مفهوم شناسی مدارا کردن با دیگران در سبک زندگی
انسان از آن روی که در جامعه زیست می کند و در این جامعه سلایق و افکار متفاوتی حضور دارند، باید به دو اصل رفق و مدارا پایبند باشد.
در رفق و مدارا باید مصلحت ها و حدود را سنجید.
معنای رفق
با مراجعه به فرهنگ های لغت می توان معانی را که برای این واژه ذکر کرد به موارد زیر اشاره کرد. گرچه هر کدام یک از این معانی به بخشی از معنای واژه «رفق» اشاره کرده اند و به گونه ای از مولفه های آن می باشند.
نرم و نرم خویی(۱)، انعطاف پذیر(۲)، تسهیل و آسان گیر(۳)، حُسن انجام عمل(۴)، موافقت و همراهی کردن با چیزی یا کسی(۵)، تأنی(۶) میانه روی در راه رفتن(۷) معانی است که در فرهنگ های لغت برای این واژه بیان شده است.
از معانی که به دست می آید، و کثرت نقل معنایی که برای واژه «رفق» بیان شده است، می توان انعطاف پذیری را اصلی ترین معنا و مهمترین مولفه در «رفق» بیان کرد و سایر مفاهیم را به گونه ای عناصر معنایی انعطاف دانست.
تذکر این مورد هم مهم ست که واژه «رفق» صرفا بیانگر روابط بین فردی نیست بلکه در صورت انجام درست یک عمل هم واژه «رفق» به کار می رود که در اینجا به معنای حُسن انجام عمل بیان می شود. چرا که هر کاری را می توان به دو گونه انجام داد:
- با شتاب زدگی و خشونت و بدون اندیشه و تفکر در مورد آن عمل و چگونگی انجام آن.
- آرامش و تدبر در کار و به نحو عالی انجام دادن آن. که این موارد اعم از این است که این کار در مورد خود شخص باشد یا در مورد دیگران این کار انجام شود.
علت سخن از رفق
بسیاری از افراد و حتی محققان بر این است که موضوع رفق، تفاوت بین افراد است. یعنی چون انسان ها و سلایق و علایق آنها با هم تفاوت دارد، به رفق توصیه شده استمی توان انعطاف پذیری را اصلی ترین معنا و مهمترین مولفه در «رفق» بیان کرد و سایر مفاهیم را به گونه ای عناصر معنایی انعطاف دانست.
تذکر این مورد هم مهم ست که واژه «رفق» صرفا بیانگر روابط بین فردی نیست بلکه در صورت انجام درست یک عمل هم واژه «رفق» به کار می رود که در اینجا به معنای حُسن انجام عمل بیان می شود.که آن تفاوت ها را بپذیرند و با آنها سازگار شوند بر این اساس، در واقع رفق، روش صحیح برخورد با تفاوت هاست. اما باید این نگاه را داشت که آیا موضوع رفق، فقط تفاوت بین انسان هاست؛ یعنی در شباهت ها صحبت از رفق بیهوده است؟ یا اینکه اصلا از حیث تفاوت و شباهت، نباید به مسئله نگاه کرد. با توجه به مصادیق رفق در لغت و در روایات، به مواردی برمی خوریم که گویای همین مطلب است که نباید صرفا از این حیث به مسئله نگریسته شود.
رفق، نه فقط در روابط اجتماعی، که در امور و کارهای فردی نیز، به معنای حسن انجام عمل و همراه کردن آن با نرمی و آسانی توصیه شده است. حتی در رابطه با خود نیز تعبیر «رفق به نفس» وارد شده است.(۸) علاوه بر اینکه در روابط اجتماعی نیز همیشه سخن از حل اختلاف با برخورد با تفاوت ها نیست. به عنوان نمونه، چنانچه در روایات به آن اشاره شده است، رفق، انسان را در رسیدن به خواسته ها یاری می دهد. این مطلب بدین معنی است که در راه طلب خواسته ها و دنبال کردن آنها، باید رفق را به کار بسته این نکته اعم از آن است که بین فرد و شخص دیگری که از او خواسته ای دارد، تفاوت باشد یا شباهت. چرا که رفق، از این حیث که روش و شکل کار است، حتی در مورد شباهت نیز جریان پیدا می کند.
رفق فردی و اجتماعی
این تحلیل را به بیان دیگر این گونه می توان بیان کرد که هر کاری را اعم از اینکه یک امر اجتماعی باشد یا فردی، می توان به دو شکل انجام داد؛ یکی اینکه با شتاب زدگی و خشونت و بدون تدبیر باشد و دیگری اینکه با آرامش و تدبیر و نرمی و آسانی انجام شود. به این وضعیت دوم، رفق گفته می شود. این اعم از آن است که آن کار در رابطه با فرد دیگری تعریف شود. آن هم فردی که بین ما و او، نوعی از تفاوت وجود داشته باشد.
البته اگر بخواهیم به این سؤال پاسخ دهیم که «چه خصوصیتی وجود دارد که ضرورت رفق را توجیه می کند؟»، این نکته قابل انکار نیست که وقتی فعل مورد نظر و موقعیت آن، دارای پیچیدگی و سختی و اختلاف باشد، انجام کار، همراه با تدبیر و ملایمت و آسانی، ضرورت بیشتری پیدا می کند نسبت به وقتی که موقعیت فعل، دارای پیچیدگی و سختی نیست.
این تحلیلی است که با توجه به ویژگی موقعیت بیرونی به آن می رسیم. ولی از زاویه ویژگی درونی فرد – که البته می تواند به عنوان روی دیگر موقعیت بیرونی تلقی شود- نیز باید این ضرورت را تحلیل نمود. با توجه به ویژگی درونی و سرشتی انسان مبنی بر جهول و عجول و خودخواه بودن و میل به نادیده گرفتن حق دیگران و جدل برای به دست آوردن مقاصد خود،(۹)اگر ویژگی رفق به عنوان نیرویی که به او توانایی تدبیر و تأنی و ملایمت در کسب مقاصد و همدلی با دیگران بدهد نباشد، کارهایش به هم می پیچد و از لذت دنیا و سعادت آخرت محروم می شود؛
بودن این ویژگی ها، فرد را مستعد پرخاشگری، شتابزدگی، جهالت و عدم انعطاف خود با دیگران می کند. لذا کسی که رفق ندارد، در واقع دچار خصیصه ای است که علاوه بر داشتن روحیه سخت گیرانه، خودخواهانه و جاهلانه کارش نیز بر اساس آن به سختی و نادرستی انجام می شود.
خصوصیت دیگری که در انسان وجود دارد، آن است که به یک رویه و صفت ثابت عادت می کنند و خو می گیرد. لذا گفته شده که «عادت، طبیعت دوم است»(۱۰)و «خصلت های انسان او را به چیزی فرا می خواند که به آن خو گرفته است.»(۱۱)این در حالی است که شرایط بیرونی، گوناگون و متنوع است و همیشه این چنین نیست که مقتضی یک گونه رفتار باشد. بلکه هر موقعیتی، رفتار مناسب خود را می طلبد. لذا لازم است که انسان، دارای روحیه و توانی باشد که در صورت لزوم، انعطاف داشته و رفتار خود را تغییر دهد.
البته باید دقت شود که این چیزی غیر از سخت گیری و خشونت است. این همان چیزی ایست که ؤوان شناسی به عنوان رفتار قاطعانه و قاطعیت شناخته میشود. بنابراین، رفق با قاطعیت منافات ندارد.
آیا باید در همه جا رفق داشت؟
به بیان دیگر، این سؤال قابل طرح است که آیا رفق مستلزم آن است که باهمه و در همه جا به یک نحو رفتار کنیم؟ پاسخ، منفی است. انعطاف داشتن و رفق ورزی، در عمل هم انعطاف دارد؛ این انعطاف، با چشمهای باز و روشن و سنجیدگی است؛ مصلحت هر موقعیتی را می سنجد و این گونه نیست که با چشم های بسته و نسنجیده خود را همرنگ موقعیت و افراد کنیم و با آنها همراه شویم.
البته این، ناقض «بی طرفی» در اخلاق نیست. بی طرفی در اخلاق، ناظر به این نکته است که ما درباره اعمال مشابه، قطع نظر از افراد دخیل در آنها ارزش داوری های مشابهی داشته باشیم و همیشه در نوع خاصی از موقعیت به یک نحو عمل کنیم. اما آیا اساسا در عالم واقعی –نه فرضی- عملی را دقیقا مشابه دانست؟ شخص، باید به خوبی و هوشمندی، تفاوت های دو موقعیت حتی ظاهر مشابه را درک کند و مطابق با آن رفتار نماید. نام اینگونه رفتار کردن از این بود که در آن انعطاف و همراهی وجود دارد، «رفق» است.
پس از دو بعد «وجود سختی و پیچیدگی و تنوع در موقعیت فعل» و «وجود روحیات عجول و جهول و قتور و گر و خوگیر در انسان» راز ضرورت رفق نمایان می شود. از همین حیث، روحیه دیگری که به ویژه رفق خانواده را توجیه می کند، غرور و اقتدار آنهاست که اگر رفق نباشد، زمینه مناسبی برای سلطه گری و خشونت وجود خواهد داشت.
طبق این تحلیل، رفق یک حالت روان شناختی فطری نیست. یعنی این گونه نیست که مرد و زن در خانواده یا در اجتماعی خود به خود و مطابق ذات خود، خواهان و مجری انعطاف پذیری و آسان گیری و توافق باشند. بلکه برعکس آن صحیح است. هر چند تمایل آن در افراد وجود داشته باشد، اما وجود صفاتی دیگر، عدم رفق یعنی انعطاف ناپذیری، عدم تدبیر و تانی، سخت گرفتن، خودخواهی و عدم سازش را توجیه می کنند که در واقع، توصیه به رفق برای مهار و تغییر آنها صادر شده است.
رفق را میتوان به صورت ابعادی تعریف کرد. به این صورت که رفق، یک ویژگی است که دارای سه بعد شناختی، گرایشی و رفتاری میباشد. در بعد شناختی آن، رفق به معنای داشتن نگرش همدلانه و سهل گیرانه با دیگران و خود است. در بعد گرایشی، داشتن میل به انعطاف و تأثر قلبی از دیگران است. در بعد رفتاری، هر رفتاری که دارای ویژگی سهولت و انعطاف باشد را در بر می گیرد.
بعد رفتاری آن، همان طور که گذشت، گاهی در افعال فردی و گاهی نیز در افعال اجتماعی است. بنابراین دو قسم رفق را چنین می توان تعریف کرد:
– رفق فردی: این گونه از رفق، دارای سه مؤلفه «تسهیل» و «تانی» و اعتدال» است.
– رفق تعاملی: این گونه از رفق علاوه بر سه مؤلفه فوق، دو مؤلفه دیگر نیز دارد: «موافقت و همراهی» و «پذیرش»
مدارا
برای این کلمه دو ریشه «درأ» و «دری»بیان شده است. علامه مصطفوی (ره) در کتاب « التحقیق فی کلمات القرآن الکریم» بیان می کند که نباید مهموز آن را با معنی معتل آن خلط کرد و آچه در معاشرت میان آدمیان به کار می رود، طبق نظر اکثر اهل لغت، ماده مهموز آن است.(۱۲)
بنابر نظر بیشتر اهل لغت، معنای این ماده «دفع و مخالفت کردن است». (۱۳)خلیل بن فراهیدی، معنی مدارا را به «حد» تشبیه کرده است و بیان می دارد که اگر در مورد کسی به گونه ای برخورد شود که متقضای استحقاق شخص واست و اگر به او داده نشود در مورد او عدالت نشده است واژه مدارا در مورد او به کاربرده می شود.(۱۴)
از معانی که برای این کلمه در کتاب های لغت بیان شده است، می توان این را به دست آورد که مدارا، دفع کردن اختلاف و اذیت کردن دیگران است. بنابر این، موارد خاصی را شامل می شود. در ارتباط بین زن و شوهر باید گفت، ایشان اذیت و مخالفت های یکدیگر را دفع می کنند. در حالیکه معنای رفق خیلی عام تر از از اینهاست.
طبق معنای رفق، زن و وشوهر دارای رفق خیلی با هم راحت اند و هیچ گونه سختی و تلفی بین آنها نیست. آن ها همراه هم هستند و هم را می پذیرند و کمک می کنند و با مسایل یکدیگر به آسانی برخورد می کنند و به هم سخت نمی گیرند.
به سخنی دیگر در جمع بندی معنای این واژه و در مقایسه با واژه مدارا می توان گفت که مدارا به چاره جویی و نرم خویی به منظرو دفع رفتارهای بد دیگران یا رفتارهایی که با آن اختلاف داریم ، گفته می شود.
در غالب تحقیقات، واژه مدارا و رفق در کنار هم و به معنی هم استعمال می شوند. یکی پنداشتن آنها به گونه ای است که با گفتن یکی، بلافاصله ذهن گوینده و یا شنونده به دیگری متبادر می شود. اما آیا واقعا این دو یکی هستند؟ آیا ماهیت آنها هیچ تفاوتی با هم ندارد؟ نباید استعمال فارسی آنها ما را از توجه به استعمال عربی آن دو، منصرف کند لذا باید در مفهوم شناسی آن تأمل بیشتری ورزید.
مدارا در محاوره، مترادف سازش و از خودگذشتگی و گذشت و کوتاه آمدن و کنار آمدن با شرایط علیرغم میل باطنی استعمال می شود. اما این ها هیچ کدام معانی دقیق مدارا نیستند.
این مفهوم از دو ریشه «درا» یا «دری» مشتق شده است. ابن منظور، همسو با اکثر اهل لغت، واژه مهموز آن را به معنای پرهیز از شرورات دیگران و واژه معتل آن را به معنای نیرنگ دانسته است. بنا به تحقیق علامه از مصطفوی، منظور از نیرنگ در اینجا فریب دادن نیست. بلکه به این معناست که از راه های غیر معمول، به نتیجه و علمی دست پیدا کند.(۱۵) علامه مصطفوی در تحقیق این لغت به این نتیجه رسیده است که نباید معنی مهموز آن را با معنی معتل خلط کردو آنچه در معاشرت به کار می رود، طبق نظر اکثر لغویون ماده مهموز آن است.
در جمع بندی مفهم شناسی، مدارا را چنین جمع بندی می نماییم که مدارا به چاره جویی و نرم خویی به منظور دفع رفتارهای بددیگران یا رفتارهایی که با آن اختلاف داریم، گفته می شود.
پاورقی:
۱. کتاب العین، ج ۵، ص ۱۴۹؛ لسان العرب، ج ۱۰، ص ۱۱۸ و النهایه، ج ۲، ص ۲۴۶ و مجمع البحرین، ج ۵، ص ۱۷۱
۲. مجمع البحرین، ج ۵، ص ۱۷۱.
۳.معجم مقاییس اللغه، ج ۲، ص ۴۱۸؛ التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج ۷۲، ص ۱۸۵.
۴. مجمع البحرین، ج ۵، ص ۱۶۹.
۵. معجم المقاییس اللغه، ج۲، ص ۱۴۸؛ کتاب العین، ج ۵، ص ۱۴۹.
۶. علامه مجلسی به نقل از قرطبی، بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۵۶.
۷. مصباح المنیر، ج ۲، ص ۲۳۳.
۸.نهج البلاغه، نامه ۴
۹ . اسراء، آیه ۷۲؛ اسراء آیه ۱۱؛ اسرا، آیه ۱۰۰؛ کهف، آیه ۵۴.
۱۰ . غرر الحکم، ح ۷۰۲.
۱۱. همان، ح ۳۴۲۰
۱۲. التحقیق، ج ۳، ص ۲۰۶.
۱۳. العین، ج ۸، ص ۶۰؛ معجم مقاییس اللغه، ج ۲، ص ۲۷۳، جمهره اللغه، ج ۲، ص ۱۰۷۵؛ النهایه، ج ۲، ص ۱۱۰؛ اساس البلاغه، ص ۱۸۵؛ المحکم و المحیط الاعظم، ج ۹، ص ۳۷۹.
۱۴. العین ، ج ۸، ص۶۰.
۱۵. التحقیق، ج ۳، ص ۲۰۶.