بایسته ها و وظایف هنر موعود باور چیست؟
موعود باوری گرچه یکی از ویژگی های بارز تشیع است، اختصاص به آن ندارد و دیگر ادیان و آیین ها نیز در این باور با آن شریک اند.
موعود باوری گرچه یکی از ویژگی های بارز تشیع است، اختصاص به آن ندارد و دیگر ادیان و آیین ها نیز در این باور با آن شریک اند. دین های مسیحیت، زرتشتی و نیز آیین های دیگر، از جمله اندیشه ی پست مدرن هر کدام دامن به این باورتر کرده اند. این عقیده را بایست عنصر محوری تفکر شیعی دانست که به مانند محرکی پرتوان، جامعه دربر گرفته، خود را به پیش می راند و افراد را با امید به یک آرمان شهر زنده نگاه می دارد. سیستم اندیشه ی شیعی توانسته است با رهیافت های گوناگون، این تفکر را در عمق جان باورمندان به این مذهب نفوذ دهد و روز به روز بر حرارت آن بیفزاید. اگر تا پیش از عصر مدرن و غلبه ی رسانه های فراگیری چون سینما و تلویزیون، نفوذ این باور به روش های سنتی متکی بود، امروز لازم است افزون به تقویت علمی بنیان این اندیشه، حوزه ی هنر نیز مورد بررسی و مطالعه قرار گیرد تا نحوه ی اشاعه ی آن از این طریق نیز آشکار گردد. بنابراین پرسش های جدیدی رخ خواهند نمود و لازم است پاسخ های متناسبی نیز ارائه شوند.
هر کدام از ابزارهای انسانی، اعم از دانش، صنعت و هنر ویژگی های خاص خود را دارند و به تبع آن، هنگام بررسی و تحلیل، لازم است با توجه به همان آثار، مورد بررسی قرار گیرند. این بررسی، هم در خودِ ابزارها لازم است و هم در محتوایی که در آن قالب ریخته می شوند. به عبارت دیگر، هنگامی که درباره ی محتوای ریخته شده در هنر تصمیم می گیریم، چنین نیست که درباره ی صورت آن بی تفاوت باشیم و بخواهیم هر معنایی را در هر صورتی جای دهیم، بلکه بایست این دو را متناسب هم بجوییم تا از تشتت بپرهیزیم. در حقیقت صورت و معنا مانند لباس و تن اند که تا به تناسب یکدیگر درنیایند، انتظار آراستگی را به جا نمی آورند. با این فرض، باید متوجه بود که قلمرو مقدس موعود تابع شرایطی است که هنر به عنوان صورت، لازم است حائز آن شرایط باشد تا بتواند حقایق نهفته در این قلمرو را آشکار سازد. نمی توان از هر قالبی انتظار داشت که محتوای موعود را در خود بگنجاند. اگر بخواهیم این تلقی را در واژه ای خلاصه کنیم که ناظر به این ادعا باشد و نشان دهد که این هنر بایسته هایی هم در پی خود دارد، باید آن را به وصف « هنر متعالی » متصف سازیم. تحلیل کوتاهی که در ذیل می آید نشان می دهد که « هنر متعالی » به چه معناست و به چه میزان صفت با هنر موعود باور ارتباط دارد.
برای دریافت این معنا، رواست بپرسیم آیا هنر موعود باور همانند هنر دینی از آن رو متعالی است که آموزه های خاص یک شریعت یا یک تفکر را ارائه می کند و در حقیقت به مانند یک ابزار صرف است که مستقلاً هویتی ندارد و تعالی آن به آموزه های روایت شده اش بازمی گردد؟ یا آنکه در اینجا یک نگاه فلسفی داریم و معتقدیم خود صورت، تعالی دارد و از این جهت، بر دیگر هنرها برتری یافته است؟ بدین معنا که این فرم به لحاظ هستی شناختی هویتی یافته که آن را از دیگر هنرها متمایز می کند. پس در این معنا، « استعلا » معنای قیاسی و سنجشی یافته، این نوع از هنر در مقایسه با صور دیگر هنر، معنا می شود؛ برخلاف معنای قبل که هنر فی حد ذاته ملاحظه می شد، فارغ از آنکه دیگر هنرها چگونه اند.
برای پاسخ به این پرسش لازم است اندکی ماهیت هنر را بکاویم. اندیشه ی تقلیدگری و محاکات در هنر، سالیان درازی است که به عنوان مفهوم جوهری آن شناخته می شود و هنوز نیز تحت عنوان بازنمایی، پیروانی دارد. ارسطو و افلاطون و به پیروی از آنان، فیلسوفانی چون فارابی و ابن سینا، تقلید را عنصر محوری هنر انگاشته اند. با تکیه بر این تعریف، اگر بخواهیم هنر موعود باور را متعالی بدانیم، باید بپرسیم این هنر چه چیزی را تقلید می کند؟
تقلید زمانی امکان پذیر است که واقعیتی عینی و محسوس در برابر حس انسان قرار گیرد و هنر از طریق تقلید آن، تحقق پذیرد. اما نکته اینجاست که « منجی » یک امر محسوس نیست و هم در اندیشه ی شیعی و هم در دیگر باورها، هویتی پنهان و غایب دارد. بنابراین نمی توان در انطباق اثر هنری به شیء محسوس، تعالی آن را جست و جو کرد، اما از طرفی نمی توان از این تعریف نیز دست برداشت. این تعریف، افزون بر سابقه ی بلند تاریخی که دارد، در نظر نگارنده، در تعارض با تعاریف دیگر هنر و از جمله، بیانگری پیروز است؛ چرا که با محتوایی دینی سازگاری بیشتری دارد. بیانگری به این دلیل که انسان در آن متجلی است و هنرمند خود را آشکار می کند، با دین سازگار نیست و یا اقلاً سازگاری کمتری دارد.
بنابراین تقلید، تعریف شایسته ای است که می توان هنر موعود باور را بر آن بنا کرد. پس مبتنی بر تقلید باید معتقد شد هنرمند موعود باور به تقلید و محاکات یک واقعیت می پردازد، لیکن این واقعیت در محدوده ی فراحسی قرار گرفته است. در حقیقت، ما برای رسیدن به تعالی در هنر موعود باور باید تعریف را کمی گسترش دهیم و دایره ی امر تقلید شده را به امور فراحسی شامل سازیم و معتقد شویم که حوزه ی فعالیت هنرمند افزون به محسوسات، امور معنوی را نیز دربر می گیرد تا بتواند حقایق متعالی را صید و منظر مخاطب قرار دهد.
در این تعریف، حقایق معنوی، تقلید و حکایت می شوند و هنرمند تصویری را که از عالم شهود می گیرد در نقش ها پیاده می کند. مراد از شهود لزوماً کشف حقایق در مراتب عالیه نیست، بلکه مراد دریافت حالات خاصی است که از ناحیه ی صفای درون عارض می شود. بنابراین گاه یک رؤیا نیز می تواند به عنوان یک شهود تلقی شود.
پس با این تعریف خود فرم هنری تحول می یابد و هنرمند با این پرسش مواجه می شود که با کدام سبک می تواند حکایتگر حقایق متعالی باشد؟ برای این امر لازم است که هنرمند ریاضت هایی بر خود هموار سازد و مراتبی را طی کند تا به سبکی دست یابد که قابلیت انتقال مفاهیم مقدس را داشته باشد. از این جنبه است که هنر موعود باور، هنر متعالی می شود و هویتی ارزشمند می یابد. بایسته هایی در این میان وجود دارند که به نظر می رسد وجود آن ها هنر را به سمت هنر موعود باور یا همان هنر متعالی سوق می دهند و سبب می شوند هویت مفهومی هنر متعالی بیش از پیش خود را هویدا سازد. از جمله این بایسته ها می توان به موارد زیر اشاره کرد:
حاضر انگاری امام عصر و پرهیز از عطف توجه به غایب بودن:توجه به این امر، یکی از ارکان تفکر شیعی است که در روایات بدان تأکید شده است. منابع شیعی بر آن اند که امام در میان پیروان زنده است و با آنان ارتباط دارد. گاه با آنان داد و ستد دارد و گاه حتی شخص با امام رو به رو می شود و با او سخن می گوید بدون آنکه وی را بشناسد. تلاش این باور بر آن است که شخص همواره خود را در محضر امام دریابد و با او مأنوس باشد. در قلمرو مقدس، هنر، امام را از غیبت به ظهور و از هوش به آغوش می رساند. هنرمند این قلمرو با امام زندگی می کند و حیات خود را به او وابسته می داند. تنها در این صورت است که هنر او می تواند احیاگر عصر غیبت باشد.
گذر از عاطفه به عقلانیت:هنر به لحاظ هستی شناختی، هویت احساسی دارد و با قوه ی خیال انسان درگیر است. هنگامی که مخاطب با اثر هنری مواجه می شود، ابتدا این قوه ی خیال اوست که به فعالیت برمی خیزد و احساسات او را برمی انگیزاند و او را سرمست جلوه گری خود می سازد. همین عامل است که گاه سبب می شود برخی دانشوران از ورود به عرصه ی داستان بگریزند تا فعالیت قوه ی تخیل، مانع فعالیت قوه ی عاقله ی آنان نشود. لیکن در هنر موعود باور بایست از پس پرده ی احساس، حقایق دیگری مشاهده کرد و آن، ایجاد روحیه ی امید به روزهای بهتر و در عین حال، سوق دادن جامعه به سمت عدالت و معنویت است.
وظیفه ی هنر موعود باور آن نیست که به برانگیختن احساس مخاطبان اکتفا کند و آنان را به شکل کاذب اشباع کند، بلکه بایست باطن منجی باوری را، که عبارت از حرکت به سوی یک جامعه ی آرمانی باشد، آشکار سازد. ویژگی جامعه ی مهدوی تحقق و بسط عدالت و بهره وری همه ی انسان ها از امکان هایی است که بر ایشان ایجاد شده است. در این جامعه، علاوه بر آنکه نیازهای دنیوی شخص تأمین می شود، به نیازهای اخروی او نیز بسان نیازهای دنیوی اش توجه می شود. وجه غالب جامعه ی مهدوی توجه به بُعد آسمانی انسان است و بر معیار آن بُعد نیازهای مادی او تأمین می شود. بنابراین انسانِ جامعه ی مهدوی پیش از آنکه یک حیوان جنبده باشد، انسان است و انسان چیزی نیست جز نمایشگر صفات حق. با این دیدگاه، وظیفه ی هنر موعود باور آن است که در عین توجه به جنبه ی احساسی مهدویت، که پوسته ی آن تلقی می شود، معیار را بر کشف باطن قرار دهد و رازهای آن را آشکار نماید.
ایجاد زبان مشترک:هنر موعود باور می تواند زبان مشترکی باشد میان همه ی آیین ها و ادیانی که به نوعی این باور در اعتقاد آنان متجلی است. گفتیم که اعتقاد به منجی، حوزه ی گسترده ای از جامعه انسانی را به خود اختصاص داده و در یک اندیشه یا مذهب خاص باقی نمانده است. از این حیث است که منجی باوری هویت بینا فرهنگی یافته و واسطه ای گشته است که اگر نقش آن پررنگ شود، به گفت و گوی میان فرهنگ ها می انجامد. هنر موعود باور، شاخص ترین عنصری است که می تواند بار ایجاد وفاق را به دوش کشد و فارغ از دعوای میان قومیت های مذهبی، که عالمان و دانشوران بدان دامن می زنند، در اشاعه ی یک سنت الهی کوشش نماید و به یافتن زبان مشترک و سپس گفت و گو میان این فرهنگ ها و ادیان، قدم بردارد.
توجه به حدود ویژه ی قلمرو مقدس:قلمرو مقدس موعود در عین اینکه فضای مطلوبی برای هنرورزی است، از حساسیت های ویژه ای هم برخوردار است. بنابراین لازم است هنرمند موعود باور به خطوط قرمز خاص این ناحیه کاملاً آشنا باشد. البته معنای سخن حاضر این نیست که به خاطر ترس از خطوط قرمز، هنرمند به عملی دست یازد که از عمق تهی گردد، بلکه نظر به این است که وی به مانند یک رزمنده، از معبری دشوار می گذرد. این گذرگاه در عین آنکه راهی است به سوی هدف و مسیری است برای گشودن پنجره ی حقیقت و نور به سوی مشتاقان و منتظران، علامت و نشانه هایی را هم در کنار خود دارد که بی توجهی به آن ها، عواقب وخیمی را به دنبال می آورد.
از همین روست که برخی از اندیشمندان، تنها راه کار هنر در قلمرو مقدس را رمزپردازی می دانند؛ چرا که آن محتوای مقدس را نمی توان بی پرده آشکار کرد و عریان ظاهر نمود، بلکه بایست در حجابی ویژه، یعنی سمبل و نماد پوشاند. دقیقاً همین جا نیز هست که هنر شکل می گیرد. اگر حقیقتی از عالم قدس بخواهد بی پرده بیرون افتد، قابلیت هضم نخواهد داشت، اما آن گاه که در قالب یک رمز پرده نشین می شود، دستگاه هاضمه ی معرفت جامعه ی انسانی به آسانی آن را می بلعد و در شریان های خود جاری می سازد تا از تحلیل این معرفت تازه به دست آمده، حیاتی دوباره بگیرد. این، جزء هنر نیست. از همین جاست که باید معتقد شد هنر موعود باور بسان دیگر هنرهای مقدس، همواره رمزگون است و از پس رمزها حقایقش را آشکار می سازد.
شناخت صحیح اسلام و مهدویت در جهت پرهیز از خرافه پردازی از یک سو و گرایش به بازسازی و تحول جامعه به سمت آرمان ها از سوی دیگر:برای ورود به قلمرو هنر موعود باور لازم است که هنرمند مقدماتی را فراهم آورده باشد. این امر افزون به طهارت، که لازمه ی ورود به قلمروهای مقدس است و امری ظاهری است، نیاز به یک شرط باطنی نیز دارد و آن، شناخت دقیق این قلمرو است. هنرمند موعودباور بایست از اسلام شناخت دقیقی داشته باشد. ناشناسی یک قلمرو، انسان را گاه به پرتگاه و گاه به کج راه می کشاند که در هر دو صورت، راه به خطا بردن است. پیش از آنکه شخص وارد این قلمرو شود، بایست حدود و ثغور آن را شناسایی کند تا اولاً در دام تحریف گرفتار نیاید ( یعنی خلاف واقع نگوید ) و ثانیاً بتواند همه ی واقع را ابزار دارد ( یعنی همه ی واقع را بگوید ). اگر دین داران در طول تاریخ راه به خطا برده اند، نه از آن رو بوده که بخواهند خود به خطا روند، بلکه بیشتر اوقات ناشی از ناآگاهی به دین بوده است. هنرمند موظف است قلمرو مقدس را خوب بکاود و حقیقت آن را فراچنگ آورد و پس از آن به هنرآفرینی بپردازد.
درک غیبت به این معنا که شرایط جهان به گونه ای است که امام نمی تواند ظهور کند:غیبت در معنای واقعی آن به این معناست که شرایط حاضر به گونه ای نیست که امام بتواند ظهور کند. همگان را آرزو بر آن است که منجی آسمانی باز رسد و درهای رحمت و حکمت را به سوی بندگان بگشاید، اما این وابسته به آن است که بستر و شرایط حضور فراهم آمده باشد. منجی آسمانی شبیه نجاری است که قابلیت هنروری دارد، اما تا زمانی که یک چوب قابلیت آن را نیافته که در دست نجار شکل گیرد، نجار آن را متعلق به کار خود قرار نمی دهد.
پس تا زمانی که جامعه ی انسانی بدان باور نرسد که حضور منجی آسمانی را به روی زمین ضروری بداند و تا شرایط را در خود فراهم نیاورد، نمی تواند پذیرای منجی باشد.
هنر موعود نیز برخاسته از همین اجتماع است. تا زمانی که هنرمند باورهای دیگری در سر می پروراند و تلاشش بر آن است که خود را در پرده ی اثر بنشاند و انسان را به نمایش بگذارد، جایی برای ظهور منجی آسمانی در آن باقی نمی ماند. ویژگی هنر موعود باور آن است که حقیقت در آن متجلی است و نه انسان. در این قلمرو، هنرمند فانی حقیقت است و خودیت او در حقیقت حق مضمحل شده است. بنابراین هرآنچه از او ظهور می کند همه حقیقت است و نه خود هنرمند . این دقیقاً همان نکته ی ماهوی است که در هنر متعالی نهفته است. هنر مدرن از آن رو که سوبژکتیو است، بر معیار انسان تعریف می شود و « منشأ آن دیدگاهی بیش از پیش دنیامدار و فردگرایانه درباره ی هنر است که یکی از اجزای سازنده ی اصلی آن مفهوم نبوغ است. »