آیا در دیدگاه شیعه صفات خدا عین ذات او هستند؟
مسئله توحید صفاتی و رابطه صفات با ذات الهی یکی از مباحث بنیادین در علوم اسلامی محسوب میشود که دیدگاههای متفاوتی را در میان متکلمان شیعی و عامه به خود اختصاص داده است. این دیدگاهها، با استناد به منابع نقلی و عقلی، به تحلیل و تبیین نحوه ارتباط صفات الهی با ذات خداوند میپردازند.

اشاعره، یکی از مکاتب مهم کلامی اهل سنت، بر این باورند که صفات ثبوتیه خداوند مانند علم، قدرت و حیات، ازلی و قائم به ذات الهی هستند، اما از ذات او متمایزند. این تمایز به معنای وجود صفات زائد بر ذات است. در واقع قائل به کثرت صفاتاند، یعنی صفات خداوند را جدا و متعدد میدانند؛ قدرت، علم و … را افزون بر ذات در نظر میگیرند.
در مقابل، معتزله معتقدند که صفات خداوند عین ذات او هستند و به صورت جداگانه و مستقل از ذات وجود ندارند. به عبارت دیگر، خداوند با صفاتش یکی است و صفات، اموری زائد بر ذات نیستند. این دیدگاه در مقابل اشاعره قرار میگیرد که قائل به تمایز صفات از ذات (بدون تشبیه به مخلوقات) بودند؛ مثلاً علم خداوند عین ذات اوست، نه چیزی اضافه بر ذات. قدرت خداوند همان ذات اوست، نه صفتی مستقل. معتزله با استناد به آیاتی مانند «لیس کمثله شیء» (شورا: ۱۱)، هرگونه شباهت خداوند به مخلوقات را نفی میکنند.
مکتب تشیع، با اتخاذ رویکردی میانه، به عینیت صفات با ذات الهی معتقد است. متکلمان شیعه، با استناد به دلایل عقلی و نقلی، بر این باورند که صفات الهی نه زائد بر ذات هستند و نه صرفاً مفاهیمی انتزاعی، بلکه عین ذات خداوند میباشند. این دیدگاه، با تأکید بر بساطت ذات الهی، از پذیرش ترکیب در ذات خداوند اجتناب میکند و در عین حال، صفات الهی را واقعی و نه صرفاً مفاهیمی ذهنی میداند.
در واقع اگر کسی عینیت صفات با ذات را به گونهای بفهمد که گویا خدا را به یک سری ویژگی درونیِ معین و قابل تحلیل تبدیل کند، دچار همان اشکالات دیگران است، اما اگر عینیت صفات با ذات را اینگونه بفهمد که:
* ذات حق بسیط و نامتناهی است
* صفات، تجلیات آن ذاتاند
* هیچ دوگانگی میان صفت و ذات نیست
* و صفات نه محدودکنندهاند و نه قابل تفکیک سخن حقی است.
در منابع حدیثی شیعه، تأکید بر مخلوق بودن اسما و صفات الهی مشاهده میشود. امام صادق علیهالسلام در حدیثی میفرمایند: «الأسماء والصفات مخلوقات»؛ یعنی اسماء و صفات دو مخلوقند، به این معنا که اسماء و صفات، مخلوقاتی هستند که برای درک انسانها از خداوند به کار میروند و نباید آنها را عین ذات الهی دانست. همچنین، در خطبه اول نهجالبلاغه، امیر مؤمنان علیهالسلام به نفی صفات زائد بر ذات الهی میپردازند و میفرمایند:
کُلِّ صِفَهٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَهِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَهِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَه؛ یعنی «هر صفتی گواه آن است که غیر از موصوف (صاحب صفت) است و هر موصوفی نیز گواه آن است که غیر از صفت است. پس هر کس خداوند سبحان را توصیف کند، او را با چیزی همراه کرده است؛ و هر که او را با چیزی همراه کند، او را دو تا قرار داده است؛ و هر که او را دو تا بداند، او را تجزیه کرده است؛ و هر که او را تجزیه کند، حقیقت او را نشناخته است.»
بنابراین صفات الهی، نه زائد بر ذاتاند (مثل دیدگاه اشاعره)، و نه مفاهیمی صرفاً اعتباری (مثل دیدگاه معتزله)، بلکه عین ذاتاند، اما نه به معنای ایجاد دوگانگی در ذات یا تجزیه آن. در این بیان امام، خداوند «علیم»، «قدیر»، «حی» و «سمیع» و «بصیر» است. پس این نفی صفات، نفی واقعیت علم و قدرت خداوند نیست، بلکه نفی «چگونگی وصف» است. یعنی امام نمیگویند: «خداوند علم ندارد»؛ بلکه میگویند: «اگر تو خدا را همانگونه که یک مخلوق را با صفاتش وصف میکنی، وصف کنی، گرفتار ثنویت و ترکیب شدهای». پس این نفی، نفی فهم بشرگونه از صفات است. خدا عالم است، اما علم او نه مفهومی جداست، و نه صفتی در کنار ذات، بلکه همان ذات است که ظهورش، علم نام دارد. پس نه وصف در کنار موصوف است، نه قرینی وجود دارد، و نه ترکیبی.