علت نام گذاری بارگاه احمد بن موسی (ع) به شاه چراغ چیست؟
حضرت سید امیر احمد(ع) ملقب به شاهچراغ و سیدالسادات، فرزند بزرگوار امام موسی کاظم علیه السلام است. مادر وی، مشهور به «ام احمد»، مادر بعضی از فرزندان حضرت موسی بن جعفر(ع) بوده است.
ایشان داناترین، پرهیزگارترین و گرامی ترین زنان در نزد آن حضرت بودند و حضرت اسرار خود را به وی می گفتند و امانتشان را نزد وی به ودیعه می گذاشتند.
«شاهچراغ»، لقبی نیست که در زمان زندگانی ایشان به حضرتشان اطلاق شده باشد؛ بلکه براساس برخی نقلها، در جریان کشف قبرشان در صدها سال بعد، این لقب برای ایشان در نظر گرفته شده است.
به دلیل نامشخص بودن روز ولادت حضرت احمد بن موسی(ع)، شورای عالی انقلاب فرهنگی در سال ۱۳۸۸ روز ششم ذیقعده یعنی پنجمین روز از دهه کرامت را به نام روز بزرگداشت احمد بن موسی شاهچراغ جهت ثبت در تقویم مناسبتهای ملی و اسلامی کشور تصویب کرد.
دلیل نامیدن حضرت احمد بن موسی (ع) به نام شاهچراغ
پیدا شدن جسد شاهچراغ {احمد بن موسی (ع)}
درباره پیدایش قبر احمد بن موسی (علیهما السلام) در شیراز، دو داستان نقل شده : یکی به قرن چهارم، زمان عضدالدوله دیلمی( ۳۷۲- ۳۳۸ ق) مربوط می شود.
و دیگری به قرن هفتم، زمان امیر مقرّب الدین مسعود بن بدر(۶۲۳ – ۶۵۸ ق) وزیر اتابک ابوبکر زنگی باز می گردد.
فاصله داستان اول در قرن چهارم با داستان دوم، حدود سیصد سال است و در منابع معتبر قدیمی مثل شدالازار جنید شیرازی و حتی در منابع معتبر متأخر نیز این داستان دیده نمی شود.
این داستان را فقط علی اکبر تشید در کتاب قیام سادات علوی، محمد حسین رستگار در کتاب جلوه گاه نور و مجدالاشرف درکتاب آثارالاحمدیه ذکر نموده اند.
آن ها اصل داستان را از ریاض الانساب گرفته اند که غیر از این کتاب، در هیچ منبع معتبر دیگری نیامده است.(۱)
اما داستان دوم که پیدایش مزار احمد بن موسی (علیه السلام) را در زمان امیر مقرّب الدین بیان می کند؛ در منابع معتبر هم عصر خودش مثل شدالازار ذکر شده و همین طور در منابع متأخر مثل تحفه العالم و بحارالانوار دیده می شود.
داستان اول:(۲)
تا زمان عضدالدوله، کسی از مدفن احمد بن موسی (علیهما السلام) اطلاع نداشت و مکان حاضر، تلّ گلی بیشتر نبود که در اطراف آن خانه های متعدد وجود داشت.
از جمله پیرزنی در پایین آن تل، خانهای گلی داشت و در هر شب جمعه، ثلث آخر شب می دید، چراغی در نهایت روشنایی در بالای تل خاک می درخشد و تا طلوع صبح نورش به نظر می رسد.
چند شب جمعه مراقب بود و روشنایی چراغ به همین کیفیت ادامه داشت، با خود اندیشید، شاید این مکان قبر یکی از امام زادگان یا اولیای خدا باشد و بهتر است که امیر عضدالدوله را بر این وضع آگاه نماید.
هنگام روز به همین قصد به سرای عضدالدوله دیلمی رفت و کیفیت آن چه را دیده بود، به عرض رسانید، امیر و حاضران از بیانش در تعجب شدند، درباریان که چنین موضوعی را خلاف می دانستند، هرکدام با سلیقه خود چیزی بیان کردند …
عضدالدوله گفت: نباید چنین باشد که شما میگویید. سخنان این زن در دل من اثری نیکو باقی گذاشت؛ زیرامیگوید که این چراغ، فقط در شب های جمعه، آن هم در ثلث آخر شب دیده می شود، نه همه شب ها و نه تمام شب جمعه.
با توجه به این موضوع، بایستی دقت بیشتری داشت؛ باشد که سرّی از اسرار مکشوف گردد.به هرحال قرار شد که اولین شب جمعه آینده، شخصاً درون خانه پیرزن به مهمانی رود و خود چراغ را مشاهده کند.
چون شب جمعه فرا رسید، شاه به خانه پیرزن آمد. چون ثلث آخر شب شد، چشمش را متوجه سمتی نمود که چراغ را به او نشان می داد، وی آشکارا
نور چراغ را دید و در شگفتی عجیب بماند. حیران و متفکر به سرای خویش بازگشت و با خود گفت: این آثار و علائم چگونه و از کجا می تواند باشد و آیا آنچه را دیده ام، خواب بوده است یا بیداری؟
در همین تحیّر و تفکر، به خواب رفت. در عالم رؤیا سیّدی بزرگوار و جلیل القدر را زیارت کرد که به او فرمود: ای امیر از چه در خیالی؟
در این محل، مدفن من است و من احمد بن موسی الکاظم هستم و برای اطمینان خاطر خود، کسی را در همین محل نزد ما بفرست تا انگشتری به جهت تو بفرستم.
و چون عضدالدوله چنین بدید و بشنید، شادمان از خواب بیدار گردید.هنگام صبح کسی را فرستاد تا علما و معبّران را حاضر کنند و آن چه را در بیداری درباره چراغ و در خواب به نشانی های امام زاده دیده بود.
به آنها اظهار داشت و نظر علما را پرسید. آنها متفقاً گفتند: به فرض این که این موضوع مدفن امام زاده باشد، نبش قبر نتوانیم کرد که فعلی حرام است.
متحیّر ماندند چه بکنند و تکلیف چیست؟
کسی به امیر گفت: در نزدیک کوه قبله شیراز، پیر بزرگواری است که او را عفیف الدین خوانند. سال هاست از خلق کناره جُسته و در این کوه به عبادت اشتغال دارد و کسی را به حضور نمی پذیرد؛
چنانچه این موضوع غریب پیش آمده، به وی عرضه بدارند، شاید که پذیرفته و پرده از این سرّ بردارد. حاضران در مجلس، این پیشنهاد را پذیرفتند و گفتند: هرکه را امیر صلاح بداند به سراغ عفیف الدین بفرستیم.
اما از آن جا که امیرعضدالدوله فطرتی پاک داشت گفت: چنین کسی را صلاح نیست به مجلس احضار کنیم. از آن جا که ما با او کار داریم، شایسته چنین است که به خدمتش رفته، مشکل خویش را به او عرضه داریم و راه چاره بجوییم.
سپس با بعضی از خواص علما به حضور آن پیر روشن ضمیر باریافتند و داستان تل گل و چراغ خانه و خانه پیرزن و آنچه را که امیر شخصاً در بیداری و خواب دیده بود، به عرض رسانیدند.
او در پاسخ گفت: این خواب از رؤیاهای صادقه است و خود من نیز شب گذشته همین خواب را دیده بودم و چون خود آن حضرت اشاره و اجازه فرموده اند، از نظر هتک احترام وحرمت، نبش قبر بدون اشکال به نظر می رسد.
امیر به کاخ خود مراجعت نمود، در حالی که بسیار خوشحال بود و از آن موفقیت مسرّتی تام داشت.
روز بعد بر سر آن تلِ گلی حاضر شد و امر کرد آن جا را شکافته، خاک برداری کردند تا به لوح مزاری که از سنگ یشم بود رسیدند،
امیر و علما و روحانیون لوح رادیدند که دو سطر به خط کوفی روی آن نوشته شده بود: السیّد میراحمد بن موسی الکاظم.
و چون نقش لوح با آن چه امیردر خواب دیده بود موافق می آمد، مسرّت بیشتر دست داد و یقین حاصل شد که مدفن امام زاده همان جاست و این توفیق نصیب دولت عضدالدوله گردیده است.
چون سنگ را حرکت دادند، سردابی عمیق و چاه مانند، نمودار گردید. در این هنگام امیر کسی را به دنبال پیر عفیف الدین فرستاده، پیغام داد: حال وقت آمدن شماست که به حضور مبارک حضرت مشرّف گردید.
عفیف الدین غسل کردو جامه های پاک پوشیده و خود را معطر ساخت، سپس به سرداب وارد گردید. چون چند قدمی برداشت، چنان نوری عظیم ظاهر گردید که سراسر آن سرداب بزرگ را روشن ساخت.
او تختی را دید که در میان سرداب گذاشته و آن حضرت بر بالای تخت بر پشت خوابیده و بر روی مبارکش قطیفه سفید کشیده شده است.
همین که عفیف الدین به نزدیک تخت رسید، حضرت دست راست خود را که انگشتری در آن دیده می شد، از قطیفه خارج ساخت و به طرف او دراز کرد.
پیر نزدیک تخت آمده، دست و پای حضرت را بوسه داد و انگشتر از انگشت مبارک آن حضرت خارج ساخت و از همان راه که آمده بود، مراجعت نمود.
چون ازسرداب بیرون آمد، عضدالدوله به استقبال شتافت وعفیف الدین را بسیار گرامی داشت و از کیفیت پرسش نمود. وی نیز تمام آن چه را که دیده بود به اطلاع امیر رسانید و چون نقش انگشتر را خواندند منقوش بود: میراحمد بن موسی الکاظم.
چون این موهبت در دولت عضدالدوله مسلّم گردید، به شکرانه چنین موهبتی عظیم، مقرر داشت چندین شبانه روز اطعام فقرا و مساکین به عمل آید؛ زندانیان را نیز آزاد ساختند و.
با کوبیدن نقاره سلطنتی و آزین بندی و چراغانی شهر، دستور سرور و نشاط عمومی دادند و چون خواست انگشتر را در دست نماید، شیخ عفیف الدین او را منع نموده، نسبت به مقام امام زاده سوء ادب دانست و گفت:
بهتر آن است که انگشتر در خزانه، جزء ذخایر سلطنتی نگاه داشته،ودر روزها و مواقع مخصوص بدان تبرک نمایی که موجب دوام دولت تو خواهد بود.
عضدالدوله این پیشنهاد را پذیرفت و مقرر داشت انگشتر را در حقه ای مرصّع نهاده، محفوظ بدارند.
مدت ها به همین منوال از انگشتر مبارک محافظت به عمل می آمد و در مراسم اعیاد و ایام مبارک، برای میمنت به آن تبرک می جستند و غزوات و جنگ ها به واسطه همین انگشتر، پیروزی را نصیب او و لشکریان می کرد.
روزی به سببی که ضرورت داشت، به طلب انگشتر فرستاد، هر قدر جستند نیافتند و ندانستند چه شده که پیدا نیست.
عضدالدوله از فرط دل تنگی و پریشانی که بر او مستولی شده بود، به خاطرش رسید که پایان دولتش فرا رسیده و یا این که خازن، انگشتر را پنهان داشته است.
از شدت خشم و دل تنگی نمی دانست چه کند. لذا امر به قتل خزانه دار و متصدیان مسئول امر کرد. خزانه دار که خود را بی تقصیر می دید،
ناچار به روضه مطهره صاحب اصلی انگشتر یعنی حضرت احمد بن موسی (علیه السلام) پناه برد و با حالت راز و نیاز، چاره مشکل خود را که به قیمت جانش می بود، استدعا نمود.
از طرف دیگر، چون امیر از کیفیت اوضاع و احوال خازن و دیگر متصدیان آگاه گردید، خود نیز به گوشه ای رفته و چاره این مهم را می جست و چون هنگام خواب فرا رسید،
برای مرتبه ای دیگر، سیمای جان بخش حضرت را در خواب دید که به وی فرمود: ای امیر انگشتر نزد ماست، خازن خود را عتاب نکن که بی تقصیر است.
انقراض دولت تو تا این زمان بسیار باقی است و از این جهت غم بر خود راه مده. به جای این انگشتر، شیخ عفیف الدین را بفرست تاجی که سبب مفاخرت تو باشد، خواهیم فرستاد. و چون ملاقات حاصل گردید.
آن چه از گم شدن انگشتر و عتاب به خازن و خواب خویش پیش آمده بود، همه را با تفصیل به استحضار شیخ رسانید.
آوردن تاج را بر حسب امر شریف مستدعی گشت و چون امیر و شیخ و چند تن از خواص بر سر تربت مطهر حاضر آمدند و موضع را حفر نموده، در سرداب را گشودند، چنان بوی عطر و مشک آشکار گردید که مشام همه حاضران را معطر ساخت.
سپس شیخ عفیف الدین که قبلاً غسل نموده و جامه عوض کرده و مهیای شرف یابی بود، به روضه مطهر داخل گردید؛ باغی دید که از هر طرف، اشجار و انهار جاری بر قرار است.
همه جا سیرکنان می رفت تا به میان آن روضه رسید؛ صفه ای مشاهده کرد که از چهار طرف آن نهرهای آب، جاری و روان بود و تختی بر بالای آن صفه با صفا زده شده و شخصی با لباس های بسیار فاخر در بالای تخت برپا نشسته و سر بر زانو نهاده و تاجی مکلل به جواهر گوناگون به سر داشت و تاج دیگر از پشم در مقابل گذارده بود، پیر چون به پای تخت رسید به طور الهام به باطن وی وارد شد که تاج یشمی را گرفته، مراجعت نماید.
شیخ عفیف الدین با کمال خضوع و تواضع بر بالای تخت رفته، بنده وار خود را به قدوم مبارک انداخت و پس از بوسیدن پاهای مبارک، تاج را برداشته، بیرون آمد.
و چون چشم عضدالدوله بر تاج مرحمتی افتاد، از فرط مسرت و نشاطی که بر وی دست داده بود، اشک شوق و شعف می ریخت و تاج را با احترام تمام گرفت خواست که بر سر بگذارد، شیخ عفیف مانع گردید و فرمود:
دستور دهید دو تاج به همین ترکیب بسازند و قدری از پشم های این تاج را در پشم های آن تاج ها جای دهند، یکی را پادشاه اسلام پناه بر سر گذارند و یکی را فقیر، و اصل تاج را به میمنت و
مبارکی نگاه دارند تا در دودمان با افتخار باقی بماند و سبب بقای این دولت در ذریّت تو و بقای نام نیک تو باد.امیر قبول نموده، چنان کرد که شیخ فرمود:
افتخار شروع بنای روضه مطهره حضرت امام زاده احمد بن موسی الکاظم (علیه السلام) نصیب عضدالدوله فرزند حسن ملقّب به رکن الدوله آمد.
و چون بقعه متبرکه به اتمام رسید، دستور داد همین تفصیل و جریان پیدایش مقبره مطهره را با آثار و علایم مذکور، بر لوحه سنگی منقوش کنند .
و بر درب روضه مطهره آن حضرت نصب نمایند و تا مدت زمانی آن سنگ باقی و برقرار بود و چون به واسطه گذشت ایام، بعضی از خطوط و نقوش آن ریخته و زایل می گشت،.
در زمان یکی از متولیان، تمام علمای شیراز جمع شدند و سوادی از آن سنگ برداشتند وهمگی علمای آن عصر، صحت و مطابقت آن را با اصل تأیید و تصدیق نمودند و مهر و امضا کردند.(۳)
نکته:
لازم به ذکر است که در این داستان که می گوید: پیدایش مرقد احمد بن موسی در دوران حکومت شیعه آل بویه روی داده و عضدالدوله در سال ۳۳۸ قمری بر آن مقبره و بارگاه ساخته، در منابع قدیم، دراین باره سخنی به میان نیامده است.
حتی در کتاب تجارب الامم ابن مسکویه، که از منابع اصلی دوران آل بویه به شمار میرود و در سال ۴۲۱ قمری نگاشته شده و خود مسکویه وزیر خاندان آل بویه بوده است.
و وقایع سال های ۳۶۹ – ۳۹۵ ق را گزارش نموده، هیچ گونه اشاره ای به شاه چراغ نکرده است. هم چنین اصطخری نویسنده مسالک و ممالک (تألیف ۳۴۰ قمری) که خود در دوران آل بویه در فارس زندگی می کرد.
در کتاب خود علاوه بر نکات جغرافیایی، به برخی از حوادث تاریخی نیزاشاره دارد، ولی در این مورد، هیچ سخنی نگفته است.
ابن بلخی در فارس نامه (تألیف ۴۵۰ قمری)، ابوالقاسم جنید شیرازی در شدالازار (تألیف۷۴۴ق ) و ابن بطوطه در سفرنامه (۷۲۵ قمری) که در توصیف حرم احمد بن موسی (علیه السلام) و یا شرح حال او مطلب نگاشته اند،
هیچ نامی از شاه چراغ نمی برند و یا از اقدام عضدالدوله در عمارت مرقد احمد بن موسی (علیه السلام) سخن نمی گویند.
داستان دوم:
این داستان را بسیاری از منابع نقل نموده اند.(۴) از جمله ابن بطوطه دراین باره می نویسد:
از جمله مزارات شیراز، مقبره احمد بن موسی است. این بقعه در نظر شیرازیان احترام تمام دارد و مردم برای تبرّک و توسل، به زیارت آن می روند.
تاشی خاتون مادر سلطان ابواسحاق، مدرسه بزرگی و زاویه ای برای این مزار ساخته که در آن برای مسافرین طعام داده میشود و دسته ای از قاریان، همواره بر سر تربت قرآن می خوانند.
خاتون شبهای دوشنبه را به زیارت آن بقعه می آید و در آن شب، قضات و فقها و سادات شیراز نیز در آن جا فراهم می آیند.(۵)
و سلطان الواعظین شیرازی، آشکار شدن مدفن احمد بن موسی را چنین شرح می دهد:
تا اوایل قرن هفتم هجری که سلطنت فارس به وجود ذی جود اتابک ابوبکربن مسعود و مظفرالدین قرار گرفت که پادشاهی بود بسیار صالح و درست و شش دوره سلطنت خود، به زهاد و عباد و علما و فضلا، تعظیم بسیار می نمود .
و در ترویج شریعت مطهره اسلامیه سعی بلیغ داشت، رجال مملکت فارس همگی مردمانی پاک و متظاهر به شعائر اسلام بودند؛ از جمله وزرا و مقربان درباراتابک مظفرالدین امیر مقرب الدین مسعود بن بدرالدین بوده که میل بسیار به عمران و آبادی داشت.
فلذا امر کرد که آن تل را که وسط شهر شیراز را به صورت تپهای در آورده بود، بردارند و در آن محل، عمارت بزرگی برپا کنند.
عمله جات بسیاری به کار افتادند، خاک ها و زباله ها را به خارج شهر می بردند. روزی در اثنای کار، دیدند جسدِ تر و تازه ی مقتولی بدون تغییر و تبدیل، با فرق شکافته زیبا و وجیه روی زمین زیر آوار قرار گرفته.
خبر به وزارت خانه رسید. حسب الامر وزیر اعظم، جمعی به تفتیش قضیه آمدند. پس از تفتیشات بسیار، فقط اثری که در بدن آن مقتول جوان دیدند که معرّف او شد، حلقه انگشتری بود که بر خاتمش نقش بود: العزه لله احمد بن موسی.
با سابقه تاریخی و شهرت کامل جنگ هاشمی درآن مکان و شهادت احمد بن موسی، فهمیدند آن جسد شریف جناب سیّد امیر احمد بن موسی الکاظم (علیه السلام) امام
زاده واجب التعظیم شهید است که تقریباً بعد از چهارصد سال با این طریق صحیح و سالم، ظاهر و اسباب هدایت بینندگان و باعث استبصار جمعی از مخالفین گردید.
حسب الامر اتابک و وزیراعظم، در همان محل که جسد ظاهر گردید، بقعه عالی برپا کردند و قبری حفر نمودند،با احترام بسیار در حضور علما و بزرگان، جسد شریف را به خاک سپردند و بر احترام بقعه افزودند و پیوسته مورد احترام عموم بود.(۶)
و رحمت الله مهراز، داستان را این گونه نقل می کند: احمد بن موسی و سیّد علاء الدین حسین، مخفیانه به شیراز آمدند و هریک در خانه ای پنهان شدند.
پس از چندی جاسوسان حکومت، از محل اختفای احمد بن موسی آگاهی یافتند و برای دستگیری اش به محاصره خانه برخاستند. حضرت در حالی که زره پوشیده بود،
می جنگید. عُمال حکومت دیوار خانه همسایه را سوراخ کرده، از پشت ضربتی بر سرش وارد آوردند و خانه را بر سرش خراب نمودند.
از آن هنگام از روی عناد، آن خرابه را به جای گاه زباله تبدیل نمودند. در زمان اتابک ابوبکر سعد زنگی، دستور داده شد زباله ها را از وسط شهر به خارج منتقل نمایند.
و در آن محل عمارتی بسازند. در این حال به جسد احمد بن موسی برخوردند و از روی کتیبه انگشتر او که نوشته بود: العزه لله احمد بن موسی، پس از چهارصدسال جسدش را یافتند و جریان را به عرض اتابک رساندند و او دستور داد
بر مدفنش بارگاهی بسازند. انجام این کار بر عهده امیرمقرب الدین مسعود بن بدر وزیر اتابک قرار گرفت.(۷)(۸)
شاهچراغ مصداق بندۀ خوب خدا
برای اینکه به مصداقی از مصادیق اولیا خدا پی ببریم به خطبه نهچ البلاغه اشاره خواهیم کرد.
قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِی أَرْفَعِ الْأُمُورِ مِنْ إِصْدَارِ کُلِّ وَارِدٍ عَلَیْهِ وَ تَصْیِیرِ کُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ، مِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ کَشَّافُ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ دَفَّاعُ مُعْضِلَاتٍ دَلِیلُ فَلَوَاتٍ، یَقُولُ فَیُفْهِمُ وَ یَسْکُتُ فَیَسْلَمُ، قَدْ أَخْلَصَ لِلَّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِینِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ، قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَکَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْیُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ، یَصِفُ الْحَقَّ وَ یَعْمَلُ بِهِ، لَا یَدَعُ لِلْخَیْرِ غَایَهً إِلَّا أَمَّهَا وَ لَا مَظِنَّهً إِلَّا قَصَدَهَا، قَدْ أَمْکَنَ الْکِتَاب
َ مِنْ زِمَامِهِ فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ، یَحُلُّ حَیْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ وَ یَنْزِلُ حَیْثُ کَانَ مَنْزِلُهُ.(۹)
در این بخش از خطبه، امام(علیه السلام) به سراغ نکته مهمّى مى رویم و آن اینکه بنده مخلص خداوند – که می توانیم شاهچراغ را مصداقی از آن بدانیم چگونه است.
از آنچا که شاهچراغ هم همچون چراغ روشنى فرا راه مردم مى شود و آنها را از ظلمات جهل و وهم و گمراهى رهایى مى بخشد و در واقع بعد از پایان «سیر إلى الحقّ» و «فی الحقّ»، مرحله «سیر إلى الخلق» او شروع مى شود و به اداى تبلیع دین رسالت مى پردازد.
همانند حضرت علی (ع) و دیگر ائمه اولیا خدا خود را براى خداوند سبحان، در بالاترین امور (براى انجام رسالت ها و وظایف) قرار داده (و عزم خود را بر این کار جزم کرده است) که به هر مشکلى پاسخ گوید و فروع را به اصول بازگرداند.
او چراغ روشن تاریکى ها و برطرف کننده نابینایى ها و کلید حلّ مبهمات و دورکننده مشکلات و راهنماى گم شدگانِ بیابان زندگى است.
آنجا که لازم است، سخن مى گوید و (حق را به مخاطبان، به خوبى) تفهیم مى کند و آنجا که لازم نیست، سکوت مى کند و سالم مى ماند. خویش را براى خدا خالص کرده و خداوند، خلوص او را پذیرفته (و خالصترش ساخته است) از این رو، او از معادن و گنجینه هاى دین خدا است و از ارکان زمینِ اوست. خود را ملزم به عدالت نموده و نخستین گام عدالتش، بیرون راندن هوا و هوس از دل خویش است.
حق مى گوید و به حق عمل مى کند. هیچ کار خیرى نیست جز آنکه (در برنامه زندگى او قرار دارد و) آهنگ آن مى کند و در هیچ جا گمان خیرى نمى رود، جز اینکه بسوى آن گام برمى دارد و تا به آخر نرسد از تلاش نمى ایستد; زمام اختیار خود را به دست قرآن سپرده و قرآن رهبر و پیشواى اوست; هر جا قرآن فرود آید، او بار خویش را همانجا افکند و هر جا قرآن منزل کند، آن را منزلگاه خویش سازد.
اوصافی که شاهچراغ را شاهچراغ کرده است
دو وصف دیگر برای اولیا خدا در خطبه نهچ البلاغه وجود دارد که این وصف را اولیا خدا و خاندان امامت از امامان معصوم به ارث برده اند. در حقیقت شاهچراغ داری این دو وصف بوده است.
مى فرماید: «از این رو، او از معادن و گنجینه هاى دین خدا است و از ارکان زمین او!» (فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِینِهِ، وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ).
آرى، آن کس که وجودش از هر نظر خالص شده و کار او تعلیم و تربیت است، به منزله معدن فناناپذیرى است که دائماً جواهرات و فلزات گرانبها از آن استخراج مى کنند .
و در برابر طوفانهاى شرک و گناه، و وسوسه هاى شیاطین جنّ و انس، که به سوى جامعه انسانى مىوزد، همچون کوهى است که در قرآن مجید «میخِ زمین» شمرده شده;
زیرا کوهها از یک سو، طوفانها را درهم مى شکنند و مردمى را که در پناه آنها هستند، در امان مى دارند و از سوى دیگر، در برابر زلزله ها که دائماً از درون زمین برمى خیزد،
مقاومت مى کنند و پوسته زمین را -جز در موارد نادرى- از لرزشهاى مداوم، محفوظ نگه مى دارند. قرآن مجید به هنگام بیان نکات توحیدى در جهان آفرینش مى فرماید:
«أَلَمْ نَجْعَلِ الاَْرْضَ مِهَاداً * وَ الْجِبَالَ أَوْتَاداً; آیا زمین را گاهواره و استراحتگاه و کوهها را میخ هاى زمین قرار ندادیم».(۱۰)
به یقین، اگر کوهها نبودند و ریشه هاى آنها همچون حلقه هاى به هم پیوسته زره، اطراف زمین را فرا نمى گرفت، زمین گاهواره و استراحتگاه انسان نمى شد;
به علاوه طوفان هاى شن، محیط زندگى انسان را همچون درون کویرها، غیر قابل زیست مى نمود و آرامش را به کلّى سلب مى کرد. از این گذشته، آبیارى زمین هاى خشک که توسط ذخایر کوه ها (برف هایى که بر آنها انباشته مى شود و چشمه هایى که درون آنها است) صورت مى گیرد، از میان مى رفت و مطلقاً آرامشى وجود نداشت.
تشبیه این عالم ربّانى و بنده مخلص پروردگار، به کوه هایى که میخ هاى زمین هستند، نشان مى دهد که برکات وجود آنها در جامعه اسلامى بسیار زیاد است. آنها هستند که جامعه بشرى را از تنش ها و لرزش ها و طوفان هاى انحراف، نگه مى دارند.(۱۱)
نتیجه:
در اینکه چرا احمد بین موسی علیهم السلام را شاهچراغ گویند به دلیل دو داستانی است که قبر شاهچراغ پیدا شده است کشف قبری که بعد از سالیان متمادی بوده است.
.
چیزی که مهم است این است که اگر شاهچراغ شاهچراغ است به این تعبیر باید مراجعه کنیم که: « فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِینِهِ وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ؛
درمورد انسانهای متعالی است که از ژرفای شگفت انگیزی برخوردارند و آنان معادن دین و اوتاد زمین هستند و انسانهای صالح مانند گوهرهای ارزشمندی هستند که دیگران همیشه از وجودشان بهرههای فراوان معنوی میبرند.
تعبیر « أَوْتَادِ أَرْضِهِ» یعنی نماد صلابت، استحکام، مقاومت در برابر ناهنجاریها، لرزشها و ساختارشکنیهای اجتماعی و هدف از طرح « أَوْتَادِ أَرْضِهِ» .
در این گفتار آن است که در ایران ما خداوند متعال، سه فرزند از فرزندان موسی بن جعفر(ع) را در سه جای این کشور ولایتمدار قرار داده است و هر کدام مانند کوههای با صلابت، پناهگاه امت اسلامی در برابر گرایشهای مادی و غیر الهی باشند؛
یکی در خراسان رضوی (امام رضا) یکی در قم(حضرت معصومه) و دیگری یعنی حضرت احمد بن موسی شاهچراغ (ع) که در شهر شیراز است.
پی نوشت:
۱. جلوه گاه نور، ص۲۴؛ آثار الاحمدیه، ص ۲؛ قیام سادات علوی، ص ۱۶۹.
۲. آثارالاحمدیه، ص ۲؛ ریاض الانساب، ص ۱۴۸؛ بارگاه نور، ص ۲۴.
۳.زندگانی و قیام احمد بن موسی، ص ۷۷.
۴.رک: حمدالله مستوفی (نزهه القلوب، ص ۱۷۲)؛ سیّد مهدی قزوینی (فلک النجاه، ص ۳۳۷ )؛ مامقانی (تنقیح المقال فی علم الرجال، ج ۱، ص ۹۷)؛ فرصه الدوله شیرازی (آثار عجم، ص ۴۴۵)؛ زرکوب شیرازی (شیرازنامه، ص ۵۹)؛ جنید شیرازی از علمای قرن هفتم هجری (شدالازار، ص ۲۸۹)؛ بحرالعلوم (تحفه العالم، ج ۲، ص ۲۸).
۵.سفرنامه، ج ۱، ص ۲۲۹.
۶.شب های پیشاور، ص ۱۱۹.
۷.بزرگان شیراز، ص ۴۷۸.
۸.آفتاب شیراز( زندگینامه احمد بن موسی (علیهما السلام) و برادران ص ۴۸
۹.خطبه ۸۷ نهج البلاغه؛
۱۰. سوره نبأ، آیه ۶-۷.
۱۱.کتاب قیام سادات علوی،علی اکبر تشید، صفحه ۱۹۲).