کارکردهای کنترلی و تربیتی نهاد خانواده
یکی از وظایف اساسی خانواده علاوه بر دنیا آوردن فرزندان، توجه به مسائل تربیتی آنهاست. خانواده با فراهم کردن محیط مساعد، امکانات و شرایط مناسب و نظارت بر تربیت و آموزش فرزندان چنین کارکردی را مهیا میسازد.
جامعه پذیری فرزندان، یکی از کارکردهای مهم خانواده است.
یکی از وظایف اساسی خانواده علاوه بر دنیا آوردن فرزندان، توجه به مسائل تربیتی آنهاست. خانواده با فراهم کردن محیط مساعد، امکانات و شرایط مناسب و نظارت بر تربیت و آموزش فرزندان چنین کارکردی را مهیا میسازد. در این نوشتار به برخی کارکردهای تربیتی و کنترلی خانواده اشاره خواهیم کرد.
جامعه شناسان معمولا بحث کارکرد تربیتی را ذیل عنوان اجتماعی شدن یا جامعه پذیری با فرهنگ پذیری مطرح می کنند. در مورد کارکرد نظارتی و کنترلی خانواده نیز اگرچه بسیاری از جامعه شناسان، آن را به صراحت در شمار کارکردهای خانواده ذکر نکرده اند، اما در حوزه های دیگری مانند اسیب شناسی اجتماعی و جرم شناسی بدین موضوع توجه بیشتری شده است.
جامعه پذیری
جامعه پذیری، فرایندی است که از راه آن، افراد نگرش ها، ارزش ها و کنش های مناسب هر فرد به عنوان عضوی از یک فرهنگ خاص را می آموزند.[۱] برخی جامعه شناسان، تعلیم و تربیت دینی را نیز که به معنای فرایند انتقال معارف و ارزش های یک مذهب خاص به فرد است، از کارکردهای خانواده به شمار آورده اند[۲] که با اندکی تسامح می تواند در ذیل عنوان جامعه پذیری گنجانده شود. کودکان با فراگیری داستان ها، اعتقادات و اعمال مذهبی خانواده، ابزار مورد نیاز برای شکل دادن به ذهنیت های خود راجع به پرسش های اساسی زندگی را به دست می آورند.
برحسب تحقیقی که در سال ۲۰۰۳م، انجام گرفته، ۸۵ درصد از والدین آمریکایی خود را مسئول آموزش دادن امور معنوی و مذهبی به فرزندانشان می دانسته اند.[۳]
در اینکه خانواده ها نقشی اساسی در این زمینه ایفا می کنند، تردیدی نیست، ولی با توجه به اینکه افزون بر خانواده، عوامل دیگری نیز در جامعه پذیری کودکان سهیم اند، بسته به میزان دخالت هر یک از این عوامل، نقش خانواده در جامعه پذیری در فرهنگ های متفاوت و در دوره های تاریخی متفاوت، تغییر می یابد. در بسیاری از جوامع، جامعه پذیری به وسیله خانواده تقریبا همه آنچه را که کودک باید برای مبدل شدن به یک بزرگسال بیاموزد، شامل می شود؛ اما در کمترین سطح، خانواده زمینه آشنایی کودک با زبان، فراگیری ارزشها و روش های اصلی جامعه و شکل گیری هویت او را فراهم می آورد. قدر مسلم این است که خانواده نسبت به دیگر عوامل جامعه پذیری، از تقدم زمانی برخوردار است؛ جامعه پذیری کودک از نخستین روزهای زندگی آغاز می شود و حتی برنامه شیردهی به کودک – شیردهی منظم و طبق زمان بندی یا شیردهی در موقع درخواست کودک – بر روی شخصیت مطمئن یا غیر مطمئن او تأثیر می گذارد.[۴]
در ارتباط با این کار کرد، باید به سه نکته اشاره نمود: نکته نخست آن است که با توجه به تشکیل جامعه از گروه های مختلف و بعضا ناهمگون و به سخن دیگر، با توجه به اینکه هر فرهنگی مشتمل بر مجموعه ای از خرده فرهنگ هاست که چه بسا در پاره ای از ارزش های خود متعارض باشند، کارکرد مستقیم جامعه پذیری در خانواده به دو کارکرد غیر مستقیم، یکی در سطح خرد (تعارض هنجاری) و دیگری در سطح کلان (تداوم ناهمگونی و تکثر فرهنگی در جامعه)، منجر می شود.
سطح خُرد جامعه پذیری
در سطح خُرد، جامعه پذیری افراد در خانواده می تواند باعث تعارض هنجاری در آنان شود. این امر گاه به دلیل تعارض ارزشهای والدین با ارزش هایی که دیگر عوامل جامعه پذیری مانند مدرسه، تلویزیون یا گروه همسالان، به فرد القا می کنند و گاه در نتیجه تعارض ارزش های والدین با یکدیگر به سبب پیشینه های فرهنگی متفاوت، بروز می یابد.
سطح کلان جامعه پذیری
اما اینکه در سطح کلان، جامعه پذیری به ناهمگونی و تکثر فرهنگی می انجامد، مطلبی است که به استدلال نیاز ندارد. در یک جامعه فرضی، که مثلا حکومت و نهادهای وابسته به آن، تنها عامل جامعه پذیری انسان ها باشند، مجموعه واحدی از ارزش ها در ذهن همه افراد رسوخ خواهد کرد، اما در اوضاع و احوال واقعی از آنجا که خانواده ها به طبقات یا قشرهای اجتماعی، با گروه های دینی، قومی، نژادی و سیاسی متفاوت تعلق دارند، ارزش ها، نگرش ها و کنش های متفاوتی را به فرزندان خود منتقل می سازند. البته باید از سقوط در دام افراط برحذر بود، چرا که روی دیگر سکه، تأثیری است که جامعه پذیری بر تداوم یکپارچگی اجتماعی بر جا می گذارد.
به گفته پارسونز: مهمترین کارکرد خانواده، فراهم کردن زمینه «سرمایه گذاری های عاطفی»[۵] و «همانندسازی»[۶] در جهت ادغام کودک در مجموعه نظام های اجتماعی است که وی در آینده به عنوان یک بزرگسال در درون آنها عمل خواهد کرد. به طور خاص، خانواده احتمالا عامل اولیه توسعه قابلیت های کودک برای یکپارچگی با دیگران، برای اعتماد کردن و مورد اعتماد واقع شدن، برای اعمال نفوذ و پذیرش نفوذ مشروع است.[۷]
انتقال کارکردهای جامعه پذیری
نکته دوم راجع به انتقال کارکرد جامعه پذیری کودکان از خانواده به دیگر نهادهای اجتماعی است. امروزه پیشرفت فناوری ارتباطات با پیدایش رسانه های تصویری و الکترونیک و توسعه نهادهای جایگزین خانواده، مانند پرورشگاهها، کودکستان ها و مدارس، کارکرد جامعه پذیری به وسیله خانواده را به شدت تحت تأثیر قرار داده است. با این حال، خانواده اهمیت و نقش خود در جامعه پذیری کودکان را تا حدود بسیار همچنان حفظ کرده است. پارسونز اظهار عقیده می کرد که خانواده هسته ای مدرن – که وی آن را مشخصه جوامع صنعتی و پیدایش آن را مقارن با کاهش کارکردهای خانواده ستی می دانست – کارکرد جامعه پذیری کودکان و تأمین محیطی برای رشد شخصیت بزرگسالان را همچنان حفظ خواهد کرد. وی در مورد جایگاه و کارکردهای خانواده هسته ای در جوامع صنعتی، پا را از توصیف و تبیین واقعیات فراتر گذاشته، با تأکید بر اینکه جامعه پذیری کودکان به وسیله خانواده، بهترین و کامل ترین شکل جامعه پذیری کودکان است، رویکردی هنجاری را در پیش گرفته اند.
اما نظریه پردازان سوسیالیست از این دیدگاه انتقاد کرده، آن را مستلزم پیامدهای نامطلوبی مانند محدود شدن فعالیت زنان به خانه داری و تربیت فرزندان و درنتیجه، ایجاد سدی در مقابل برابری زن و مرد، فراهم نیامدن شرایط مناسب برای تربیت انسانی در خانواده های کوچک، گسترش کشمکش های جنسی موجود در تربیت خانوادگی، آموزش های محدود نیروهای روشنگرانه و معنوی طفل و شیوه های تربیتی مبتنی بر قبول سلطه دانسته اند.[۸] آنان همچنین با نادیده گرفتن مبنای زیستی خانواده، برای آن خصلتی اجتماعی – تاریخی قائل شده و بدین ترتیب، در ثبات ساختاری و کارکردی خانواده مناقشه کرده اند. به باور آنان «بین تربیت اولیه کودکان که منحصرا در خانواده انجام می شود و مراکز دسته جمعی… انواع بسیار دیگری وجود دارد که نه کسی بدان اندیشیده و نه به وسیله سازمان دهندگان تاکنون به اجرا درآمده است».[۹]
یادگیری نقش های جنسیتی
نکته سوم نیز به مسئله یادگیری نقش های جنسیتی باز می گردد. شیوه های متفاوت تربیت کودکان دختر و پسر، باعث شکل گیری شخصیت های متمایزی میشود که نگرش ها، احساسات و رفتارهای متفاوتی را در طول زندگی از خود به نمایش می گذارند. یادگیری نقش های جنسیتی از سوی کودکان، از دو راه عمده صورت می گیرد:
آموزش مستقیم که در طی آن، «دیگران مهم»[۱۰]، به ویژه والدین، به کودک در قبال رفتارهای متناسب با نقش های جنسیتی، پاداش می دهند، و دوم، الگوسازی که در طی آن، کودکان دیگرانِ مهم از جنس خود را در حال انجام رفتاری مشاهده می کنند و سپس به تقلید آن رفتار می پردازند.[۱۱]
جامعه پذیری نقش های جنسیتی در خانواده از دغدغه های اصلی فمینیست ها بوده است؛ چرا که آن را از علل اصلی نابرابری های جنسی در سطح خانواده و اجتماع تلقی می کنند. سیمون دوبوار در کتاب جنس دوم اظهار داشت که اگر دختر بچه از ابتدا با همان انتظارها و پاداش ها و با همان محدودیت ها و آزادی هایی تربیت می شد که برادرانش تربیت می شوند، در همان تحصیلات و همان بازی ها سهیم می شد، وعده آینده یکسانی با آینده پسربچه به وی داده می شد و به وسیله مردان و زنانی احاطه می گردید که در نگاهش آشکارا یکسان و برابر بودند، به طور قطع شخصیت دختران و زنان می توانست بسیار متفاوت با وضعیت کنونی شکل گیرد.[۱۲]
بر این اساس، بسیاری از فمینیست ها به منظور دستیابی به جامعه ای فارغ از نابرابری های جنسی، خواهان تبدیل الگوی سنتی جامعه پذیری دختران و پسران به الگوی دیگری شده اند که بر تربیت انسان های دو جنسیتی متمرکز است، انسان هایی که بر حسب یک تفسیر رایج تر، بهترین ویژگی های جنسیتی مردانه و زنانه به طور تلفیقی در شخصیت آنان تجسم می یابد. یکسان سازی الگوی تربیتی دختران و پسران و پاکسازی فیلم ها، کتاب ها و نشریات از کلیشه های مروج تبعیض جنسی، از مطالبات جدی طرفداران فمینیسم در این راستا به شمار می آیند.[۱۳]
انتقاد فمینیست ها به آرمان دو جنسیتی
با این همه، آرمان دو جنسیتی با دو انتقاد از سوی خود فمینیست ها مواجه شده است. انتقاد نخست در امکان عملی تحقق این آرمان تردید می کند. آلیس رُسی با تأکید بر وجود تفاوت های زیست شناختی میان زن و مرد، این امر را در فرایند همانندسازی کودکان با والدین موثر می داند. به باور وی، روانشناسی و زیست شناسی زنان که دوره ماهانه و بارداری را دربر می گیرد، می تواند مستلزم آن باشد که دختران همواره بیش از پسران با مادران خود همانندسازی کنند. تفاوت زیست شناسی پسر و مادر باعث می شود که او همواره فاصله بیشتری را با مادرش حفظ کند. انتقاد دوم ناظر به پیامدهای تحقق آرمان مزبور است. برخی فمینیست ها این پرسش را مطرح کرده اند که در صورت از میان رفتن تفاوت های جنسیتی موجود، واقعا چه چیزی ممکن است جایگزین آنها شود؟ حذف تفاوت ها این خطر را در پی دارد که مردان بتوانند الگوی واحد با الگوهای متکثر جنسیتی را که در آینده بروز می کند، خودشان تعریف کنند. از این رو، شماری از صاحب نظران فمینیست ضمن ارج نهادن به دست کم بخشی از ابعاد زنانگی، با اندیشه جهان عاری از تفاوت های جنسیتی مخالفت کرده اند.
کارکردهای جامعه پذیری از نگاه اسلام
از منظر اسلامی، سه نکته را در خصوص کارکرد جامعه پذیری یادآور می شویم:
نکته اول ، به نزاع کارکردگرایان و سوسیالیست ها مربوط است. به نظر می رسد این بحث تا حد زیاد متأثر از عناصر ارزشی و ایدئولوژیک بوده و بدون توجه به ارزش های رایج در جوامع نمی توان به تحلیل آن پرداخت. به سخن دیگر، تعیین بهترین شکل جامعه پذیری کودکان بدون در نظر گرفتن یک نظام ارزشی خاص بی معناست و اختلاف نظام های ارزشی موج می شود تا به جای تأکید بر بهترین شیوه جامعه پذیری، از شیوه های متعددی سخن بگوییم که هر کدام از آنها با یکی از نظام های ارزشی، بیشترین تناسب را دارد. بر این اساس، پذیرش ارزش هایی مانند نفی مطلق سلطه در فرایند تربیت کودکان، تشابه و تساوی جنسی کامل، آزادی جنسی مطلق و حداکثر رفاه و آسایش فردی، به نقد شیوه مرسوم جامعه پذیری به وسیله خانواده می انجامد و در مقابل، پذیرش نگرش های محافظه کارانه و هماهنگ با نظام سرمایه داری که در دیدگاه پارسونز به وضوح مشاهده می کنیم، جانبداری از جامعه پذیری در خانواده هسته ای را در پی دارد.
درنتیجه، برای تعیین بهترین شیوه جامعه پذیری کودکان در اسلام، باید نظام ارزشی اسلام به طور عام، و اهدافی که اسلام از ازدواج و تشکیل خانواده دنبال می کند، به طور خاص، مورد توجه قرار گیرند. از آیات و روایات می توان به این برداشت کلی رسید که با توجه به استعدادهای طبیعی و روانی والدین و احساس تعهد آنان در قبال فرزندان و نیز به لحاظ دیگر کارکردهای مثبت فردی و اجتماعی خانواده که اسلام به آنها عنایت دارد، تربیت در محیط خانواده بر شیوه های دیگر جامعه پذیری کودکان، اولویت اکید دارد.
نکته دوم راجع به مسئله جامعه پذیری نقش های جنسیتی است که آن هم فقط در چارچوب ارزش های اسلامی قابل فهم است. اسلام ضمن آنکه جنسیت را در همه فعالیت های خانوادگی و اجتماعی دخالت نداده و قلمروهای فعالیت مشترک نیز برای زن و مرد ترسیم نموده، در نظام اجتماعی مطلوب خود پاره ای تمایزها را در نقش های زن و مرد، اغلب به عنوان اولویت و گاه به عنوان الزام، مقرر کرده است. برابری جنسی در اسلام، از یک سو مبتنی بر مبادی وجودشناختی (به طور خاص، تفاوت های جنسی طبیعی) و از سوی دیگر در راستای تحقق اهداف غایی (به ویژه آرامش درونی همسران، تربیت فرزندان سالم، رشد معنوی اعضای خانواده و سلامت اخلاقی جامعه و در نهایت، سعادت اخروی انسانها) است.
در نتیجه، آنجا که تشابه جنسی کامل با مصالح عام مطلوب اسلام ناسازگار بوده، در اسلام تأیید نشده است. برای مثال، تشبه زنان به مردان و تشبه مردان به زنان (که شبیه شدن در نوع پوشش و نمود ظاهری در انظار عمومی از مصادیق روشن آن است) در روایات اسلامی به شدت نکوهش شده [14] که منشا آن احتمالا ملاحظه این نکته بوده که این گونه مشابهت ها ضمن ناسازگاری با الزامات تفاوت های جنسی طبیعی، به بالندگی دینی و حیات معنوی جامعه به جهت ویژگی های طبیعی خاص آسیب جدی وارد می کنند. همچنین منع زنان از قضاوت یا مشارکت مستقیم در جنگ می تواند به جهت ویژگی های طبیعی خاص زنان (جسمی و روانی) در نتیجه، تناسب بیشتر این احکام با اهداف اسلام صورت گرفته باشد.[۱۵]
بر این اساس، نپذیرفتن اصولی مانند آزادی جنسی مطلق و مشابهت جنسی مطلق از سوی اسلام، نمی تواند با جامعه پذیری یکسان دختر و پسر سازگاری داشته باشد. در مقابل، آن نوع از جامعه پذیری نقش های جنسیتی که هماهنگ با تفاوت های جنسی طبیعی و در راستای رسیدن به اهداف نظام اجتماعی اسلام باشد، از دیدگاه اسلام مورد ارزیابی منفی قرار نمی گیرد؛ برای مثال، آماده ساختن دختران برای پذیرش نقش مادر – همسری و آماده کردن پسران برای پذیرش نقش نان آوری، به خودی خود، نه تنها هیچ منعی از نظر اسلام ندارد، بلکه به لحاظ کارکردهای مثبت آن در جهت تحقق اهداف مورد نظر اسلام، امری مطلوب و راجح تلقی میشود. آری، اسلام قطعا با الگوهای افراطی جامعه پذیری نقش های جنسیتی که با ارزش های دینی ناسازگارند، مخالف است، مانند الگوهایی که دختران را در نقش کنیزان بی اختیار برای مردان، و پسران را در نقش اربابان و حاکمان مطلق نسبت به زنان جامعه پذیر می کنند.
با این توضیح، دیدگاه اسلام درباره آرمان دوجنسیتی نیز مشخص می شود. بی شک، عوامل اجتماعی و فرهنگی در مواردی حتی می توانند ارزش های عمومی جامعه را دستخوش تغییر و تحول کنند و بر خلق و خوی افراد نیز تأثیر بگذارند. برای مثال، هنجارهایی همچون زشتی گریه کردن و پسندیدگی پرخاشگری برای مردان، از ریشه های فرهنگی موهوم و بی اعتبار دینی نشأت گرفته اند. از این رو، تربیت دو جنسیتی اگر باعث به فعلیت رساندن و پروراندن فضایل اخلاقی مشترک از قبیل آگاهی، خردورزی، مهربانی و نرم خویی در هر دو جنس شود، امری پذیرفتنی است، اما چنانچه مستلزم الغای استعدادهای متفاوت دو جنس باشد و در ارزش های نظام اجتماعی مانند عفت و سلامت اخلاقی جامعه تأثیر منفی بر جای گذارد، از نظر اسلام مردود است.
سومین نکته نیز یادآوری اهمیت بسیاری است که اسلام برای تعلیم و تربیت دینی قائل است. تأکیدی که در روایات اسلامی بر آموزش قرآن کریم، اعتقادات دینی و احکام شرعی به ویژه نماز، به کودکان و نوجوانان دیده می شود، گوشه ای از اهتمام اسلام به این موضوع سرنوشت ساز را نشان میدهد. البته با توجه به تداخل کارکردی نهادهای خانواده، دین و آموزش و پرورش در جوامع معاصر، از نقش خانواده در آموزش دینی تا حدودی کاسته شده است و برای نمونه در ایران، شاهد سرمایه گذاری فزاینده نهادهای دین و آموزش و پرورش در این زمینه و گسترش سریع مؤسسه های مذهبی و نشریه های دینی پس از انقلاب اسلامی بوده است.
پی نوشت :
[۱] . Schaefers Sociology, p.90.
[۲] . I, Ibid, p.324: Winch, The moddern Family.
[۳] . Despres & Griffin, The Truth about Family Life, p.1 39.
[۴] . Cotgrove, The Science of Society: An Introduction to Sociology, p.62.
[۵]. cathexes
[۶] . identification
[۷] . Parsons, introduction Society: A Critical Perspective, p.266.
[۸] . روزنباوم، خانواده به منزله ساختاری در مقابل جامعه، ص ۱۶۲.
[۹] . همان، ص ۱۸۳
[۱۰]. significant others
[۱۱]. Kammeyer et al., Saiology: Experiencing Charging Societies, pp.335-336.
[۱۲] .De Beauvoir, The second sex,p.726.
[۱۳] . میشل، پیکار با تبعیض جنسی، ص ۱۳۰.
[۱۴] . حر عاملی، وسائل الشیعه، ج ۱۲، ص ۲۱۱.
[۱۵]. طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۲، ص ۲۷۲-۲۷۵