طوافی در مقام اشک همصدا با سامی یوسف
یکی از جدیدترین سفرنامههای منتشر شده حج، «آواز حجاز» است که سفرنامه عمره دانشجویی محمدصالح سلطانی است، این سفرنامه به جهت اینکه پس از۹ سال از آخرین عمره دانشجویی به حج انجام شده، روایتهای جدیدی از عربستان را پیش روی مخاطب قرار میدهد.

نویسنده خود درباره سفرش میگوید: «یک دهه پس از تنشهای گسترده سیاسی و در روزگارِ تنگناهای اقتصادی، تجربۀ سفر به عربستان برای ایرانیان به یک تجربۀ سخت و ویژه تبدیل شده است. چنین تجربهای عمدتاً نصیب کسانی میشود که از سالها قبل برای حج تمتع نوبت گرفته و ثبتنام کردهاند. در چنین شرایطی، فرصت سفر به مدینه و مکه در قالب یک کاروان دانشجویی، تجربهای خاص و گرانبها محسوب میشود. من این توفیق را داشتم که در قالب اولین کاروان عمره دانشجویی ایران پس از ۹ سال، طعم شیرین این سفر را بچشم؛ سفر به یک «عربستان جدید» که شباهتی به آنچه از این سرزمین در ذهن ما ایرانیان شکل گرفته نداشت.»
«آواز حجاز روایتی از این سفر است؛ سفری آکنده از معنویت و لبریز از سؤال؛ معنویتی آمیخته به حالوهوای دلنشینِ آن دو شهرِ نورانی.
نویسنده در سال ۱۴۰۳ به همت بنیاد ملی نخبگان به مکه مشرف میشود، او درباره انگیزهاش برای نوشتن سفرنامه میگوید: این کاروان ویژه بود، چرا که قرار بود بعد از حدود ۹ سال اولین کاروان عمره دانشجویی راهی مکه شود. میدانستم که در این مدت تغییر و تحولات زیادی در عربستان اتفاق افتاده و این انگیزه ایجاد میکرد که سفر را روایت کنم. به جز این جنبههای معنوی ویژه سفر مزید بر علت بود که باعث شد این سفر را در قالب سفرنامه روایت کنم و در اختیار مخاطبان قرار دهم.»
وی در بخشی از این سفرنامه تحت عنوان «مقام اشک» مینویسد:
«دوباره رفته بودم حرم به طواف؛ این عبادت خاص مسجدالحرام. هر طوافی را به شکلی گذرانده بودم؛ گاهی به ذکر و گاهی به تماشا و گاهی به استماع صداهای اطراف، دلم میخواست یک طواف هم به ضیافت ترانه داشته باشم. ابتدای ذیقعده بود و ایام دهه کرامت و فصل شادی. برای همین بد نمیشد اگر یک هفت دور را هم مهمان موسیقی باشم، از پلیلیست «سفر» قطعه «Noword is Worthy» سامی یوسف را انتخاب کردم. الله اکبر اول طواف را گفتم و شروع کردم سامی هم شروع کرد. دور اول و دوم را به زبان انگلیسی خواند:
Searched for the words/ To describe your beauty/No matter how I tried/No word seemed worthy
کلمههایش طنین داشت. دور سوم بودم که رفت سراغ زبان اردو آنچه میخواند را متوجه نمیشدم اما میفهمیدم فهمی که انگار حاصل تنفس هوای خانه خدا بود:
«زمین و آسمانها جن و انس همه تو را ستایش میکنند، پس هر دو جهان مست میشوند، وقتی روح این کلام را تلاوت میکند.»
کلماتش به زبانهای مختلف داشت یک پیام واحد را میرساند. دلم نرم شده بود با جملههایی که معنایشان را دقیق نه اما کامل فهم میکردم، رسیدم به دور چهارم طواف حالا خواننده هم زبان خودم شده بود
«در هوای تو پر میگشایم به امیدی که روزی سوی تو آیم/ در وصف تو جملهها را گشتم ….»
۰ seconds of 6 minutes, 8 secondsVolume 90%
دور چهارم و پنجم را به زبان فارسی هم صدایش شدم. بعد رفت سراغ زبان مسلمانان شرق دور و به زبان مالایی خواند:
«Ku mencari kata puji/Buatmenemanizi kirhati/Namuntiada kalam yang pasti/ Yang sesucikalamini
دور پنجم و ششم به زبان مالایی گذشت، انگلیسی، اردو، فارسی، مالایی و هزاران زبان دیگر همه را بلد شده بودم انگار همه زبانها در دور هفتم یکی شدند پیوستند به عربی و خواننده مسلمان هم صدای تمام اجزای جهان شده بود، حجرالاسود، پرده سیاه، سنگهای سفید کف صحن، ستونها، همه و همه، انگار یک صدا شده بودند، با من و من یک صدا با ترانه و ترانه یک صدا با ذرهذره مخلوقات و همه با هم میخواندیم: «سبحان الله والحمدلله ، لا اله الا الله ، والله اکبره …
اشکم جوشید. سرانجام رسیدم به مقام اشک. این طواف شد آنچه دنبالش بودم پا کُند کردم تا دور هفتم تمام نشود. تسبیحات اربعه میگفتم و دور خدا میگشتم و اشک میریختم چه میخواستم از این بهتر؟ دنیا بهتر از این چه داشت برایم؟ اشکم دامنه گرفت. زیاد شد و زیادتر. من در این طواف از تماشا و استماع گذشتم؛ به سماع رسیدم انگار همه تن چشم شدم و با همه چشمها اشک ریختم به شوق او.
طواف که تمام شد رفتم سمت مقام ابراهیم به یادگار پدر ایمان سلام دادم، دو رکعت نماز طواف خواندم و جرعه ای آب زمزم نوشیدم. من آن چند دقیقه را در بهشت زندگی کردم و کاش تمام نمیشد آن مقام اشک.»