نظر قرآن و سایر کتب آسمانی درباره «عبور بنی اسرائیل از دریا»، «گوساله سامری» و «قارون»؟
در داستان بنی اسرائیل و فرار آنان از دست فرعون تفاوتی میان گزارش تورات و قرآن وجود ندارد؛ اما در داستان سامری و قارون اختلافاتی وجود دارد. از دیدگاه تورات گوساله توسط هارون ساخته شد و این کار باعث خشم موسی(ع) و شکستن دو لوح ایشان شد؛ اما به روایت قرآن، این سامری بود که گوساله را ساخت و مردم را به پرستش آن فراخواند… .
خروج بنىاسرائیل و عبور از «دریای سرخ»
در سفر خروج تورات آمده که: فرعون به دلیل قحطى و سختى که گریبانگیر قبطیان شده بود ناگزیر شد بنىاسرائیل را رها کند، اما بلافاصله پشیمان شد و با لشکریان خود ایشان را تعقیب کرد تا به ذلّت و بندگى قبلىشان بازگرداند؛ اما ایشان راه فلسطین را که بسیار نزدیک بود گم کرده به بیراهه افتادند.
تورات مى گوید: خدا گمراهشان کرد تا اگر جنگ پیش آمد پشیمان نشوند و به مصر باز گردند. پس از آن فرعون در ساحل دریاى سرخ به ایشان رسید. چون بنىاسرائیل فرعون و لشگریانش را دیدند وحشت کرده به موسى(علیه السلام) پناه آوردند. خدا نیز بدو وحى فرمود که ایشان نجات خواهند یافت و سرانجام فرعون و لشکریانش غرق خواهند شد. خداوند بین ایشان و فرعون مانع شد، و به موسى(علیه السلام) دستور داد تا با عصاى خود به دریا بزند و آب را بشکافد، او چنین کرد، و خداوند نیز تند بادى شرقى در همه شب وزاند و دریا را خشک راهى قرار داد. بنىاسرائیل خشکى میان دریا را پر کردند و آب در دو طرف راست و چپ ایشان چونان دیواره اى بود تا به سمت دیگر آب رسیدند. فرعون دید ایشان بر خشکى مى روند پس در پى ایشان روانه شد و چون به میانه دریا رسید و بنىاسرائیل همه از آب گذشته بودند، آب به هم برآمد و فرعون و لشگریانش همگى غرق شدند و کسى از ایشان به جاى نماند.
تورات تصریح دارد که این دریا، دریاى «سوف» بود و محل شکافتن آب «فم الحیروت» برابر «بَعَل صفون» بود که در کتاب قاموس کتاب مقدس همان «قلزم» معنى شده است. «فم الحیروت» یا دهانه حیروت تنگه اى در انتهاى دریاى سوئز است، چنان که در نقشه سرزمین مقدس که به پیوست عهدین چاپ شده دیده مى شود. در دعاى «سمات» نیز که معروف به دعاى «شَبّور» است این گونه وارد شده: «وَ یَوْمَ فَرَقْتَ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ وَ فِی الْمُنْبَجِسَاتِ الَّتِی صَنَعْتَ بِهَا الْعَجَائِبَ فِی بَحْرِ سُوفٍ»؛ (و روزى که دریا را براى بنىاسرائیل شکافتى و راه هاى شگفتى که در دریاى سوف آفریدى). علامه مجلسى در شرح این دعا مى گوید: «هروى» در «الغریبین» آن را «اساف» نامیده که فرعون در آن غرق شد و سپس افزوده که آن همان دریاى قلزم است و شاید آنچه در این دعا آمده که «و فی جبل حوریث» نیز اشاره به «فم الحیروت» است که در تورات آمده بود.
آنچه در قرآن در این باره آمده تفاوت اساسى با گزارش تورات ندارد. داستان یاد شده در سوره شعراء به تفصیل و در دیگر سوره ها به ایجاز آمده. در این آیات هم تعبیر دریا دیده مى شود و هم یمّ که آب انبوه و موج را گویند. اما در تفاسیر، نقطه هاى ابهام وجود دارد؛ مفسران گفته اند راه هاى شکافته شده براى عبور بنىاسرائیل، به تعداد اسباط ایشان، دوازده راه بود. چیزى که در قرآن نه به صراحت نه اشاره اثرى از آن دیده نمى شود. اما آیه «فَانفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرْق کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ» معناى آن این است که دریا شکافت و آب در سمت راست و چپ متراکم شد که «فِرق» به معناى قسمت جدا شده است، چنانکه راغب گفته است: فرق به معناى قطعه جدا شده است. بنابراین هر قسمت دریا از قسمت دیگر جدا شده به صورت کوهى بزرگ درآمده بود. شاید آیه «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً»؛ (و راهى خشک در دریا براى آنان باز کن) نیز با پیدایش راه هاى چندگانه به تعداد اسباط بنىاسرائیل ناسازگار باشد.
نیز برخى از مفسران احتمال داده که مقصود از این دریا، رود «نیل» باشد؛ به استناد اینکه عرب، آب فراوان شیرین را نیز دریا مى نامد. آلوسى مى گوید: درباره این دریا اختلاف شده. برخى گفته اند مراد «قلزم» است که بین دو طرف ساحل آن چهار فرسخ فاصله بوده. برخى گفته اند مراد رود نیل است، و عرب آب شور و شیرین را آن گاه که انبوه گردد دریا مى نامد و لذا فرمود «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ».
طبرسى گفته: همان رود نیل، حدّ فاصل ایله و مصر است. و گفته شده دریاى قلزم است، حد فاصل یمن و مکّه تا مصر. این عده فراموش کرده اند که بنىاسرائیل در مسیر خود به فلسطین از صحراى سینا گذشته اند و فقط دریاى سرخ بر سر راهشان بوده، اما رود نیل ربطى به ایشان نداشته و در مسیرشان نبوده زیرا در جهت غرب ایشان بوده، حال آن که ایشان به سمت شرق رهسپار بودند و بر سر راه خود مانعى جز تنگه سوئز در منتهى الیه دریاى سرخ نداشتند.
داستان «گوساله و سامرى»
تورات، ساختن گوساله را به جاى سامرى ـ که در قرآن آمده ـ به هارون نسبت مى دهد. در سفر خروج آمده است که چون موسى(علیه السلام) در فرود آمدن از کوه تأخیر نمود، بنىاسرائیل از هارون خواستند که خدایانى براى ایشان بسازد، هارون اجابت کرد و گوشواره هاى طلا را از ایشان گرفت و از آن گوساله اى ریخته شده در قالب ساخت و گفت اى اسرائیل این خدایان تو هستند که تو را از سرزمین مصر بیرون آوردند. پس قربانى هاى سوختنى و هدایاى سلامتى آوردند و خوردند و نوشیدند و بر گِرد گوساله به بازى پرداختند.
خداوند به موسى(علیه السلام) خبر داد که مردم فاسد شده اند و گوساله اى ساخته بر او سجده کرده اند. پس خشم خدا بر ایشان شعله ور شد و خواست هلاکشان کند؛ اگر موسى(علیه السلام) براى آنان شفاعت نکرده بود. پس چون موسى(علیه السلام) به محلّ ایشان رسید و گوساله و رقص آنها را دید، خشم او به جوش آمد و لوحها را که در دستش بود افکند، و شکست، سپس گوساله اى را که ساخته بودند گرفته به آتش سوزانید و آن را خرد کرده نرم کرد و بر روى آب پاشیده بنىاسرائیل را نوشانید. و به هارون گفت این قوم به تو چه کرده بودند که گناه عظیمى برایشان آوردى. هارون عذر آورد که ایشان به من گفتند براى ما خدایان بساز، که نمى دانیم موسى(علیه السلام) را چه شده است.
در سوره طه نیز مى خوانیم: «وَ مَا أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یَا مُوسَى؟ قَالَ هُمْ أُولاَءِ عَلَى أَثَرِی … وَ انظُرْ إِلَى إِلَهِکَ الَّذِی ظَلْتَ عَلَیْهِ عَاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً …»؛ (و اى موسى چه چیز تو را [دور] از قوم خودت به شتاب واداشته است؟ گفت: اینان در پى منند و من اى پروردگارم به سویت شتافتم تا خشنود شوى. فرمود: در حقیقت ما قوم تو را پس از [عزیمت] تو آزمودیم و سامرى آنها را گمراه ساخت. پس موسى خشمگین و اندوهناک به سوى قوم خود برگشت و گفت: اى قوم من، آیا پروردگارتان به شما وعده نیکو نداد؟ آیا این مدت بر شما طولانى مى نمود، یا خواستید خشمى از پروردگارتان بر شما فرود آید که با وعده من مخالفت کردید؟
گفتند: ما به اختیار خود با تو خلاف وعده نکردیم، ولى از زینت آلات قوم، بارهایى سنگین بر دوش داشتیم و آنها را افکندیم، و خود سامرى [هم زینت آلاتش را] همین گونه بینداخت. پس براى آنان پیکر گوساله اى که صدایى داشت بیرون آورد، و [او و پیروانش] گفتند: این خداى شما و خداى موسى است، و [پیمان خدا را] فراموش کرد. مگر نمى بینند که [گوساله] پاسخ سخن آنان را نمى دهد و به حالشان سود و زیانى ندارد؟ و در حقیقت، هارون قبلاً به آنان گفته بود: «اى قوم من، شما به وسیله این [گوساله] مورد آزمایش قرار گرفته اید، و پروردگار شما [خداى] رحمان است، پس مرا پیروى کنید و فرمان مرا پذیرا باشید. گفتند: ما هرگز از پرستش آن دست بر نخواهیم داشت تا موسى به سوى ما باز گردد.
[موسى] گفت: «اى هارون، وقتى دیدى آنها گمراه شدند چه چیز مانع تو شد، که از من پیروى کنى؟ آیا از فرمانم سرباز زدى؟ گفت: اى پسر مادرم، نه ریش مرا بگیر و نه [موى] سرم را، من ترسیدم بگویى: میان بنىاسرائیل تفرقه انداختى و سخنم را مراعات نکردى. [موسى] گفت: اى سامرى، منظور تو چه بود؟ گفت: به چیزى که [دیگران] به آن پى نبردند، پى بردم، و به قدر مُشتى از ردّ پاى فرستاده [خدا، جبرئیل] برداشتم و آن را در پیکر [گوساله] انداختم، و نفس من برایم چنین فریبکارى کرد. گفت: پس برو که بهره تو در زندگى این باشد که [به هر که نزدیک تو آمد] بگویى: [به من] دست مزنید، و تو را موعدى خواهد بود که هرگز از آن درباره تو تخلف نخواهد شد، و [اینک] به آن خدایى که پیوسته ملازمش بودى بنگر، آن را قطعاً مى سوزانیم و خاکسترش مى کنیم [و] در دریا فرو مى پاشیم).
نقاط اختلاف قرآن و تورات درباره «گوساله سامرى»
۱. تورات مى گوید: کسى که گوساله را ساخت برادر موسى(علیه السلام)، هارون بوده است. اما در سوره «طه» در سه جا آمده که سامرى بود و هارون خواست ایشان را مانع شود اما نتوانست: «قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کَادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلاَ تُشْمِتْ بِیَ الاَعْدَاءَ وَ لاَ تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ»؛ (گفت: اى فرزند مادرم این قوم مرا ناتوان یافتند و چیزى نمانده بود که مرا بکشند؛ پس مرا دشمن شاد مکن و مرا در شمار گروه ستمکاران قرار مده).
۲. نیز در تورات آمده که چون خشم موسى(علیه السلام) به جوش آمد دو لوح را افکنده و شکست. اما در قرآن آمده که لوحها را انداخت اما نشکستند و لذا در ادامه فرموده: «وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الاَلْوَاحَ وَ فِی نُسْخَتِهَا هُدىً وَ رَحْمَهٌ لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ»؛ (و چون خشم موسى(علیه السلام) فرو نشست، الواح را برگرفت؛ و در رونویس آن، براى کسانى که از پروردگارشان بیمناک بودند، هدایت و رحمتى بود).
۳. تورات مى گوید: موسى(علیه السلام) گوساله را گرفت و سوزاند و خرد کرد و در آب پاشید و به بنىاسرائیل نوشاند اما در قرآن آمده که آن را سوزاند و خاکسترش را به دریا پاشید.
۴. در قرآن گوساله سامرى چنین توصیف شده: «عِجْلا جَسَداً لَهُ خُوَارٌ»؛ (مجسّمه گوسالهای بساخت که صدایی شگفت داشت). اما تورات از این مطلب ساکت است.
۵. در قرآن از قول سامرى آمده: «بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَهً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَ کَذَلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی»؛ (به چیزى که دیگران بدان پى نبردند پى بردم و به قدر مُشتى از ردّ پاى فرستاده [خدا، جبرئیل] برداشتم و آن را بر پیکر [گوساله] انداختم، و نفس من برایم چنین فریبکارى کرد).
۶. استاد عبدالوهاب نجّار فرق ششمى میان گزارش تورات و قرآن پنداشته که: از عبارت سفر خروج چنین بر مى آید که هفتاد مرد که به میقات رفتند پیش از داستان سامرى و گوساله بود اما قرآن مى گوید موسى(علیه السلام) پیش از آن براى فراگیرى الواح تنها رفته بود اما ایشان را پس از این جریان با خود بُرد و همین گزارش، معقول است. آنچه وى را به اشتباه افکنده این است که دیده آیه «وَ اخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلا لِمِیقَاتِنَا…» در همین سوره پس از ذکر قصه گوساله واقع شده است. اما ثبت و ضبط موجود در قرآن هرگز دلیل تقدم و تأخّر وقایع یاد شده نیست، بلکه دلیل بر ترتیب و تقدم و تأخر در نزول نیز نیست. نمونه آن داستان ذبح گاو بنىاسرائیل است که در قرآن، پیش از داستان انکار و کشف جنایت قتل در بنىاسرائیل ذکر شده، حال آن که قطعاً پس از آن اتفاق افتاده است. افزون بر اینکه در خود قرآن نشانه هایى بر اینکه تراژدى گوساله پس از رفتن هفتاد نفر به میقات بوده وجود دارد؛ ازجمله:
الف) رفتن هفتاد نفر براساس وعده میقات بوده و آیات به صراحت مى گوید قصه گوساله پس از این میقات چهل روزه بوده. خداوند مى فرماید:«وَ وَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِینَ لَیْلَهً وَ أَتْمَمْنَاهَا بِعَشْر فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَهً وَ قَالَ مُوسَى لاَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی…. وَ اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلا جَسَداً لَهُ خُوَارٌ»؛ (و با موسى سى شب وعده گذاشتیم و آن را با دَه شب دیگر تمام کردیم. تا آن که وقت معیّن پروردگارش در چهل شب به سر آمده و موسى به برادرش هارون گفت: در میان قومم جانشین باش… و قوم موسى پس از او از زیورهاى خود مجسّمه گوساله اى براى خود ساختند که صداى گاو داشت). و درباره آن هفتاد مرد مى فرماید: «وَ اخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلا لِمِیقَاتِنَا»؛ (و موسى از میان قوم خود هفتاد مرد براى میعاد ما برگزید). کار نابخردان نیز که موسى(علیه السلام) از آن عذر خواست، درخواست رؤیت خداوند بود: «یَسْأَلُکَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَیْهِمْ کِتَاباً مِنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَکْبَرَ مِنْ ذَلِکَ فَقَالُوا أَرِنَا اللهَ جَهْرَهً فَأَخَذَتْهُم الصَّاعِقَهُ بِظُلْمِهِمْ»؛ (اهل کتاب از تو مى خواهند که کتابى از آسمان [یکباره] بر آنان فرود آى. البته از موسى بزرگتر از این را خواستند و گفتند: خدا را آشکار به ما بنماى. پس به سزاى ظلمشان صاعقه آنان را فرو گرفت).
ب) قرآن خود به صراحت مى فرماید: «فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَهُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمْ الْبَیِّنَاتُ»؛(پس به سزاى ظلمشان صاعقه آنان را فرو گرفت سپس، بعد از آن که دلایل آشکار برایشان آمد، گوساله را به پرستش گرفتند). معلوم است که این هفتاد نفر فقط براى رساندن پیام قوم موسى(علیه السلام) مبنى بر درخواست رؤیت خدا با او به میقات رفته بودند و لذا در سوره طه فرموده: «وَ مَا أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یَا مُوسَى؟ قَالَ هُمْ أُولاَءِ عَلَى أَثَرِی وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَى. قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَ أَضَلَّهُمْ السَّامِرِىُّ»؛ (و اى موسى(علیه السلام) چه چیز تو را [دور] از قوم خودت به شتاب واداشته است؟ گفت اینان در پى منند، و من ـ اى پروردگارم ـ به سویت شتافتم تا خشنود شوى).
در سفر خروج تورات نیز آمده است: «و به موسى(علیه السلام) گفت نزد خداوند بالا بیا تو و هارون و ناداب و ابیهو و هفتاد نفر از مشایخ بنىاسرائیل و از دور سجده کنید و موسى(علیه السلام) تنها نزدیک خداوند بیاید و ایشان نزدیک نیایند و قوم همراه او بالا نیایند». سپس به تفصیل ماجراى موسى(علیه السلام) و پروردگار و نشانه هاى شریعت را که موسى(علیه السلام) بر الواح مى نوشت ذکر کرده است و این چنین سخن تا چند باب (اصحاح) ادامه مى یابد. سپس مى گوید هارون به موسى(علیه السلام) گفت: و به من گفتند براى ما خدایان بساز که پیش روى ما بخرامند زیرا که این مرد موسى(علیه السلام) که ما را از زمین مصر بیرون آورده است نمى دانیم او را چه شده».
سخن سامرى از نگاهى دیگر
«بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَهً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَ کَذَلِکَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی»؛ حشویه (ظاهرگرایان) از اهل حدیث پنداشته اند که سامرى در زمان فرعون به دنیا آمد و چون مادرش بر جان او ترسید او را در غارى گذاشت و دهانه آن را با سنگ پوشانید. خداوند جبرئیل را موکلّ کرد که نزد او برود و با انگشتانش او را غذا دهد؛ با یک انگشت شیر، و با یکى عسل و با سومى روغن. جبرئیل نیز عهده دار او بود تا بالید و جوان شد، و دیگر جبرئیل را با نشانه هایش مى شناخت. سپس وقتى فرعون و یارانش به سوى دریا هجوم بردند و بنىاسرائیل را دیدند، اسب فرعون از ورود به دریا خوددارى کرد در اینجا جبرئیل سوار بر مادیانى پیشاپیش فرعون و یارانش مجسّم شد. وقتى اسب فرعون آن مادیان را دید دل به دریا زد…. اینجا بود که سامرى جبرئیل را شناخت و دید هرجا اسبش پا مى نهد خاک زیر پاى او لرزش و تحرک و زندگى مى یابد. به ذهنش افتاد که هرجا که اسب جبرئیل سُم نهد حیات یابد، بدین جهت مشتى از زیر سم اسب او برگرفت و نزد خود نگه داشت. سپس وقتى موسى(علیه السلام) در میقات تأخیر کرد، بنىاسرائیل را فراخواند تا زیور آلات خود را بیاورند تا خدایانى براى ایشان بسازد، سپس گوساله اى قالب ریخت و همان مشت خاک را بر او افکند. و آن گوساله جان یافت و چون گاو صدا مى داد. سامرى گفت این خداى شما و خداى موسى(علیه السلام) است و بدین سان گمراهشان کرد.
طبرى و سیوطى و دیگر مفسّران با سندهاى خود این داستان را روایت کرده اند، سپس با آب و تاب بیشترى گفته اند: موسى(علیه السلام) از خدا پرسید: خدایا چه کسى گوساله را به صدا در آورد؟ فرمود: من؛ گفت: چه کسى به او حیات بخشید؟ فرمود من، خواستم ایشان را امتحان کنم. موسى(علیه السلام) عرض کرد: خدایا سپس تو خود گمراهشان کرده اى این جز نقشه خود تو نیست. و اینها را وقتى گفت که خدا فرموده بود: سامرى گمراهشان کرده است.
ابو مسلم اصفهانى مى گوید: در قرآن هیچ یک از این مطالب مفسران به صراحت نیامده. بنابراین احتمال دیگر آن است که مراد از «رسول» در آیه «فقبضت قبضه من أثر الرسول» موسى(علیه السلام) باشد و مراد از اثر الرسول سنّت و آیین و دستورات او باشد. عرب مى گوید: فلان یقفو إثر فلان و یقبض أثره؛ یعنى از راه و رسم او پیروى مى کند. بنابراین معناى آیه این است که وقتى موسى(علیه السلام) با سامرى عتاب و اعتراض کرد که چرا مردم را گمراه کردى، سامرى در پاسخ گفت: دیدم من آنچه را ندیده بودند؛ یعنى فهمیدم که شما و آیین شما برحق نیست و من مشتى از آثار تو اى پیامبر برگرفتم یعنى قدرى از دین و آیینت را، پس آن را به دور افکندم. اما اینکه گفت از اثر رسول و نگفت از اثر تو؛ در گفت و گوى رویاروى افراد با رؤسا یا حاکمان معمول است؛ مثلاً مى گویند: جناب حاکم چه دستور مى فرمایند با آن که حاکم مخاطب ایشان است. اما اینکه موسى(علیه السلام) را رسول نامید با آن که منکر و کافر بود، این نیز مثل سخن مشرکان خطاب به پیامبر است که مى گفتند: «یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ»؛ (اى کسى که قرآن بر او نازل شده است، به یقین تو دیوانه اى). با آن که نزول ذکر را بر او ایمان نداشتند. فخر رازى این نظریه را پسندیده و شواهدى در تأیید آن آورده مى گوید: این نظریه ابومسلم اشکالى جز مخالفت با مفسّران در آن نیست، اما به تحقیق نزدیک تر است.مراغى نیز مى گوید: وقتى موسى(علیه السلام) با نکوهش و تندى از سامرى پرسید: چه شد که مردم را گمراه ساختى، پاسخ داد که قبلاً راه وى را رفته و روش او را برگزیده و آیین او را پیروى کرده بود، اما بعداً براى او روشن شده که بیراهه بوده و نسبتى با حق و حقیقت نداشته است، لذا آن را پشت سر افکنده و بدانچه رأى خود بود گراییده است.
توصیف گوساله
در تفسیر ابن کثیر و دیگران آمده است که سامرى به ذهنش افتاد که خاکى را که از زیر سُم اسب جبرئیل برداشته به چیزى نمى زند مگر آن که هرچه بخواهد و بگوید همان مى شود. بدین رو وقتى طلاهاى مردم را گرفت و ذوب کرد از آن خاکها بر آن پاشید و گفت: گوساله شو. پس ناگهان گوساله اى با گوشت و خون و استخوان شد و مانند گوساله واقعى به صدا درآمد. برخى از مفسران نیر گفته اند: پشت گوساله را به دیوارى که سوراخى داشت متصل کرد و کسى را پشت دیوار گماشت تا با مردم سخن بگوید تا خیال کنند گوساله است که با ایشان سخن مى گوید. همه اینها با نصّ صریح قرآن ناهمخوان است؛ قرآن چنین توصیف مى کند: تندیسى از گوساله که صدایى داشت «عِجْلا جَسَداً لَهُ خُوَارٌ» نیز مى گوید: آیا نمى بینند که پاسخى بدیشان نمى دهد و سخن با ایشان نمى گوید و راهى به آنان نمى نماید: «أَفَلاَ یَرَوْنَ أَلاَّ یَرْجِعُ إِلَیْهِمْ قَوْلا»، «أَلَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لاَ یُکَلِّمُهُمْ وَ لاَ یَهْدِیهِمْ سَبِیلا». علاوه که روایات وارده در تفاسیر روایى در این نکات با یکدیگر ناسازگارند و یکدیگر را نفى مى کنند، افزون بر اینکه بیشتر آنها با عقل سلیم مخالف است، بنابراین بهتر است از آنها درگذریم.
آرى از این همه این مقدار استفاده مى شود که سامرى أهل صنعت و آشنا با زرگرى بود، و از زیور آلات ایشان بتى به شکل گوساله ساخت و گفت: این است خداى شما و خداى موسى. و در آن سوراخها و شیارهایى مهیّا کرده بود که از آن خوار که همان صداى گاو باشد شنیده مى شد و این کارى ساده است که گاه در ساختن اسباب بازى کودکان نیز به کار رفته و مى رود.
سامرى کیست؟
یکى از نویسندگان مسیحى درباره سامرى تشکیک کرده مى گوید: او از شهر سامره فلسطین بوده که «عمرى» چهارمین پادشاه بنىاسرائیل آن را بنا نهاده بود و پنج قرن پس از موسى(علیه السلام) مى زیست. بنابراین نمى تواند معاصر موسى(علیه السلام) و سازنده گوساله اى که قرآن نقل کرده باشد. در کتاب اول پادشاهان تورات آمده است: «در سال سى و یکم آسا پادشاه یهودا عمرى بر اسرائیل پادشاه شد و دوازده سال سلطنت نموده شش سال در تِرصه سلطنت کرد، پس کوه سامره را از سامر به دو وزنه نقره خرید و در آن کوه بنایى ساخت و شهرى را که بنا کرد به نام سامر که مالک کوه بود سامره نامید». این گزارش تورات، مربوط به ۵۲۳ سال پس از خروج بنىاسرائیل از سرزمین مصر است.
اما سامرى واژه اى معرّب است و اصل عبرى آن تغییر یافته، در زبان عربى شین تبدیل به سین مى شود، چنان که موسى(علیه السلام) معرب موشى یا موشه در عبرى است و یسع معرب یشوع است، و مانند «سامره» که منسوب به صاحب کوه، «شامر» است. اما سامرى که در قرآن آمده منسوب به شهر سامره یاد شده نیست، بلکه منسوب به شهر «شمرون» است که در عهد موسى(علیه السلام) و وصیّش یوشع بن نون، شهرى آباد بوده و به کسى که اهل آن بوده شمرونى گفته مى شد که در عربى سامرى مى شود و جمع آن «شمرو نیم» (سامریّین) خواهد بود. یوشع آن شهر را فتح کرده بود و به فرزندان «زبولون» داده بود، چنان که در صحیفه یوشع تورات مى خوانیم. همچنین وقتى یشوع آن را فتح کرد پادشاه آنجا «مرأون» بود. این تحقیق از علامه بلاغى است. سین و شین همیشه در زبان عربى نیز جابجا مى شده، واژه هایى مثل یسوع را فرزندان یهودا باشین تلفظ مى کردند و فرزندان افرایمى، با سین.
استاد عبدالوهاب نجّار مى گوید: نوعاً شین در زبان عبرى سین در عربى است، چنان که از عبرى زبانان نیز فرزندان افرایم بن یوسف نیز سین تلفظ مى کردند. نیز بزرگان نسل یهودا وقتى مى خواستند کسى را بیازمایند که از نسل یهود است یا افرایمى؛ او را مى فرمودند که واژه «شبولت» (سنبله) را تلفظ کند، پس اگر او «سبولت» مى گفت معلوم مى شد افرایمى است. درباره سامرى این احتمال نیز مى رود که منسوب به شامر یا سامر به معناى نگهبان باشد. که در زبان عبرى «شومیر» تلفظ مى شود و از ریشه شمر به معناى نگهبانى گرفته مى شود. در سفر پیدایش آمده: «پس خداوند به قائن (قابیل) گفت برادرت هابیل کجاست، گفت نمى دانم مگر پاسبان برادرم هستم»؟؛ (هـَ شومیر أحى أنو أخى). آنچه علامه بلاغى فرموده درست تر به نظر مى رسد.
قارون کیست؟
خداوند در قرآن مى فرماید: «إِنَّ قَارُونَ کَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَیْهِمْ»؛ (قارون از قوم موسى(علیه السلام) بود و بر آنان ستم کرد). قارون، قورح فرزند یصهار فرزند قهات فرزند لاوى و یکى از عموزادگان موسى(علیه السلام) و هارون بوده است. همراه با گروهى از سران بنىاسرائیل با ۲۵۰ نفر بر موسى(علیه السلام) و هارون شورید تا رهبرى بنىاسرائیل را از ایشان بگیرد. او بسیار ثروتمند بود و به ثروت خود مى نازید و بدان بر بنىاسرائیل فخر مى فروخت. خردمندان قومش او را پند داده از سرانجام کبر و سرمستى بیمش مى دادند اما او با گردن فرازى مى گفت: «إنما أوتیته على علم عندى»؛ (من اینها را در نتیجه دانش خود یافته ام). نیز گفته می شود او علم «کیمیا»؛ (شیمى) داشت. با طلا و زیورآلات خود در میان مردم ظاهر مى شد و برایشان فخر مى فروخت، مردم حسرت مى بردند و بیچارگان مى گفتند: «یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظّ عَظِیم»؛ (اى کاش مثل آنچه به قارون داده شده به ما هم داده مى شد، واقعاً او بهره بزرگى از ثروت ها دارد).
او در آستانه پیروزى بر موسى(علیه السلام) و قومش بود که خدا، او را با همه گنجینه هایش در زمین فرو برد. اما اینکه فرموده: «وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا وَ سُلْطَان مُبِین . إِلَى فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ قَارُونَ فَقَالُوا سَاحِرٌ کَذَّابٌ»؛ از آن بر مى آید که او با فرعون و از کسان او بوده، اما ظاهراً او خود همانند فرعون و هامان، مخاطب تهدید خداوند بوده نه اینکه لزوماً از ایشان بوده باشد، بلکه در عناد و سرکشى در سلک آنان بوده و در صف فرعونیان رویاروى موسى(علیه السلام) و هارون ایستاده بود. «وَ قَارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هَامَانَ وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ مُوسَى بِالْبَیِّنَاتِ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الاَرْضِ وَ مَا کَانُوا سَابِقِینَ»؛ (و قارون و فرعون و هامان را [هم هلاک کردیم]. و به راستى موسى براى آنان دلایل آشکار آورد، ولى آنها در آن سرزمین سرکشى کردند ولى بر ما پیشى نجستند). بنابراین قارون نیز مانند فرعون و هامان در این آیه منظور است، زیرا همگى اهل سرکشى و استکبار در زمین بودند.
ثروت قارون
خداى متعال درباره ثروت هنگفت او مى فرماید: «وَ آتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَهِ أُولِی الْقُوَّهِ»؛(و از گنجینه آن قدر به او داده بودیم که خزانه هاى آنها بر گروه نیرومندى سنگین مى آمد). طبرسى مى گوید: «ما» در اینجا موصوله است وصله آن «إنّ» و اسم و خبرش مى باشد. یعنى ما از اموال ذخیره شده چندان بدو دادیم که خزانه هاى آن، گروهى از مردان نیرومند را ناتوان مى کرد؛ یعنى حمل آن براى ایشان سنگین و دشوار بود. عصبه نیز یعنى گروهى پر شمار که بر کارى سخت و سنگین پشت در پشت یکدیگرند. مفاتح نیز در اینجا به نظر بیشتر مفسّران به معناى خزانه هاست، زجّاج نیز همین را برگزیده، مثل آیه «وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ». مفاتح جمع مِفتح یا مَفتح است که مِفتح کلید است و مَفتح خزانه است و هر خزانه اى گنجینه نوعى از اشیاء یا اموال است. فرّاء نیز مفاتح را در این آیه خزائن معنى کرده و گفته است: یعنى گروهى توانمند را سنگین مى آمد و پشتشان را خم مى ساخت و فعل «ینوء» گاهى با «باء» متعدّى مى شود.
شاعر مى گوید:
الأعصا أرزن طارت برایتها *** تنوء ضربتها بالکفّ و العضل
چون عصاى ارزن پرچم برافرازد، ضربت آن است و بازو را خم مى سازد.
و در سؤالات نافع بن ازرق از ابن عباس آمده که آیا این واژه براى عرب نیز آشناست؟
پاسخ داد: بلى، مگر نشنیدى که در شعر امرء القیس آمده:
تمشى فتثقلها عجیزتها *** مشی الضعیف ینوء بالوسق
به سختى گاهِ رفتن مى بَرَد با خود سرینش را *** تو گویى مرد زارى مى کشد بر دوش خروارى
وسق نیز به معناى شصت من یا بار یک شتر یا بار محصول یک درخت خرماست. شگفت آنکه مى بینیم نویسنده اى بیگانه با زبان عرب ـ مانند هاشم العربى ـ اعتراض کرده که باید مى گفت: «لتنوء بها العصبه»؛ این در حالى است که زمخشرى ـ مرد این میدان ـ مى گوید: ناء به الحمل یعنى بار بر او سنگین آمد و پشت او را خم کرد. پس چه اینکه بگوییم: ناء به الحمل؛ یا بگوییم. ناء بالحمل، هر دو به یک معنى است. عبارت اول، یعنى: بار از سنگینى او را خم کرد و تعبیر دوم، یعنى: با پشت خم بار سنگین را بر دوش کشید. در عبارت اول، استعمال حقیقى است، چنان که قرآن آورده و در عبارت دوم معناى کنایى خواهد بود، چنان که در شعر امرء القیس آمده بود.
برافراشتن کوه بر فراز سر بنىاسرائیل
این حادثه نیز ـ که ریزش کوه از بلندى است و قرآن نیز آن را یادآور شده و برخى از مستشرقان به دلیل اینکه در عهد عتیق نیامده آن را نپذیرفته اند ـ با این اعتراض روبرو شده که از باب اجبار بر تکلیف است.از این حادثه قرآن در دو جا یاد کرده است:
۱. سوره بقره: «وَ إِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَکُمْ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّه وَ اذْکُرُوا مَا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ . ثُمَّ تَوَلَّیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ فَلَوْلاَ فَضْلُ اللهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنتُمْ مِنَ الْخَاسِرِینَ»؛ (و چون از شما پیمان گرفتیم و طور را بر فراز شما افراشتیم، [و فرمودیم:] آنچه را به شما داده ایم به جدّ و جهد بگیرید، و آنچه را در آن است به خاطر داشته باشید، باشد که به تقوا گرایید. سپس شما بعد از آن پیمان رویگردان شدید، و اگر فضل خدا و رحمت او بر شما نبود مسلّما از زیانکاران بودید).
۲. سوره اعراف: «وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّهٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّه وَ اذْکُرُوا مَا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»؛ (و یاد کن هنگامى را که کوه [طور] را بر فراز سرشان سایبان آسا برافراشتیم، و چنان پنداشتند که کوه بر سرشان فرو خواهد افتاد. [و گفتیم:] آنچه را که به شما داده ایم به جد و جهد بگیرید و آنچه را در آن است به یاد داشته باشید، شاید که پرهیزکار شوید).
در این آیه ها جز کنده شدن قطعه اى بزرگ از بلنداى کوه در پى یک لرزش یا زلزله دیده نمى شود، که ایشان در حالى که بر دامنه کوه گرد آمده بودند به چشم خود دیدند که به سمت پائین سرازیر شد و غلتید تا در وسط راه به شکل عمودى ایستاد، در حالى که به سمت ایشان متمایل شده بود و لذا گمان بردند که بر سرشان فرود خواهد آمد. و این همزمان با تعهّد ایشان مبنى بر عمل به دستورات تورات بود. و شاید این تصادف زمانى به دلیل حکمت بالغه خداوندى بود تا نشانه هاى آفرینش را بدیشان بنمایاند و وجدان انسانها را به جانب ناتوانى شان در برابر اراده خداى قادر حکیم متوجه سازد. این از سنخ معجزه نمایى خداوند به دست پیامبران به منظور بیدارسازى وجدانهاست و نه اجبار بر تسلیم و فرمانبرى.
این اندازه که در این آیه ها آمده با آنچه در عهد عتیق آمده توافق دارد؛ در سفر خروج مى خوانیم: «پس موسى(علیه السلام) از کوه نزد قوم فرود آمده قوم را تقدیس نمود و رخت خود را شستند. و به قوم گفت در روز سیم حاضر باشید و به زنان نزدیکى منمایید. و واقع شد در روز سیّم به وقت طلوع صبح که رعدها و برق ها و ابر غلیظ بر کوه پدید آمد و آواز کرّناى بسیار سخت؛ به طورى که تمامى قوم که در لشکرگاه بودند بلرزیدند. و موسى(علیه السلام) قوم را براى ملاقات خدا از لشکرگاه بیرون آورد و در پایان کوه ایستادند. و تمامى کوه سینا را دود فرو گرفت زیرا خداوند در آن آتش بر آن نزول کرد و دودش مثل دود کوره بالا مى شد و تمامى کوه سخت متزلزل گردید. و چون آواز کرّنا زیاده و زیاده سخت نواخته مى شد موسى(علیه السلام) سخن گفت و خدا او را به زبان جواب داد».
در جاى دیگرى آمده: «و جمیع قوم رعدها و زبانه هاى آتش و صداى کرّنا و کوه را که پر از دود بود دیدند و چون قوم این را بدیدند لرزیدند و از دور بایستادند، و به موسى(علیه السلام) گفتند تو به ما سخن بگو و خواهیم شنید اما خدا به ما نگوید مبادا بمیریم».
اما کنده شدن تمام کوه از زمین و واژگونى آن میان زمین و آسمان را نه قرآن گفته و نه در روایتى معتبر آمده، بلکه تنها در برخى اسرائیلیات عامیانه دیده مى شود که برخى مفسران بدون تحقیق فریفته آن شده اند. در «الدرّ المنثور» از قتاده نقل شده که ذیل آیه گفت: خدا کوه را از بیخ بر کنده بر فراز سرشان بداشت و سپس فرمود یا دستور مرا مى پذیرید یا آن را بر سرتان پرتاب مى کنم. محمّدرشید رضا مى گوید: «استاد امام (شیخ محمّد عبده) با مفسران همنوا شده در اینکه برافراشتن طور معجزه اى در طبیعت بوده، بدین گونه که از زمین کنده شده و معلق در هوا گشته و همین به کمک سیاق از آیه تبادر مى کند، هر چند عبارت آیه در آن صراحت ندارد، زیرا…. اصل «نتق» در لغت به معناى تکان و لرزش است، اما «ظلّه» هر چیزى است که سایه افکند و اشراف یابد، خواه از فراز سر یا از پهلو باشد و سایه داشته باشد. بنابراین احتمال مى رود که ایشان در کنار کوه بوده و دیده اند که کوه تکان مى خورد، سپس گمان کرده اند که به زودى ریزش خواهد کرد و بر سرشان فرود خواهد آمد و این مى تواند در اثر زلزله نیز باشد که موجب تکان خوردن کوه شده باشد. بنابراین اگر این برداشت درست باشد انکار معلّق ماندن کوه در هوا تکذیب قرآن نخواهد بود. چنان که در هیچ روایت صحیح السندى از اهل بیت(علیهم السلام) نیست که کوه طور از جا کنده شده باشد و به سمت آسمان بالا رفته بر فراز سرهاى مردم قرار گرفته باشد به جز روایتى که در تفسیر ناشناخته منسوب به امام حسن عسکرى(علیه السلام) است که خداوند به جبرئیل دستور داد که با یکى از پرهاى خود تکه اى به اندازه حجم سپاه موسى(علیه السلام) از یکى از کوه هاى فلسطین ببُرد، و این قطعه را که به اندازه یک فرسخ در یک فرسخ بود بر فراز سر سپاهیان قرار دهد و بگوید یا آنچه موسى(علیه السلام) آورده بپذیرید یا آن را بر روى شما مى افکنم و شما را زیر آن له مى کنم!
در کتاب احتجاج (که مؤلف آن ناشناخته است) روایت مرسله اى از ابى بصیر آمده که طاووس یمانى از امام محمّد باقر(علیه السلام) پرسید: آن پرنده اى که تنها یک بار پریده و قبل از آن و بعد از آن هیچ نپریده و در قرآن یاد شده کدام است؟ فرمود کوه سینا است که خدا آن را به فراز سر بنىاسرائیل به پرواز درآورد و چون چترى از عذاب هاى رنگارنگ بر سرشان گستراند تا تورات را پذیرفتند. بنابراین روایات شیعه و سنى در این باب بى اساس بوده و در مقام تفسیر قرآن حکیم غیرقابل اعتماد است.
شگفت آن که هیأت علماى الأزهر بر استاد نجّار اعتراض کرده اند که چرا سخنان مفسّران را در این قضیه ردّ کرده است و گفته اند: رشید رضا و نویسنده کتاب (نجّار) آنچه را سید امام (شیخ محمّدعبده) تحمل کرده یعنى پذیرش نظر همه مفسران مبنى بر اینکه رفع طور معجزه اى طبیعى بوده و طور از زمین کنده شده و در آسمان معلق مانده را نتوانسته اند تحمّل کنند؛ با آن که اولى (رشید رضا) اعتراف کرده که همین به کمک سیاق، از آیه فهمیده مى شود. بلکه احتمال خود ساخته اى در باب دو آیه یاد شده ارائه داده اند که برابر آن دیگر دلالتى بر معجزه بودن این قضیه ندارد؛ با این ادعا که واژه هاى دو آیه صراحت در نظر مورد اتفاق مفسران و استاد امام (شیخ عبده) ندارد.
همچنین سخن استاد ما علامه طباطبائى نیز عجیب مى نماید: «این گونه توجیه و تغییر آیه از معناى ظاهرى و اینکه گفته شود بنىاسرائیل پاى کوه بوده اند و کوه لرزید و تکان خورد و قله آن بر سر آنان سایه گسترد، پس گمان کردند که بر سرشان فرو خواهد افتاد، در عین اینکه به بالا بردن بر فراز سرشان [در یک آیه] یا برافراشتن [در آیه دیگر] تعبیر فرموده، مبتنى بر فرضیه انکار معجزات و خوارق عادات است». سخن استاد در اینجا نشانگر اعتماد و استناد ایشان بر روایات رسیده در باب موضوعى است که آیه هیچ صراحتى یا ظهور استوار در آن ندارد، حال آن که روش عملى ایشان در تفسیر چنین نیست؛ بویژه آنجا که یک روایت تکیه گاهى در احادیث اهل بیت(علیهم السلام) نداشته باشد.
ایشان خود در جاى دیگر مى گوید: «خبر واحد جز در احکام شرعى حجیّت ندارد، زیرا حقیقت جعل تشریعى (یعنى حجیّت تعبّدى که براى خبر واحد از سوى شارع جعل شده) این است که بر دلیل ظاهرى آثار واقع مترتب شود و این در جایى است که اثر عملى براى این کار باشد؛ مثل باب احکام و تکالیف. اما در زمینه هاى دیگر (غیر از احکام شرعى) اثر عملى بر آن مترتب نیست تا بتوانیم همان اثر را بر جعل حجیّت نیز مترتب کنیم. مثلاً وقتى در روایت آمده باشد که بسمله جزئى از سوره است معناى آن این است که باید در قراءت نماز خوانده شود؛ اما اگر در روایت آمده باشد که سامرى اهل فلان سرزمین بوده و فرض این باشد که این روایت ظنّى است و نه قطعى، در این صورت معناى جعل حجیّت براى مضمون آن، قطع انگاشتن ظن حاصل از آن است، حال آن که این گزاره، گزاره اى تکوینى است و ارتباطى به مسأله تشریع ندارد».
باید گفت: در آیه مورد بحث نیز مطلب همین گونه است، زیرا مسأله، مسأله فهم یک معنى از ظاهر لفظ و پذیرش آن است، و این چیزى نیست که تعبّد در آن راه داشته باشد. اصولاً آیه سوره اعراف، برافراشته شدن کوه را همراه با تشبیه به سایبان آورده: «وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّهٌ» و به دنبال آن فرموده گمان کردند بر سرشان فرو خواهد افتاد «وَ ظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ» واژه نتوق، وقتى درباره کیسه به کار رود به معناى گردافشانى است و اگر به چیزى نسبت داده شود، به معانى گوناگونى چون باز کردن، تکان دادن، بالا بردن وگستراندن آمده و چون به زن یا شتر ماده نسبت داده شود به معناى بسیارى فرزندان است. بنابراین معناى گستردن و افزودن و پراکندن و بازکردن مى دهد. پس اگر درباره کوه به کار رود به معناى بالاتر رفتن و کشش در جهت ارتفاع است نه از جا کنده شدن و جابجا شدن از زمین به سوى فضا؛ چنان که پنداشته اند.
راغب اصفهانى مى گوید: نتق الشیء، یعنى او را کشید تا شُل شود، مانند کشیدن بندهاى بار، و آیه «وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ» از همین باب است. این یعنى لرزش قله هاى کوه و کنده شدن صخره هاى بزرگى از آن و مایل ایستادن آنها بر دامنه کوه به گونه مشرف و سایبان آسا بر سر مردمى که طبعاً در پاى کوه اند، سایبان نیز هم از بالا و هم از یک سمت قابل تصور است. در هر دو صورت مى توان گفت بر فراز سر آنها قرار گرفته است. بنابراین معناى «وَ رَفَعْنَا فَوْقَکُمْ الطُّورَ» که در آیه دیگر آمده نیز به همین معناى بالاى سر از یک سمت (با تکیه بر دامنه کوه) است و بس.