“معجزه” ابزاری تبلیغی یا وسیله ای دفاعی؟
بدون شکّ «معجزه» براى پیامبران، یک وسیله اثباتى است تا سند نبوّت و شاهد صدق دعوت آنان قرار گیرد و گواه آن باشد تا که از جهان غیب پیام آورده اند. از سویی سیره پیامبران و صراحت قرآن، «معجزه» را ضرورت دفاعى می دانند؛ زیرا اساسا هیچ پیامبرى از همان آغاز، دعوت خود را با معجزه همراه نکرده و تنها در مواجه با منکران و به درخواست آنان ـ یا بدون درخواست و صرفا براى دفع شبهات آنان ـ معجزه آورده است. از این رو «معجزه» ابزاری دفاعی است.
بدون شکّ «معجزه» براى پیامبران ـ به ویژه اُولوا العزم(۱) ـ یک وسیله اثباتى به شمار مى رود تا سند نبوّت و شاهد صدق دعوت آنان قرار گیرد و گواه آن باشد تا که از جهان غیب پیام آورده اند. لذا معجزه اى که به دست آنان انجام مى گیرد باید نشانه اى از «ماوراء الطبیعه» باشد، یعنى کارى انجام گیرد که طبیعت این جهان از عهده انجام آن عاجز باشد؛ به همین جهت آن را «خارق العاده»(۲) توصیف مى کنند، یعنى بیرون از شعاع تأثیراتِ طبیعى مألوف (عوامل طبیعى شناخته شده و معروف) قرار گرفته است.
اکنون این سؤال پیش مى آید که معجزه یک ضرورت تبلیغى است یا ضرورت دفاعى؟ یعنى پیامبران دعوت خود را از همان روز نخست با معجزه آغاز مى کنند، یا موقعى که با شبهه هاى منکرین روبرو مى شوند معجزه ارائه مى دهند؟ سیره پیامبران و صراحت قرآن بر امر دوم دلالت دارد. اساسا هیچ پیامبرى از همان آغاز، دعوت خود را با معجزه همراه ننمود؛ ولى هنگامى که با منکران روبرو گردید و درخواست معجزه نمودند ـ یا بدون درخواست و صرفا براى دفع شبهات آنان ـ معجزه آورده است. دعوت انبیاء عین صراحت حقّ است که با فطرت اصیل انسان دم ساز و با عقلِ سلیم هماهنگ مى باشد. چیزى را مى گویند که فطرت و عقل بشرى بى درنگ و آزادانه آن را مى پذیرد. «وَ بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ»(۳)؛ (ما قرآن را که عین حقیقت است فرو فرستادیم [یعنى حقیقتى آشکار و انکار ناپذیر] و همین گونه فرود آمد). «لَهُ دَعْوَهُ الْحَقِّ»(۴)؛ (خدا را دعوتى است حقّ و روشن). «فَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ»(۵)؛ (بر خداى خود تکیه کن، راهى که مى روى حقّ و آشکار است). «ذَٰلِکَ الْکِتَابُ لَا رَیْبَ فِیهِ»(۶)؛ (این کتاب جاى تردیدى در آن نیست)، یعنى آن اندازه شواهد صدق، آن را فرا گرفته که راه تشکیک و تردید در آن را بسته است. «لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ»(۷)؛ (پیامبران همگى حقّ آور بودند). «یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ»(۸)؛ (اى مردم! آنچه را که براى شما آمده صرفا حقیقت آشکارى است). «اللهُ الَّذِی أَنْزَلَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِیزَانَ»(۹)؛ (خداوندى که کتاب و شریعت را حقیقتى آشکار و معیار سنجش حقّ از باطل قرار داد).
از این رو در جاى جاى قرآن تصریح شده که صاحب نظرانِ اندیشمند، بى درنگ دعوت حقّ را مى پذیرند و به نداى حقیقت لبّیک مى گویند. تنها کسانى که حقّ را خوش آیند ندارند یا با مصالح موهومِ خویش سازگار نمى بینند، آن را نمى پذیرند، گرچه در دل به حقّ بودنِ آن اذعان و اعتراف دارند. «وَ یَرَى الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ هُوَ الْحَقَّ وَ یَهْدِی إِلَىٰ صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ»(۱۰)؛ (کسانى که به ایشان علم داده شده، مى دانند آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده حق است و به راه خداوند توانا و ستوده هدایت مى کند). مقصود از عزیز، یگانه قدرت قاهره حاکم بر جهانِ هستى است و حمید به معناى ستوده و پسندیده است. «وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ»(۱۱)؛ (و [نیز] هدف این بود که آگاهان بدانند این حقّى است از سوى پروردگارت، و در نتیجه به آن ایمان بیاورند، و دل هایشان در برابر آن خاضع گردد). درباره فرهیختگان از ترسایانِ نجران در پیشگاه قرآن، با ستایش از آنان، چنین گوید: «وَ إِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَىٰ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ»(۱۲)؛ (و هر زمان آیاتى را که بر پیامبر [اسلام] نازل شده بشنوند، چشمان آنها را مى بینى که از شوقِ حقیقتى که دریافته اند اشک مى ریزد).
آرى، کسانى که حقّ ستیزند در برابر آن ایستادگى مى کنند: «لَقَدْ جِئْنَاکُم بِالْحَقِّ وَ لَٰکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کَارِهُونَ»(۱۳)؛ (ما حقّ را براى شما آوردیم؛ ولى بیشتر شما از حقّ ناخشنود بودید). «وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً»(۱۴)؛ (گرچه [با زبان] آن را انکار نموده؛ ولى در دل آن را شناخته، باور داشته اند و این انکار ناشى از حالت ظلم و استکبار آنان است). لذا طبق منطقِ قرآن، همواره حقّ آشکار است و باطل خودنما و براى پذیرفتن حقّ، دلیلى جز فطرت و حجّتى جز خِرَد حاجتى نیست. براى حقّ جویان و حقیقت پویان دلیلى روشن تر از بیانِ خودِ حقّ نمى باشد و به حجّت و برهان نیاز ندارد؛ زیرا حقّ، خود آشکار است و فطرتِ پاک آن را پذیرا است.
امام صادق(علیه السلام) در این زمینه مى فرماید: «سنّت الهى بر آن جارى است که هرگز حقّ با باطل اشتباه نگردد و هیچ حقّى به صورت باطل جلوه ننماید و هیچ باطلى به صورت حقّ نمود نکند». یعنى حقّ خود جلوه گر است و جاى شبهه نمى گذارد. آن گاه فرمود: «وَ لَوْ لَمْ یَجْعَلْ هَذَا هَکَذَا مَا عُرِفَ حَقٌّ مِنْ بَاطِلٍ».(۱۵) یعنى اگر چنین نبود که همواره حقّ خودنما باشد و از باطل خود را جدا سازد، هرگز راهى براى شناخت حقّ از باطل وجود نداشت. بدین معنا که شناخت حقّ و جدا ساختنِ آن از باطل یک أمر فطرى و بدیهى است وگرنه معیارى براى جدایى حقّ از باطل وجود نداشت. این یک اصل است که پایه هاى تمامى شناخت ها بر آن استوار است؛ از جمله شرایع و پیام هاى آسمانى که بر دست پیامبران عرضه مى شود، حقایق آشکارى است که فطرت پاک، آن را پذیرا مى باشد.
در قرآن آنجا که از «تحدّى» و «اعجاز» سخن به میان مى آید، با جمله «وَ إِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَىٰ عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِّن مِّثْلِهِ»(۱۶) آغاز مى شود. همچنین آیات دیگر که حالت شکّ و تردید یا به عبارت روشن تر حالت تشکیک مشرکان و منافقان و مقابله کنندگان با قرآن و اسلام را در نظر مى گیرد. «أَمْ یَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لَّا یُؤْمِنُونَ * فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِّثْلِهِ إِن کَانُوا صَادِقِینَ».(۱۷)«أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِ».(۱۸)«أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِّثْلِهِ».(۱۹) لذا مخاطبین به این گونه هم آوردى خواهى (تحدّى)، تنها کسانى اند که گفته اند: «وَ إِذَا تُتْلَىٰ عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَٰذَا إِنْ هَٰذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ».(۲۰)«فَقَالَ إِنْ هَٰذَا إِلَّا سِحْرٌ یُؤْثَرُ».(۲۱)«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ»(۲۲)، «قالُوا ما أَنْزَلَ اللهُ عَلَى بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ».(۲۳)
این گونه سخنانِ بى رویّه هرگز از کسانى که به راستى، ایمان آوردند و از همان آغاز دعوت آن را پذیرفتند، صادر نگشته و هرگز این گونه تحدّى ها و هم آوردخواهى ها به آنان متوجّه نبوده است؛ زیرا نیازى نبوده و اینان با فطرتى پاک و سرشتى ناآلوده به سراغ دعوت حقّ آمدند و آن را یافته و پذیرفتند. اساسا کسانى از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و دیگر پیامبران درخواست معجزه مى کردند که خواهان ایجاد شبهه و حالت تردید در درون مردم بوده اند. «قَالَ الَّذِینَ لَا یَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هَٰذَا أَوْ بَدِّلْهُ».(۲۴)«وَ قَالُوا لَنْ نُّؤْمِنَ لَکَ حَتَّىٰ تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ یَنبُوعاً * أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّهٌ مِّن نَّخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلَالَهَا تَفْجِیراً * أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللهِ وَ الْمَلَائِکَهِ قَبِیلاً * أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِّن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَىٰ فِی السَّمَاءِ وَ لَن نُّؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّىٰ تُنَزِّلَ عَلَیْنَا کِتَاباً نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَّسُولاً».(۲۵)
حضرت موسى(علیه السلام) با آنکه عصا و ید بیضاء همراه داشت، آن را موقعى ارائه داد که با انکار فرعونیان و مقابله قبطیان قرار گرفت و از او براى اثبات نبوّت خویش دلیل و نشانه خواستند. خداوند به موسى و هارون دستور مى دهد: «فَأْتِیَا فِرْعَوْنَ فَقُولَا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ»(۲۶)؛ (نزد فرعون رفته به او بگویید: ما پیامبران پروردگار جهانیانیم). فرعون به آنان گفت: «وَ مَا رَبُّ الْعَالَمِینَ»(۲۷)؛ (پروردگار جهانیان چیست؟). موسى گفت: «رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِن کُنْتُم مُّوقِنِینَ»(۲۸)؛ (پروردگار آسمان ها و زمین و آنچه در میان آن دو مى باشد. اگر داراى باور درونى باشید). یعنى اگر به درونِ خود بنگرى، شاهد صدق این مدّعا را در خود مى یابى. فرعون از روى تمسخر به اطرافیان خود روى کرده و گفت: «أَلَا تَسْتَمِعُونَ»(۲۹)؛ (آیا نمی شنوید) که موسى چه مطالب ناباورى را مطرح مى سازد؟ موسى روى به آنان کرده و گفت: «رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبَائِکُمُ الْأَوَّلِینَ»(۳۰)؛ (پروردگار شما و پدران پیشین شما) نه مانند فرعون که دعوى ربوبیّت را تنها در این برهه زمانى دارد.
آن گاه فرعون با خشم و تمسخر گفت: «إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ»(۳۱)؛ (پیامبرى که به سوى شما فرستاده شده دیوانه اى بیش نیست). موسى گفت: «خدایى را که من مىخوانم پروردگار شرق و غرب و آنچه در آن میانه است» کنایه از آن که ادعاى ربوبیّت تو صرفا به جهت سلطه بر مُلک مصر و رود نیل است و بسى محدود و هرگز با گستره خدایى پروردگار جهان قابل قیاس نیست و هرگز سلطه محدود با سلطه نامحدود قابل قیاس نیست «قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ مَا بَیْنَهُمَا إِن کُنتُمْ تَعْقِلُونَ».(۳۲) لذا به اندیشیدن دستور مى دهد. این پاسخ در مقابل نسبت دیوانگى است که فرعون به موسى داده است.
باز هم فرعون در خشم رفت و قاطعانه بدون هیچ دلیل قانع کننده اى گفت: «لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَٰهاً غَیْرِی لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ»(۳۳)؛ (اگر جز من، خدایى برگزینى تو را از [جمله] زندانیان خواهم ساخت». موسى با ملایمت گفت: «أَ وَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُّبِینٍ»(۳۴)؛ (گرچه براى تو دلیل آشکارى [بر صحت دعوى خویش] بیاورم؟!». فرعون گفت: «فَأْتِ بِهِ إِن کُنتَ مِنَ الصَّادِقِینَ»(۳۵)؛ (بیاور اگر راست مى گویى). آن گاه حضرت موسى، عصا و ید بیضاء را ارائه داد «فَأَلْقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُّبِینٌ * وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ».(۳۶) با افکندن عصا و تبدیل آن به مارى عظیم الجثّه و هولناک و بیرون آوردن دست از آستین و درخشیدن آن با نور سفیدى خیره کننده، معجزه خود را ارائه داد که در این هنگام فرعون از وحشت آن را سحر خوانده در صدد مقابله برآمد.(۳۷)
در سوره «ابراهیم» به طور عموم تقاضاى معجزه را از جانب کسانى یادآور شده که حالت انکار داشته اند، همان گونه که درباره پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) یادآور شدیم. حضرت موسى(علیه السلام) آنجا که با قوم خود و نافرمانى هایى که مى کردند روبرو شد به آنان یادآور مى شود: «أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِن بَعْدِهِمْ لَا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَ قَالُوا إِنَّا کَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَ إِنَّا لَفِی شَکٍّ مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ * قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُم مِّن ذُنُوبِکُمْ وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى قَالُوا إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا تُرِیدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُّبِینٍ * قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ وَلَٰکِنَّ اللهَ یَمُنُّ عَلَىٰ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ مَا کَانَ لَنَا أَن نَّأْتِیَکُم بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللهِ وَ عَلَى اللهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ * وَ مَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللهِ وَ قَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا * وَ مَا لَنَا أَلَّا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللهِ وَ قَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا …»(۳۸)؛ (آیا سرگذشت پیشینیان را نشنیده اید که پیامبرانشان با دلایلى روشن آمدند؛ ولى آنان از روى تمسخر خنده وار دست بر دهان نهاده(۳۹) و گفتند: ما به آنچه آورده اید باور نداریم و در شکّ و تردید مى باشیم. پیامبران به آنان گفتند: مگر درباره صانعِ متعال جاى شکّى وجود دارد؟ او شما را مى خواند تا مورد مِهر خود قرار دهد و فرصتى است که در اختیار شما قرار داده است. گفتند: شما همانند ما بشر هستید و مى خواهید ما را از آنچه پدرانمان مى پرستیدند باز دارید، پس دلیل قوى و روشن ارائه دهید که پیامبرید. پیامبران به ایشان گفتند آرى ما بشرى بیش نیستیم و از خود مایه اى نداریم. خداى بر ما منّت نهاده و اگر او بخواهد هر آینه معجزه اى که نشان گر صحت گفتار ما باشد، ارائه خواهیم داد و به خدا پناه مى بریم که راه را به ما نشان داده است …).
شواهد بر این واقعیت بسیار است که ارائه معجزه هنگامى بوده که انبیاء(علیهم السلام) با شبهات منکرین و تشکیک معاندین روبرو مى شدند که براى رفع شبهه و دفع تشکیک، اِرائه معجزه ضرورت مى یافت وگرنه در رویارویى با پاک اندیشانِ روشن ضمیر، نیازى به معجزه نبوده؛ بلکه همان اِرائه حقّ، بزرگترین شاهد صدق آنان محسوب مى گردید. از این رو معجزه همچون شمشیر براى شکستنِ سدهاى ایجاد شده در سر راه پیشرفت دعوت حقّ به کار رفته است. شمشیر براى زدودن موانع خارجى است که دشمن از روى عجز و نداشتنِ منطقِ صحیح به وجود مى آورد و در صدد ایجاد محاصره یا ریشه کن کردنِ بنیاد حقّ بر مى آید و معجزه براى در هم فرو ریختنِ تمامى شبهاتى بوده که دشمنان ـ به گمان خود ـ از آن حصارى به وجود آورده بودند. پس کاربرد معجزه و شمشیر اساسا براى اِرائه دعوت و اثباتِ حقانیّت آن نبوده؛ بلکه در رتبه دوم و هنگام برخورد با موانع از آنها استفاده شده است. لذا هر دو، وسیله دفاعى به شمار مى روند نه وسیله تبلیغىِ محض.(۴۰)