ماجرای وصیّت کتبی پیامبر(ص) در بستر بیماری چه بود؟

پیامبر(ص) در بستر آرمیده بود و جسم مطهّرش در تب می سوخت. اکنون از پس سال ها تلاش و رنج، آهنگ رحیل داشت. او نگران آینده بود : آینده امّت، آینده آیین نوپا، آینده شجره طیّبه ای که هنوز نیازمند حراست ها، نگهبانی ها، آبیاری ها و ایثارها بود. فرمود:

اِیتونی بِکِتابٍ أکتُب لَکُم کِتاباً لَن تَضِلّوا بَعدَهُ أبَداً برایم برگه ای بیاورید تا برایتان نوشته ای بنویسم که پس از آن، هرگز گم راه نشوید.

غوغا در گرفت و فریادها برخاست . درگیری در محضر پیامبر خدا اوج گرفت و برخی، سخنی بس ناروا بر زبان راندند. غوغا بدان سان بود که زنان، بر حال پیامبر(ص) دل سوزاندند و چون اعتراض کردند، غوغاگران بر آنها طعن زدند. پیامبر(ص) فرمود:

«قوموا عَنّی» ! به پا خیزید و بروید.

این وصیّت، نوشته نشد ؛ امّا برای بسیاری روشن بود و هست که محتوای آن، چه بود و چرا نوشته نشد.

بی گمان، محتوای وصیّت، تأکید بر همان چیزی بود که در غدیر ابلاغ شد : تأکید بر ولایت و آینده امّت . نکات زیر، شاهد این ادّعایند :

۱ . پیامبر خدا بارهای بار از «لزوم تمسّک به ثقلین» سخن گفته و آن را عامل «جلوگیری از گم راهی» دانسته بود. در این وصیّت نیز پیامبر(ص) بدان ویژگی تصریح کرده است : «نوشته ای که هرگز گم راه نشوید».

۲ . باید تأمّل و بررسی کرد که نگاشتن چه چیزی می توانست آن همه عکس العمل بیافریند، چندان که بر پیامبر خدا اهانت روا شود . چه چیز بجز «رهبری» می توانست تا بدان حد، مخالفت بیافریند و غوغا ایجاد کند، بدان سان که پیامبر(ص) با سوز و گداز بگوید : «برخیزید و از کنار من دور شوید».

۳ . ابن عبّاس ـ که هماره با تأسّف شدید و گاه با گریه و اشکِ چشم، از آن روز (روز پنج شنبه) یاد می کرد ـ می گوید :

پیامبر(ص) پس از آن همه غوغا ـ که هرگز شایسته محضر ایشان نبود ـ فرمود: «به سه چیز، سفارش می کنم : مشرکان را از جزیره العرب بیرون برانید و نمایندگان را بپذیرید، همان گونه که من می پذیرفتم، و…» .

ابن ابی نجیح که این روایت را از سعید بن جُبیر نقل می کند، می گوید:

و سعید، در گفتن سومی سکوت کرد . نمی دانم از سرِ عمد، ساکت شد و یا آن را فراموش کرد . نمی دانم آن را وا نهاد و یا از یادش رفت.

سعید، فراموش کرده است، یا از بازگفتن آن در روزگار حَجّاج بن یوسف و در زیر برق شمشیر او، خودداری نموده است و یا این که حافظه تاریخ، آن را از یاد برده و به لحاظ مصلحت حاکمیت، «حقیقت» را به مسلخ «مصلحت» کشانده است؟

علّامه سیّد عبد الحسین شرف الدین، نوشته است:

سومین نکته، چیزی جز همان که پیامبر(ص) می خواست برای حفظ امّت از گم راهی بنویسد، نیست ؛ امّا سیاست، محدّثان را به فراموشی آن کشانید، همان گونه که مفتی حنفیان شهر صور، حاج داوود الدَّدا، به آن، تنبّه داده است.

و بدین سان، روشن می شود که چون پیامبر خدا را از نگاشتن بازداشتند، آن را شفاها در ضمن وصایای دیگر برشمرد ؛ امّا… .

۴ . عمر بن خطّاب نیز بر این حقیقت، تصریح کرده و بدان اعتراف کرده و جلوگیری از «کتابت وصیّت» را مصلحت اندیشی برای امّت، تلقّی نموده است :

پیامبر(ص) در بیماری اش خواست که به نام او تصریح کند ؛ امّا من از بیم بر اسلام و به خاطر نگاهداشت آن، مانع شدم. سوگند به پروردگار این خانه، اگر او را حاکم می کرد، قریش بر آن، گِرد نمی آمدند و عرب از همه سو بر او می شوریدند. پس، پیامبر خدا دانست که من، ضمیرش را می دانم و دست نگه داشت.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.