گذشته را داناست و جانشین محمد مصطفی است؛ ای کسی که با دوستی تو، دوستانت به سعادت میرسند و دشمنانت بدبخت و گمراهند؛ ای کسی که سرور اهل بیت پیامبر و بزرگ آنها هستی.”
اصحاب پیامبر (ص) که از این صحنه متحیر شده بودند، گفتند: “ما گمان نمیکردیم علی ابن ابی طالب چنین موقعیتی در میان درندگان داشته باشد! و اینگونه او را احترام کنند!” رسول خدا (ص) فرمودند: “اگر موقعیت او را در نظر موجودات دیگری که در خشکی و دریا و در آسمانها و زمین هستند و آنها که در حجابها و کرسیاند مشاهده کنید، چه خواهید گفت؟!” این ماجرای گرگ سخنگو و شهادت او، نه تنها ایمان مؤمنین را راسختر کرد، بلکه رسوایی بزرگی برای منافقین به ارمغان آورد و جایگاه رفیع اهل بیت (ع) را آشکار ساخت.