پیامد جنبش حقوق زنان برای خانواده و کم رنگ شدن نقش مادری

یکی از پیامدهای فمینیسم، سلب آرزوی مادری به عنوان یک حق از زنان است. امروزه زنان غربی متأثر از جنبش‌های فمینیستی، زندگی خود را مواجه با تعارضات نقشی و آسیب‌های متعددی می‌بینند.

#فمنیسم#دگرگونی#آنقش#مادری

 فمینیسم یکی از گفتمان‌های نوظهور در فضای فرهنگی غرب مدرن است که برابری زن و مرد در تمام شئون و عرصه‌های فردی و اجتماعی و خانوادگی را مطالبه نموده(Barrett & Philips: ۱۹۹۲ , Cahoone: ۲۰۰۳) و در پی جنسیت‌زدایی از تقسیم کار در خانواده و اجتماع است (Friedan, ۱۹۶۳:۷۵ & De Beauvoir, ۱۹۷۵:۱۲ & Millett, ۱۹۷۰:۸۹). در رویکردهای فمینیستی، خانواده به مثابه ساختاری ستم‌آلود است که باید براساس الگوهای فراجنسیتی، دگرگون شود(Engels, ۱۹۷۲:۱۳۵ & Beechey, ۱۹۷۹ & Steinem, ۱۹۷۰ & Levin, ۱۹۷۸ & Firestone, ۱۹۷۴ & & Barrett, ۱۹۶۷). این جریان نوخاسته در مغرب زمین به مدد اقتدار سیاسی و اقتصادی غرب کم‌کم به بسیاری از کشورها راه یافت و حرکت‌های اصیل و بومی زنان در سراسر جهان را نیز متأثر از خود کرد.

با فراگیر شدن و نفوذ ارزش‌ها و هنجارهای زندگی مدرن و نفوذ منویات فمینیستی در میان زنان، سبک زندگی آنان به کلی متحول شده و زیستن به سبک سنتی جای خود را به شیوه‌ی زیست مدرن و منطبق با ادبیات توسعه داد. زنان در عمل توانستند آنچه را در آرمان توسعه ‌یافتگی برای خود در نظر می گرفتند، محقق ‌شده ببینند. حق مالکیت، امکان اشتغال و دریافت حقوق و حضور در جامعه در کنار مردان، رفع محدودیت‌های ایجاد شده توسط مرد خانه تحت عنوان غیرت، خارج شدن از مدیریت مرد در زندگی خانوادگی، امکان تحصیل در شرایط کاملا برابر با مردان، رها شدن از الزامات و اجبارها در روابط زناشویی، رهایی از مشقت‌های متعدد و مختلف کار خانه و به‌ خصوص رهایی از بارداری مکرر و بچه ‌داری مداوم و تبدیل شدن فرزندآوری به یک اقدام تحت مدیریت زن در زمان، موقعیت و کمیت تحت اراده‌ی کامل زن و…

اما این همه ماجرای فمینیسم و ره‌آورد آن برای زنان نیست. امروزه زنان غربی که به مدد جنبش‌های فمینیستی در ظاهر به حقوق و آزادی‌های اجتماعی و سیاسی دست یافته‌اند، زندگی خود را مواجه با تعارضات نقشی متعدد و آسیب‌های فردی و اجتماعی زیادی می‌بینند.

از آنجا که فمینیست‌ها با هرگونه از اشکال وابستگی زنان به مردان مخالف بوده و از ابتدا در جستجوی کسب استقلال زنان برآمدند، در کتاب‌ها و مانیفست‌های خود به شدت به مقولاتی چون ازدواج، حاملگی، مادری، خانه داری و… تاخته و زنان را از نزدیک شدن به آن‌ها بر حذر می‌داشتند

یکی از پیامدهای نحس جنبش دفاع از حقوق زنان در غرب، سلب آرزوی مادری به عنوان یک حق از زنان است. از آنجا که فمینیست‌ها با هرگونه از اشکال وابستگی زنان به مردان مخالف بوده و از ابتدا در جستجوی کسب استقلال زنان برآمدند، در کتاب‌ها و مانیفست‌های خود به شدت به مقولاتی چون ازدواج، حاملگی، مادری، خانه داری و… تاخته و زنان را از نزدیک شدن به آن‌ها بر حذر می‌داشتند.

سیمون دوبووار، یکی از تاثیرگذارترین رهبران جنبش فمینیسم و مؤلف کتاب جنس دوم می‌گوید: «هیچ زنی نباید مجاز باشد تا در خانه بماند و فرزندانش را بزرگ کند. جامعه باید به‌طورکامل متفاوت شود. زنان نباید حق انتخاب داشته باشند دقیقاً به این دلیل که در صورت داشتن حق انتخاب، بسیاری از آن‌ها سرگرم همان کارهای پیشین می‌شوند…» (De Beauvoir, ۱۹۷۵:۱۲). جسی برنارد چهره نام آشنایی از سران فمینیسم است که در کتاب «دنیای زنان» با تقسیم ازدواج به «ازدواج فرهنگی» که برای زنان جنبه آرمانی دارد و «ازدواج نهادی» که در واقعیت وجود دارد، ازدواج از نوع دوم را به نفع مردان و به ضرر زنان می‌دانست و خواستار رهایی زنان از آن بود. وی می‌نویسد: «ازدواج برای مردان خوب و برای زنان بد است و تأثیر نابرابر زناشویی روی دو جنس، زمانی متوقّف خواهد شد که زن و شوهر از قید و بندهای نهادی رایج رهایی یابند و ازدواجی را در پیش گیرند که با نیازها و شخصیتشان بهترین همخوانی را دارد» (Bernard, ۱۹۸۱:۱۲۵).

سیمون دوبوار که تولید مثل را بردگی می‌خواند در این زمینه معتقد است: «به یاری آبستنی مصنوعی، تحوّلی کمال می‌پذیرد که به بشریت اجازه می‌دهد بر کار تولید مثل تسلط یابد. این تغییرها، بخصوص برای زن اهمیت فراوان دارد و زن می‌تواند تعداد آبستنی‌ها را محدود کند. از روی عقل آن‌ها را جزئی از زندگی خود کند، نه اینکه برده آن‌ها باشد» (De Beauvoir, ۱۹۷۵:۱۵۲).

شولامیث فایرستون نیز در طرح خود به نام «دیالکتیک سکس» می‌نویسد: «اولین تقاضاهای نظم اجتماعی فمینیستی آن خواهد بود که به هر وسیله ممکن، زنان را از شر بیولوژی تولیدمثل نجات دهند». (Firestone, ۱۹۷۰:۱۶۷) اکثر نظریه پردازان فمینیسم رادیکال معتقدند زنان حق پایان دادن به بارداری خود و یا سقط جنین را دارند و این امری شخصی و مربوط به خود زن است و نه دولت (مشیرزاده ۲۸۶:۱۳۸۵). بتی فریدان با دفاع از سقط جنین، آن را «حق جوهری غایی زنان» می‌خواند (Friedan, ۱۹۶۳:۱۴). و مری دیلی می‌گوید همه تلاش فمینیست‌ها باید مصروف ایجاد جامعه‌ای شود که در آن مشکل سقط جنین وجود نداشته باشد (Daly, ۱۹۶۸:۴۱).

خانواده‌زدایی فمینیست‌ها در فضای اجتماعی غرب باعث شد که مهدکودک‌ها جایگزین خانواده‌ها شده و «مادران کرایه‌ای» جای مادران واقعی را در میان کودکان بگیرند. سیاست‌های دولت‌های غربی که تنها ملاحظاتی همچون افزایش تولید و اخذ مالیات بیشتر را در معادلات خود فهم می‌کنند، یکی از علل مؤثر گسترش مهدکودک‌ها و جدا کردن فرزندان از دامان مادران است

خانواده‌زدایی فمینیست‌ها در فضای اجتماعی غرب باعث شد که مهدکودک‌ها جایگزین خانواده‌ها شده و «مادران کرایه‌ای» جای مادران واقعی را در میان کودکان بگیرند. سیاست‌های دولت‌های غربی که تنها ملاحظاتی همچون افزایش تولید و اخذ مالیات بیشتر را در معادلات خود فهم می‌کنند، یکی از علل مؤثر گسترش مهدکودک‌ها و جدا کردن فرزندان از دامان مادران است. رئیس حزب سوسیالیستی سوئد در یک اظهار نظر صریح می‌گوید: «انحصار والدین در زمینه سرپرستی کودکان را نمی‌توان فقط از طریق روش‌های غیر مستقیم شکست. دولت باید از راه‌هایی مانند این که کودکان را در مراحلی از رشدشان از پدر و مادر بگیرد، وارد عمل شود (گاردنر،۲۱۹:۱۳۸۷).

این فرایند خانواده زدایی و مهدکودک محوری سرمنشاء بحرانی است که غرب هم اکنون با آن دست به گریبان بوده و آن بحران معنا و بحران هویت است. بشری که از کودکی نه کسی را پدر صدا زده است و نه مادری را در کنار خود دیده است اکنون که غرق در نعمت‌های مادی شده و سرگرم لذت‌ها و زرق و برق دنیا گشته است خلاء بزرگ بی هویتی را بیش از پیش احساس می‌کند. با نگاهی به آمار جرائم ناشی از بحران هویت در میان افراد جوامع غربی این ادعا بیشتر بروز و نمود پیدا می‌کند.

مطالعه‌ای که در آمریکا انجام شد حاکی از هم بستگی قوی میان افزایش مشکلات جوانان و تغییرات خانواده به ویژه اکولوژی تربیت کودکان است. در سوئد نرخ خودکشی بین سال‌های ۱۹۷۰ تا ۱۹۹۵ برای مردان ۱۵ تا ۲۴ ساله دو برابر شده است (یوسف زاده،۱۰۱:۱۳۸۵). هربرت هندین روانکاو آمریکائی، نرخ بالای خودکشی در سوئد را با بی تفاوتی مادران سوئدی در قبال فرزندانشان مرتبط می‌دانند. مادران سوئدی دوست دارند به جای مراقبت از فرزندانشان به سرکارشان برگردند. آن‌ها در ابراز عاطفه به کودکانشان کوتاهی می‌کنند. انتظاراتشان از فرزندانشان بسیار بالاست، لذا آن‌ها را به استقلال زودرس سوق می‌دهند. کودکان سوئدی باید خیلی زود از مادرانشان جدا شده و روی پای خود بایستند و این امر به نوبه خود به تضادهای روانی و در نهایت به خودکشی ختم می‌شود. (Popenoe, ۱۹۹۶)

در اوایل دهه ۱۹۹۰ در گزارشی ذکر شده است که ۲۵ درصد از جمعیت سوئد نیاز به معالجه روانپزشکی دارند، این گزارش را روانپزشکان نیز تأیید کردند. در سال ۱۹۹۵ از کودکان ۱۱ ساله پرسیده شد: «فکر می‌کنید کسی هست که شما را دوست داشته باشد؟» ۱۱ درصد در پاسخ گفته بودند: هرگز. پاسخی که در هیچ یک از کشورهای بررسی شده دریافت نشده بود. این پاسخ‌ها عمدتاً از سوی کودکان خانواده‌های کوچک بود. بسیاری از کودکان سوئدی خود را نه متعلق به خانوادهایشان، بلکه متعلق به همآلان می‌دانستند. (Dizard & Gadlin, ۱۹۹۶,۴۶)

کودکان و نوجوانان در کشورهای غربی دچار مشکلات و بحران‌هایی هم چون بزهکاری و جرم، افت تحصیلی، سلامت و بهداشت، بحران هویت و معنویت، افسردگی و انزوای اجتماعی، تعارضات شخصیتی و کمبودهای عاطفی و… بوده و این پدیده نیز ارمغان افراط‌گرایی‌ها و تندروی‌های جریان‌های فمینیستی و سیاست‌های نادرست دولت‌های سرمایه داری می‌باشد

همچنین براساس مطالعاتی که در غرب صورت گرفته است کودکان از طلاق والدین آسیب‌های روحی جدی و شدیدی می‌بینند که تا سالیان درازی در خاطرشان باقی مانده و تأثیر آن در زندگی آن‌ها مشهود است و این مساله برای پژوهشگران غیرقابل پیش بینی بود (Wallerstein & Blakeslee, ۱۹۸۹-۱۹۹۶). یک روانپزشک غربی به نام مل رومان معتقد است: «تعداد کسانی که به درمان حرفه‌ای مشکلات عاطفی و رفتاری خود نیاز دارند، در میان کودکانی که با پدر و مادر مطلقه خویش زندگی می‌کنند ۳۵% بیشتر از کودکانی است که با والدین خود زندگی می‌کنند (رین،۶۳:۱۳۸۳).

نویسنده کتاب «جنایت در امریکا» نیز در این زمینه می‌نویسد: «در مراکز اصلاح و تربیت جوانان پلیس فدرال، تقریباً تمامی زندانیان به جرم‌هایی که پیش از ترک تحصیل از دبیرستان مرتکب شده بودند اعتراف کردند. سه چهارم آن‌ها از خانواده‌های فروپاشیده بودند (Clark, ۱۹۷۰:۳۹). صاحب نظر دیگری در زمینه تأثیر فروپاشی خانواده بر بزهکاری فرزندان می‌گوید: «خانواده‌های فرو پاشیده رابطه تنگاتنگی با پراکندگی بزهکاری دارند (Monachesi, ۱۹۶۳:۷۸).

در حال حاضر کودکان و نوجوانان در کشورهای غربی دچار مشکلات و بحران‌هایی هم چون بزهکاری و جرم، افت تحصیلی، سلامت و بهداشت، بحران هویت و معنویت، افسردگی و انزوای اجتماعی، تعارضات شخصیتی و کمبودهای عاطفی و… بوده و این پدیده نیز ارمغان افراط‌گرایی‌ها و تندروی‌های جریان‌های فمینیستی و سیاست‌های نادرست دولت‌های سرمایه داری می‌باشد. اغلب کارشناسان معتقدند برای تربیت کارامد یک کودک، حضور مداوم یک یا دو بزرگ سالی که به کودک عشق ورزیده و او را درک و حمایت کنند و انگیزه کافی و راهنمائی لازم را در کارها به او بدهند اصلی ضروری به شمار می‌رود (ریاحی،۸۹:۱۳۷۵).

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.