شناسایی عوامل خطرزا در بروز خودکشی
یکی از مهم ترین اقدامات برای اجرای برنامه پیشگیری از خودکشی، شناسایی عوامل خطر در اقدام به خودکشی است.
افسردگی می تواند زمینه ساز خودکشی باشد.
چکیده: یکی از مهم ترین اقدامات برای اجرای برنامه پیشگیری از خودکشی، شناسایی عوامل خطر در اقدام به خودکشی است. عوامل متعددی می تواند پدیدآورنده خودکشی باشد. در این نوشتار به بیان برخی از این عوامل می پردازیم.
عوامل مهم و خطرناک پیش بینی کننده اقدام به رفتار خودکشی
یکی از مهم ترین اقدامات برای اجرای برنامه پیشگیری از خودکشی، شناسایی عوامل خطر در اقدام به خودکشی است. از جمله عواملی که می تواند هم در شکل گیری افکار خودکشی و هم در اقدام به خودکشی نقش به سزایی داشته باشد، می توان به سبک دلبستگی، اختلالات شخصیت، افسردگی، سبک های مقابله ای و اعتیاد این دسته از افراد در پیش بینی اقدام به خودکشی اشاره کرد.
سبک دلبستگی
سبک دلبستگی یکی از مهم ترین نظریه های که به بررسی رابطه مادر کودک پرداخته، نظریه دلبستگی بالبی می باشد که اهمیت این موضوع در رشد شخصیت انسان مورد تاکید اکثر روان شناسان قرارگرفته است. دلبستگی در حقیقت عبارت است از: پیوند عاطفی عمیقی که با افراد خاص در زندگی خود برقرار میک نیم، طوری که باعث شود وقتی با آنها تعامل می کنیم، احساس نشاط و شعف کرده و به هنگام استرس از اینکه آنها را در کنار خود داریم، احساس آرامش می کنیم.
موضوع اصلی نظریه دلبستگی این است که مادرانی که نیازهای کودکانشان را برآورده می کنند، نوعی حس امنیت در آنها به وجود می آورند.
روابط دلبستگی توام با امنیت، می تواند در روابط بین فردی آتی نقشی تسهیل کننده داشته باشد که در صورت شکل گرفتن این نوع دلبستگی، فرد به نظام ارزشی و نگرشی مثبت و با روش منطقی، از خود و دیگران می رسد. بالبی می گوید، دلبستگی، رفتار انسان را از گهواره تا گور را مشخص می کند (ساتر، ۲۰۱۰). نظام دلبستگی، ساختار سازمان یافته ای است که مجموعه پیچیده هیجان ها، رفتارها و شناخت هایی را که برای حفظ راحتی احساس ایمنی شکل می دهد، توصیف می کند (میکولینسر و شاور، ۲۰۱۱). در زندگی انسان، دلبستگی تجربه بسیار مهمی می باشد و رابطه والدین با فرزندان تاثیر بسیار مهمی بر زندگی شخصی و روابط آینده او به ویژه ارتباطش با دیگران دارد (یان هوا، کیو، ژنگ-یان، هیورانی.. پینگ، ۲۰۱۲). به نظر بالبی الگوی عملی درونی، نه تنها حکم یک الگو را برای ارتباطات اجتماعی آینده دارد، بلکه تعیین اینکه فرد چه احساسی داشته باشد و با عواطف پریشان خود چگونه کنار بیاید نیز تاثیرگذار است (آلن، ۲۰۰۲). تحقیقات نشان می دهند که نقش تنظیمات دلبستگی در نوجوانی و بزرگسالی، می تواند پیش بینی مناسبی برای رفتار اقدام به خودکشی باشد، یعنی دلبستگی ناایمن در افراد اقدام کننده به خودکشی، به طور معناداری بیشتر از دیگر افراد است (گرونبام، گالنا الوی، مورتنسون، بورک، اوکیوندو و مان، ۲۰۱۰). توجه به یافته های تحقیقات اپیدمیولوژی نشان می دهد که اکثریت قریب به اتفاق (۸۸ درصد) اقدام به خودکشی در نوجوانان، حتی پس از کنترل افسردگی متاثر از سبک دلبستگی ناایمن در دوران کودکی است (لوینسون، روده و سیلی، ۱۹۹۶).
دلبستگی ناایمن اجتنابی
براساس پژوهش های صورت گرفته از بین سبک های دلبستگی، دلبستگی ناایمن اجتنابی، بیشترین نقش را در تبیین رفتار اقدام به خودکشی دارد. افراد اجتنابی سعی می کنند از واکنش های هیجانی به در دسترس نبودن بالفعل یا بالقوه اشکال دلبستگی جلوگیری کنند (طردکردن، جداسازی و از دست دادن). این واکنش بر نیازمند بودن و وابستگی دلالت دارد. همانند افراد ایمن، افراد اجتنابی نیز سعی می کنند تا به طور جدی هیجان های مربوط به تهدید را ساماندهی کنند. در حالی که تلاش های ساماندهی افراد ایمن، معمولا ارتباط مصالحه و حفظ کردن یا بازسازی رابطه را ارتقاء می دهند، تلاش های افراد اجتنابی، با هدف به حداقل رساندن نزدیکی به دیگران و اتکای متقابل، بدون توجه به تاثیر زیان بخش آن بر رابطه انجام می شود.
اجتناب از سامان دهی هیجان اغلب از جست وجوی حمایت، حل مساله و ارزیابی دوباره، بازداری می کند. برای افراد اجتنابی، استرس، فاصله میان فردی و اعتماد به خود و جست وجوی حمایت در مواقع لزوم به عنوان عامل ناراحت کننده و مخاطره آمیز تلقی می شود.
علاوه بر این، آنها ممکن است در حل مساله با ارزیابی دوباره مشکل داشته باشند، زیرا این شیوه های کنار آمدن بر بازشناسی تهدیدها و خطاهایی تاکید می کنند که افراد اجتناب ترجیح می دهند آن را انکار کنند. همچنین اگر حل مساله احتمال شکست داشته باشد یا مستلزم این باشد که فرد قبول کند که بعضی از مسایل غیرقابل حل هستند، حل مساله متوقف می شود که با حس خودمختاری فرد اجتنابی با تمایل او به برتری، جور درنمی آید.
ناتوانی یا بی میلی در خود مستقیم با علل هیجانات دردناک اغلب برای افراد اجتنابی تنها یک انتخابی است که می گذارد، یعنی: سرکوب هیجان یا جدا کردن خود از تاثیرات آن در تجربه و رفتار، آن چه لازاروس و فولکمن “مقابله فاصله ای” نامیدند. به همین دلیل یکی از شایع ترین اختلالات در افراد اجتنابی افسردگی است در حالی که دلبستگی ایمن در دوره نوجوانی با کمترین بیماری روانی ارتباط دارد که شامل کم ترین سطح افسردگی، اضطراب و احساس بی کفایتی شخصی است (میکواینسر و شاور، ۲۰۰۹ و ۲۰۱۱، ساتر، ۲۰۱۰).
نتایج پژوهش گرانبام (۲۰۱۰) نیز نشان می دهد که دلبستگی اجتنابی عامل پیش بین افزایش خطر اقدام به خودکشی در طول یک سال پیگیری است. دلبستگی اجتنابی در ایجاد اختلال افسردگی اساسی نقش عمده دارد و افسردگی اساسی نیز در رفتار خودکشی نقش دارد. از سوی دیگر دلبستگی ایمن ممکن است عود اختلال افسردگی عمده را کاهش دهد. در نتیجه خطر اقدام به خودکشی را نیز کاهش می دهد (لمچه و همکاران، ۲۰۰۶، گرانبام و همکاران، ۲۰۱۰، بیقولکو، ۲۰۰۹، دی جانگ، ۱۹۹۲).
افسردگی
افسردگی اختلالی است که با کاهش انرژی و علاقه، احساس گناه، اشکال در تمرکز بی اشتهایی و افکار مرگ و خودکشی مشخص می شود و با تغییر در سطح فعالیت، توانایی شناختی، تکلم، وضعیت خواب، اشتها و سایر ریتم های بیولوژیک همراه است. بک بیشتر توجه خود را بر شناخت افراد افسرده ساخته است. او باور دارد که هیجان های افراد در حد زیاد بر چگونگی نظر آنان درباره جهان قرار دارد. آنان در مورد مشکلات خود اغراق می کنند و به همه موارد تعمیم می دهند و احتمال اجرای هر عملی را که می توان در مورد رفع مشکلاتشان انجام داد، به حداقل می رسانند (آزاد، ۱۳۸۴).
از دیدگاه بک، پدیدهایی افسردگی مشروط به ساخت ها (روان بنه های شناختی) و فرایندهایی (شیوه های تفکر) است که به ایجاد تغییرات کم و بیش مهمی در واقعیت منجر می شوند. بررسی روان بنه های شناختی افراد افسرده، زمینه های سه گانه شناختی را آشکارا پدیدار می سازد.
فرد خود را مملو از عیوب و نارسایی ها می بیند و احساس بی ارزشی می کند.
دیدگاه منفی نسبت به خود
چنین افکاری بر اثر تفسیر منفی رویدادهای خنثی و یا مثبت آشکار می شوند و این گرایش را در فرد ایجاد می کنند که در بین امکانات متعدد، همواره بد احتمال را در نظر بگیرد.
دیدگاه منفی نسبت به آینده
کفه بدبینی می چربد و جایی برای تصور آینده ای بهتر باقی نمی گذارد، چرا که همواره در بین امکانات، نامساعدترین آنها را در نظر گرفته می شود.
فرد افسرده، این خطوط سه گانه را به صورت افکاری خودکار – افکاری که در تضاد یا افکار ارادی قرار دارند و پیوسته با احساس نامیدی، بی کفایتی، گنهکاری، کینه نسبت به خود و یا میل به کیفر رسیدن تجربه می کند (دادستان، ۱۳۸۰). در حقیقت افراد افسرده تصوراتشان نسبت به خود، دنیا و آینده براساس یک سری افکار تحریف شده ناکارآمد می باشد. تحقیقات نشان داده که یکی از مهم ترین عامل ابتلا به خودکشی به خاطر وجود افسردگی در افراد می باشد (کنول و برنت، ۱۹۹۵، ایلیف و مانتروپ، ۲۰۰۵). افراد افسرده ای که اقدام به خودکشی می کنند، بر این باورند که امیدی به آینده شان وجود ندارد. پژوهش های متعدد نشان داده اند که ناامیدی یک مولفه جدی اقدام به خودکشی در بیماران افسرده است (آبرامسون و همکاران، ۲۰۰۰، پتی و جوینز، ۲۰۰۶، هیرش و کونر، ۲۰۰۶). بنابراین منفی گرایی و ناامیدی درباره آینده، به همراه دیدگاهی بدبینانه درباره خود، دنیا و دیگران عامل مهمی است که موجب اقدام به خودکشی فردی می شود که دارای اختلال افسردگی است و پیامد این شیوه اندیشیدن، خودکشی به عنوان تنها راه حل به ذهن آنها خطور می کند (رینیکه، دوبوآ وشولتز، ۲۰۰۱).
اختلالات شخصیت
یکی دیگر از عوامل خطرزایی که در بروز خودکشی نقش دارد، اختلالات روانی است. اختلالات روانی و به ویژه اختلالات محور، دو نقش مهمی را در رفتار خودکشی بازی می کند. در حال حاضر تخمین زده شده است که بیش از ۳۰ درصد افرادی که به علت خودکشی جان خود را از دست می دهند، دچار اختلال شخصیت هستند (اولدهام، ۲۰۰۶). به نظر می رسد که اختلالات شخصیت فراتر از خودکشی موجب اتفاقات دیگری نیز می شود که به نوبه خود بر خودکشی تاثیر می گذارد، مثل و همچنین به نظر می رسد که اختلالات صرف از دست دادن حمایت اجتماعی، رویدادهای منفی مکرر، مراقبت بهداشتی ضعیف است.