وجوه تشابه دو نهضت انقلاب اسلامی و نهضت عاشورای حسینی
«انّی لا اَری الموتَ الاّ السعادهَ، و لا الحیاهَ مع الظالمینَ اِلاَّ بَرَماً»;۱ من قطعاً مرگ در راه حق جز سعادت و زندگی با ستم پیشگان را جز ملال و دلتنگی نمی دانم. (امام حسین(علیه السلام))
این سخن فریاد مشترک و در حقیقت، پلی ارتباطی است میان دو نهضت: قیام عاشورای سال ۶۱ هجری در نینوا، و انقلاب اسلامی در ایران. رهبران این دو انقلاب حرکت خود را با یک سخن آغاز نمودند، هرچند رهبری در یکی اصلی و در دیگری فرعی، در اوّلی متبوع و در دومی تابع، در یکی مقتدا و در دیگری مأموم او بود.
رهبری در آنجا به اوج قلّه انسانیت و فراتر از آن، به مقام عصمت رسیده و سکوت برایش حرام گردیده بود. پس لازم دید تا خون خود بیفشاند و از برچیده شدن خوان نعمت خداوندی و سفره شریعت محمّدی(صلی الله علیه وآله)جلوگیری نماید. اما در اینجا، عارف به اوج قلّه معرفت نایل شده پس از انجام چهارمین سفر از «اسفار اربعه»، نتوانست به تنهایی در آن اوج عروج، بر سفره حقیقت بنشیند و به تنهایی از آن نعمتهای رنگارنگ استفاده کند. پس چاره ای ندید جز اینکه از آن معراج به میانه خلق بازگردد و دست بسیاری را گرفته، مجدداً با خود ببرد. (سیر فی الخلق بالحق)
وحدت یا دوگانگی دو چیز را از وجوه مشترک یا افتراق آنها می یابند. انقلاب اسلامی و نهضت عاشورا وجوه افتراق انکارناپذیری در برخی ارکان همچون رهبری و مردم دارند. اما وجوه تشابه این دو نهضت در مبانی ایدئولوژیکشان است، تا آنجا که می توان گفت: بی تردید، نهضت عاشورا یکی از ریشههای انقلاب اسلامی و در حقیقت، اصلی ترین آنها به شمار می آید.
امام خمینی(قدس سره) رهبر این انقلاب، یک مسلمان شیعه دوازده امامی و از مراجع عظام تقلید بود که یقیناً با تأسّی به نهضت عاشورا و مکتب حسین بن علی(علیه السلام)توانست کاری کند که پس از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بشریت هرگز به خود ندیده بود.
ویژگیهای مشترک نهضت عاشورا و انقلاب اسلامی
۱. ایثار و فداکاری
شاخص ترین مشخصه و کارآمدترین عنصر این دو نهضت ایثار و فداکاری است. این ویژگی، هم در نهاد رهبری و هم طرف داران هر دو نهضت پررنگ است. امام حسین(علیه السلام)شب عاشورا بیعت خود را از تمام هوادارانش برداشت و از آنها خواست تا او را در میان دشمن تنها بگذارند; زیرا با شهادت آن حضرت، مسئله پایان یافته تلقّی می شد و دشمنان دستور داشتند که در این صورت، به هواداران او آسیبی نرسانند. پس فرمود: «آگاه باشید که به همه شما اجازه رفتن دادم. همه شما آزادید; بدون اینکه هیچ بیعتی از من بر شما باشد، بروید!»۲
فرزند راستین آن حضرت، امام خمینی(قدس سره)هم فرمود: «من مصمّم هستم که از پای ننشینم تا دستگاه فاسد را به جای خود بنشانم و یا در پیشگاه مقدّس حق تعالی با عذر وفود کنم.»۳ «… اگر با کشته شدن من انقلاب به نتیجه کامل خود برسد، چرا به چنین امری راضی نباشم؟!»۴
همچنین در ابتدای نهضتش فرمود: «من اکنون قلب خود را برای سرنیزههای مأمورین شما حاضر کرده ام، ولی برای قبول زورگوییها و خضوع در مقابل جبّارهای شما حاضر نخواهم کرد.»۵
در ماجرای شهادت استاد مطهّری هم فرمود: «بیایید بکشید ما را! اسلام زنده تر می شود.» همچنین فرمود: «هیهات که خمینی در برابر تجاوز دیوسیرتان و مشرکان و کافران به حریم قرآن کریم و عترت رسول خدا و امّت محمّد و پیروان ابراهیم حنیف ساکت و آرام بماند و یا نظاره گر صحنههای ذلّت و حقارت مسلمانان باشد. من خون و جان ناقابل خویش را برای ادای واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز عظیم شهادتم. قدرتها و ابرقدرتها و نوکران آنان مطمئن باشند اگر خمینی یکّه و تنها بماند، به راه خود، که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بت پرستی است، ادامه می دهد و به یاری خدا، در کنار بسیجیان جهان اسلام، خواب را از دیدگان جهان خواران و سرسپردگانی که به ستم و ظلم خویش اصرار می نمایند، سلب خواهد کرد.»۶
روشن است که آبشخور این همه سخن حماسه خیز آموزههای آموزگار بزرگ شهادت، امام حسین(علیه السلام)، است.
شهادت طلبی، از جان گذشتگی و درس «خود بمیر تا دیگران به سعادت برسند» در طرف داران این دو نهضت قابل تقدیر است.
میزان فداکاری و ایثار هواداران را شاید هیچ کس به اندازه رهبر نهضت نتواند به خوبی احساس کند. پس بهتر است از خود آنها در این خصوص بشنویم: امام حسین(علیه السلام) فرمود: «من یارانی باوفاتر و بهتر از اصحاب خود و اهل بیتی نیکوتر از اهل بیت خود سراغ ندارم. پس خداوند از طرف من به شما پاداش خیر دهد!»۷
گویند: شمر در شب عاشورا، برای ایجاد تفرقه و اختلاف در سپاه امام حسین(علیه السلام)، اما تحت پوشش خویشاوندی خود با ابوالفضل العباس(علیه السلام)، برای او امان نامه آورد. آن مردِ غیرت و شجاعت حتی پاسخ شمربن ذی الجوشن را نداد. امام حسین(علیه السلام) فرمود: ای برادر! او را پاسخ بده. حضرت ابوالفضل(علیه السلام)به سوی شمر رفت، فرمود: لعنت خدا بر شما و امان نامه شما! چگونه من در امان باشم و فرزند بتول(علیها السلام)در خطر؟!
زمانی که امام حسین(علیه السلام) بیعت خود را از یاران خویش برداشت، پیش از همه حضرت عبّاس(علیه السلام)، برادران او، فرزندان آن ها، فرزندان حضرت زینب(علیها السلام) و دیگر اقوام امام(علیه السلام)، در یک بسیج همگانی به سوی خیمه امام(علیه السلام) شتافتند و با او تجدید عهد و میثاق نمودند. پس از اقوام، نوبت به اصحاب رسید. مسلم بن عوسجه به امام(علیه السلام) عرض کرد: «به خدا سوگند! اگر بدانم که کشته می شوم، سپس زنده می شوم، آن گاه زنده زنده سوزانده می شوم و دوباره زنده ام کنند و مجدداً سوزانده شوم و خاکسترم را بر باد دهند و هفتاد بار این کار تکرار شود، دست از تو برندارم تا مرگ خویش را در یاری ات دریابم! چگونه این کار را نکنم با اینکه جز یک بار کشته نشوم، اما برای آن کرامتی است که هرگز پایان نمی پذیرد؟»۸
رهبر انقلاب اسلامی نیز در ترسیم روحیه فداکاری و ایثار هواداران انقلاب، فرمود: «این جانب از فداکاری ملت ایران تشکر کرده و قدرت و عظمت او را در پناه قرآن و احکام اسلام از خداوند متعال با تضرّع خواهانم.»۹ «روزهایی که بر ما گذشت عاشورای مکرّر بود و میدانها و خیابانها و کوی و برزن هایی که خون فرزندان اسلام در آن ریخت بلای مکرّر… هفده شهریور مکرّرِ عاشوراومیدان شهدا مکرّرِ کربلا، کاخ ستمگری را با خون در هم کوبید که بلای ما کاخ سلطنت شیطانی رافرو ریخت.»۱۰ «پیروان خالص و مخلص امام خمینی(قدس سره) نیز، که خود را با نارنجک به زیر تانک می افکندند، عاشقانه شهید شدند، نه عاقلانه. شهادت حسین فهمیده، که نموداری از شهادت دهها ایثارگر ناب و مجاهد نستوه مشتاق و عاشق بود، با شهادت دیگران فرق می کند; زیرا پیدا بود که اینان حقیقتی می دیدند که دیگران یا آن را ادراک نمی کردند یا اگر از آن آگاه بودند، در محدوده فهم حصولی آنان بود، نه شهود حضوری. آنکه مقصود خود را می بیند، این گونه جانش را بر کف دست می نهد و به روی مرگ لبخند می زند.»۱۱
نگاهی بی غرضانه به نهضت امام خمینی(قدس سره) و یاران باوفای او، چنان تحسین برانگیز است که در عاشورا و سرهای بی تن کربلا. یاران در آنجا امام زمان خویش را می دیدند و پروانهوار در یاری اش پناه می جستند، اما در اینجا، با اشارت یکی از نوادگان و برجستگان مکتبش خویشتن به آب و آتش می زدند و فدا می کردند.
۲. نجات دین خدا
از جمله مشترکات اساسی این دو نهضت تلاش برای احیای دین خدا و ارزشهای فراموش شده در میان مسلمانان بود. حسین بن علی(علیهما السلام) در آغاز حرکتش فرمود: «مگر نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل روگردانی وجود ندارد؟! شایسته است (در چنین وضعی) انسان مؤمن به دیدار پروردگار خود بشتابد. من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز ملال و دلتنگی نمی دانم.»۱۲ فرزندش امام خمینی(قدس سره)نیز گفت: «سیدالشهداء(علیه السلام)برای اسلام خودش را به کشتن داد… حضرت سیدالشهداء(علیه السلام)را کشتند، اما (این کشته شدن) اطاعت خدا بود، برای خدا بود، تمام حیثیت برای او بود. از این حیث، هیچ شکستی در کار نبود.»۱۳
۳. امر به معروف و نهی از منکر
اهمیت عنصر «امر به معروف و نهی از منکر» در آیات و روایات بی شماری گوشزد گردیده است. سلامت هر جامعه، مسلمان یا غیر آن، مذهبی یا سکولار، مؤمن یا ملحد، بسته به آن است که آنچه را آن جامعه «معروف» یا «منکر» می داند، بر آن امر یا نهی کند و برای آن هزینه بپردازد. این نکته هرچند با نگاهی عقلی یا تجربی به دست می آید، اما قرآن کریم نیز آن را فرموده است: (یَا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلَاهَ وَأْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنکَرِ وَاصْبِرْ عَلَی مَا أَصَابَکَ)(لقمان: ۱۷); پسرم! نماز را بپادار و امر به معروف و نهی از منکر کن و بر آنچه به تو می رسد استقامت و پایداری داشته باش.
لقمان حکیم فرزند خود را به پس لرزهها و مشکلات پس از بپا داشتن نماز، امر به معروف و نهی از منکر ـ چنانچه واقعی باشند ـ هشدار جدّی می دهد تا مبادا بلافاصله پس از انجام این سه تکلیف مهم، منتظر دست مریزاد و پاداش از سوی انسانهای نابخرد جامعه باشد.
پس آنچه کار یک نهضت را دشوار و آن را با خشونت روبه رو می کند همین امر است. این دو نهضت نیز از این قاعده مستثنا نبودند. امام حسین(علیه السلام)هنگام خروج از مدینه، ضمن وصیّت به برادرش، محمّدبن حنیفه، فرمود: «من برای تفریح و تکبّر و فساد و ستم قیام نکردم، بلکه برای طلب اصلاح در امت جدّم قیام نمودم. من می خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم. من می خواهم به سیره و سنّت جدّم و پدرم علی بن ابی طالب(علیهما السلام)رفتار کنم.»۱۴ فرزند او خمینی کبیر(قدس سره) نیز گفت: «ما، که تابع حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) هستیم، باید ببینیم ایشان چه وضعی در زندگی داشت. قیامش، انگیزه اش نهی از منکر بود که هر منکری باید از بین برود; من جمله، قضیه حکومت جور باید از بین برود.»۱۵
۴. مبارزه با علت فساد
یکی دیگر از عناصر مشترک این قیامها آن بود که هر دوی آنها قلب فساد را نشانه رفتند. امام حسین(علیه السلام) ذرّه ای با یزید پلید به بیعت و مصلحت ننشست; چرا که وی غیر از معاویه بود و تحمّل او بر مسلمانان جایز نبود، چه رسد به امام مسلمانان. یزید فردی بی شخصیت، میمون باز، شرابخوار و بی کفایت بود که برای برچیدن سفره توحید، از ابتدا سفره بان آن را هدف قرار داده بود، و چاره ای نبود جز آنکه پیکان مبارزه از ابتدا قلب او را نشانه رود. پس به قول فیلسوف شهید مرتضی مطهّری، چنانچه دعوت کوفیان برای قیام در کار نبود و حتی اگر معاویه نیز بیعتش را از امام حسین(علیه السلام) برمی داشت و او را به حال خود رها می کرد، سیدالشهداء(علیه السلام) دست از یزید برنمی داشت;۱۶ زیرا یزید اسلام را پوستین وارونه کرده بود. پس باید تنبیه می شد و به سزایش، که دست کم برکناری از قدرت بود، می رسید.
امام خمینی(قدس سره) نیز با فراگیری این درس از استاد خود، حسین بن علی(علیه السلام) تنها وظیفه خود را مبارزه با شاه و ارباب او آمریکا دانست و از زمانی که نهضت او شکل گرفت، بر خلاف دیگر مبارزانی که تنها به جهاد با معلول اکتفا می کردند، با ریشه فساد به مبارزه برخاست و شاه و شاهان را در ایران مورد انتقاد قرار داد. وی گفت: «فقط خدا می داند که سلطنت در ایران از آغاز پیدایش خود، چه جنایت هایی کرده است! جنایات پادشاهان تمام تاریخ ما را سیاه کرده است.»۱۷
۵. ظلم ستیزی و طاغوت زدایی
از جمله مشترکات یاد شده و از کارویژههای رهبران راستین، ظلم ستیزی و طاغوت زدایی است. «طاغوت» در منظر قرآن کریم، به نظام هایی اطلاق می شود که در جایگاه حق نشسته و قانون و قضاوت را از خدا نمی گیرند، هرچند چنین رژیم هایی مورد پذیرش عده ای و یا حتی اکثریت افراد یک جامعه باشند. در قرآن و روایات، «طاغوت» یا حاکم نامشروع یعنی: کسی که از طرف خدا مأذون و منصوب نباشد و مبارزه با چنین نظامی در صورت توان، واجب است. خداوند متعال انگیزه بعثت انبیا(علیهم السلام)را اساساً دو نکته معرفی می کند: «عبادت خدا; و کناره گیری و مبارزه با طاغوت.»۱۸
در این صورت، چگونه می شود که فرزندان پاک این رسولان با حکومتهای نامشروع کنار بیایند و دم نزنند؟! اگر گفته شود امام حسین(علیه السلام) و فرزند او خمینی کبیر(قدس سره)چنین کردند، اما اگر مبارزه با طاغوت و ظلم ستیزی واجب است پس چرا دیگران چنین نکردند؟ چرا امام حسن(علیه السلام) و از علمای معاصر مرحوم آیه اللّه العظمی بروجردی سکوت اختیار کردند؟
پاسخ آن است که ائمّه اطهار(علیهم السلام) و شاگردان حقیقی آنها برای تکمیل یک هدف آمدند. کار آنها همچون زمینه سازی است; همچون ورزش کارانی که در یک زمین فوتبال همه فعالیت می کنند، اما در نهایت، یک نفر توپ را به کنج دروازه حریف می نشاند. یا همچون یک جورچین که تکه آخرش را یک نفر می چسباند. پس در میان ائمّه اطهار(علیهم السلام) یک نفر حسین(علیه السلام) است و البته آخرین آن عزیزان هم حضرت مهدی صاحب الزمان (عج); در میان علما هم یک نفر کارش حسینی است و آن خمینی است و دیگران باید حسنی یا سجّادی و زینبی عمل کنند; چنان که مرحوم آیه اللّه العظمی بروجردی حسنی عمل کرده و زمینه قیام اسلامی را فراهم آورد.۱۹
امام خمینی(قدس سره)، که در مکتب تربیتی حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) رشد یافته بود، با تعالیم عاشورایی خویش، مردم ایران را متحوّل ساخت. او گفت: «حضرت سیدالشهداء(علیه السلام)به همه ما آموخت که در مقابل ظلم، در مقابل ستم و در مقابل حکومت جائر چه باید کرد.»۲۰ همچنین فرمود: «سیدالشهداء و اصحاب و اهل بیت او(علیهم السلام)آموختند تکلیف را، فداکاری در میدان، تبلیغ در خارج میدان، آنها به ما فهمانیدند که در مقابل حکومت جور نباید زنها بترسند، نباید مردها بترسند.»۲۱ امام خمینی(قدس سره) برپایی نظام اسلامی را با توجه به تعالیم قرآنی و مکتب عاشورا، یک ضرورت اجتناب ناپذیر می دانست.۲۲
۶. تضاد با لیبرالیسم
ویژگی هایی که ذکر شدند و صدها ویژگی دیگر، که از مختصات مکتب عاشورا یا مشترکات آن با انقلاب اسلامی هستند، همه در یک چالش جدّی با مکتب جهان شمول امروزین یعنی «لیبرالیسم» قرار دارند. در حقیقت، انقلاب اسلامی به تبع نهضت عاشورا، در حالت دوگانگی و چالش عمیق با مکتب یاد شده قرار دارد. «ایثار و فداکاری» به عنوان شاخص ترین مشخصه و کارآمدترین عنصری که در هر دوی این نهضتها بسیار پررنگ و جلوه گر است، نام برده شد. این عنصر در مکتب لیبرالیسم نه تنها جایی ندارد، بلکه عکس آن حاکم است. پررنگ ترین آموزهها و شاخص ترین مشخصههای لیبرالیسم عبارتند از: «آزادی فردی و محدود کردن قدرت دولت»،۲۳ که نتیجه ای جز «سود شخصی» و «جامعه فدای فرد» ندارد.
از دیدگاه لیبرالی، فرد بر جامعه و مصلحت فردی بر مصلحت اجتماعی اولویت دارد. لیبرالیسم از آغاز، همزاد و همراه سکولاریسم (جداانگاری دین از دولت)، مدرنیسم (سنّت ستیزی)، فلسفه اختیار (جبرستیزی)، بازار آزاد، رقابت کامل، فردگرایی، مشارکت سیاسی، نظام نمایندگی، عقل گرایی، ترقّی خواهی و علم گرایی بوده و ضد وحدت گرایی (مونیسم)، تمرکزگرایی، انحصارگرایی، اقتدارگرایی و ضد نخبه گرایی است.۲۴
در فرهنگ علوم سیاسی، لیبرالیسم «نوعی ایدئولوژی و گونه ای از جهان بینی (است) که فرد را پایه ارزشهای اخلاقی می شمارد و همه افراد را دارای ارزش برابر می داند; از این رو، فرد باید در انتخاب هدفهای زندگی خویش آزاد باشد.»۲۵ بنابراین و به بیانی تقریبی، آزادی برای لیبرالیسم عدم محدودیت یا مداخله اجباری است.۲۶
پس لیبرالیسم پیوسته انسان را به خود می خواند، اما کربلا و عاشورا به خدای خود! و صد البته که در مکتب عاشورا نیز سنّت ستیزی، اختیار، بازار آزاد، رقابت کامل، مشارکت، نمایندگی، ترقّی خواهی و این قبیل کالاها یافت می شوند، اما با تفسیر خاص و ویژه خود و بر این همه باید افزود: عشق گرایی، امام محوری و جامعه گرایی را، تا آنکه مترقّی ترین مکاتب همچون لیبرالیسم را میلیونها سال نوری در فاصله با مکتب عاشورا و مکتب جاوید حسینی ببینیم.
رقابت کامل در کربلا، در بازار آزادی بود که سنّت ستیزان با اختیار و آزادی و هوش و هواس کامل، تحفههای ناقابلی (به گفته خودشان) همانند جانهای خویش را به نمایندگی از همه مشارکتورزان تاریخ در این امر مهم، عاشقانه نثار خاک پاک قدم دوست و امام خود کردند و پای کوبان به استقبال مرگ شتافتند تا جامعه پس از آنها بهبود یابد و سود برد.
به هر حال، «لیبرالیسم یک دشمن دیرینه داشت که از آن بی خبر نبود، اما احساس خطر جدّی در این مورد از سال ۱۹۷۹ مسیحی به او دست داد. این خصم خطرناک، “اسلام و انقلاب اسلامی” بود; زیرا اسلام تنها ایدئولوژی است که هر کجا برود، بی رقیب می ماند. محتوای مکتب حیات بخش اسلام چنان بی عیب، بی رقیب و غنی است که در هر قالبی ریخته شد، پر جاذبه ترین ایدئولوژی و نظام را به نمایش خواهد گذاشت. اکنون فرض کنیم قالبی به نام “مردم سالاری” وجود دارد که می توان محتواهای گوناگونی در آن ریخت. چنانچه لیبرالیسم در این ظرف گنجانیده شود، “لیبرال ـ دموکراسی” خواهیم داشت و اما اگر اسلام در این ظرف قرار گیرد، نظام “مردم سالاری دینی” به بار خواهد نشست. شدیدترین چالش میان اسلام و لیبرالیسم نیز در اینجاست که انسان در جامعه لیبرال ـ دموکراسی، پشت به خدا نشسته، اما در جامعه مردم سالاری دینی، پیوسته و بیوقفه رو به خدا در حرکت است. در چنین جامعه ای، هم خدا سالار است و هم مردم، در حالی که در جامعه لیبرال ـ دموکراسی، در حقیقت یک اقلیّت حاکمند. امروزه هرچند طرفداران دموکراسی لیبرال کم نیستند، اما حرکت جهان به سویی است که حامیان این نوع نظامها رو به کاهش اند.»۲۷
امروزه در سراسر جهان، روزی نیست که با نام امام خمینی(قدس سره) و یاد انقلاب شکوهمند او، چندین کافر به اسلام نپیوندند. این همه برکت به خوبی گویای آن است که این انقلاب ریشه در کربلا و نهضتهای عاشورای حسینی دارد.
پی نوشت:
۱ـ ابن شعبه حرّانی، تحف العقول، ص ۱۷۴ / سیدبن طاووس، اللهوف، ص ۶۹.
۲ـ شیخ عبّاس قمی، نفس المهموم، ص ۲۲۷ و ۲۲۸.
۳ـ امام خمینی، صحیفه نور، ج ۱، ص ۴۵.
۴ـ همان، ص ۶۰.
۵ـ امام خمینی، کلمات قصار (پندها و اندرزها)، ص ۲۲۸.
۶ـ همو، صحیفه نور، چ بیستم، ص ۲۲۷.
۷ـ محمّدبن جریر طبری، تاریخ طبری، چ پنجم، ص ۴۱۸ / ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۲۸۵ / شیخ عبّاس قمی، پیشین، ص ۲۲۷.
۸ـ شیخ عبّاس قمی، پیشین، ص ۲۲۷ و ۲۲۸.
۹ـ امام خمینی، صحیفه نور، ج ۲، ص ۹۷.
۱۰ـ همان، چ نهم، ص ۵۷.
۱۱ـ عبداللّه جوادی آملی، شکوفایی عقل در پرتو نهضت عاشورا، قم، انتشارات اسلامی، ۱۳۸۱، ص ۱۹۵.
۱۲ـ سیدبن طاووس، پیشین، ص ۶۹ / ابن شعبه حرّانی، پیشین، ص ۱۷۴.
۱۳ـ امام خمینی، صحیفه نور، ج ۴، ص ۲۰.
۱۴ـ خوارزمی، مقتل خوارزمی، ج ۱، ص ۱۸۸.
۱۵ـ امام خمینی، صحیفه نور، ج ۲۰، ص ۱۸۹.
۱۶ـ مرتضی مطهّری، حماسه حسینی، ج ۳، ص ۱۷۸ به بعد.
۱۷ـ پریر کلر وبلانش، ایران: انقلاب به نام خدا، ترجمه قاسم صفری، ص ۱۳.
۱۸ـ نحل: ۳۶.
۱۹ـ اشاره به فرمایش امام خمینی در جواب شاه که گفته بود: سیدی هم پیش از تو بود که با ما کار چندانی نداشت و این قدر ما را اذیت نمی کرد، امام فرموده بود: او سید حسنی بود، اما من سید حسینی ام.
۲۰ـ امام خمینی، صحیفه نور، ج ۳، ص ۲۲۵.
۲۱ـ همان، ج ۱۷، ص ۵۹.
۲۲ـ امام خمینی، کتاب البیع، ج ۲، ص ۴۶۱.
۲۳ـ آر. بروس داکلاس، کنت آر. هاردر، تام باتلمور و استنلی پین، ایدئولوژی های معاصر، ترجمه علیرضا کاهر، تهران، دفتر پژوهش و تدوین تاریخ انقلاب اسلامی، ۱۳۸۴، ص ۳۴.
۲۴ـ همان، ص ۳۴ و ۳۵.
۲۵ـ علی آقابخشی و مینو افشاری، فرهنگ علوم سیاسی، ش ۱۶۸۲، ص ۳۲۵.
۲۶ـ اندرولوین، نظریه لیبرال دموکراسی، ترجمه و تحشیه سعید زیباکلام، تهران، سمت، ۱۳۸۰، ص ۴۳.
۲۷ـ نصراللّه سخاوتی، اسلام و دموکراسی، قم، مرکز مطالعات و پژوهش های حوزه علمیه، ۱۳۸۳، ص ۴