ماجرای آمدن امام رضا (ع) به خراسان چیست؟
مأمون، پس از قتل برادرش امین و استقرار نسبى خلافتش، نامه هاى مکرّر به امام رضا(ع) نوشت و ایشان را به خراسان، فرا خواند. عذرهاى متعدّد امام(ع)، باعث شد تا خلیفه به نامه نگارى اکتفا نکند، و در نهایت، امام(ع) را ناگزیر از آمدن به مرو کرد.
مأموران حکومت، مى خواستند این سفر را سفرى معمولى و یا تشریفاتى جلوه دهند؛ امّا اقدامات امام(ع) و چگونگى مراحل سفر، کاملاً نشان مى دهد که این سفر، اجبارى و در واقع به منظور دور کردن امام(ع) از مرکز فعّالیت هاى علمى و سیاسى جهان اسلام و همچنین، تحت نظر گرفتن ایشان در مرکز حکومت بوده است.
امام رضا(ع) که از سرانجام این سفر آگاه بود، خانواده خویش و مردم مدینه را نیز از بى بازگشت بودن سفر ، آگاه فرمود. امام(ع) چند بار با مرقد مطهّر پیامبر خدا صلى اللّه علیه و آله وداع کرد، در حالى که صداى گریه اش بلند و حزنش آشکار بود. ایشان به برخى از مردم مدینه که گمان مى کردند این ، سفرى معمولى است، فرمود :
من از جوار جدّم خارج مى شوم و در غربت از دنیا خواهم رفت و در کنار هارون، دفن خواهم شد.
ایشان در خراسان، به یار خویش حسن بن على وشّاء فرمود:
هنگامى که خواستند مرا از مدینه بیرون بیاورند ، همه خانواده خود را گِرد خود نشاندم و گفتم برایم گریه کنند تا صداى گریه آنان بر خودم را بشنوم. سپس دوازده هزار دینار میان ایشان تقسیم کردم و گفتم که از این سفر، دیگر باز نخواهم گشت.
بنا به دستور مأمون، سفر امام(ع) از راه بصره، اهواز و فارس ، انجام پذیرفت ؛ زیرا او تأکید داشت امام(ع) از راهى که از شهرهاى شیعه نشینِ کوفه و قم مى گذرد، عبور نکند. گزارش هاى تاریخى از وقایع پیش آمده در طول این سفر ، بسیار اندک است. تجمّع چندین هزار نفرى مردم نیشابور، تنها تجمّع پُرشورى است که در میان راه، رُخ داده و گزارش شده است ؛ همان جا که امام رضا(ع) حدیث مشهور «سلسله الذهب» را براى مردم ، املا فرمود .
در آن زمان ، نیشابور از مهم ترین مراکز حدیثى اهل سنّت به شمار مى رفت و دانشمندان و محدّثان بسیارى، همچون اسحاق بن راهِوَیه ، استاد بخارى ، در این شهر حضور داشتند. مجلس امام(ع) در نیشابور و بیان حدیث سلسله الذهب ، در متون روایى شیعه و سنّى به گونه هاى مختلف ، منعکس شده است. برخى از گزارش ها از حضور دانشمندانى همچون: محمّد بن رافِع ، احمد بن حارث ، محمّد بن رافع قشیرى ، یحیى بن یحیى ، اسحاق بن راهِوَیه ، ابو زُرعه و محمّد بن اسلم طوسى و گروهى از عالمان شهر ، خبر داده اند. در گزارش کشف الغُمّه این گونه آمده است :
صاحب کتاب تاریخ نیشابور مى نویسد: هنگامى که على بن موسى الرضا(ع) در این سفر به نیشابور رسید، به محلّه بازار نیشابور، وارد شد. ایشان در کجاوه اى که از نقره خالص بر استرى سفید بود، نشسته بود. دو تن از حافظان احادیث نبوى و محدّثان بزرگ، یعنى ابو زُرعه رازى و محمّد بن اسلم طوسى نزدیک رفتند و گفتند:
اى سَرور فرزند سَرور و اى امام و فرزند امامان! اى سلاله طاهره رضیه و اى خلاصه زاکیه نبویه! به حقّ پدران پاکت و گذشتگان نیکت، طلعت مبارک و بامیمنت خود را بر ما بنما و براى ما حدیثى از آبا و اجداد بزرگوار خود نقل کن تا آن را یاد بگیریم .
نویسنده تاریخ نیشابور ، آن گاه به تفصیل، گزارش شیوه برخورد حاضران را پس از زیارت سیماى نورانى امام(ع) شرح مى دهد و مى گوید : صداى اشک و گریه و ناله، از جماعت هزاران نفرى به آسمان برخاست. سپس امام(ع) به شیوه محدّثان ، یکایک آباى خویش تا پیامبر صلى اللّه علیه و آله را نام برد و حدیث مشهور و قدسى «کلمه لا إله إلّا اللَّه حصنى ، فمن دخل حصنى أمن من عذابى» را برایشان املا فرمود. حاکم نیشابورى ، شمارِ نویسندگان حاضر در این جلسه را ۲۴ هزار نفر، ذکر کرده است. همین نگارش عمومى ، سبب مانایى این حدیث در کتب متعدّد روایى شده و امروزه ، در منابع روایى شیعه و سنّى ، این روایت به چشم مى خورد.
گزارش هاى شیعى ، افزوده مشهورى دارد که به دلیل چگونگى ارائه آن به وسیله امام(ع) و نگارش عمومى آن ، ماندگار شده است. امام(ع) پس از گفتن بخش اوّل حدیث، آن گاه که مَرکب ایشان به راه افتاده بود، سر از کجاوه بیرون آورد و ادامه حدیث را بیان فرمود . راوى مى گوید :
فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَهُ نَادَانَا : بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا.
چون کجاوه ، قدرى حرکت کرد ، امام(ع) فرمود : [این ایمنى از عذابْ ] شروطى دارد و من از شرطهاى آن هستم.
این سخن ، اشاره به آن است که توحید، بدون پذیرفتن ولایت اهل بیت علیهم السلام نمى تواند انسان را به سعادت شایسته اش برساند .
روایت رجاء بن ابى ضحّاک ، مأمور حکومتى دستگاه خلافت ، نیز در شمار گزارش هاى مستند و مهم تاریخى در باره سفر امام هشتم(ع) است. او مى گوید:
مأمون ، مرا فرستاد که على بن موسى را از مدینه به خراسان نزد او آورم و سفارش نمود که شخصاً مراقب و مواظب او باشم و به من امر کرد که ایشان را از راه بصره و اهواز و فارس، حرکت دهم، نه راه قم و شبانه روز هم از او جدا نشوم و مراقب او باشم تا وى را بر مأمون ، وارد کنم . من پیوسته با او بودم و از مدینه تا مرو، از او جدا نشدم و به خدا سوگند تا کنون احدى را ندیده ام که از او نسبت به خداى متعال، متّقى تر باشد و یا از او بیشتر یاد خدا کند و در تمامى اوقات، ذکر خدا گوید. کسى را خداترس تر و پارساتر از او ندیده ام. رجاء بن ابى ضحّاک، آن گاه به طور مفصّل، تمام حالات عبادى امام، تعداد رکعات نمازهاى مستحبّى ایشان، ادعیه قنوت امام(ع) در نمازهاى روزانه و همچنین نماز شب ایشان را به صورت کامل، گزارش مى کند و به جلسات موعظه و پاسخ گویى به پرسش هاى دینى مردم هر شهر نیز اشاره مى کند. در پایان این روایت طولانى آمده است:
هنگامى که او را بر مأمون وارد کردم، از من جویاى حال و کردار او شد . من آنچه دیده بودم ، براى او گفتم : از رفتار و اعمال شبانه روزش و از رفتن و ماندنش، همه را شرح دادم. مأمون گفت: اى پسر ابى ضحّاک! این مرد، بهترین خلقِ روى زمین و از همه علمش بیشتر و عبادتش افزون تر و درست تر و به جاتر است. پس آنچه از وى دیده اى، براى احدى بازگو مکن تا فضل و بزرگوارى اش بر کسى ظاهر نگردد، مگر از زبان من. از خداوند یارى مى جویم بر آنچه نیّت کرده ام که مقام او را بلند کنم و نامش را در همه جا منتشر سازم و شیوع دهم.