واکاوی نظریههای پرخاشگری/ ریشه یابی عوامل ایجاد پرخاشگری
چنانچه میزان ابتلاء جوامع بشری به یک موضوع خاص را یکی از معیارهای اهمیت آن موضوع بدانیم به جرات میتوان ادعا کرد که پرخاشگری از جمله مسائل عمده و با اهمیتی است که انسانها از گذشتههای دور تاکنون به صورت گستردهای با آن سر و کار داشته و دارند. نگاهی گذرا به آمار خیره کننده و روزافزون جنایات و درگیریهایی که در جوامع انسانی به وقوع میپیوندد، که بخش عمدهای از آنها ناشی از رفتارهای پرخاشگرانه است، مؤید این ادعا است.
به موازات پیشرفت صنایع و علوم و متحول شدن زندگی بشری، روابط انسانی نیز نسبت به قبل پیچیده تر شده است. در این راستا، مشکلات و معضلات روحی و روانی فراوانی در جوامع انسانی به وقوع پیوسته که این امر ضرورت بررسی گسترده و دقیق موضوعات روان شناختی نظیر پرخاشگری را ایجاب نموده است. به طوری که امروزه پرداختن به موضوع پرخاشگری منحصر به کتب روانشناسی نیست بلکه در دیگر حوزههای علمی هم چون روان پزشکی، آسیبشناسی روانی، روانشناسی اجتماعی و حتی جرمشناسی که یکی از شاخههای حقوق کیفری است، از جهات متفاوت مورد بررسی قرار گرفته است. بنابراین پرخاشگری را، از این منظر که در محدوده روابط متقابل اجتماعی تجلی و بروز مییابد، میتوان پدیدهای اجتماعی- روانی تلقی نمود و مطالعات تجربی و تحقیقات نظری آن را در حیطه تبعات روانشناسی اجتماعی دانست.
در چند دهه اخیر، موضوع پرخاشگری توجه بسیاری از دانشمندان و متخصصان را به خود معطوف کرده است، به گونهای که دهها کتاب و صدها مقاله در خصوص این موضوع به چاپ رسیده است. در ادبیات روانشناسی اجتماعی و جامعهشناسی کجرفتاری همانطور که لوک لامارش، ژوزه دزیل و لوک بدار (۱۹۹۹) متذکر شدهاند، واژههای خشونت، پرخاش و پرخاشگری گرچه در بعضی از متون و منابع به طور مترادف و متناظر به کار رفتهاند، اما مفاهیمی با معانی روان شناختی اجتماعی متفاوتاند. «پرخاش رفتار است، اما پرخاشگری معمولا به عنوان صفت شخصیتی یا سایق بنیادی، یا حتی حالت عاطفی یا نگرش تعریف می شود». به تعبیر لئونارد برکوویتز (۱۹۹۳) پرخاشگری تمایل نسبتا دائم به ابراز رفتارهای توأم با پرخاش از سوی فرد در موقعیتهای مختلف است.
از طرفی خشونت را نباید با پرخاش یکی پنداشت. بسیاری از صاحب نظران این دو مفهوم را معادل ندانستهاند. لامارش، دزیل و بدار (۱۹۹۹) خشونت را شکل افراطی پرخاش پنداشته، آن را اقدام عمدی به منظور ایجاد آزار جسمی یا روانی شدید در دیگر آن تعریف کردهاند. همچنین، خشم نیز با پرخاش مترادف نیست. «خشم هیجانی است که می توانیم به هنگام روبرو شدن با رویدادهای ناخوشایند نشان دهیم»
اما، پیش از بحث، ذکر این نکته ضروری است که «خشم» با «پرخاشگرى» تفاوت دارد؛ صاحب نظران معتقدند که: «خشم یکى از هیجانات نیرومندى است که دست آفرینش در انسان نهاده است و از سال هاى اولیه رشد، بروز مى کند و اغلب رفتارهاى پرخاشگرانه را به دنبال دارد». نتیجه آن که پرخاشگری هیجان نیست بلکه از آثار حالت هیجانی خشم است و برای فرونشاندن آن و معمولا همراه آن رخ میدهد.
تعریف پرخاشگری
به نظر میرسد ارائه یک تعریف برای اصطلاح پرخاشگری که مورد قبول همگان باشد امکان پذیر نیست زیرا نظرگاههای متفاوت درباره این که آیا باید پرخاشگری را بر اساس نتایج ملموس و عینی آن و یا بر اساس نیت و مقاصد شخصی افراد تعریف کنیم، باعث پدید آمدن تعریفهای متفاوتی از پرخاشگری شده است: برخی از روانشناسان پرخاشگری را رفتاری میدانند که موجب آسیب دیگران شود یا بالقوه بتواند به دیگران آسیب بزند. این آسیب میتواند بدنی مانند کتک زدن، لگد زدن و گاز گرفتن، یا لفظی مانند ناسزاگویی و فریاد زدن و یا حقوقی، مانند به زور گرفتن چیزی باشد.
ایراد تعریف فوق این است که نسبت به برخی رفتارها که پرخاشگرانه به حساب نمیآیند مانعیت ندارد. مثلاً اگر کودکی هنگام بازی، اسباب بازی خود را پرتاب کند اما ناخواسته به فرد دیگری برخورد کند، رفتار وی بر اساس تعریف مزبور، رفتار پرخاشگرانه به حساب خواهد آمد.
تعریف دیگری که برای پرخاشگری ارائه شده است بر نیت فرد پرخاشگر تکیه دارد و پرخاشگری رفتاری دانسته شده که به قصد آسیب یا آزار رساندن از کودک سر بزند. برخی این تعریف را مورد نقد قرارداده و گفتهاند: نیت امری عینی و ملموس نیست و میتواند مورد تفسیرهای گوناگون قرار گیرد. بسیاری از محققان ترکیبی از این تعاریف را پذیرفتهاند و رفتاری را که موجب آسیب دیگران گردد، پرخاشگرانه میدانند، به ویژه اگر فرد بداند عمل او آسیب و آزار دیگران رابه دنبال دارد.
در مقام قضاوت نسبت به تعاریف ارائه شده برای پرخاشگری، به نظر میرسد قصد و نیت در پرخاشگری دخالت دارد و هر کس با علم حضوری از نیت خود آگاه است و میتوان از راه آثار مشابه، آن را در دیگران نیزشناسایی کرد و از این جهت، وسیله قابل تفکیک از سایر نیتها و حالات درونی میباشد. بدین ترتیب، اگر فرد رفتار خشنی را برای هدفی از روی عمد انجام دهد، رفتار وی پرخاشگرانه تلقی میشود، چه از عواقب آن آگاه باشد و چه نباشد.
اریش فروم همه اعمالی را که سبب آسیب رساندن به شخص، شیء یا جانور دیگر شود و یا با چنین قصدی صورت گیرد پرخاشگری مینامد. ارونسون نیز خشم و پرخاشگری را عملی میداند که اهدافش اعمال صدمه، آسیب و رنج است. با توجه به این تعاریف میتوان اذعان نمود که پرخاشگری کنشی است که شامل آسیب رسانی بدنی و روانی است، جنبه تعمدی دارد، امری تصادفی بشمار نمیآید، و مهمتر از همه اینکه یک کنش محسوب میگردد.
برکویتز، روانشناس اجتماعی برجسته معاصر، نیز با تعریف پرخاشگری به عنوان آسیب رساندن عمدی به دیگری، میافزاید که این آسیب ممکن است روانی یا فیزیکی باشد. خشونت معمولاً بر اساس شدت آسیب از پرخاشگری متمایز میشود. خشونت کنشی است که عامل آن به عمد تلاش برای آسیب رسانی فیزیکی به دیگری مینماید.
برخی از پژوهشگران بین دو نوع پرخاشگری، یعنی پرخاشگری بازتابی و ابزاری تمایز قایل میشوند. پرخاشگری بازتابی یا کینه توزانه با هدف ایراد آسیب فیزیکی یا روانی، به عنوان یک هدف و نه ابزار در نظر گرفته میشود. به تعبیر لئونارد این نوع پرخاشگری دارای مؤلفهای اساساً احساسی و هدفش آسیب رسانی است. برکویتز این نوع پرخاشگری را «پرخاشگری عصبی» مینامد که در جریان آن فرد پرخاشگر فرد یا افراد دیگر را به عنوان تهدید یا محرکی آسیب رسان تلقی میکند. پرخاشگری ابزاری شامل اعمال ضرب و جرح و واردساختن درد و رنج به دیگری یا دیگران به عنوان ابزاری برای دستیابی به یک هدف است که شکل محسوس آن میتواند دستیابی به اهداف گوناگونی مانند پاداش مادی، پیروزی، یا تحسین باشد. این نوع پرخاشگری متضمن خشونتی غیر احساسی و معطوف به انجام وظیفه است.
همچنین پرخاشگَری، در روانشناسی و دیگر علوم رفتاری و اجتماعی، به معنی رفتاری است که منجر به آزار و درد میشود.
انواع پرخاشگری
پرخاشگری مستقیم و غیر مستقیم:این تقسیم بندی براساس شناخت و عدم شناخت علت و یا علل پرخاشگری صورت پذیرفته است. اگر علت یا علل پرخاشگری روشن باشد، مثلاً فرد دیگری یا شی ءای باعث شده که ما به مقصود خود نرسیم و ما هم آن عامل را میشناسیم و از خود رفتار پرخاشگرانه بروز میدهیم، در این صورت پرخاشگری مستقیم اطلاق میشود، اما در صورتی که عامل پرخاشگری را نمیشناسیم مثلاً در اتوبوس به اشتباه با فردی برخورد میکنیم و او شروع به پرخاشگری میکند، این نوع پرخاشگری را که زمینههای قبلی دارد و در حقیقت تخلیه هیجانهای قبلی است، پرخاشگری غیرمستقیم مینامند.
پرخاشگری وسیله ای:«اگر رفتارى در جهت رسیدن و دستیابى به هدفى خارجى انجام گیرد پرخاشگرى وسیلهای تلقى مى شود». بر اساس نظر برخی از محققین در پرخاشگری وسیلهای از پرخاشگری به عنوان روشی برای ارضای سایر انگیزهها استفاده میشود. مثلاً شخصی ممکن است از تهدید استفاده کند تا دیگران را به انجام دادن خواستههای خود وادار نماید، یا کودکی ممکن است از پرخاشگری به عنوان روشی برای جلب توجه دیگران استفاده کند.
بیش تر پرخاشگریهای اطفال خردسال از نوع وسیلهای و برای تصاحب شی ء مورد علاقه است. آنان با اعمالی مانند هل دادن در تلاشاند تا اسباب بازی دیگران را به چنگ آورند و کم تر مواردی است که به قصد آسیب دیگران و از روی عصبانیت اقدام نمایند.
پرخاشگری خصمانه:در صورتی که پرخاشگری به قصد آسیب دیگران باشد، خصمانه تلقی میشود. تعریفی که به نظر اکثریت مناسب است این است که: «پرخاشگرى خصمانه هر نوع رفتارى است که هدفش اذیت کردن یا آسیب رساندن به موجود زنده دیگرى است که بر انگیخته شده است تا از این رفتار پرهیز کند».
لازم به ذکر است که پرخاشگری خصمانه طیف وسیعی از رفتارها را برمی گیرد و ممکن است بدنی یا کلامی، فعال یا غیرفعال و مستقیم یا غیر مستقیم باشد. تفاوت پرخاشگری بدنی با کلامی، تفاوت بین آزار جسمی و حمله با کلمات است. تفاوت پرخاشگری فعال با غیر فعال، تفاوت بین عمل آشکار و قصور در عمل است و منظور از پرخاشگری غیر مستقیم پرخاشگری بدون برخورد رودررو است.
میزان و سن شیوع پرخاشگری وسیلهای و خصمانه
پرخاشگری در حقیقت یکی از نمودهای رشد اجتماعی است؛ در پایان یک سالگی، حدود ۴۶ درصد رفتارهای اولیه همسالان را رفتارهای پرخاشگرانه و متعارض تشکیل میدهد. پرخاشگری یکی از ملاکهای رشد اجتماعی است که در کودک به اشکال مختلف از قبیل خراب کردن، برداشتن اسباب بازی کودکان دیگر، جیغ و فریاد زدن، گریه کردن، زد و خورد کردن و ناسازگاری و اختلاف ظاهر میشود.
سالهای اولیه کودکی و سنین قبل از مدرسه، مملو از پرخاشجویی بوده و در آن بیش از سالهای قبل و بعد رفتارهای خصمانه مشاهده میشود. در این ایام بیش تر پرخاشگریها از نوع وسیلهای است، در حالی که، پس از طی دوره پیش دبستانی به نوع خصمانه مبدل میشود و با رفتارهای ناپسندی هم چون یاوه گویی و تمسخر همراه میگردد. زمانی که کودکان دریابند کودک دیگری قصد آسیب رساندن به آنها را دارد، احتمالا برای تلافی به جای مضروب ساختن و خراب نمودن اسباب بازیهای وی، خود او را مستقیماً مورد حمله قرار میدهند.
به موازات رشد سنی کودک، نحوه بروز حالت پرخاشگری از حالت علنی و آشکار به صورت رمزی درمی آید. او سعی میکند با درونی ساختن خشم خویش، از برخوردهای آسیب رساننده جسمانی و لحظهای کاسته و به تدریج با واکنشهای غیر مستقیم، فرد مقابل را مورد شکنجه روانی قرار دهد. در سالهای اولیه کودکی ظهور خشم سریع بوده و به زودی از بین میرود، اما در سنین بالاتر، کودک فرا میگیرد که رنجش و غم خویش را در درون، محبوس ساخته و آن را در مدت مدیدی با انجام اعمال منفی گرایانه به ظهور برساند.
علل و عوامل پرخاشگری- عوامل خانوادگی پرخاشگری: عوامل خانوادگی به عنوان یکسری از عوامل محیطی در بررسی عوامل تربیتی افراد مؤثر میباشند، چرا که خانواده به عنوان اولین محیط اجتماعی زندگی افراد بسیار حائز اهمیت میباشد و خیلی از چیزها را افراد در سالهای اولیه حیات اجتماعی خود در آن میآموزند. خانواده میتواند از جهات مختلف موجب بروز یا تشدید پرخاشگری شود که مهمترین این عوامل عبارتاند از:
۱) نحوه برخورد والدین با نیازهای کودک: معمولاً کودکی که وسایل و اسباب بازی مورد علاقه خود را در دست دیگری میبیند برانگیخته میشود و در صدر گرفتن آن حتی با اعمال خشونت میشود. تجربه نشانگر آن است که چنانچه در کودکی همیشه توقعات و انتظارات فرد برآورده شده باشد او بیشتر از کسانی که توقعات و انتظاراتشان برآورده نشدهاست خشمگین وپرخاشگر میشود.
۲) وجود الگوهای نامناسب، داشتن الگوی مناسب در زندگی یکی از نیازهای انسان است زیرا انسانها علاقه مند هستند که رفتار و کردار خود را مطابق با کسی که مورد علاقه خودشان است انجام دهند و چنین کسانی را راهنما و الگوی زندگی خود قرار دهند بررسیهای انجام شده نشان میدهد که بیشتر کودکان پرخاشگر والدین خشن و متخاصمی داشتهاند یعنی نه تنها کودک آنها از محبت لازم برخوردار نبود از الگوی پرخاشگری موجود در خانواده نیز تأثیر پذیرفته بود. دیکتاتوری خانوادههایی که تابع اصول دیکتاتوری هستند معمولاً رشد فرزندانشان را محدود میکند در این نوع از خانواده یک نفر حاکم بر اعمال و رفتار دیگران است که غالبا پدر چنین نقشی را دارد اما گاهی اوقات مادر، خواهران و برادران بزرگتر نیز با دیکتاتوری رفتار میکنند در این گونه خانوادهها فرد دیکتاتور تصمیم میگیرد، هدف تعیین میکند، راه نشان میدهد، وظیفه معلوم میکند، برنامه میریزد و همه باید به طور مطلق مطابق میل او رفتار کند و حق اظهارنظر از آن اوست. بچههایی که در محیط دیکتاتوری پرورش پیدا میکنند ظاهراً حالت تسلیم و اطاعت در رفتارشان مشاهده میشود و همین حالت آنها را به هیجان و اضطراب وا میدارد. این بچهها در مقابل دیگران حالت دشمنی و خصومت به خود میگیرند و به بچههای هم سن و سال خود یا کمتر از خود صدمه میرسانند این افراد از تعصب خاصی نیز برخوردارند و از به سر بردن با دیگران عاجز هستند، در کارهای گروهی نمیتوانند شرکت کنند و از اعتماد به نفس ضعیفی برخوردارند و در امور زندگیشان بی لیاقتی خود را نشان میدهند و اغلب در کارها با شکست روبرو میشوند.
۳) تأثیر رفتار پرخاشگرانه: عدهای از افراد پرخاشگر و زورگویی را تقبیح نمیکنند بلکه آن را نشانه شهامت و قدرت خود میدانند این افراد اعمال پرخاشگرانه خود و دیگران را مثبت موجه و حتی لازم میدانند و به آن صحه میگذارند.
۴) تشویق رفتار پرخاشگرانه: در مواقعی که رفتار پرخاشگرانه توسط والدین و دیگر افراد سبب تقویت مثبت و تثبیت این رفتار میشود. گاه با والدین یا مربیانی روبرو میشویم که به بهانه آموزش دفاع از خود به کودکی میگویند «از کی نخوری» «توسری نخوری» و… که به طور وضوح به جای نشان دادن رفتارهای منطقی در مقابل برخورد با موانع شخصی را به پرخاشگری بی مورد تشویق میکنند.
۵) تنبیه والدین و مربیان: والدین و مربیان که در برابر پرخاشگری و خشونت کودک عصبانی میشوند به صورت پرخاشگرانه اورا تنبیه میکنند از تشدید این رفتار در او مؤثرند درچنین مواقعی تنبیه عامل فزاینده و تقویت کننده پرخاشگری است زیرا علاوه بر اینکه سبب خشم و احتمالاً پرخاشگری کودک میشود، شخص تنبیه کننده الگوی نامناسبی برای پرخاشگری کودک میشود.
به صورت دقیق تر میتوان نقش خانواده در پرخاشگری را به اینگونه بیان کرد:
در محیط خانواده امور متعددی میتواند در بروز و تشدید رفتارهای پرخاشگرانه نقش مؤثر داشته باشد از جمله این امور میتوان به الگوی تربیتی نامناسب، اختلافات و تعارضات شدید خانوادگی، طلاق و جدایی، تأثیر متقابل خواهر و برادر اشاره نمود. البته پرواضح است که هر یک از این امور در نابسامانیها و رفتارهای ضد اجتماعی مؤثر هستند اما در حال حاضر ما درصدد بیان آنها نمیباشیم.
– الگوی تربیتی نامناسب:
خانوادههای مساوات طلب و سهل گیر و بی بندوبار: در این خانوادهها به خاطر آزادی عمل بسیار فرزندان نفس بچهها بیش از حد رشد میکند لذا هر چه دلش میخواهد دنبالش میرود و چون امکانات محیطی و فرهنگی و غیره به او اجازه نمیدهد که دلخواهش را انجام بدهد. پس زمینه انحراف پیدا میشود، اعتیادات، بزهکاری ها، پرخاشگریها فراوان دیده میشود.
خانوادههای خود کامه و مقتدر: گرچه این دو نوع الگوی تربیتی در محیط خانواده گاهی سبب پرورش فرزندانی میشود که بدون چون و چرا مطیع والدین هستند لکن در موارد زیادی هم سبب به وجود آمدن روحیه سرپیچی، تضادورزی، مخالفت و پرخاشگری در فرزندان میگردد. «به ویژه در دوران نوجوانی به بعد، چون دراین دوره نوجوان خودش را می باید و می فهمد که پدر و مادر زور می گویند بنابراین سرپیچی می نماید، و ضدیت و مخالفت و در نهایت احتمالا فرار می نماید».
پیشوایان دین اسلام نیز الگوی تربیتی همراه با سختگیری و اعمال قدرت را نادرست تلقی کردهاند. حضرت علی علیه السلام فرمودهاند: آداب و رسوم خود را بر فرزندانتان به زور تحمیل نکنید؛ چرا که آنها برای زمانی غیر زمان شما خلق شدهاند.
– اختلافات خانوادگی
درگیریهای شدید بین والدین، احساسات منفی کرودکان را به دنبال دارد. و سبب میشود تا کودکان با همسالان خود رفتاری پرخاشگرانه و یا بزهکارانه داشته باشند و معمولا میان آنها محبوبیتی بدست نیاورند.
همچنین ففر در پژوهش خود به این نتیجه رسید که کودکان خانوادههایی که والدین پرخاشگر دارند از پرخاشگری بیشتری برخوردارند. بر اساس تحقیقات «تاکمن و همکارش (سال ۱۹۶۶) خانوادههایی که از حیث رفتار پرخاشگرانه در سطح بالایی قرار دارند، در معرض آن هستند که از حیث رفتار ضد اجتماعی نیز در سطح بالا باشند.
– طلاق
جدایی والدین از یکدیگر به علل مختلفی نظیر مرگ، طلاق و غیبت طولانی یکی از والدین مشکلات فراوانی را در روند رشد فرزندان به وجود میآورد که عواقب ناشی از آن ممکن است برای پسران تا حد رفتارهای ضد اجتماعی از قبیل دزدی،… پرخاشگری نسبت به دیگران گسترش یابد و در دختران نیز فساد و کینه ورزی های شدید و بدبینی و… را به وجود میآورد.
در بین فرزندان، پسران بیش از دختران بر اثر طلاق، منفی باف، پرخاشگر و نافرمان میشوند و در محیط مدرسه نیز همچون خانه، حالت اضطراب و رفتارهای نابهنجار از آنها مشاهده میشود.
در دیدگاه اسلام طلاق یکی از مبغوض ترین امور است و تا حد امکان باید از آن پرهیز شود و روایات زیادی در این زمینه وارد شده است. از جمله در روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین آمده است: «هیچ چیز مباح و جایزی مانند طلاق، مبغوض و منفور پیشگاه الهی نیست».
– تاثیر متقابل خواهر و برادر
خواهر و برادر بعد از والدین در شخصیت و رفتارهای اجتماعی یکدیگر بیشترین تأثیر را دارند، به خصوص اگر در سنین ۲ تا ۱۰ سالگی باشند. در روابط خواهر و برادر احتمال یادگیری کودک از الگوهای رفتاری چون وفاداری، حمایت، اختلاف، تسلط جویی و رقابت بسیار زیاد است.
دخترهایی که دارای برادر بزرگتر از خود هستند، معمولاً پرخاشگر و جاه طلبند و حالات پسرانه دارند (ساتون، اسمیت و روزنبرگ ۱۹۷۰). در مقابل، پسرهایی که خواهرهای بزرگتر دارند، در قیاس با پسرهایی که برادر بزرگتر دارند، کمتر پرخاشگرند (لانگسترث، رامیرز و فرنندز ۱۹۷۵).
– عوامل محیطی (اجتماعی – فرهنگی): عواملی که در پیرامون زندگی انسان هستند میتوانند در بروز یا تشدید پرخاشگری و تخفیف یا تعدیل آن اثر گذار باشند، برخی از اینگونه عوامل عبارتاند از:
۱) زندگی در ارتفاع خیلی بلند و تغذیه ناقص؛ پژوهشهای به عمل آمده در میان سرخپوستان قبیله کولا در میال آندورپرو، که به پرخاشگرترین انسانهای روی زمین شهرت دارند حاکی از آن است که پرخاشگری این قبیله سه دلیل دارد: الف: زندگی در ارتفاعات خیلی بلند، کمبود مواد غذایی و بالاخره تغذیه ناقص. ب: جویدن برگ کوکا که محتوی کوکائین و نوع مخدر است و سبب میشود مصرف کنندگان آن موقتاً احساس آرامش میکنند اما اثرات مصرف دراز مدت آن برای سوخت و ساز بدن زیان آور است. ج: هنجار بودن پرخاشگری، در جامعهای ممکن است پرخاشگری یک رفتار «هنجاری» تلقی شود لذا در مقایسه با جوامعی که چنین وضعیتی را ندارند.
۲) تقویت پرخاشگری به علت ضرر و زیان اجتماعی- فرهنگی در بعضی مواقع به علت جنگ یا عوامل دیگر پرخاشگری در جامعه تقویت میشود بدیهی است در چنین وضعیت پرخاشگری با فراوانی بیشتر در افکار با تخیلات و اعمال افراد آن جامعه مشاهده میشود چون جامعه به دلیل مقتضیات زمانی و مکانی خود پرورش آن را ضروری میداند.
۳) مشاهدات اجتماعی، مشاهده وقایع و اتفاقاتی که در جامعه رخ میدهد مانند درگیریهای اجتماعی محدودیتهای اجتماعی تبعیضات بی عدالتیها…. سبب ایجاد خشم و پرخاشگری میشود.
۴) نقش رسانههای گروهی، از عوامل اجتماعی- فرهنگی دیگر که در پیدایش و تقویت پرخاشگری نقش دارند. رسانههای گروهی به ویژه تلویزیون است درجه تأثیر پذیری افراد از برنامههای تلویزیون به شرایط اجتماعی- اقتصادی بسیاری از عوامل دیگر بستگی دارد اثر فیلمهای خشونت آمیز در ایجاد رفتار خشونت آمیز و پرخاشگرانه در مطالعات محققین مورد تأئید قرار گرفته است.
نقش وسائل ارتباط جمعی در پرخاشگری
وسایل ارتباط جمعی نظیر رادیو، تلویزیون، روزنامهها و مجلات از طرق مختلف همچون نمایش فیلمهای جنائی صفحات حوادث مطبوعات و رمانهای پلیسی و جنائی در امر الگو دهی رفتارهای پرخاشگرانه به مردم نقش بسیار موثری ایفا میکنند. در این میان نقش تلویزیون از برجستگی خاصی برخوردار است که بدین جهت تحقیقات و پژوهشهای فراوانی صورت پذیرفته است که اکثریت قریب به اتفاق بر نقش تلویزیون بر ایجاد رفتارهای ضد اجتماعی نظیر پرخاشگری و جنایت تأکید دارند.
نقش تلویزیون در پرخاشگری
در چند دهه اخیر هیچ یک از رسانههای گروهی به اندازه تلویزیون در بین مردم گسترش نیافته است به طوری که امروزه اکثریت مردم در سنین مختلف بخش زیادی از وقت خود را صرف تماشای برنامههای تلویزیونی میکنند و بر اساس مطالعات انجام شده در زمینه تأثیرات این رسانه محققین اظهار میدارند که «تلویزیون و فیلم برای ما سرمشق های پرخاشگرانه بسیاری فراهم می آورند (گین ۱۹۸۳)».
تلویزیون با توجه به سمعی و بصری بودنش در الگودهی به بینندگان به خصوص کودکان نقش زیادی ایفا میکند و بسیاری از افراد سعی میکنند خود را به جای هنرپیشههای فیلمهای جنائی بگذارند و به بیان دیگر از آنها تقلید میکنند.
بر اساس تحقیقی که توسط یک کمیته فرعی سنای آمریکا انجام گرفته است صحنههای جنایی و خشونت آمیز، روشهای جنایتکارانه را به کودکان میآموزد این صحنهها هم عمل جنایت را به کودک کینه توز ابقاء میکند و هم اجرای آن را تأیید میکند، زیرا کودک را به انجام دادن پرخاشگری، خضونت و جنایت وا میدارد.
سرگرمیهای تلویزیونی به ویژه فیلمها در آموزش رفتارهای اجتماعی و جامعه پسند و یا ضد اجتماعی و پرخاشگرانه به افراد جامعه، به خصوص به کودکان تأثیر به سزایی دارد.
۵) نقش بازیهای ویدئویی در پرخاشگری، پژوهش در این زمینه با عنوان (تأثیر بازیهای ویدئویی) بر پرخاشگری دانش آموزان پسر سال پنجم مقطع ابتدایی شهرستان خرم آباد به روش تجربی صورت گرفته است. یافتهها نشان میدهد که گروههای آزمایش که پرخاشگرانه بازی کرده بودند نسبت به گروه گواه افزایش معنی داری پرخاشگری نشان دادند در نتیجه انجام بازیهای ویدئویی پرخاشگرانه پرخاشگری بعدی را به خصوص در بین کودکان افزایش میدهد.
علاوه بر موارد بالا میتوان به نقشهای تأثیر گذار زیر در امر پرخاشگری نیز اشاره کرد:
نقش تقلید در پرخاشگری
در نظریه یادگیری اجتماعی نقش تقلید از رفتار دیگران به عنوان علت پرخاشگری مورد تأکید قرار میگیرد.(باندورا، ۱۹۷۳، ۱۹۷۷، ۱۹۸۳). هم در آزمایشهای آزمایشگاهی و هم در زندگی روزانه، افرادی که دیگران را در حال عمل پرخاشگرانه مشاهده کردهاند، آمادگی آن را دارند که در موقعیت مشابه همان کار را انجام دهند. پرخاشگری واگیر است.
آیا سرمشقهای پرخاشگرانه در راه اندازی آشوبها، شورشها و رویدادهای مشابه نقش مهمی بازی میکنند؟ گزارش دانشمندان اجتماعی از مشاهدان عینی حاضر در صحنه در زمان شروع این قبیل رویدادها، حاکی از آن است که چنین چیزی ممکن است درست باشد. در بیشتر موارد معلوم شده است که پرخاشگری زیاد در صورتی به وجود میآید که یک یا چند نفر «آتشین مزاج» مرتکب یک عمل شدید آغازین شوند (لیبرسون، سیلورمن، ۱۹۶۵، مومبوس، ۱۹۶۷).
نقش توهین، و ارزیابی منفی در پرخاشگری
شاید متداولترین علت پرخاشگری روزمره، توهین کلامی یا ارزیابی منفی از سوی شخص دیگر است. توهین ممکن است عمدی نباشد؛ اما اگر عمدی تلقی شود و اگر قصد زیان آوری به توهین کننده نسبت داده شود، یک عمل پرخاشگرانه تعبیر میشود.
این عمل پرخاشگرانه در شخص که مورد توهین قرار گرفته است موجب برانگیخته شدن پرخاشگری میشود و این شخص با پرخاشگری متقابل پاسخ میدهد. مخصوصاً در موقعیتهای عمومی که ما میکوشیم عزت نفس خود را پیش چشم دیگران محفوظ نگاه داریم، پرخاشگری متقابل دربرابر توهین، احتمالاً پرخاشگری اول را تشدید کند و یک دور باطل از افزایش خشونت به وجود آوردکه سرانجام به پرخاشگری بدنی منجرشود.
نقش اطاعت از دیگران در پرخاشگریدر بعضی موارد پرخاشگری در اثر فرمانبرداری از دستور دیگران مانند پدر و مادر، برادر و دوستان صورت میپذیرد و در این خصوص این گونه اظهار شده است که یکی از علتهای اجتماعی مهم پرخاشگری آدمی اجابت به اولیاء امور است که به ما دستور میدهند نسبت به دیگران پرخاشگری کنیم. این نفوذ قدرتمند در بعضی آزمایشهای اطاعت (میلگرام، ۱۹۶۳، ۱۹۶۵، ۱۹۷۴)، به اثبات رسیده است.
نقش تنبیه در پرخاشگریبا توجه به اینکه تنبیه یکی از متداولترین شیوههای کنترل رفتارهای پرخاشگرانه است پژوهش گران تحقیقات و آزمایشهای فراوانی در این مورد به انجام رساندهاند که در مجموع نتیجه این تحقیقات بر عدم موفقیت شیوه تنبیه در کنترل پرخاشگری دلالت دارند و آزمایشهای متعدد نشان داده است که در بسیاری از موارد تنبیه سبب پرخاشگری بیش تر گردیده است.
هنگامی که از تنبیه به طور غیر مؤثر استفاده میشود ممکن است تمایلات پرخاشگرانه را واقعاً افزایش دهد. تنبیه ناکام کننده است و به همین جهت ممکن است شخص تنبیه شده را بیش تر برانگیخته کند و خشمگین سازد. به علاوه تنبیه در ذات خود، عمل پرخاشگرانه است که برای پرخاشگری سرمشق فراهم سازد.
تنبیه کردن به خاطر پرخاشگری، یکی از شیوههای کلاسیک در کنترل پرخاشگری آدمی بوده است. تنبیه (punishment)، هنگامی رخ میدهد که رویدادی که به دنبال نوعی رفتاری میآید یا به آن وابسته است احتمال وقوع مجدد رفتار را کاهش دهد. عامل تنبیه معمولاً، ولی نه ضرورتاً، رویداد ناخوشایندی است که به دنبال رفتار میآید. گوشمالی، جریمه، از دست دادن پذیرش اجتماعی، شرمساری، زندانی شدن و امثال آنها میتوانند به عنوان عوامل تنبیه به کار میروند. در جامعه ما به صورت گستردهای اعتقاد بر این است که تنبیه پرخاشگری، پرخاشگری را کاهش میدهد. اما به طوری که به زودی خواهیم دید تنبیه ممکن است آن قدر هم که تصور میشود اثر بخش نباشد.
دیدگاهها در منشاء و علت پرخاشگری
یکی از جنبههای حایز اهمیت موضوع پرخاشگری کنکاش به منظور پی بردن به منشا و علت پرخاشگری است. با توجه به افزایش چشم گیر جنگها و خشونتها در مقیاس بین المللی در طی سده اخیر توجه همگان به ویژه دانشمندان و محققین به تحقیق نظری پیرامون منشایابی پرخاشجویی معطوف گردیده است. در این زمینه دو دیدگاه عمده مطرح شده است. دیدگاه غریزی و فطری که در اوائل قرن حاضر حاضر مطرح شده است که چند دهه قبل از مقبولیت گستردهای برخودار گردیده است. دیدگاه دیگری که ارائه شده است دیدگاهی است که بر وجود منشاء اجتماعی برای پرخاشگری استوار است و در چند دهه اخیر رو به گسترش نهاده است به طوری که در حال حاضر به عنوان دیدگاه حاکم و مسلط مطرح میباشد.
دیدگاه ذاتی بودن در پرخاشگری گروهی
از صاحب نظران علوم رفتاری نظیر فروید و لورنز معتقدند که پرخاشگری یک رفتاری است که ریشه در ذات و فطرت انسان دارد. این دو معتقدند که پرخاشگری به عنوان یک نیروی نهفته در انسان دارای حالت هیدرولیکی است که به تدریج در شخص متراکم و فشرده میشود و سرانجام نیاز به تخلیه پیدا میکند. به نظر لورنز اگر چنین انرژی به شکل مطلوب و صحیح مثلاً در طرق ورزشها و بازیها تخلیه شود جنبه سازندگی خواهد داشت. در غیر اینصورت به گونهای تخلیه میشود که مخرب خواهد بود و ممکن است اعمالی از قبیل قتل، ضرب و شتم، تخریب و نظایر آن را در برداشته باشد. از نظر فروید پرخاشگری در انسان نماینده غریزه مرگ است که در مقابل غریزه زندگی در فعالیت است، یعنی همچنان که غریزه زندگی مارا در جهت ارضای نیازها و حفظ هدایت میکند غریزه مرگ به صورت پرخاشگری میکوشد به نابود کردن و تخریب کردن بپردازد این غریزه چنانچه بتواند دیگران را نابود میکند و از بین میبرد و اگر نتواند دیگران را هدف پرخاشگری و تخریب خود قرار دهد به جانب خود متوجه شده و به صورت خودآزاری و خودکشی جلوه گر میشود، بنابراین از نظر وی پرخاشگری حالتی مخرب و منفی دارد.
دیدگاه منشاء اجتماعی در پرخاشگری
عدهای دیگر در مقابل ذاتی بودن پرخاشگری اعتقاد دارند که فکر ذاتی بودن پرخاشگری برای انسان خطرناک و مخرب است زیر داشتن چنین فکری سبب میشود که پرخاشگری مانند میل به غذا یک واکنش اجتناب ناپذیر تلقی شود بنابراین انسان در کنترل یا کاهش آن نمیتواند نقش داشته باشد بنابراین این دیدگاه مبتنی بر یادیگری است. یعنی رفتارهای انسان تابع یادگیری و شرائط و موقعیتهای بیرونی است. یادگیری از طرق مختلف همچون مشاهده، تقلید، شرطی سازی حاصل میشود. از نظر این دیدگاه پرخاشگری ذاتی نیست بلکه اکتسابی است و از تعامل بین اعضای خانواده و جامعه کسب میشود. در این راستا نقش تعلیم و تربیت، خانواده، محیط اجتماعی، رسانههای گروهی بسیار با اهمیت است. بخش اعظم تحقیقات از چشم انداز یادگیری اجتماعی صورت گرفته است. بیشتر روانشناسان نقطه نظر تیره و بدبینانه پرخاشگری «طبعیت آدمی» را نمیپذیرند. آنان در عوض اهمیت عوامل محیطی، اجتماعی و یادگیری را در تنظیم رفتار پرخاشگرانه مورد تأکید قرار میدهند (باندورا، ۱۹۸۳، بارون، ۱۹۷۷، برکووتیس، ۱۹۶۲) همچنین این گروه دلائل فراوانی را مبتنی براینکه پرخاشگری منشاء غریزی و ذاتی نمیتواند داشته باشد ارائه دادهاند به همین دلیل از نظر اجتماعی هم قابل آموزش است هم قابل پیشگیری و کنترل این گروه دلائل خود را در این باره این طور برمی شمرند:
۱: دشمنی ذاتی بین حیوانات وجود ندارد و آنچه ما در این مورد میبینیم آموزشهایی است که والدین این حیوانات به آنها دادهاند.
۲: وجود کرومزوم اضافی را نمیتوان دلیلی برذاتی بودن پرخاشگری دانست، کروموزم اضافی سبب افزایش و درشتی اندام میشود ولی چه بسا وجود اندام قوی و قد بلند از نظر اجتماعی خود یک امتیاز است و این گونه افراد را به عنوان مأمون، آدم کش که حالتهای پرخاشگرانه را به وجود میآورند باشند حال میتوان عدهای از پرخاشگران را یافت که فاقد کروموزم اضافی نیز هستند.
۳: تحریک الکتریکی هیپوتالاموس در مورد حیوان وقتی موجب رفتار پرخاشگرانه میشود که او در برابر حیوان ضعیف تر از خود قرار گرفته باشد اگر حیوان در مقابل او قویتر از وی باشد واکنش او فرار و ترس است نه پرخاشگری. در انسان نیز حالت هیچانی عصبانیت و پرخاشگری بر طبق نظریه تحریکی- شناختی ناشی از شناخت فرد از کلمات و مفاهیم به عنوان ابزار عصبانی کننده و توهین آمیز استفاده کرد به همین دلیل ممکن است از دو فرد یکی در برابر شنیدن کلمهای عصبانی نشود و دیگری در برابر شنیدن همان کلمه عصبانی شود حال آنکه اگر پرخاشگری ذاتی بود بایستی هر دو نفر عصبانی میشدند.
گذشته از دو گروه اصلی مطرح شده، گروهی معتقدند که رفتار پرخاشگری ریشه در عدم فرصت یادگیری دارد، یعنی کودک به علت اینکه فرصت یادگیری نداشته و یک موجود ناپخته است، نمیداندکه نسبت به یک محرک چگونه عمل کند لذا ممکن است به صورت پرخاشگری از خود واکنش نشان دهد. لذا این کودک باستی به مرور یادبگیرد تا چگونه پاسخ محرکات را به صورت مناسب دهد.
گاهی رفتارهای پرخاشگرانه ناشی از یک احساس ناامنی است که در حقیقت این رفتار یک پاسخ دفاعی به وضعیت ناامنی است که در آن قرار گرفته است. یک کودک با ابزار دفاعی که یک حرکت پرخاشگرانه است از خود دفاع میکند تا وضعیت ناامن را از بین ببرد.
نظریههای مربوط به خشونت و پرخاشگری
در مورد منشاء رفتارهای خشونت آمیز انسان تاکنون تبیین جامع و یگانهای ارائه نشده است. بحث در این مورد که ماهیت نوع بشر پرخاشجو و بی رحم، یا نجیب و پاک است، از دیر باز موضوع بحث بسیاری از فلاسفه بوده است. ژان ژاک روسو فیلسوف فرانسوی قرن هیجدهم شرارت و خباثت بشر را امری غیر فطری و محصول جامعه تلقی میکرد. به تعبیر وی، انسان شریف و پاک، گام به دنیا مینهد و این جامعه است که شرارت و کینه توزی را به وی میآموزد و او را خشن و بی رحم بار میآورد. اما برخلاف روسو، توماس هابز فیلسوف انگلیسی قرن شانزدهم و هفدهم موانع و اجباریهای اجتماعی را برای مهار و بازداشتن بشر از وحشیگری و بربریت امری ضروری و اجتناب ناپذیر میدانست.
در حوزه علوم انسانی و اجتماعی سه رهیافت عام در مورد تبیین خشونت و پرخاشگری وجود دارد. این سه رهیافت را میتوان رهیافتهای زیست شناختی، روان شناختی و جامعه شناختی نام نهاد. در ادامه مقاله به ترتیب هر یک از این رهیافتها مطرح و نقد میشوند.
۱. رهیافت زیست شناختی
کهنترین و شناخته شده ترین تبیین در مورد پرخاشگری و خشونت انسان معطوف به این نگرش است که انسان به دلیل طبیعت زیستیاش تا حدودی برای ارتکاب خشونت «برنامه ریزی» شده است. به رغم پیروان این دیدگاه بدبینانه، انسان مانند بسیاری دیگر از انواع حیوانی دارای سائقی ۴ فطری برای دست یازیدن به خشونت و پرخاشگری است که تنها هراس از تنبیه آن را مهار میسازد. رهیافت زیست شناختی در قالب چند تئوری به تبیین منشاء خشونت و پرخاشگری انسان پرداخته است که مطرحترین آنها، موسوم به «تئوری رفتار غریزی»است.
الف) تئوری رفتار غریزی
تئوری رفتار غریزی با نام زیگموند فروید و کنرارد لورنز پیوند خورده است. به زعم فروید کلیه رویدادها و فعالیتهای انسان کنشها، اندیشهها، احساسات و آرمانها تحت حاکمیت و تعّین نیروهای غریزی قدرتمند، به ویژه نیروی جنسی و پرخاشگری قرار دارند. فروید انسان را موجودی اساساً مکانیکی در نظر میگیرد که قوانین طبیعی مشابه با سایر موجودات زنده بر رفتار او حاکم است. به نظر فروید، رفتار انسان بر اساس قانون بقای انرژی و از طریق نوع منحصر به فردی از انرژی تحریک میشود. به نظر وی، جلوههای ذهنی انگیزشهای فیزیکی به شکل آرزوها جلوه گر میشوند که همان غرایزند. غرایز نشانگر حالتی ذاتی هستند که در پی تخلیه تنشها میباشند. کلیه فعالیتهای انسان مانند فکرکردن، یاد آوری، و خواب توسط غرایز تعیین میشوند و به تعبیر فروید، غرایز «علت غایی کلیه فعالیت ها» به شمار میآیند. فروید با اذعان به وجود احتمالی غرایز بی شمار، دو دسته از غرایز را تحت عنوان غریزه بقا و غریزه مرگ به عنوان غرایز اصلی تشکیل دهنده طبیعت بشر در نظر میگیرد. غریزه بقا دربردارنده نیروهایی است که در جهت حفظ و بقای فرایندهای حیاتی عمل میکنند و ضامن تکثیر نوع بشر هستند. به نظر وی، انسان با یک غریزه مرگ نیز زاده میشود و این غریزه هنگامی که معطوف به درون گردد به صورت تنبیه و مؤاخذه خود ظاهر میگردد و در موارد افراطی منجر به خودکشی میشود. این غریزه هنگامی که متوجه برون گردد به صورت خصومت، خشونت، آزار و اذیت، تخریب و قتل تجلی مییابد. غریزه بقا با قرار گرفتن در برابر غریزه مرگ خصلت خود ویرانگری را متوجه بیرون و دیگران میکند. به نظر فروید، انرژی ویرانگر از طریق فعالیتهای مجاز اجتماعی مانند بازیها و فعالیتهای ورزشی تخلیه میشود، و یا اینکه از طریق پرخاشگری، معطوف به دیگران میشود.
کنرارد لورنز مانند فروید بر این باور است که انسان دارای میل طبیعی به ارتکاب خشونت است. رفتار در وهله نخست نتیجه یک انگیزه عمده درونی به سوی عمل است نه عکس العمل در برابر شرایط طبیعی و تنها یک محرک طبیعی این عمل را آزاد میکند. لورنز استدلال میکند که انسانها مانند سایر انواع حیوانی دارای غریزههای پرخاشجویانه هستند. به عنوان مثال، هر انسانی به طور طبیعی تمایل به حفظ سلامتی و داراییهای خویش دارد. پرخاشگری اساساً از یک غریزه موروثی جنگیدن سرچشمه میگیرد و در جریان تکامل، به خاطر سودمندیهای فراوانی که دارد پرورش و توسعه مییابد. مثلاً جنگ سبب پراکندگی جمعیت در عرصهای گسترده تر میشود و به این ترتیب حداکثر بهره برداری از منابع طبیعی موجود را میسر میکند.
به زعم لورنز، هنگام چاره اندیشی در مورد کنشهای خشونت آمیز در جامعه، به جای غفلت از غریزههای طبیعی باید به محیطهای مهارشدهای توجه داشت که مجال و فرصت تخلیه پرخاشگری را در بستر اجتماعی مناسب و سودمندی فراهم میسازند. نکته تأمل برانگیز در دیدگاه لورنز این است که انرژی پرخاشجویانه در افراد انسانی پیوسته در حال انباشت است و در نهایت باید تخلیه شود و هر چه این انرژی بیشتر متراکم شود با شدت بیشتری تخلیه میشود.
به نظر وی جامعه باید از طریق ابزارهای مجاز و پذیرفته شدهای مانند شرکت در رقابتها و فعالیتهای ورزشی مجراهای مناسب برای تخلیه این انرژی را فراهم سازد تا از تخلیه آن به شیوههای نامناسب جلوگیری به عمل آورد. لورنز معتقد است همانگونه که یک حیوان گرسنه پس از غذا خوردن سیر میشود، تخلیه و تجلی ضابطه مند پرخاشگری نیز منجر به ارضای نیاز به پرخاشگری در انسان میگردد. از دید وی چنانچه انباشت خود به خودی غریزه پرخاشگری در دستگاه عصبی از راه پرخاشگری تخلیه نشود یا در مسیرهای دیگری قرار نگیرد، فوران انفجارآمیز خشونت میتواند حتی بدون وجود محرکهای بیرونی قابل مشاهده نیز رخ دهد. از این رو، لورنز «مسیرهای دیگر» را بسیار ضروری و مورد نیاز میداند. به بشر متمدن امروزی از اینکه نمیتواند سائق پرخاشگریاش را به میزان کافی تخلیه کند در رنج است. لورنز برخلاف فروید که غرایز مرگ و زندگی را نیروهای متعارض با یکدیگر در نظر میگرفت، تمایل به بقا و زندگی را با تمایل به پرخاشگری کاملا سازگار میداند.
ب) تئوری زیست شناختی اجتماعی
دیدگاه دیگری که در مجموعه تئوریهای مربوط به رهیافت زیست شناختی جای میگیرد، دیدگاه زیستشناسان اجتماعی است. زیستشناسان اجتماعی با الهام از بحثهای زیست تکاملی بر این باورند رفتارهایی که به افراد کمک میکند تا ژنهای خود را به نسلهای بعدی منتقل کنند، به تدریج در نوع انسانی رواج مییابند. از آنجا که پرخاشگری به بسیاری از افراد مذکر در انتخاب جفت کمک میکند، اصول انتخاب طبیعی در طول زمان به افزایش میزان پرخاشگری حداقل بین مردان کمک میکند. افزون بر این، زیستشناسان اجتماعی معتقدند به دلیل اینکه انسان در بستر انتخاب طبیعی تکامل مییابد، تمایلات نیرومند معطوف به رفتار پرخاشجویانه وی در این بستر قابل شناخت است. بنا بر این، تمایلات مذکور بخشی از ماهیت ورثاتی و زیستی وی به شمار میآیند. در این دیدگاه، برخلاف رویکرد لورنز که به بقای فرد توجه داشت، به بقای ژنتیکی تأکید میشود. از آنجا که حداقل برخی از ژنهای انسان میتوانند از طریق تولید مثل موفقیت آمیز منتقل شوند، ژنهای نهفته در رفتار که آسیب زا هستند در جریان تکامل و از طریق اختلاط و امتزاج ژنتیکی حذف میشوند.
ج) نظریه پالایش روانی
فروید و برخی از پیروان وی با طرح مفهوم پالایش روانی پرخاشگری مدعی شدهاند که در بسیاری از موارد نیروی پرخاشگرانه در انسان به طریقی پالایش میشود. پالایش به مفهوم کاهش انگیزه پرخاشجویی است و از طریق ارتکاب کنش پرخاشجویانه یا مشاهده آن حاصل میشود. پیروان این دیدگاه بر این باورند که اگر انسان مجالی برای ابراز پرخاشگری نیابد، نیروی پرخاشجویانه انباشته شده و سرانجام به شکل خشونت مفرط یا بیماری روانی ظاهر میگردد. حداقل سه شیوه برای پالایش نیروی پرخاشگرایانه از طرف پیروان این تئوری پیشنهاد شده است:
۱) صرف انرژی پرخاشگرایانه در فعالیتهای بدنی مانند بازیهای ورزشی، دویدن، جست و خیز، مشت زنی و نظایر آن،
۲) پرداختن به پرخاشگری خیالی و غیر مخرب،
۳) اعمال پرخاشگری، مستقیم حمله به فرد یا موضوع ناکام کننده، آزار و اذیت، ناسزا گفتن، صدمه زدن، تخریب و دیگر رفتارهای معطوف به ویرانگری،
د) دیدگاههای فیزیولوژیکی و بیولوژیکی
برخی از روانشناسان، روانشناسان اجتماعی، و نیز پارهای از رفتارشناسان تلاش کردهاند تا با استناد به عوامل فیزیولوژیکی و بیولوژیکی به ریشه یابی خشونت و پرخاشگری در رفتار انسان بپردازند. مثلاً در این مورد، برخی از روانشناسان با تأکید بر پرخاشگرتر بودن مردان در مقایسه با زنان به تأثیر هورمون تستوسترون در مردان اشاره کردهاند.
۲. تئوری ناکامی-پرخاشگری
در روانشناسی، صرف نظر از اشاره به برخی عوامل مانند کم هوشی، نابسامانی کروموزومی، اختلال مغزی و عصبی و رفتار غریزی، که برای تبیین پرخاشگری و خشونت مورد استفاده قرار گرفتهاند. میتوان به تئوری ناکامی-پرخاشگری اشاره کرد. این تئوری که ازمعروف ترین و رایجترین نظریهها درباره خشونت و پرخاشگری است، ناکامی را به عنوان عامل به وجود آورنده تمایلات پرخاشگرایانه در نظر میگیرد. تئوری ناکامی-پرخاشگری مبتنی بر مجموعهای از دیدگاههای نظری است که پرخاشگری را به طور عمده ملهم از یک سائق بیرونی برای آسیب وارد کردن به دیگران در نظر میگیرد. این رهیافت در چند تئوری مختلف منعکس شده است که جملگی بر این باورند شرایط بیرونی مانند ناکامی، فقدان وجهه و احساس اجحاف، سائقی نیرومند برای ایجاد رفتار آسیب زا محسوب میشود. پذیرفته شده ترین تئوری در این مجموعه تئوری موسوم به ناکامی-پرخاشگری است. در این تئوری پرخاشگری برآیند فرایندی در نظر گرفته میشود که در خلال آن افراد از دستیابی به هدف یا اهداف خویش باز میمانند و احساس ناکامی در آنها شکل میگیرد. ناکامی حاصل از چنین فرایندی در نهایت سبب بروز حرکات و رفتارهای پرخاشجویانه و خشونت آمیز بین افراد میگردد. مهمترین هدف یا اهدافی که به عنوان محور آسیب مورد توجه قرار میگیرند منبع یا منابع ناکامی هستند.
تئوری ناکامی-پرخاشگری از یک سو، ناکامی را موجد انگیزههای پرخاشجویانه و پرخاشگرایانه میداند، و از دیگرسو ریشه هرگونه پرخاشگری را در عوامل پیشین موجد نوعی پرخاشگری منجر میگردد، و پرخاشگری نیز به نوبه خود نتیجه و حاصل نوعی ناکامی است. در تعریف ناکامی عنوان شده که ناکامی احساسی است که در نتیجه ایجاد مانع بر سر راه رسیدن به هدفی که فرد آن را مطلوب میشمارد پدید میآید. این هدف میتواند ذهنی باشد مثلاً فرد گمان کند که در حال رسیدن به هدف دلخواهش است و لذتهای آن را پیش بینی کند و یا ممکن است در رفتار ظاهری تجلی یابد. در هر دو مورد، چنانچه اتفاقاً مانعی سر راه تحقق هدف یا اهداف مورد انتظار فرد گردد، میتوان گفت که وی ناکام شده است. تئوری ناکامی-پرخاشگری در آغاز (۱۹۳۹) از جانب روانشناسانی مانند دولارد، دوب، میلر و سیرز مطرح گردید.
۳. نظریههای جامعه شناختی
پس از عدم کامیابی نسبی تئوریهای رفتار غریزی و ناکامی-پرخاشگری در تبیین خشونت و پرخاشگری، محور توجه اندیشمندان علوم انسانی و اجتماعی معطوف به رهیافتی گردید که در آغاز در قالب تئوری موسوم به «یادگیری اجتماعی» از جانب آلبرت باندورا مطرح گردید. مبنای این تئوری بر این اساس استوار است که پرخاشگری و خشونت رفتار و کنشی اجتماعی است که از طریق فرایندهای اجتماعی، تولید، بازتولید، و فرا گرفته میشود.
باندورا با نقد رفتارگرایی افراطی اسکینر بر این باور تأکید دارد که عوامل رفتاری، ادراکی، و محیطی در تعامل با یکدیگر شکل دهنده شخصیت افراد هستند. به عبارت دیگر، رفتار، عوامل فردی و نیروهای اجتماعی جملگی بر یکدیگر تأثیر گذاشته و از هم تأثیر میپذیرند. باندورا، بر خلاف اسکینر و سایر رفتارگرایان که تقریباً به طور کامل به یادگیری از طریق تجربه مستقیم توجه داشتند، تأکید ویژهای بر نقش یادگیری مشاهدهای در آشنایی با رفتار میکند. در واقع، متمایزترین جنبه نظریه باندورا این است که به باور وی بیشتر رفتارهای انسانی از طریق مشاهده یا الگوهای مثالی آموخته میشوند.
رهیافت یادگیری اجتماعی بر این موضوع تأکید دارد که چگونه وضعیتهای اجتماعی و محیطی به افراد میآموزند تا پرخاشگرایانه رفتار کنند. در این رهیافت، پرخاشجویی و پرخاشگری به مثابه رفتارهایی اجتناب ناپذیر تلقی نمیشوند، بلکه به عنوان رفتارهایی در نظر گرفته میشوند که بر اساس پاداشها و تنبیهات مستقیمی که افراد به طور مستقیم تجربه میکنند توجه دارد، بلکه افزون بر آن پاداشها و تنبیهاتی که الگوهای نقش افرادی که راهنمای عمل رفتار قرار میگیرند به سبب رفتار پرخاشگرایانه شان دریافت میدارند، توجه دارد. بر این اساس، افراد به مشاهده و تأمل در رفتار الگوها و پیامدهای رفتار آنها میپردازند؛ اگر این پیامدها مثبت باشد، رفتار مذکور در وضعیتهای مشابه از طرف مشاهده کننده مورد تقلید قرار میگیرد.
باندورا علیرغم اذعان به وجود ساز و کارهای فیزیولوژیکی در بروز پرخاشگری و خشونت، به شدت فرضیات دو تئوری رفتار غریزی و ناکامی-پرخاشگری را مورد انتقاد قرار میدهد. وی با بی معنا تلقی کردن مفروضات دو تئوی مذکور، دو فرضیه زیر را مطرح میکند: ۱) پرخاشگری تنها یکی از چند واکنش احتمالی در قبال تجربه ناکامی ناخواسته است. ۲) پرخاشگری واکنشی غیر غریزی است و در نتیجه تأثیر پیامدهای پیش بینی پذیر رفتار قرار دارد. به این ترتیب، بر اساس تئوری یادگیری اجتماعی، خشونت و پرخاشگری رفتاری آموختنی است.
تکنیکهایی لازم برای کنترل پرخاشگری در محیط خانواده
۱- صمیمت، صمیمیت در خانواده امری لازم و ضروری است زیرا سهم مهمی در کاهش خشونت در خانواده دارد بسیاری از رفتارهای خشونت آمیز به این دلیل است که صمیمیت بین طرفین وجود ندارد. صمیمیت هنگامی افزایش مییابد که افراد خانواده درامور زندگی با یکدیگر مشارکت داشته باشند. همچنین اعتماد و اطمینان در مشارکت بین افضای خانواده باعث صمیمیت میشود.
۲- تأمل و سکوت، یکی از بهترین راههای کنترل خشونت در خانواده کنترل رفتار خویشتن در مواقعی است که یکی از اعضای خانواده به تحریک دیگری بپردازد. بهترین شگرد در این هنگام آن است که دیگران سکونت اختیار کنند تا آن فرد هم آرامش پیدا کند سپس در یک فرصت مناسب با هم به بحث و بررسی بپردازند.
۳- تخلیه یعنی اینکه به طور مستقیم جواب خشونت را ندهیم. تحقیقات جدید نشان میدهد که پرخاشگری حلاکی و حتی فیزیکی علاوه بر اینکه خشم را کاهش نمیدهد بلکه باعث افزایش آن نیز میشود.
۴- مدل پرخاشگری غیر پرخاشگرانه (قدم زدن و…)، تحقیقات نشان داده که افرادی عادی که پرخاشگری خود بدون رفتار پرخاشگرانه بروز دادند بعد از این کار سطح کمتری از پرخاشگری را داشتهاند ولی به طور کل این روش هم زیاد مؤثر نیست.
۵- تنبیه، درطول تاریخ یکی از وسایل اجتماعی برای کم کردن میزان خشونت تنیه بوده است که توسط آن جلوی تجاوز خشونت و دیگر رفتارهای پرخاشگرانه را میگرفتند ولی در حال حاضر علما معتقدند که تنبیه به طور موقت جلوی خشونت حاضر را میگیرد و برعکس در طولانی مدت به طور مستقیم باعث تقویت آن میشود درحال حاضر تنبیه بدنی از طرف سازمان بهداشت جهانی ممنوع شده است.
۶- صحبت کردن در مورد مشکل، بهترین روش برای کاهش پرخاشگری صحبت کردن در مورد آن است این تکنیک به طور عملی به دو صورت عملی است ولی اینکه در لحظهای که پرخاشگری به حد اعلای خود میرسد یکی از طرفین سکوت اختیار کند و سعی کند غائله را ختم کند ولی بعد از اینکه طرفین آرام شدند و مدتی نیز گذشت با خونسردی مطالب را با یکدیگر در میان میگذارند و آن را حل و فصل میکنند.
برای اصلاح و کنترل پرخاشگری راه حلهایی عنوان شده است که به طور اجمال عبارتاند از:
«۱- آگاهی دادن؛ این مساله مهمی است که باید به کودک تفهیم شود راه وصول به هدف از طریق پرخاشگری درست نیست. ۲- آشنا کردن کودک به حقوق دیگران. ۳- رفع ناکامی ها؛ باید به گونهای به جبران محرومیت ها پرداخت. ۴- ایجاد محیط صمیمی. ۵- آماده کردن کودک برای ایجاد دوستی ها. ۶- ایجاد سرگرمی و اشتغال آن چنان که حتی فرصت فکر کردن برای دعوا و تهاجم را نداشته باشد. ۷- نادیده گرفتن؛ برخی از روانشناسان مؤثرترین و مهم ترین ابراز برای تغییر یک رفتار نامناسب مانند پرخاشگری را نادیده گرفتن آن می دانند».
درمان پرخاشگری
برای درمان پرخاشگری گام اول شناخت و ریشه یابی علت یا علل پرخاشگری است با شناخت این عوامل میتوان همکاریهای لازم را برای کاستن از میزان و شدت پرخاشگری ارائه نمود مانند سرگرم نمودن فرد، مهر و محبت و دلجویی، آموزش تنهایی فکرکردن، صبرو متانت نشان دادن در مواقع پرخاشگری، تشویق جهت استحمام وروش گرفتن اجرای عدالت در منزل، برآورده کردن نیازهای کودکان و نوجوانان، مساعد ساختن جو، آزادیهای کنترل شده، جلوگیری از توهین و ناسزا گفتن به آنها ویا مقابله به مثل نکردن با آنها، جلوگیری از تهدید و ترساندن، الگوهای خوب را به آنها نشان دادن، رهنمودهایی در مورد سازش و جوشش با دیگران، تشویق به بازیهای گروهی و رعایت قوانین در زندگی با دیگران، یاد دادن انتقاد صحیح به آنها جهت تخلیه و سبک شدن و آرامش یافتن و درپایان چنانچه رعایت عوامل فوق تأثیری نداشت میتوان از عوامل دیگری مانند توبیخ اخطار تحکم علامت مقابله به مثل تنبیه و قهر و… استفاده نمود.