برخورد امام کاظم (ع) با حاکمان عصر خودش چطور بود؟
برای دستگاه حاکم عباسی به روشنی معلوم بود کهموسی بن جعفر(علیه السلام)و پیروانش، عباسیان را غاصب خلافت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و زمامدارانی ستمگر و ناحق می دانند که به زور و ظلم سرنوشت مسلمانان را در دست گرفته اند و اگر روزی بتوانند و قدرت مبارزه و غلبه بر خلفای عباسی را پیدا کنند، لحظه ای در نابودی حکومتشان درنگ نخواهند کرد.
ازاین رو می بینیم که تمام عکس العملهای حکومت در مقابل رفتارها و حرکات امام کاظم(علیه السلام) برخاسته از جنبه سیاسی مسئله بود و به خاطر احساس خطری که برای حاکمیت از سوی امام(علیه السلام) وجود داشت، آنها پیوسته مُترصّد و حتی در پی از میان برداشتن حضرت بودند.
در طول زندگانی امام کاظم(علیه السلام) و در هیچ دوره ای از خلافت حاکمان عصر آن حضرت، خلفای جور غافل از شخصیت و وجهه و نفوذ معنوی ایشان به عنوان بزرگ و رهبر و ملجأ شیعیان نبودند. مدام او را زیر نظر داشتند و بسیاری از مسلمانان به خاطر رابطه با آن امام(علیه السلام) توسط حکومت بازداشت، زندانی، شکنجه و حتی کشته می شدند.
این همه نشان می دهد که برداشت حکومت عباسی از زندگی امام کاظم(علیه السلام)، یک برداشت کاملاً سیاسی بود و در چشم آنان، امام(علیه السلام) کسی بود که با موضع گیری ها مخالف نظام سلطه، در جهت مخالفت با حکومت تلاش های گوناگونی را صورت می دهد و بالقوه توان ایجاد چالش های سخت و بزرگی را برای دستگاه دارد، بدون تردید، همه آن سخت گیری ها و فشارها و محدودیت ها و زندان های متعدد که امام کاظم(علیه السلام) در طول حیات سراسر جهاد و مجاهدت خود با آنها مواجه بود، جز در حق یک انسان معترض و ناراضی سیاسی که حاکمیت وقت را نامشروع، ولی خود و اهداف و آرمان های خود را حق می داند، درست و راست در نمی آید.
کسی که فقط گوشه ای بنشیند و مسئله شرعی بگوید و معارف اسلامی را بیان کند و هیچ کاری با حکومت و سیاست نداشته باشد و اهل اقدام و مبارزه نباشد، هرگز زیر چنین فشارهای شکننده ای قرار نمی گیرد و تحت تعقیب دستگاه های حاکم و مورد تجسّس جاسوس ها، مجبور به فرار و اختفاء، و به طور ناشناس آواره کوه و بیابان و شهرهای مختلف نمی شود.
تصحیح یک تصور غلط
در واقع شخصیت و زندگی امام کاظم(علیه السلام) با تصویری که عموم مردم از آن حضرت در ذهن دارند، هم آهنگ و مطابق نیست. ما می پنداریم امام(علیه السلام) فردی بوده مظلوم، بی سر و صدا، آرام و تسلیم و منفعل در مقابل حکومت های جائر که یک روز مأموران حکومتی به خانه ایشان می ریزند، وی را به بغداد می برند و آن گاه در بصره و کوفه و جاهای دیگر زندگی می کنند و دست آخر، به او زهر می خورانند و به شهادتش می رسانند. نه! قضیه زندگی امام کاظم(علیه السلام) هرگز این گونه نبود. حکایت حیات پُربار آن حضرت حکایت پیشوای بیدار، زمان شناس، موقعیت یاب، باهوش و مدبری است که هماهنگ با شرایط زمان خود عمیق ترین و تأثیرگذارترین فعالیت های سیاسی را سامان می دهد و پیروان خویش را در سرزمین های اسلامی نزدیک و دور، همان جا که هستند گرد هم می آورد و برای آینده اسلام و جامعه اسلامی تعلیم می دهد و تربیت می کند و تشکیلاتشان را جهت دهی و هدایت می نماید.
برای این واقعیت، در زندگی امام کاظم(علیه السلام) نشانه ها و اشاره های متعددی می توان یافت. امام(علیه السلام) هر زمان که مناسب می دید، می کوشید اندیشه امامت را در ذهن پیروان خود به بیان های مختلف، تثبیت نماید و برای آنها از اهل بیت و شأن و منزلت والای ایشان در هدایت و رهبری جامعه اسلامی و ویژگی های خاص امام و خلیفه به حق رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)، سخن بگوید. ابوبصیر می گوید: روزی خدمت ابوالحسن(علیه السلام) رسیدم و عرض کردم: فدایتان شوم! امام به چه صفاتی شناخته می شود؟ امام کاظم(علیه السلام) فرمود:
«به چند ویژگی می توان امام را از غیر امام بازشناخت. نخست اینکه هر امامی از امام پیش از خود، نص و سخنی صریح درباره امامت خود دارد که او را به مردم می شناساند و به عنوان پیشوا در میان آنان، منصوب می گرداند. زیرا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) علی بن ابی طالب(علیه السلام) را به رهبری و امامت مسلمانان منصوب کرد و امامان نیز هرکدام، امام پس از خود را نصب می کنند و به مردم می شناسانند. امام کسی است که هرگاه از او چیزی بپرسند، پاسخ می دهد و چون ساکت مانند، خود سخن آغاز می کند. مردمان را از آینده شان باخبر می سازد و با هر کس به زبان خودش سخن می گوید».
این بیانات، علاوه بر مشخص کردن صفات و ویژگی های خاص امام، تعریف و کنایه ای است به حاکمان غاصب که بدون صلاحیت و شایستگی های لازم علمی و اخلاقی و الهی و تنها با تکیه به زور و زر و فریب افکار عمومی، خود را بر منصب پیشوایی امت اسلامی جای گیر کرده بودند و خلافت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را حق خود می شمردند و سعی می کردند این باور را به شکل های مختلف به مردم نیز بباورانند.
همکاری، ممنوع
دیگر از کارهای امام کاظم(علیه السلام) در عرصه عمل سیاسی، این بود که شیعیان و پیروان خود را که به نحوی با حاکمان و والیان عباسی در ارتباط بودند، بازخواست و توبیخ می کرد و جز در مواردی خاص بنا بر مصالحی، به آنان اجازه نمی داد وارد دستگاه شوند و بدین وسیله بر سیاهی لشکر حکومت ظالم بیفزایند و گامی در تقویت قدرت آنان بردارند. امام کاظم(علیه السلام) به یکی از یارانِ خود به نام «زیاد بن ابی سلمه» که از کارگزاران درباره عباسی بود، فرمود:
«ای زیاد! اگر از جایی بلند به زیر فروافتم و قطعه قطعه شوم، بر من گواراتر و دوست داشتنی تر است از این که در دستگاه یکی از سلاطین کار و مسئولیتی بپذیرم یا نزد آنان روم… ای زیاد! کمترین کاری که خداوند در قیامت با کارگزاران سلطان جور می کند این است که او را در خیمه ای از آتش فرو می گذارد تا مردمان از حساب رسی فارغ شوند».
همین چند جمله برای دستگاه حاکم کافی بود که امام(علیه السلام) را به جُرم توطئه و خیانت و تشویش اذهان دستگیر و روانه زندان کند و به انواع آزار و شکنجه، بر او سخت گیری نماید.
سیاسی ترین و پُرمایه ترین عمل اعتراضی امام کاظم(علیه السلام) نسبت به دستگاه حاکم، حمایت گاه صریح و گاه در پرده ایشان از بعضی قیام ها و رهبران آنها بود. همچون قیام و نهضت خونین «فخ» به رهبری حسین بن علی بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب(علیه السلام) که امام(علیه السلام) از همان آغاز کار و تشکیل نهضت از آن آگاه بود و با حسین شهید فخ نیز تماس و ارتباط داشت. ایشان اگرچه شکست نهضت را پیش بینی کرده بود، اما وقتی احساس نمود که حسین در تصمیم خود جدّی و استوار است، به او فرمود:
«هر چند تو شهید خواهی شد، ولی باز در جهاد و پیکار کوشا باش. این جماعت، مردمی پلید و بدکارند که اظهار ایمان می کنند ولی در باطن ایمان و اعتقادی ندارند. من در این راه، اجر و پاداش شما را از خدای بزرگ می طلبم».
با وجود این شواهد و قرائن، حکومت عباسی نمی توانست امام کاظم(علیه السلام) و فعالیت ها و روابط ایشان را نادیده بگیرد و بیشترین حساسیت را نسبت به آن حضرت نشان ندهد. آنها بی اطلاع نبودند که امام(علیه السلام) به عنوان یک شخصیت ممتاز و مورد توجه که از مخالفان سرسخت حکومت است، در حجاز و دیگر سرزمین های اسلامی هوادارانی دارد که به امامت و ولایت او معتقدند، وجوهات و کمک های مالی خود را به ایشان می رسانند و حتی حاضرند در رکابش شمشیر بزنند و علیه نظام حاکم، قیام کنند.
حتی در بعضی موارد نقل شده که امام کاظم(علیه السلام) علناً و به طور صریح داعیه خلافت و حاکمیت را مطرح می کرد و هیچ ابایی نداشت که هارون چه عکس العملی نشان می دهد و با او چه خواهد کرد. روزی هارون – شاید به منظور آزمایش و اطلاع از اهداف امام(علیه السلام) – به آن حضرت می گوید که حاضر است فدک را به ایشان برگرداند.
امام(علیه السلام) می فرماید: در صورتی حاضرم فدک را بگیرم که آن را با تمام حدّ و مرزهایش به من بازگردانی.
هارون می پرسد: حدّ و مرزهای آن کدام است؟
حضرت فرمودند: اگر حدود آن را بگویم، هرگز برنخواهی گرداند.
هارون اصرار می کند و سوگند می خورد که به هر حال فدک را به حضرت پس خواهد داد.
حضرت می فرمایند: حدّ اول آن، عدن؛ حدّ دومش، سمرقند؛ حدّ سومش، آفریقا و حدّ چهارمش مناطق ارمنیه و دریای خزر است.
هارون الرشید با شنیدن این سخنان رنگ از چهره اش می پرد و به شدت ناراحت و عصبانی شده، نمی تواند خود را کنترل کند، با کلمات و واژه هایی پُر از خشم، رو به امام کاظم(علیه السلام) می کند و می گوید: به این ترتیب، چیزی برای ما باقی نمی ماند. پس بلند شو، بیا به جای من بنشین!
امام(علیه السلام) می فرماید: گفتم که اگر حدودش را مشخص کنم، آن را برنمی گردانی.
همان جا بود که هارون تصمیم به شهادت امام(علیه السلام) گرفت.
امام کاظم(علیه السلام) با این بیان می خواست به هارون بفهماند که «فدک» یک قطعه زمینی که ما بر سر آن با دیگران اختلاف و دعوا داشته باشیم نیست. بلکه رمزی از مجموع قلمرو حکومت اسلامی است. اصحاب سقیفه با ستاندن ظالمانه آن از دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در واقع حق حاکمیت اهل بیت(علیهم السلام) را مصادره کردند. بنابراین اگر بخواهی حق ما را به ما بازدهی، باید تمام سرزمین های اسلامی را در اختیار حاکمیت ما اهل بیت(علیهم السلام) بگذاری و خود نیز تسلیم امر و نهی ما باشی.