تبیین ابعاد اصلی بسیج انقلابی
قدرت سیاسی مفهومی است که از روابط میان حکومت و دیگر اجزاء و گروههای جامعه ی سیاسی برداشت می شود. چون هر یک از این اجزاء دارای منافعی هستند قدرت سیاسی در اینجا به معنی غلبه ی منافع یک گروه یا مجموعه ای از چند گروه بر دیگر گروههاست.
حکومت گروهی است که بیشترین و مهمترین منابع اجبار را در دست دارد. از دیدگاه جامعه شناسی انقلاب، قدرت حکومت مهمترین جزء « منافع » آن است. برای یافتن دیگر گروههای قدرت در جامعه ی سیاسی می توان با توجه به ساخت جامعه همه ی گروههای بالقوه و بالفعل را برشمرد. اما چنین استقصای جامعه شاسانه ای حداقل در بحث از وضعیت انقلابی ضرورت ندارد، بلکه صرف شمارش گروههائی که خود را عرضه کرده اند و به صورت نیروهای سیاسی درآمده اند و امکان بسیج دارند بس است. با این حال از شناخت رابطه ی نیروها و گروههای سیاسی با ساخت جامعه و تأثیر تغییرات ساختاری برشمار و قدرت گروهها بی نیاز نمی شویم. سخن گفتن از شرکت طبقات در انقلاب در کوتاه مدت مسامحه گرانه است. اما می توان نوع گروهها و منافع و ایدئولوژی آنها را از روی وابستگی های طبقاتی مشخص کرد. یک گروه یا سازمان سیاسی ممکن است از دو راه با طبقات اجتماعی رابطه داشته باشد: یکی رابطه ی نشأت و دیگری رابطه ی بسیج. مثلاً رابطه ی ژاکوبن ها با بورژوازی فرانسه از نوع رابطه ی اول و رابطه کمونیست های چین با دهقانان آن کشور از نوع رابطه ی دوم بود. برای ربط دادن گروههای سیاسی به ساخت اجتماعی باید طبقات عمده ی جامعه و اجزاء آن طبقات را بازشناخت. با این حال رابطه میان گروههای سیاسی و طبقات رابطه ی ساده ای نیست. کارل کائوتسکی درباره ی رابطه ی حزب و طبقه گفته است: « احزاب و طبقات لزوماً منطبق با هم نیستند. یک طبقه ممکن است به احزاب مختلف تقسیم شود و یک حزب ممکن است مرکب از اعضاء طبقات مختلف باشد ». (۱)
از دیدگاه جامعه شناسی سیاسی برای تشخیص منافع گروهها دو راه وجود دارد: یکی اینکه منافع گروهها را از رفتار و اعمال و مواضع اعلام شده ی آنها دریابیم و دیگر اینکه با تحلیل عینی روابط موجود میان گروه و ساخت اجتماعی، منافع آن را استنباط کنیم. پیروی از روش اول دشواریهائی به همراه می آورد، به این معنی که برخی گروهها منافع اصلی خودشان را تشخیص نمی دهند و یا عرضه نمی کنند و یا آنها را به گونه ای ناقص و نارسا بیان می کنند. همچنین گاه در رفتار و مواضع گروهها تضادهائی دیده می شود و در نتیجه نمی توان منافعشان را از روی مواضعشان شناخت. روش دوم نیز با دشواریهائی روبرو می شود؛ مهمترین دشواری این است که اگر جامعه شناس سیاسی منافع گروهی را با توجه به ساخت اجتماعی استنباط کند نسبت به نظر خود گروه درباره ی منافعش بی اعتنائی کرده است. ( چنانکه دیدیم هربرت مارکوزه این کار را با خواست ها و منافع طبقه کارگر می کند ). همچنین ممکن است میان منافع گروه در کوتاه مدت و در دراز مدت مباینتی وجود داشته باشد؛ در این صورت دشواری گزینش میان آن دو به عنوان منافع واقعی گروه پیش می آید و مهمتر اینکه نظر گروه درباره ی منافع خودش هر چند هم « غیر واقعی » و « غیر عقلائی » باشد، بر شیوه ی عمل آن تأثیر می گذارد و آنچه در انقلاب مهم است شیوه ی عملکرد گروهها در مبارزه ی قدرت است. چنین دشواریهائی است که مجادله ی « عقلائی » یا « غیر عقلائی » بودن رفتار گروهی در روند انقلابات را پیش آورده است. مارکسیست ها چنانکه دیدیم از روش دوم برای تشخیص منافع بهره می جویند. اما منافعی که جامعه شناس به عنوان منافع واقعی تشخیص می دهد ممکن است لزوماً از دیدگاه گروه یا طبقه ی مورد نظر منافع واقعی نباشد. مارکسیست های انقلابی متأخر با این دشواری روبرو بوده اند. برای پرهیز از چنین دشواریهائی در حد امکان، می توان با بهره جوئی از اندیشه ی ماکس وبر در ترکیب جامعه شناسی تبیینی و تفهمی، نخست وضعیت های عینی و ساختاری را به عنوان عامل پیش بینی کننده ی منافع گروهها در درازمدت در نظر گرفت و در عین حال برای فهم منافع و انگیزه های رفتار گروه در کوتاه مدت به خواست ها و مواضع آشکار گروه توجه داشت. (۲)
سازمان بسیج
گروههای مدعی قدرت حکومت کم و بیش همواره و همه جا وجود دارند. اما مهم این است که چگونه و در چه زمانی آنها گسترش می یابند، سازماندهی می کنند و دست به بسیج جمعیت می زنند. هر گروهی که مخالف وضع موجود و مدعی قدرت حکومت باشد و بخواهد آن قدرت را از طریق خشونت آمیز به دست آورد قطع نظر از ایدئولوژی، گروهی « انقلابی » است. اینکه چنین گروهی خواستار جامعه ی باز یا هوادار جامعه ی بسته باشد از لحاظ پیدایش وضعیت انقلابی اساساً تفاوتی نمی کند. گروههائی که دارای ادعاهای سیاسی نسبت به قدرت حکومتی هستند ممکن است یا از آغاز پیدایش و یا پس از تکوین خود انقلابی شوند. گروههائی که از آغاز پیدایش خود دارای ادعاهای سیاسی هستند، گروههائی هستند که در حول شخصیت های کاریزمائی گِرد می آیند. چنین شخصیت هائی تصاویر نوینی از جهان عرضه می کنند و بر آن اساس واقعیت موجود را مورد اعتراض قرار می دهند. کارل مارکس هم پذیرفته است که گاه برخی روشنفکران از مواضع ساختی و طبقاتی خود آزاد می شوند و در نتیجه می توانند کل ساخت اجتماعی را در نظر بگیرند. (۳) پیش بینی پیدایش چنین افراد و در نتیجه چنین گروههای معارضی کار دشواری است و به هر حال گروههای معارض در انقلابات معمولاً گروههائی نبوده اند که از آغاز پیدایش خود به معارضه با وضع موجود برخاسته باشند. معمولاً گروهها پس از تکوین و گسترش خود به دلایلی مدعی قدرت حکومت می شوند. به طور کلی گروههائی که موقعیت خود را در سلسله مراتب امتیازات اجتماعی از دست می دهند پایگاه اجتماعی پیدایش جنبش های دست راستی را تشکیل می دهند. به نظر کارل منهایم طبقات رو به اقول پایگاه اجتماعی جنبش های « محافظه کار انقلابی » هستند. (۴) محافظه کاری به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی دارای دیدگاههای خاصی نسبت به انسان، جامعه و دولت است و محافظه کاران به این معنی ممکن است مدافع وضع موجود خاصی باشند و « انقلابی » شوند. معمولاً چنین افرادی نسبت به جامعه ای که مروج ارزشهای لیبرالی باشد دشمنی می ورزند. (۵) از سوی دیگر گروههای تازه ای که از بهره مندی از امتیازات اجتماعی منع می شوند پایگاه اجتماعی جنبش های رادیکال دست چپی را تشکیل می دهند.
سازماندهی به منافع گروهی، لازمه ی بسیج و خود تا اندازه ای به معنی بسیج منابع و نیروهاست. بسیج به معنی فعال شدن از نظر سیاسی و کاربرد منابع قدرت گروه در جهت اهدافی است که به وسیله ی ایدئولوژی آن تعیین می گردد. منابعی که در فرایند بسیج گردآوری می شوند شامل منابع و وسایل اجبار، منابع اقتصادی و منابع ارزشی ( وفاداری عقیدتی ) هستند. براساس یک تعریف، بسیج « روندی است که در آن یک واحد اجتماعی بسرعت بر منابعی که پیشتر بر آنها کنترل نداشته، کنترل پیدا می کند ». (۶) وقتی بسیج از حد سازمان گروهی فراتر رود و بخشی از جمعیت را به اعطای منابع خواسته شده برای دستیابی به هدف مطلوب برانگیزاند، جنبش پدید می آید. جنبش اجتماعی عبارت از گروهی است که نسبت به عقاید و اهدافی وفاداری داشته باشد و برای تحقق آنها عمل کند. در وضعیت منازعه ی قدرت میان گروهها، برای بسیج منابع از هر نوع در بین آنها رقابت پیش می آید و پیروزی یک گروه در قبضه ی قدرت، بستگی به رقابت مؤثر با دیگر گروههای بسیج گر دارد. میزان سازمان یافتگی گروه بسیج گر، در کار بسیج سخت مؤثر است. هر چه روابط درونی و فرهنگ مشترک در داخل گروه بسیج گر گسترده تر باشد احتمال پیروزی آن بیشتر است زیرا ارتباطات و فرهنگ مشترک موجب پذیرش تعبیری یکسان نسبت به امور مورد نظر می گردد. اما رهبری، چنانکه به تفصیل خواهیم گفت لازمه ی سازمان و بسیج است. گروه بسیج گر با تقویت هرچه بیشتر پیوند گروهی اعضاء و تضعیف دیگر پیوندهای اجتماعی آنان و بزرگ کردن رهبر یا رهبران، وفاداری اعضاء را افزایش می دهد و شبکه ی وفاداری را در جامعه گسترش می بخشد.
بسیج ممکن است تدافعی یا تهاجمی باشد. بسیج تدافعی وقتی صورت می گیرد که گروهی زیر حمله ی حکومت یا گروههای دیگر دست به بسیج منابع خود بزند. چنانکه پیشتر گفته ایم، شورشهای دهقانی و شورشهای اشرافی در واکنش به تهدید پدید می آیند و از این رو از مصادیق روشن بسیج تدافعی هستند. در بسیج تهاجمی گروه بسیج گر در واکنش نسبت به فرصت های مناسب برای تحقق خواست ها و منافع خود دست به بسیج می زند. بسیج در وضعیت انقلابی عمدتاً تهاجمی است. در هر دو نوع بسیج، گروه بسیج گر ممکن است یا از سازمانهای موجود برای بسیج استفاده کند و یا دست به ایجاد سازمان جدید بزند. شورشهای دهقانی همیشه از سازمانهای سنتی روستا برای بسیج بهره جسته اند. احتمال اینکه گروههای رو به افول در جنبش های خود از سازمانهای موجود و سنتی استفاده کنند بیشتر است. بسیج تهاجمی بویژه نیازمند شناخت دقیق نسبت به محیط خارجی و رهبری فعال و کوشش سازمانی بیشتری است. بسیج هزینه برمی دارد و بخصوص در بسیج تهاجمی گروه بسیج گر باید دارای امکانات اقتصادی لازم باشد. (۷) معمولاً در وضعیت های انقلابی طبقات پایین که در ائتلافهای طبقاتی موقت شرکت می کنند دست به بسیج تدافعی در مقابل افزایش مالیاتها و قیمتها و جز آن می زنند. برعکس طبقات متوسط و گروههای نماینده ی آنها که می توانند بخشی از وقت و پول و امکانات خود را صرف فعالیت سیاسی کنند، دست به بسیج تهاجمی می زنند. در صورتی که گروههای متعلق به طبقات متوسط و پایین به همراه یکدیگر به بسیج سیاسی دست بزنند معمولاً رهبری و تنظیم ایدئولوژی بسیج به دست گروههای طبقات متوسط می افتد، چنانکه در بسیج فاشیستی سالهای دهه ی ۱۹۳۰ در اروپا پیش آمد. از آنجا که بسیج برای طبقات پایین گران تمام می شود، معمولاً این طبقات در دوره های رفاه به فعالیت سیاسی می پردازند. به همین قیاس مشاهده شده است که اعتصابات کارگری در دوره های رفاه اقتصادی افزایش می یابند، زیرا در این دوره ها کارگران امکانات مادی بیشتری برای فعالیت مشترک دارند، در حالی که برعکس در دوره ی رکود اقتصادی تعداد اعتصابات کاهش می یابد. (۸)
بسیج سیاسی نیازمند سمبل ها و شعارهائی است که به وسیله ی ایدئولوژی بسیج تأمین می گردند. یکی از ویژگیهای اساسی بسیج تهاجمی و وضعیت انقلابی پیدایش ایدئولوژی بسیج است که اهداف منازعه را تعیین می نماید.
ایدئولوژی بسیج
سازمان، رهبری و ایدئولوژی ابعاد اصلی روند بسیج انقلابی هستند. ایدئولوژی های انقلابی اگرچه ممکن است براساس دستگاههای فکری و فلسفی بنا شده باشند، اما اساساً در پی دستیابی به نتائج عملی هستند. ایدئولوژی برعکس نظریه ی فلسفی که در پی انگیزش فرد به تعقل است، می کوشد تا احساس او را برانگیزد. ایدئولوژی سیاسی این کار را از طریق ساده سازی پیچیدگیهای واقعیت و عرضه ی راه حلهای ساده و ارائه ی داوریهای ارزشی و تأکید بر بخشی از واقعیت به بهای فراموش کردن بخشهای دیگر انجام می دهد. بویژه ایدئولوژی در پی آن است که جهان را از طریق تطبیق آن با مجردات نظری دگرگون کند. برخی از تحلیل گران ایدئولوژی انقلابی مانند ژرژ سورل، قدرت انگیزش ایدئولوژی انقلابی را ناشی از خصلت افسانه پرداز آن می دانند. به نظر سورل اعتقاد عقلائی نمی تواند توده های عظیم را به جنبش وا دارد، اما ایدئولوژی انقلابی از آنجا که مایه ی اصلی اش افسانه است شور و احساس و تصمیم به عمل برمی انگیزد. بنیاد ایدئولوژی در افسانه است و افسانه گاه نیروهای خلاقه ی تاریخی یک عصر را به جنبش درمی آورد و گاه دستاویز نیروهای ارتجاعی می شود. (۹) مرسیا الیاد نویسنده ی معاصر ایدئولوژی های انقلابی را تداوم افسانه های کهن می داند. به گمان او مثلاً کارل مارکس « یکی از افسانه های بزرگ خاورمیانه و تمدن مدیترانه ای یعنی نقش رهائی بخش شخصیت عدالت گستر آینده ( « انسان برگزیده » « مسیح »، « معصوم »، « مبشرین » و امروزه هم پرولتاریا ) را به کار گرفت ». (۱۰) و یا افسانه ی « وحشی شرافتمند » که پیش از انقلاب فرانسه اشاعه یافت به گمان این نویسنده تداوم افسانه ی عصر طلائی زندگی انسان پیش از هبوط بود. البته عناصری از افسانه را می توان در ایدئولوژی های انقلابی یافت. ایدئولوژی های انقلابی معمولاً دارای دیدگاهی دراماتیک نسبت به واقعیت هستند و نیکی و بدی و حق و ناحق را به آسانی مشخص می کنند. همین دیدگاه دراماتیک زمینه ی مساعدی برای رشد افسانه است. افسانه پردازی و ساده سازی واقعیت در ایدئولوژی انقلابی تا اندازه ی زیادی علت شور و احساس دوره ی انقلاب است. اما این خصلت ایدئولوژی بسیج انقلابی منافی رابطه ی آن با ساخت منافع اجتماعی نیست.
ایدئولوژی نقش عمده ای در بسیج انقلابی دارد. کرین برینتون در « کالبد شکافی انقلاب » گفته است: « اندیشه ها همواره بخشی از وضعیت پیش از انقلاب هستند و بدون آنها انقلاب وجود نخواهد داشت. این بدان معنی نیست که اندیشه ها موجد انقلابند و یا منع اندیشه ها بهترین راه جلوگیری از انقلاب است، بلکه تنها بدین معنی است که اندیشه ها در تحلیل عوامل رفتار جمعی، جزئی از متغیرها را تشکیل می دهند ». (۱۱)
ایدئولوژی بسیج چند کار ویژه ی اساسی دارد. نخستین وظیفه ی آن نکوهش وضع موجود و یافتن ریشه های نابسامانی و ناروائی متصور است. ایدئولوژی بسیج هرچه بیشتر بتواند گناه همه ی ناروائیها را به گردن مقام یا نهادی واحد بیندازد و همه ی شکوه ها و اعتراضات را بدان سو متوجه سازد، در امر بسیج کاراتر است. ایدئولوژی بسیج معمولاً تعبیری ساده و عامه فهم از دشواریهای موجود عرضه می کند و بر وجوه مشترک اعتراضات گروههای مختلف اجتماعی انگشت می گذارد و برای رفع آنها راه حلهای عملی، هم برای ویران کردن نهادهای موجود و هم برای ایجاد نهادهای نو، پیش می نهد. دومین وظیفه ی ایدئولوژی بسیج ترسیم وضع مطلوب و تعیین اهداف غائی جنبش و وسایل دستیابی به آنهاست. تصویر ایدئولوژی های بسیج از وضع مطلوب آینده، مبهم است. اما هرچه روند انقلاب پیشتر می رود این تصویر روشن تر می شود. همین ابهام نیروی تخیل پیروان ایدئولوژی انقلابی را بیشتر برمی انگیزد و بر نیروی بسیج می افزاید. در یک وضعیت انقلابی ممکن است چند ایدئولوژی رقیب وجود داشته باشند و هر یک تصویر متفاوتی از آینده عرضه کند. سومین وظیفه ی ایدئولوژی بسیج عرضه ی تبیین تازه ای از تاریخ به سود جنبش و ستایش از گذشته ی آن است. در نتیجه، وضع موجود وضعی منسوخ اعلام می گردد که پاسداران آن باید به « زباله دانی تاریخ » افکنده شوند. کارل منهایم که از ایدئولوژی انقلابی به عنوان یوتوپی یاد می کند ( در مقابل « ایدئولوژی » که بر طبق تعریف او بازتاب فکری وضعی مستقر و محافظه کارانه است ) می گوید که در شرایط پیدایش یوتوپی « گروههای تحت سلطه با چنان قوتی علاقه مند به نابود کردن و متحول ساختن وضع اجتماعی مستقر می شوند که به طور ناخواسته و ناآگاه تنها عناصری از وضع موجود را می بینند که به نظر آنها منفی و مطرودند ». (۱۲)
در رابطه با کار ویژه اول، به عنوان نمونه ایدئولوژی نازی در آلمان، تقصیر همه ی مشکلات اقتصادی و اجتماعی آن کشور را به گردن یهودیان و کمونیست ها و دولتهای بیگانه و حکام قدیم که قرارداد ورسای را پذیرفته بودند، می انداخت. این عوامل برای مردم آلمان عواملی ملموس و عینی بودند و بنابراین ممکن بود با عمل سیاسی آنها را از میان برداشت. در رابطه با وظیفه ی دوم، ایدئولوژی بسیج نازی، جامعه ای مبتنی بر نظم و وحدت و پاکیزه از آلودگیهای نژادی را ترسیم می کرد که در آن زندگی کشاورزی و صنعتی کشور جانی تازه می گرفت. سرانجام در رابطه با وظیفه ی سوم ایدئولوژی نازی نقش تاریخی و برتری و رسالت نژاد آلمانی را توجیه کننده ی جنبش می دانست.
ایدئولوژی بسیج وقتی به صورت ایدئولوژی کل جامعه پذیرفته و ظاهر شود توانائی بسیج همگانی پیدا می کند، هر چند هم اساساً ایدئولوژی یک طبقه یا قشر اجتماعی باشد. در ارزیابی نیروی ایدئولوژی های بسیج انقلابی نه باید ساده دلانه اندیشه های مندرج در آنها را همچون حقایق مطلق گرفت و نه باید بدبینانه آرمانهای آن را صرفاً بازتاب تنگ نظرانه ی منافع گروه یا طبقه ای شمرد. در انقلاب فرانسه بورژوازی بی شک مستقیماً از الغای فئودالیته و ایجاد نهادهای حقوقی نوین سود می برد. اما می دانیم که بخشی از اشرافیت و روحانیت در حمایت از اعلامیه ی حقوق بشر به شأن سوم پیوستند. در نظر آنها اصول اعلامیه ی مزبور می بایست اصولی مجرد و معتبر تلقی شده باشند؛ بی شک اصول انقلاب فرانسه دارای اهمیتی عام بود و منافع طبقات پایین را نیز بعضاً تأمین می کرد. بنابراین اصول مزبور در طی انقلاب نه صرفاً به عنوان بازتاب منافع بورژوازی بلکه همچون اصول یک فرماسیون اجتماعی جدید نمودار شد. رقابت برای قدرت در شرایط ثبات سیاسی میان گروهها و احزاب بیشتر بر حسب منافع طبقاتی صورت می گیرد و از این رو تمیز احزاب چپ از احزاب راست در این شرایط نسبتاً آسان است. اما گروههای بسیج گر برعکس براساس مفاهیم اخلاقی حق و ناحق و در شرایطی به بسیج می پردازند که هنوز وقت وفا کردن به وعده هایشان فرا نرسیده است. از این رو تمیز جنبش های بسیجی چپ و راست نسبتاً دشوار است.
جهان بینی های بنیادی و ایدئولوژی های بسیج:به طور کلی ایدئولوژی های بسیج در زمینه ی سه جهان بینی کلی طرح شده اند: جهان بینی آزادیخواهانه ی بورژوائی، جهان بینی برابری طلبانه ی سوسیالیستی و جهان بینی اشرافی – فاشیستی و یا ترکیبی از این سه.
پیش از پیدایش جهان بینی بورژوازی، برداشت سنتی نسبت به جامعه برداشتی اشرافی بود. در این برداشت، اشرافیت امتیازات اجتماعی خود را مبتنی بر تبار خویش می دانست و بر آن اساس حق حکومت کردن را از آن خود می شمرد. چنین برداشتی بر پذیرش نابرابری همیشگی و پرهیزناپذیر انسانها استوار بود. براساس برداشت اشرافی از جامعه نظم جامعه تنها وقتی برقرار است که هر گروه اجتماعی به وظیفه ای که برایش مقرر شده بپردازد. اگر مردم بیش از آنچه سلسله مراتب اجتماعی مقرر می دارد طلب نکنند نظم جامعه به سود عامه مردم برقرار خواهد بود. تا وقتی چنین برداشتی از جامعه مورد پذیرش گروههای اجتماعی فروتر بود، قدرت گروه حاکمه مصون باقی می ماند. براساس این برداشت حقوق و امتیازات نه از آن افراد بلکه متعلق به گروهها و شئون اجتماعی بود. در همه جا، زیربنای برداشت اشرافی از روابط اجتماعی در نتیجه ی پیدایش دو عامل ویران گردید: نخست اینکه در نتیجه ی تحولات اقتصادی و رشد تجارت و صنعت، طبقات اجتماعی جدیدی پدید آمدند که نمی توانستند در درون نظام شئوناتی قدیم جای بگیرند ودوم اینکه در نتیجه ی افزایش قدرت دربار پادشاهی و پیدایش دستگاه اداری مرکزی، وظائف اشرافیت در زمینه ی دادرسی و اداره و جز آن به بوروکراسی جدید محول شد که مبتنی بر روابط عقلائی و لیاقت فردی بود. در نتیجه برداشت سنتی جامعه به عنوان کلی منتظم، معنای خود را از دست داد، هر چند چنانکه خواهیم گفت در برخی جوامع در شرایط رشد اقتصادی و صنعتی، چهارچوب فکری ایدئولوژی بسیج فاشیستی را فراهم کرده است. (۱۳)
برداشت سنتی اشرافی از جامعه، مورد هجوم برداشت مدرن بورژوائی قرار گرفت که مبتنی بر اصل آزادی فردی، برابری حقوقی، لیاقت فردی و دیگر ارزشهای لیبرالی بوده است. در این تصور، فرد عنصر اساسی جامعه بشمار می رود و قانون و حکومت می بایست بازتاب خواست ها و نیازهای او باشند. لیبرالیسم ارزشهای نسبی فرد را جانشین ارزشهای مطلق سنتی کرده و عقل و اراده و قدرت انتخاب فرد را ضامن آزادی و سعادت او می شمارد. البته با گسترش تقسیم کار و تجارت و صنعت گروههای جدیدی پدید آمدند که در رابطه نابرابر نوینی قرار گرفتند لیکن این نابرابری با نابرابری مبتنی بر اصل حسب و نسب تفاوت داشت. در برداشت جدید به هر حال پیشرفت جامعه مرهون کار و لیاقت فردی دانسته می شود. وظیفه ی حکومت مدرن آن است که تمام امتیازات عصر اشرافی را که مانع استقرار جامعه ی باز می گردد از میان بردارد. برداشت جدید بورژوائی پایه ی ایدئولوژی بسیج انقلابهای کلاسیک اروپا و انقلابهای لیبرالی دیگر را تشکیل می داده است. مفهوم اساسی برداشت بورژوائی به هر حال برابری در فرصتها است، نه برابر عینی. نابرابریهای واقعی با گسترش سرمایه داری افزایش می یابند و در نتیجه زمینه برای پیدایش برداشت جدیدی فراهم می شود که خواهان برابری واقعی است و چهارچوب جدیدی برای ایدئولوژی بسیج فراهم می آورد. (۱۴)
برداشت سوسیالیستی جامعه که برداشت لیبرالی را مورد حمله قرار داده، بر این اصل مبتنی بوده است که انسان در نتیجه سلطه ی روابط تولید سرمایه دارانه از خود بیگانه شده است و سرچشمه ی همه ی ناروائیها و نابرابریها مالکیت خصوصی وسایل تولید است. سرمایه داری موجب افول فزاینده ی سطح زندگی توده ها می گردد. براساس برداشت سوسیالیستی فقر و تهیدستی ناشی از قصور فردی نیست بلکه ریشه در نظام طبقاتی جامعه دارد. پدیده هائی چون نابرابری و فقر که در برخی دیدگاهها طبیعی و پرهیز ناپذیر پنداشته می شوند، براساس تصور سوسیالیستی، پدیده های اجتماعی و سیاسی و قابل اجتناب بشمار می روند. بر این اساس توده ی تهیدستان نقشی تاریخی و ضروری در بنیان گذاری جامعه ی برابر ایفاء خواهند کرد. صرفنظر از اینکه حاصل انقلاباتی که بر طبق برداشت سوسیالیستی جامعه صورت گرفته اند تا چه اندازه با آن برداشت انطباق داشته است، چنین برداشتی چهارچوب ایدئولوژی بسیج جنبش های انقلابی مدرن را فراهم کرده است.
ممکن است برداشت اشرافی در جامعه ی مدرن دوباره احیاء گردد و اساس ایدئولوژی بسیج را تشکیل دهد. در جوامعی که در معرض نوسازی نیم بند و گسسته قرار گرفته اند و به جای وقوع انقلابهای خشونت بار در آنها رفرم یا انقلاب از بالا صورت گرفته است، ساختارهای جامعه ی سنتی و طبقات آن کم و بیش دست نخورده باقی می مانند. احساس ضعف و ناکامی طبقات رو به اقول بویژه اشرافیت و دهقانان و طبقه ی متوسط خرد قدیمی در برابر گسترش ساخت ها و نیروهای جدید اجتماعی زمینه ی وقوع واکنشی اساساً سنتی، محافظه کارانه و راست گرایانه را فراهم می آورد. این واکنش هم نسبت به گسترش برداشت لیبرالی جامعه و هم برداشت سوسیالیستی صورت گرفته و شرایط وقوع جنبش های انقلابی « محافظه کارانه » و یا فاشیستی را فراهم می آورد. براساس یک نظر « واژه ی انقلاب محافظه کارانه به معنی حمله ی ایدئولوژیک به تمدن مدرن و به مجموعه ی پیچیده ی اندیشه ها و نهادهائی است که تمدن لیبرال، غیر مذهبی و صنعتی ما را متمایز می سازند. تمدن لیبرال و صنعتی ما بسیاری مردم را از نظر روحانی و مادی ناخرسند می کند. مردم ناخرسند از نظر روحی، اغلب به ایدئولوژی انقلاب محافظه کارانه متوسل شده اند ». (۱۵) انقلاب محافظه کارانه عنوانی کلی است که در توصیف جنبش های فاشیستی بکار رفته است. به یک تعبیر جنبش های فاشیستی در نتیجه ی واکنش طبقات ماقبل سرمایه داری بویژه اشرافیت و خرده بورژوازی نسبت به جامعه ی مدرن و دلتنگی برای همبستگی زندگی سنتی از دست رفته و ایدآلیزه کردن گذشته پدید می آیند. (۱۶) قطع نظر از اینکه فاشیسم انقلاب است یا نه، مسئله ی ایدئولوژی بسیج فاشیستی قابل طرح است. ایدئولوژی بسیج فاشسیتی دوباره برداشت اشرافی جامعه را زنده می کند و برای تطبیق آن با شرایط مدرن آن را تشدید می نماید. اندیشه های مهم ایدئولوژی مزبور عبارتند از: تأکید بر همبستگی ملت یا نژاد با توسل به پیوندهای واهی یا از دست رفته؛ کوشش برای تجدید امنیت سنتی از طریق حمله به مفهوم آزادی و حقوق فردی؛ تأکید بر اولویت جامعه و دولت بر فرد و وظیفه ی اطاعت مطلق فرد از دولت؛ طرح دولت به عنوان مظهر اراده ی کلی یا ملی یا تاریخی؛ توسل به احساسات ضد سرمایه دارانه و ضد سوسیالیستی بویژه در میان اقشار ماقبل سرمایه داری؛ تأکید بر انحصار شناخت روح ملی یا تاریخی و یا قانون کلی به اقلیت کوچکی از برگزیدگان و رهبران؛ خوار شمردن عقل و اراده ی فردی در مقابل اراده ی عمومی متبلور در رهبر یا رهبران؛ احیاء یا ایجاد ارزشهای مطلق اخلاقی و حمله به لیبرالیسم. به عنوان نمونه موسولینی می گفت: « حقیقت این است که انسان از آزادی بیزار است. سخنانی که امروزه جوانان را به جنبش درمی آورد نه شعار آزادی بلکه شعار نظم و انضباط است ». (۱۷)
براساس نظر ترور – روپر، مورخ معاصر انگلیسی، ایدئولوژی بسیج فاشیستی از دو جزء تشکیل شده است. هر دو جزء اقتدارطلبانه و ضد لیبرالی هستند، اما با یکدیگر تفاوت دارند. جزء اول محافظه کاری اشرافی و جزء دوم « فاشیسم پویا » است. به نظر این نویسنده، تفوق یک جزء بر جزء دیگر بستگی به ساخت طبقاتی جامعه و میزان تحول در آن دارد. علت دشواری مطالعه ی پدیده ی فاشیسم در همین ترکیب اجزاء دوگانه ی آن است. جزء اول بر ابعادی چون حمله به آزادی به مفهوم بورژوائی آن و تحقیر اراده ی توده ها و احیاء همبستگی و شئونات سنتی تأکید می نهد و جزء دوم بر ایده آل تاریخی فاشیسم و حل شدن فرد در رهبر و ایجاد ارزشهای اخلاقی جدید انگشت می گذارد. (۱۸) بر روی هم اگر ایدئولوژی بسیج لیبرالی به فرد آزادی وعده می دهد و ایدئولوژی بسیج سوسیالیستی او را به برابری اجتماعی امیدوار می کند، ایدئولوژی بسیج فاشیستی فرد را به امنیت در دامن جامعه ی همبسته و رهبر نیرومند دلخوش می دارد.
انقلابهای قرن بیستمی که دارای عنصر نیرومندی از ناسیونالیسم بوده اند و بعضاً در واکنش به سلطه ی سیاسی یا اقتصادی قدرتهای بزرگ واقع شده اند، ایدئولوژی ناسیونالیسم خود را با یکی از این ایدئولوژی های اساسی بسیج درآمیخته اند. پیشتر اشاره کردیم که ناسیونالیسم به صورت ناب مجموعه ای از احساسات اعتراض آمیز است که معمولاً از موضع ضعف برمی خیزد و ایدئولوژی سیاسی به مفهوم مورد نظر ما نیست. اینکه ناسیونالیسم با کدام یک از ایدئولوژی های سه گانه بالا ترکیب می شود خود بستگی به نوع منافع گروههای درگیر در انقلاب دارد. هر یک از ایدئولوژی های مزبور برای بسیج برخی گروهها و طبقات استعداد بیشتری دارد. ایدئولوژی بسیج لیبرالی معمولاً طبقات متوسط و مرفه را هدف بسیج قرار می دهد. اندیشه ی آزادی به مفهوم بورژوائی آن معمولاً در میان طبقات پایین زمینه ی رشد پیدا نمی کند. ایدئولوژی بسیج سوسیالیستی طبقات پایین را هدف بسیج قرار می دهد اما میزان پیروزی آن بستگی به گسترش شناخت آن طبقات نسبت به منافع اقتصادیشان دارد. طبقات پایین اغلب در بطن تصور اشرافی جامعه بار می آیند؛ اندیشه های برابری و آزادی بسهولت طبقات پایین را جلب نمی کنند. از این رو برخی جامعه شناسان سیاسی جنبش های توده ای را زمینه ساز رژیم های افراطی اقتدارطلب می دانند. (۱۹) ایدئولوژی های بسیج اشرافی بیشتر در بسیج گروههای فاقد همبستگی اجتماعی و قشرهای رو به افول و حاشیه ای موفق می شوند.
لازم نیست که در جامعه تنها یکی از ایدئولوژی های سه گانه ی بالا موجود باشد. گروهها و طبقات اجتماعی مختلف دارای دیدگاهها و جهان بینی های گوناگونی هستند که ممکن است در ایدئولوژی ها و سازمانهای سیاسی بازتاب یابند. در جوامعی که وجوه تولید قدیم و جدید در کنار یکدیگر وجود داشته باشند، ایدئولوژی های گوناگون هم یافت می شوند. همچنین می توان ترکیبی از ایدئولوژی های سه گانه فوق را در ایدئولوژی بسیج انقلاب واحدی مشاهده کرد. در واقع هر چه ترکیب مزبور بیشتر باشد قدرت بسیج بیشتر است، هر چند در عمل جمع میان آرمانهای ایدئولوژی های سه گانه حداقل دشوار است.
همچنین توالی زمانی خاصی میان ایدئولوژی های بالا ضرورتاً در کار نیست. ایدئولوژی بورژوائی می تواند در جامعه ای اشرافی و یا در جامعه ای که خود را متعهد به ایدئولوژی سوسیالیستی می داند انقلابی می باشد. همچنین ایدئولوژی اشرافی می تواند در جامعه ای که به اصول و آزادیهای بورژوائی وفادار باشد پایه ایدئولوژی بسیج انقلابی را تشکیل دهد. ایدئولوژی بسیج حتماً لازم نیست بورژوائی یا سوسیالیستی باشد. همچنین ممکن است ایدئولوژی سوسیالیستی متفاوتی ( با ترکیبی از مفهوم بورژوائی و یا اشرافی ) ایدئولوژی بسیج بر ضد دولتی شود که خود را به ایدئولوژی سوسیالیستی متعهد می داند. بسیج گران انقلابی هیچ گاه مواجه با کمبود ایدئولوژی نخواهند شد. اگر ایدئولوژی مبتنی بر آزادی یا برابری مردم در دسترس نباشد، می توان از اندیشه های سنتی، مذهبی، محافظه کارانه و اشرافی برای بسیج انقلابی بهره جست. ایدئولوژی ها همچون مذاهب، تفسیر بردار هستند و همواره می توان تعبیری « واقعی تر » از آنها پیش نهاد. از این رو شرط اساسی تر بسیج انقلابی رهبری است که ایدئولوژی را عرضه می کند و به جنبش جهت و دوام می بخشد.
رهبری بسیج
معمولاً تاریخ نویسان هوادار انقلاب که نسبت به توده های انقلابی خوش بین هستند انقلاب را جنبش توده ای خودجوشی می دانند که توده های ستمدیده به راه می اندازند. از دیدگاه آنها انقلاب یکی از لحظات نادر تاریخ است که توده ها فرصت می یابند تا تاریخ را بسازند. آنها حتی رهبران دولت انقلابی را متهم به خیانت نسبت به جنبش خلقی می کنند. بی شک در انقلابات، هم جنبش های خودجوش و هم رهبری به درجات مختلف دیده می شوند، اما صرف جنبش خودجوش توده ای هیچ گاه به انقلاب نمی انجامد. بدون رهبری ممکن است گروههای گوناگون به جای آنکه با حکومت درآویزند با یکدیگر بستیزند. مشارکت در انقلاب یکسره مشارکت توده ای نیست بلکه درجات گوناگونی از رهبری در سطح بسیار بالا گرفته تا رهبری درجه دوم، عضویت فعال، پشتیبانی فعال و حمایت منفعلانه را در بر می گیرد.
بسیج انقلابی نیازمند رهبری است. رهبران، اهداف جنبش را روشن می کنند؛ درباره ی شیوه ی برخورد با حکومت تصمیم می گیرند؛ وضع موجود را براساس ایدئولوژی بسیج تحلیل می کنند؛ تصویری از جامعه ای بهتر ترسیم می نمایند و هواداران خود را متقاعد می سازند که جنبش پیروز خواهد شد. بدون رهبری، نارضائی اجتماعی تنها می تواند به شورش بینجامد. شورشها اغلب فاقد رهبری دائمی هستند. در شورش فوریه ۱۹۱۷ در سن پیترزبورگ که نهایتاً دولت تزار را سرنگون کرد رهبری وجود نداشت و بلشویک ها از وقوع آن در شگفت شدند. اما پس از سقوط حکومت تزار رهبران و گروههای سیاسی از فرصت بهره جستند و به رویدادها جهتی انقلابی بخشیدند. (۲۰) مهمترین وظیفه ی رهبری ایجاد یگانگی و سازماندهی است. تروتسکی گفته است: « بدون سازمان رهبری کننده، انرژی توده ها مانند بخاری که در جعبه ی پیستون نگه داشته نشده باشد، پراکنده می گردد. اما با این حال آنچه اشیاء را به جنبش درمی آورد بخار است نه پیستون ». (۲۱)
تحلیل های روانشناسانه:بیشترین پژوهشهائی که درباره ی رهبران انقلابی انجام شده از دیدگاه روانشناسی و روانکاوی بوده است. همه این پژوهشها بر پایه ی مفاهیم فرویدی انجام گرفته اند. روانکاوی رهبران انقلابی ( و رهبران سیاسی به طور کلی ) بر سه پایه استوار است: نخست انگیزه های شخصی؛ دوم سیاسی کردن آنها؛ و سوم توجیه آنها بر حسب مصالح عمومی. بر این اساس رفتار سیاسی رهبر عبارت است از عینی کردن انگیزه های روانی و مشکلات شخصی که رهبران را از دوران کودکی به خود مشغول داشته است. یکی از پیشگامان روانکاوی سیاسی هارولد لاسول بود که ویژگی اساسی شخصیت سیاسی را علاقه به قدرت می دانست. به نظر لاسول قدرت طلبی ناشی از احساس بی کفایتی و حقارت و آرزوی احترامی است که در خانواده برآورده نشده و خرسندی خود را در جامعه جستجو می کند. تنها از راه کسب و اعمال قدرت است که چنین شخصیتی می تواند تمامیت روانی خود را حفظ کند. لاسول رهبران سیاسی را به سه نوع بخش می کند: نخست شخصیت سیاسی آشوبگر که به نظر او رهبران انقلاب از این گروه هستند. شخصیت آشوبگر، خودشیفته ( نارسیسیست ) و وابسته به هواداری عاطفی مردم است. خودشیفتگی آشوبگران ناشی از موانعی است که بر سر راه روابط عاطفی کودکانه ی آنها در خانواده پدید آمده است. دوم مدیران که علائق عاطفی آنها نیز در خانواده خرسند نشده اما برخلاف آشوبگران « لیبیدوی » (۲۲) ( انرژی عاطفی ) آنها متوجه بیرون می گردد. و سوم « ایدئولوگ » ها که دارای شک درونی عمیقی نسبت به نفس خود هستند و در نتیجه دنبال جزمیت و یقین می باشند. جزمیت آنها واکنشی دفاعی در برابر شک درونی آنهاست. (۲۳)
در همین زمینه گوستاو بیچوسکی یکی از روانشناسان سیاسی معاصر به تحلیل روانکاوانه ی چند رهبر انقلابی پرداخته است. به نظر او جزمیت، قدرت طلبی و خودشیفتگی رهبران انقلابی از ناتوانی آنها در حل مشکلات دوران کودکی و نوجوانی آنها برمی خیزد. بر اساس نظر فروید که مبنای نظر بیچوسکی است منازعه میان « نهاد » (۲۴)، « خود » (۲۵) و « فراخود » (۲۶) تعیین کننده رشد شخصیت فرد است. « نهاد » در کشاکش اوامر و نواهی « خود » و « فراخود » گرفتار است. به نظر فروید برای حل این منازعه سه مکانیسم عمده وجود دارد: نخست سرکوب که خواست های لیبیدوئی را به ناخودآگاه می فرستد و سرکوب می کند ولی در نتیجه منازعه ی مذکور به شکل عوارض عصبی دوباره آشکار می گردد. دوم همانندسازی که در آن برای حل مشکل « ادویپی » پسر با پدر همانندسازی می کند. و سوم والایش که در آن خواست های غریزی از طریق روی آوردن به اهداف دیگر بعضاً ارضاء می گردند. سرکوب مطلق موجب رشد خصومت نسبت به امور و پدیده های « پدرنما » و پیدایش خودشیفتگی و احساس گناه و حقارت و پرخاشگری و احساسات اخلاقی شدید در فرد می گردد.
به نظر بیچوسکی پارسامنشی و تمایل رهبران انقلابی به خودکامگی نشانگر خودشیفتگی و پرخاشگری و گرایش آنها به « سرکوب » است. ریشه ی این تمایلات در رهبران انقلابی را باید در احساس ناتوانی آنها برای همانندسازی با پدر خود جستجو کرد. بیچوسکی در مورد روبسپیر می گوید که بدرفتاری پدر او وی را واداشت تا برای جبران آن « ایگوی ایده آلی » در خود بپرورد. وقتی انقلاب فرا رسید، روبسپیر بخوبی از آن بهره جست زیرا توانست با توانائی « والایشی » خود، تمایلات خویش را در قالب ایدئولوژی « ترور و فضیلت » بیان نماید. (۲۷)
برخلاف نظریه ی بیچوسکی که صرفاً روانکاوانه است، اریک اریکسون در تحلیل شخصیت رهبران انقلابی دینامیسم روانی فرد را در متن جامعه و تاریخ قرار می دهد و مشکلات شخصیتی را با مسائل تاریخی عصری خاص مربوط می سازد. به نظر اریکسون شرط پیدایش شخصیت سالم گذار موفقیت آمیز فرد از هشت مرحله ی زندگی خود و حل بحرانهائی است که در هر مرحله پیدا می شود. این بحرانها عبارتند از: بحران عدم امنیت ( در دوره ی نوزادی )، بحران شک و تردید و احساس شرم ( دو تا سه سالگی )، بحران احساس گناه ( چهار تا پنج سالگی )، بحران حقارت ( دوران مدرسه ) بحران هویت ( در دوره بلوع جسمانی )، بحران مربوط به احساس جدائی با جنس مخالف ( دوره ی نوجوانی )، بحران رکود ( دوران جوانی ) و بحران مربوط به یأس و اضطراب پایان زندگی. بویژه بحران هویت در بحث اریکسون درباره ی شخصیت های انقلابی از اهمیتی خاص برخوردار است. بحران هویت در دورانی پدید می آید که « هر جوانی باید برای خودش از بقایای دوران کودکی و امیدهای دوران بزرگسالی چشم انداز و جهت گیری و وحدتی دست و پا کند ». (۲۸) شرایط تاریخی بر شدت بحران هویت تأثیر می گذارد. بویژه بیقراری فکری و عقیدتی گسترده در یک عصر آن را تشدید می کند. واکنش افراد به این وضعیت به صورتهای گوناگون مانند بیماری عصبی، بزهکاری و شرکت در جنبش های ایدئولوژیک مذهبی یا سیاسی آشکار می گردد. (۲۹) بنابراین بحران هویت موجب گرایش به ایدئولوژی و عرضه ی تصویری کلی و متقاعد کننده از جهان می گردد. اریکسون تئوری خود را درباره ی هیتلر، لوتر و گاندی به کار برده است. او می گوید که ویژگیها و نیازهای روانی هیتلر یعنی عدم توانائی در همانندسازی با پدر و وابستگی شدید به مادرش از یک سو و شرایط تاریخی جامعه ی آلمان یعنی احساس شکست در جنگ و فروپاشی فرهنگی و ضعف هویت ملی از سوی دیگر با هم تلاقی کردند. تأکید هیتلر بر وحدت و قدرت که ریشه در زندگی روانی او داشت، در جامعه آلمان زمینه ی تاریخی مساعدی پیدا کرد. ترکیب این دو، هیتلر را در بسیج جامعه و دستیابی به قدرت موفق نمود. (۳۰) همچنین اریکسون در مورد مارتین لوتر استدلال می کند که بحران هویت آمیخته با احساس گناه ناشی از عدم حل عقده ی اودیپ و آشوبگری و تنفر لوتر از دیگران از یک سو و بحران مشروعیت کلیسا از سوی دیگر با هم درآمیختند و در نتیجه لوتر توانست با موفقیت الهیات خاص خود را که در اصل اعتراض بر علیه پدر و کلیسا به عنوان نهادی « پدرنما » بود، عرضه کند. (۳۱) به این ترتیب در هر مورد ترکیب شرایط تاریخی و نیاز شخصی زمینه ی رهبری و جنبش را فراهم کرد.
تحلیل جامعه شناسانه:نظریه ی اریکسون به تحلیل جامعه شناسانه ی شرایط پیدایش رهبری نزدیک تر است. اما تحلیل روانکاوانه ساده انگار است و رفتار سیاسی رهبران انقلاب را صرفاً معلول زندگی روانی آنها می داند. افراد از گروهها و طبقات دیگر و این نکته قابل توضیح به وسیله ی عوامل روانشناختی نیست. (۳۲) همچنین ممکن است رفتار خارق العاده رهبران انقلابی بیشتر واکنشی به مقتضیات شرایط بحرانی باشد تا بازتاب ویژگیهای روانی آنها. از اینکه رفتار رهبران انقلابی بر کل روند انقلاب تأثیر می گذارد نمی توان نتیجه گرفت که رفتار آنها صرفاً ناشی از انگیزش های روانی است. مسلماً شمار کسانی که دارای ویژگیهای توصیف شده در تئوری های روانکاوری هستند در جامعه کم نیست، و چنین کسانی پیوسته وجود دارند؛ اما آنچه پیوسته وجود ندارد شرایط تاریخی و اجتماعی خاصی است که امکان ظهور رهبران را فراهم می آورد.
در جامعه ی گسیخته، که بر اساس شکافهای اجتماعی و یا اقتصادی یا فرهنگی تجزیه شده باشد احتمال پیدایش رهبران بسیج گر افزایش می یابد. در جامعه ای که دارای شکاف طبقاتی مشخص یا چند فرقه ی مذهبی و یا چند قومیت است و یا میان دولت و مؤسسه ی مذهبی و یا میان بخش سنتی و مدرن جامعه شکافی دیده می شود، هر یک از بخشهای اجتماعی که در نتیجه ی وجود این شکافها پدید می آیند ممکن است هویت و سازمان خاصی پیدا کنند و در نتیجه زمینه برای پیدایش رهبران در هر بخش را فراهم آورند. برعکس هر چند شکافهای اجتماعی کمتر و همبستگی بیشتر باشد از شمار رهبران احتمالی کاسته می شود.
از نظر سیاسی هرچه میزان سرکوب بیشتر باشد احتمال پیدایش جنبش اجتماعی و به طریق اولی رهبران بسیج کمتر می شود. آنچه برای ظهور رهبری ضروری است پیدایش فرصت عمل است. رهبران بالقوه پیش از آغاز جنبش بسیج وجود دارند ولی آنها نمی توانند جنبش اجتماعی را از صفر به راه اندازند. بنابراین شرایط ظهور رهبری تابع شرایط پیدایش جنبش بسیج است که در پایین به تفصیل درباره ی آن سخن خواهیم گفت. در شرایط سرکوب کامل رهبری بسیج طبعاً پدید نمی آید.
انواع رهبران انقلابی:پژوهشگران جنبش های انقلابی رهبران انقلاب را به سه نوع بخش کرده اند: رهبران فکری یا ایدئولوژی پرداز؛ رهبران بسیج گر یا کاریزمائی و رهبران سیاستگذار و مدیر. هر یک از این سه نوع رهبر با مرحله ی خاصی از روند انقلابی تناسب دارد. رهبران فکری اصول و زمینه ی عقیدتی پیدایش جنبش انقلابی را فراهم می کنند؛ رهبران بسیج گر با راه انداختن جنبش انقلابی قدرت را بدست می آورند و رهبران مدیر مبانی قدرت انقلابی را تحکیم می کنند. در عمل بسیاری از رهبران انقلابی به درجات مختلف، هم نظریه پرداز، هم بسیج گر و هم مدیر بوده اند. با این حال این سه نوع رهبری نیازمند مهارتهائی هستند که نه تنها متفاوت بلکه گاه متعارض می باشند. روبسپیر توانائی بیشتری در بسیج داشت تا در اداره؛ کرامول بیشتر مدیر بود تا بسیج گر؛ لنین هم ایدئولوگ هم بسیج گر و هم مدیر بود.
نقش رهبر فکری در روند انقلاب کاربرد اصول جهان بینی خاصی در مورد وضع موجود برای سلب مشروعیت از نهادهای سیاسی موجود است. چنین رهبری ممکن است به اصول عقاید خود اعتقادی راسخ داشته باشد اما به خاطر نوع آموزش و پرورش خود در فعالیت سیاسی چندان موفقیتی بدست نیاورد. سی یز ( Sieyes ) یکی از ایدئولوژی پردازان اصلی انقلاب فرانسه بود، اما مهارت لازم برای بسیج گری از خود نشان نداد و در دوران حکومت رادیکال ها صحنه ی انقلاب را ترک گفت. (۳۳)
رهبران بسیج گر دارای مهارت در تحریک مردم به عمل سیاسی هستند. سلاح آنها زبان و نطق و بیان است که به وسیله ی آن اصول ایدئولوژی انقلاب را ساده و عامه فهم می سازند. پیروان چنین رهبرانی اغلب آنها را دارای ویژگیهای خارق العاده می دانند، اما لازم نیست که رهبران بسیج گر حداقل در این مرحله، کاریزماتیک باشند. در مراحل اولیه ی جنبش بسیج رابطه میان رهبران بسیج و بسیج شدگان غیر مستقیم است. در این مراحل رهبران درجه سوم و چهارم اهمیت بیشتری دارند. تنها پس از پیروزی جنبش است که « رهبری توده ها » پیدا می شود و همه ی توجهات معطوف به او می گردد. در شرایط بسیج رابطه میان رهبر و پیرو رابطه ای صرفاً عاطفی نیست بلکه معطوف به منافع پیروان نیز هست. در حالی که بخشی از پیروان رهبر ممکن است براساس رابطه ای کاریزمائی از او پیروی کنند، شمار عمده ای نیز ممکن است به این دلیل از او اطاعت نمایند که او خود را متعهد به حل مشکلات آنها می کند. همچنین رهبران بسیج نمی توانند خارج از حدود جنبش توده ای عمل کنند. وقتی در انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه لامارتین با شتاب مجلس نمایندگان را ترک می کرد و به دنبال جماعتی از مردم پاریس می رفت که می خواستند حکومت انقلابی را تأسیس کنند، از او سؤال شد به کجا می رود؛ وی پاسخ داد: « من رهبر آنها هستم، بنابراین باید به دنبال آنها بروم ». (۳۴)
رهبران مدیر، قدرت را تحکیم و انقلاب را نهادینه می کنند، هر چند در شرایط پس از پیروزی انقلاب و منازعه ی قدرت میان گروههای انقلابی گوناگون دست به بسیج نیز می زنند. مدیران انقلاب و یا رهبران انقلاب در مرحله ی اداره و نهادینه کردن آن گاه متهم به جلوگیری از پیشرفت انقلاب می شوند.
کارویژه ی رهبری:رهبری بسیج « اندیشه ی جمعی » جنبش را عرضه می کند که بر حول آن تظاهرات و ازدحامات و اعتصابات انقلابی صورت می گیرد. (۳۵) این اندیشه ی جمعی دربردارنده ی ارزشهای مشترک و تصورات دستوری و هنجاری نیرومندی است. ساخت جنبش های بسیج شده از چند لایه تشکیل می گردد. لایه ی مرکزی چنین جنبشی مرکب از فعالان متعصب و معتقدی است که « اندیشه ی جمعی » را ترویج می کنند و رهبری را به عهده می گیرند و بی پروا به پیشبرد اهداف جنبش کمک می کنند. لایه ی دوم مرکب از فعالان محتاط است که با پروای بیشتری عمل می کنند و پاداش و عقوبت رفتار سیاسی را می سنجند، اما هرچه جبنش، نیرو و وسعت بیشتری می یابد بر شجاعت آنها افزوده می شود. لایه ی سوم متشکل از القاء پذیران است که ابتکار عملی از خود نشان نمی دهند اما زیر تأثیر القائات رهبران قرار می گیرند و به درون جنبش کشیده می شوند. لایه ی چهارم مرکب از « متقاعدشوندگان » است که خود به این نتیجه می رسند که جنبشی که به نحوی فزاینده نیرو و گسترش پیدا می کند لابد می بایست بر حق باشد و وظیفه ی آنها نیز پیوستن به آن است. لایه ی پنجم از پشتیبانان منفعل جنبش تشکیل می شود که از نزدیک درگیر نیستند ولی از دو آواز تشویق سر می دهند و لایه ی ششم مرکب از وادارشدگان است که به علت ملاحظات خاص شخصی به جنبش می پیوندند. (۳۶) اگرچه این نظریه درباره ی گروهها و ازدحامات انقلابی عرضه شده است ولی می توان آن را در مورد کل جنبش بسیج نیز بکار برد. روند پراکندگی جنبش های بسیج که پس از پیروزی انقلاب پدید می آید با سلب وفاداری تدریجی از گروه ششم به عقب آغاز می گردد. همچنین از این تصویر کلی ساخت جنبش بسیج برمی آید که ایدئولوژی بسیج با منافع لایه های اولیه، بویژه لایه ی نخست، هماهنگی و انطباق بیشتری دارد ولی هرچه به لایه ی آخر نزدیک تر می شویم از میزان چنین انطباقی کاسته و بر میزان عنصر « غیر عقلائی » بسیج افزوده می گردد.
این عنصر « غیر عقلائی » در رفتار برخی لایه های جنبش بسیج شده را می توان به وسیله ی اصل « سرایت » در نظریه ی گوستاو لوبون ( ۱۹۳۱-۱۸۴۱ ) توضیح داد، هر چند لوبون خود کل جنبش انقلابی را یک ازدحام و تابع اصل سرایت در ازدحامات می دانست و وجود عنصر منافع عقلائی را در جنبش انقلابی نفی می کرد. به نظر او در جماعات و ازدحامات انقلابی اعضاء زیر تأثیر احساسات و شور جمعی قرار می گیرند و شخصیت و آگاهی فردی آنها زایل می گردد و در عوض عنصر غیر عقلائی در آنها آزاد می شود. فرد در ازدحام زیر تأثیر غرائز و انگیزه های ابتدائی که در ناخودآگاه او خانه دارند واقع می شود. فرد در انزوا موجودی اخلاقی و عقلائی است، اما در ازدحام غریزی می شود. به این جهت ازدحامات قادر به انجام اعمال افراطی و خشونت بار و ویرانگر هستند. گوئی افراد در این حالت به نوعی خواب مصنوعی رفته اند که عامل آن رهبران ازدحام هستند. رفتار اعضاء ازدحام به وسیله ی شایعات و خرافات و ترسی که سرایت می کند و همه گیر می شود، تعیین می گردد. جنبش انقلابی نیز از دیدگاه لوبون ازدحامی است که اصل حاکم بر آن سرایت پرخاشگری است. افراد جنبش نه براساس ملاحظه ی منافع و تعقل درباره ی مصالح خود بلکه زیر تأثیر گیج کننده ی القائات عمل می کنند. (۳۷) نظریه ی لوبون و دیگر نظریات مشابهی که جنبش انقلابی را یکسره غیر عقلائی می دانند مورد انتقادات سخت قرار گرفته اند. مثلاً براساس نظر لوبون ازدحام انقلابی باید به نحو فزاینده ای بر شور و هیجانش افزوده گردد و در اعمال پرخاشگرانه ی خود حد و مرزی نشناسد. اما پژوهشهای انتقادی نشان داده اند که برخی گروههای شورشگر به اموال قربانیان خود دست نمی برند و یا گروههای غارتگر از خونریزی پرهیز می کنند. همچنین ازدحامات و جنبش های انقلابی تنها براساس انگیزه های غیر عقلائی عمل نمی کنند بلکه می کوشند وضعیت را از نظر عقلائی دریابند و عمل خود را از نظر اخلاقی توجیه کنند. (۳۸) با این حال جنبش بسیج طبعاً باید فراگیر باشد و هرچه از مرکز جنبش و ایدئولوژی پردازان آن دورتر شویم بر عنصر القاء گروهی افزوده می شود. همه ی روند جنبش انقلابی در دایره ی جنبش بسیج قرار نمی گیرد بلکه ممکن است بخشی از آن خودجوش باشد. جنبش بسیج هرچه بیشتر بتواند جنبش های خودجوش را در خود جذب نماید، موفق تر است. در انقلابات درجات مختلفی از جنبش بسیج شده و جنبش خودجوش دیده می شود، اما وقوع جنبش های خودجوش نیز نیازمند همان شرایطی است که برای بسیج لازم است.
پینوشتها:
۱ – K. Kautsky. The Dictatorship of the Proletariat. Michigan U.P. 1964. p. 32.
۲ – Tilly, op. cit. pp. 60 – 62.
۳ – See K. Marx, The German Ideology. Moscow 1964. p. 40.
۴ – sec K.Mannheim. Ideology and Utopia, New York. Harcourt, pp. 229 – 30.
۵ – See F. Stern, The Politics of Cultural Despair. New York. Anchor Books. 1965.
۶- A. Etzioni. The Active Society. New York, Free Press, 1968, p. 388. quoted in Tilly op. cit p. 69.
۷ – Tilly, op. cit. pp. 73 – 5.
۸ – Ibid., p. 166.
۹ – G. Sorel. Reflections on Violence. Glencoe Free Press, 1950.
۱۰ – M. Eliade, Myths, Dreams and Mysteries. New York. Harper. 1967 p. 25. quoted in Hagopian p. 260.
۱۱ – Brinton. op. cit. p. 49.
۱۲ – Mannheim, op. cit. p. 40.
۱۳ – A. Oberschall, Social Conflict and Social Movement. Prentice Hall. N. J. 1973. pp. 188 – 89.
۱۴ – Ibid. pp. 190 – 91.
۱۵ – Stern, op. cit. p. 7. quoted in Hagopian. op. cit. p. 354.
۱۶ – See Moore, op. cit. chap. 8.
۱۷ – Quoted in Burns, op. cit.
۱۸ – H. Trever – Roper, «The Phenomenon of Fascism®, in S. Woolf (ed.). European Fascism. New York. Vintage Books. 1969.
۱۹ – See W. Kornhauser, The Politics of Mass Society. New York, Free Press, 1963.
۲۰ – Greene, op. cit. pp. 26 – 28.
۲۱ – Trotsky, op. cit.
۲۲- Libido
۲۳- See H. Lasswell. Psychopathology and Politics. New York, Viking, 1960; Power and Personality, New York, Viking, 1962.
۲۴- Id: نهاد، سرشت یا طبع خام و حیوانی و غریزی و ارثی انسان که کاملاً در حوزه ی ناخودآگاه قرار دارد.
۲۵- Ego: خود، عامل کنترل بر نهاد غریزی که کار ویژه اش تمیز سود و زیان و رعایت عقل و احتیاط است.
۲۶- Superego وجدان و اخلاقیاتی که خانواده و جامعه و مذهب بر نفس تحمیل می کند و مجری تابوهاست.
۲۷ – SeeG. Bychowski, Dictators and Disciples. New York, International U. P., 1969.
۲۸ – E. Erickson, Young Man Luther,A Study in Psychoanalysis and History. New York, W. W. Norton. 1962, p. 14.
۲۹ – see Erickson. Childhood and Society, New York. 1950.
۳۰ – Ibid pp. 329 – 30.
۳۱ – See Erickson, Luther.
۳۲ – See M. Rejai with K. Phillips, Leaders of Revolution. Sage Library of Social Reserch. 1979, chaps, 1, 2.
۳۳ – Hagopian, op. cit. pp. 329 – 333.
۳۴ – Oberschall, op. cit. p. 172.
۳۵ – See G. Lefebvre, «Revolutionary Crowds». in J. Kaplow (ed.) New Perspectives on the French Revolution. New York, John Wiley, 1965.
۳۶ – R. Brown «Mass Phenomena* in G. Lindzey (ed.). Handbook of Social Psychology. Cambridge, Addison – Wesley 1956. Quoted in Hagopian, op. cit pp. 313 -15.
۳۷ – See G. Le Bon The Psychology of Revolution. (1913) Wells, Fraser 1968.
۳۸ – S. Milgram «Crowds», in G. Lindzey & E. Aronson. Handbook of Social Psychology. 2 nd ed. vol IV 1969, quoted in Hagopian, op. cit. pp. 310 – 11.