منشاء تاریخی شکل گیری اندیشه سیاسی امام خمینی (ره) (بخش اول)
امام خمینی به عنوان رهبر کاریزما در انقلاب اسلامی ایران دارای شخصیت ذو وجوهی است: مرجعیّت، فقاهت، عرفان، حکمت و فلسفه و سیاستمداری ابعاد شخصیّت مردی است که انقلاب اسلامی ایران را به پیروزی رساند. از دیگر سو، در طول زندگانی وی که یکصد سال تاریخ اخیر ایران را دربرمیگیرد، مراجع و رهبران مذهبی دیگری نیز میزیستند که از نظر “فکر سیاسی ” رویکردی متفاوت داشتند.
پرسش اساسی این نوشتار آن است که چگونه یک عارف و نهایتاً یک مرجع دینی این چنین به فعالیت و مبارزات گسترده سیاسی روآورد؟ آیا این رویکرد در تعاملات و مواجهه سیاسی ایشان در تاریخ گذشته ریشه دارد یا خیر؟ در این نوشتار تلاش شده است که زندگانی امام از دوران کودکی تا سقوط پهلوی اول و از مشروطیت تا کودتای سوم اسفند مورد توجه و مداقه قرار گیرد. چالشهای سیاسی و گفتمانی بر سر مفهوم و محتوای انقلاب مشروطیت، احیای استبداد، تهدیدات خارجی، هرج و مرج داخلی و سرانجام کودتای سوم اسفند و حوادث پس از آن تا شهریور ۲۰ بر تفکر و تعامل سیاسی امام تأثیر بسزایی داشتهاند.
مدخل : حوادث و فضای دوره مشروطیت
انقلاب مشروطیت ایران در زمانی به پیروزی رسید که حضرت امام ۵ سالگی خود را پشت سر میگذاشت. آنچه در آن دوران فضای سیاسی اجتماعی ایران را متأثر ساخته بود، حوادث و تبعات ناشی از جنبش سیاسی مردم ایران بود که علی الدوام با همه مشکلات و موانعی که اجانب و مستبدین در مسیر ملت قرارداده بودند، ادامه مییافت. چالشهای نظری و فکری بر سر مفهوم مشروطیت و کارکرد آن ــ تنش بر سر تدوین قانون اساسی و واژههایی همچون آزادی، برابری و قانونگرایی ــ وحدت و یکپارچگی نهاد روحانیت و علما را به مخاطره انداخته بود.
کودتای محمد علی شاه علیه حکومت جدید، دستگیری علما، شهادت و تبعید تعدادی از آنان، پیدایش دوره جدیدی از استبداد و سرانجام خیزش و جنبشهای جدید سیاسی از نقاط مختلف کشور (اصفهان ـ گیلان ـ تبریز) کماکان فضای سیاسی ایران را ملتهب و متأثر نگه داشته بود. هنوز مشروطه دوم، کار خود را شروع نکرده بود (۱۳۲۷ ق) که موضوع اولتیماتوم روس (۱۳۲۹ ق) و هجوم گسترده روسها به ایران مطرح گردید. تا قبل از این، علمای مؤسس نظام جدید، یعنی شیخ فضلالله نوری و آیتالله بهبهانی هرکدام به گونهای از مسیر نهضت حذف شدند. شیخ فضل الله را فاتحان و وارثان مشروطیت (سردار اسعد بختیاری و محمد ولیخان تنکابنی و یپرم خان ارمنی) به جوخه اعدام سپردند و آیتالله بهبهانی را عوامل مشکوک و منتسب به مجاهدین قفقاز در پرده شب به رگبار بسته و به شهادت رساندند. احمد کسروی از جابهجایی قدرت و حذف رهبران اصلی انقلاب و جایگزین شدن افراد بیریشه و بعضاً ضد انقلاب و مستبد به جای آنان سخن میگوید و از این جریان افسوس میخورد . گرانیگاه و نقطه کانون اصلی قدرت مشروطیت، یعنی پارلمان، مدام در معرض هجوم و آسیب استبداد و استعمار خارجی قرار میگرفت. مجلس اول توسط محمد علی شاه بمباران شد و مجلس دوم با تهدید روسها تعطیل گشت و مجلس سوم هم با وقوع جنگ جهانی اول و تهدید متفقین از هم پاشید. از نقطه شروع انقلاب مشروطیت تا کودتای رضاخان (۱۳۰۰- ۱۲۸۵ ش.) حدود ۱۵ سال گذشت. در تمام این مدت علما و مرجعیت شیعه در کانون رهبری جنبشهای سیاسی و اجتماعی قرار داشتند.
نقش بیبدیل آخوند خراسانی در نجف از ابتدا تا لحظه مرگ مشکوک (۱۳۲۹ق.) در دفاع از نظریه و حکومت مشروطه با تمام ضعفها و کاستیهای آن ستودنی و پراهمیت است. نقش علمای دیگر همچون ملا عبدالله مازندرانی و میرزا خلیل تهرانی به عنوان رئوس مثلثی که حول محوریت آخوند خراسانی نهضت مردمی را پشتیبانی میکردند قابل توجه است. در این میان از نقش میرزای نائینی صاحب رساله تنبیه الامه و تنزیه المله نباید غفلت کرد. در ایران علمای نامداری همچون بهبهانی، طباطبایی، حاجآقا نورالله اصفهانی وآقا نجفی اصفهانی (دوبرادر) با تبعیت از آخوند خراسانی نهضت را پشتیبانی و مدیریت میکردند. حتی پس از استقرار فاتحان جدید و پیدایش مشروطیت دوم (۱۳۲۷ ق.) و فاجعه اعدام شیخ فضل الله نوری و ترور سید عبدالله بهبهانی و ایجاد یأس و ناامیدی در بخش مهمی از جامعه علما، بازهم براساس تشخیص مصالح عالیه ایران، آخوند خراسانی و علمای نجف اشرف به پشتیبانی قاطع خود از حکومت ایران در برابر تجاوز و افزونخواهی روسها ادامه دادند و با صدور فرمان تاریخی جهاد علیه روس و حرکت به سمت ایران جنبش مردم ایران وارد مرحله نوینی گردید (واقعه اولتیماتوم روس علیه ایران).
جنگ جهانیاول (۱۳۳۳ق. / ۱۹۱۴م.) و گسترش آن در بلاد اسلامی و خصوصاً در حوزه بین النهرین(عراق) و ایران و حضور نظامیان اروپایی در سرزمینهای اسلامی عموم علمای شیعه و سنی را در یک اقدام مشترک به صدور فتوای جهاد علیه متفقین برانگیخت. جالب است که در این اقدام با شکوه و بینظیر تاریخی، مخالفین و موافقین مشروطیت در بین علما در عراق و ایران یکدست شدند و در صف واحدی علیه متجاوزین وارد عمل گردیدند. مرحوم آقا نجفی قوچانی از مجتهدین ناظر و شاهد در آن ایام نکات ارزندهای را یادآوری نموده است و حکایت نفوذ استعمار به عراق و اشغال آن کشور توسط آنان و مقاومت علمای شیعه و سنی و مردم عراق در برابر استعمار را بخوبی منعکس کرده است [نجفی قوچانی ۱۳۸۱: فصل ۱۰ و ۹].
برای اولین بار، آرزو و ایده سید جمال الدین اسدآبادی در وحدت سنی و شیعه و پیگیری آرمان اتحاد اسلام به بارنشست و از دشمنیها و کینهورزیهای دیرینه و تاریخی بین آنان که از صفویه به بعد تشدید شده بود کاسته گردید. اینک فهم و شناخت دشمن مشترک غیر مسلم و فرنگی در ذهنها نشسته بود.
در ایران نماینده میرزای شیرازی در صفحات جنوب (سید عبدالحسین لاری) که با نوشتن چندین رساله سیاسی به دفاع نظری از مشروطیت برخاسته بود، در پی گسترش نفوذ انگلیس در جنوب ایران فرمان جهاد صادر کرد و با تشکیل و سازماندهی نیروهای مسلح مردمی همه جا عرصه را بر انگلیسیها تنگ میکرد و بر آنان میتاخت. مجتهد بزرگ و نامی ایران آیت الله مدرس که از مجلس دوم تا مجلس ششم (پس از کودتای رضاخان) حضوری مستمر و پرفروغ در مجلس و جامعه سیاسی ایرانی داشت در مسیر پرتلاطم سیاسی به دفاع از منافع ملی و حرکت براساس مقتضیات زمان و مکان ادامه داد و گاهی در کسوت “مدرسی ” و همزمان در کانون مجلس و آنجا که نیاز به تشکیل دولت مهاجرت و حضور سمبلیک ایشان در آن دولت بود، خستگیناپذیر به مبارزات ملی و آزادیبخش ادامه میداد و رنج فرسنگها پیادهروی و مرارتهای مهاجرت را در مسیر تهران، قم، اصفهان، همدان، کرمانشاه، استانبول برای سربلندی ایران تحمل مینمود.
همه این حوادث بر روح و جان حضرت امام که دوران بلوغ جسمانی و فکری را طی مینمود تأثیرات غیرقابل انکاری برجای گذاشت. حضرت امام که از خاندان روحانیت برآمده بود، طبیعتاً در پیوندی ناگسستنی با علمای داخل در نهضت، نظراً و عملاً در میدان حوادث قرار داشت. نظرات حضرت امام نسبت به حوادث و رویدادهای پیش آمده در طول دوران مشروطیت و پس از آنان حکایت از اشراف و ورود ایشان به عمق قضایا دارد که در ادامه به آن اشاره خواهد شد.
حوادث و شرایط حاکم درخمین
۱ـ اجداد امام خمینی(ره)
جدّ اعلای امام (والد پدر بزرگ امام) دین علی شاه نام داشت. وی که از علمای نیشابور و در پی تبلیغ دین اسلام رهسپار مناطق هند و کشمیر گشته بود، به دنبال ناامنی منطقه و هجوم مخالفین به شهادت رسید [پسندیده ۱۳۸۴: ۸]. بدون شک شهادت ایشان که به عنوان خاطرهای برجسته از فعالیتهای تبلیغی جدّ حضرت امام در بین خانواده و وابستگان طرح میشد اثرات چشمگیری در روح و روان امام و تکوین شخصیت ظلمستیز او بر جای میگذاشت. بر طبق روایت آیت الله پسندیده، از چگونگی و حادثه شهادت جدّ ایشان اطلاعی در دست نیست. فرزند ایشان به نام سید احمد که برای فراگیری علوم دینی در نجف بسر میبرد به دعوت یوسف خان از بزرگان و متمولین خمین، به آنجا مهاجرت کرد و پس از ازدواج با سکینه خانم، همشیره یوسف خان، صاحب پسری به نام سید مصطفی و سه دختر به نامهای سلطان خانم و صاحبه خانم و آغا بانو گشت.
سیداحمد با توجه به شرایط ناامنی که در آن دوران، نقاط مختلف ایران را فراگرفته بود، عمارتی خریداریکرد که همچون دژ مستحکمی میتوانست به عنوان ملجأ و پناهگاه مردم در قبال هجوم اشرار و مأموران حکومت به کار آید. سید احمد در شرایطی رحلت نمود که فرزند وی، سید مصطفی، حدوداً ۸ یا ۹ سال داشت. وی پس از سپری ساختن دوران تحصیل در ایران، به همراه همسر عازم نجف اشرف شد و تا سال ۱۳۱۲ ق. در آنجا به تحصیل مشغول شد و در همان سال به ایران باز گشت. سید مصطفی از شاگردان مرحوم میرزای شیرازی بزرگ صاحب فتوای مشهور تحریم تنباکو در دوران سلطنت ناصرالدین شاه قاجار به شمار میآید. بدین ترتیب آقا مصطفی به عنوان مجتهدی مسلم با کولهباری از تجربیات مبارزاتی برگرفته از مرجعیت شیعه به خمین بازگشت. مرحوم آقا مصطفی از همان ابتدای ورود در مقابل سه دسته از اشرار منطقه قرار گرفت: یک دسته به سردستگی حشمتالدوله که در رأس مقامات بود و سوار و جمعیت و نفوذ زیادی در منطقه داشت. منزل وی در حشمتیه قرارداشت که هم اکنون خرابههای قلعه و روستای آن پابرجاست. دسته دیگر خوانین قلعه به سردستگی علی قلی خان بودند و دسته دیگر را نیز خوانین دالایی تشکیل داده بودند [پسندیده ۱۳۸۴: ۱۶ـ ۱۵].
آقا مصطفی از همان ابتدا به عنوان روحانی مجتهد و سادات جلیله مورد توجه مردم و مستضعفین منطقه قرار گرفت و در مقابل خوانین ایستادگی و مقاومتکرد و حتی زمانی هم توسط حشمتالدوله دستگیر شد و مدتی نیز در قلعه وی بازداشت شد [پسندیده ۱۳۸۴: ۱۶ـ ۱۵]. در آن ایام به لحاظ شرایط ناامنی، عموم مردم مسلح بودند و بر اثر ضعف و ناتوانی حکومت اجباراً مسلح شده و در برابر متجاوزین از خود دفاع میکردند. در این اوضاع بدیهی است که نقش مجتهدینی همچون والد حضرت امام، به عنوان تکیهگاه مردم، اهمیت بسزایی داشته است. خانه آقا سید مصطفی، همانطور که گذشت، خود دژ محکمی بود که بارها و بارها صحنه کارزارهای سخت مسلحانه قرار میگرفت و برج و باروی آن که هم اکنون نیز با همان صلابت پابرجاست، سنگرگاه آقا مصطفی و یارانش بود.
شهر خمین در آن تاریخ، به طور مکرر، مورد هجوم طوایف یاغی همچون سواران رجبعلی و طوایف لُر و زلقی (زلکی) قرار میگرفت. امام در دوران طفولیت خود بارها و بارها شاهد تهاجمات و غارت تأسفبار اموال مردم و کشتار آنان بوده است. سرانجام سید مصطفی در ۴۲ سالگی در پس ستمگریهای مکرر خوانین و در پی شکایت دو تن از آنان، به نامهای جعفرقلی خان و میرزا قلی سلطان، به همراه چند نفر محافظ مسلح عازم اراک شد تا موضوع را با والی منطقه در میان گذارد، اما در میان راه توسط آن دو نفر به طرز ناجوانمردانهای ترور شد و به شهادت رسید.
شهادت وی در زمانی رخ داد که امام به عنوان کوچکترین فرزند پدر کمتر از پنج ماه داشت. شهادت پدر آنچنان در روح و روان امام تأثیر گذارد که بعدها با تولد اولین فرزند ذکور خود، به احترام والد شهید، نام مصطفی را بر او گذارد، و حتی در عصری که گرفتن شناسنامه اجباری بود، بازهم امام برای زنده نگه داشتن نام پدر و تجلیل از مقام وی شهرت “مصطفوی ” را برای خود برگزید.
بنابراین یقیناً میتوان ادعا کرد که زندگانی سراسر مجاهدت اجداد امام و شهادت دو تن از آنان (سید دین علیشاه و سید مصطفی) و حوادث دوران تولد و نوجوانی ایشان در تکوین شخصیت سیاسی ـ اجتماعی امام نقش بسزایی داشته است.
پس از شهادت پدر، والده و عمه امام ــ که هر دو از زنان شجاع و جسور آن دوران بودند ــ تربیت امام را بر عهده گرفتند. آن دو تن در آن شرایط نا امنی و بیعدالتی موضوع قصاص قاتلین سید مصطفی را با کوششی وصف ناشدنی پی گرفتند. به نحوی که به روایت فرزند دیگر آن شهید ــ که خود شاهدی بر پیگیری قصاص قاتلین بوده است ــ آن دو تن دو سال از پای ننشستند و مسأله را در تهران پیگیری کردند تا اینکه قاتلین در میدان بهارستان به چوبه دار سپرده شدند.
صدر اعظم وقت در آن زمان عین الدوله بود. ایشان از رجال مستبد زمان خود به حساب میآمد و کوشش فراوانی در جهت سرکوب آزادیخواهان و مشروطهطلبان بکار میبست. با وجود این، زمانی که در برابر اصرار آن دو زن و خصوصاً فرزند ده ساله سید مصطفای شهید (آیتالله پسندیده) قرار گرفته بود، علی رغم میل خود که بنای آزادی قاتلین را در سر داشت، سرانجام با حمایت سایر علمای نجف و تهران خصوصاً امام جمعه تهران که از منسوبین شاه بود و حکم به قصاص قاتل داده بود، تسلیم گشت و در غیاب صدر اعظم که به سفر فرنگ رفته بود و با دستور جانشین وی (مشیر السلطنه) حکم قصاص در سال ۱۳۲۳ ق. برابر با چهار ربیعالاول به اجرا درآمد.
شجاعت بیمثال والده و مربی امام در آن دورانی که زنان، پردهنشین و خانه نشین بودند حکایت از روح بلند آن زن عفیفه و فاضله داشت. شهادت پدر حضرت امام در عصر بیعدالتی و خان سالاری و ظالم محوری، بعدها چنان در تار و پود فکری امام رسوخ و تجلی یافته بود که دفاع همه جانبه وی از مستضعفین و مردم مظلوم به عنوان یکی از اصول خدشهناپذیر مبارزاتی و مبنای فکری و فقهی وی ملحوظ گردید.
هرج و مرج، ظلم و اجحاف از شاخصهای اصلی حکومتگران آن دوران بود، به نحوی که دولت مرکزی و حکام و قدرتمندان محلی غالباً دست در دست یکدیگر مردم را به زجر و سختی میکشاندند. رفتار آنان به عنوان خاطرات تلخ آن دوران همواره ذهن امام را به خود مشغول میداشت. بیاعتباری و نامشروع بودن حکومت و عوامل منطقهای آنان از همان دوران کودکی روحالله مورد توجه ایشان بود:
در وقتی که من بچه بودم، در خمین یک حکومتی بود که این یکی از خوانین آن اطراف را گرفته بود و حبس کرده بود، بعد از همان خوانین، چند نفری با تفنگ آمدند و حکومت را گرفتند و بردند و مردم هیچ عکسالعملی نشان ندادند بلکه خوشحالی هم میکردند [صحیفه امام ۱۳۷۸ج ۹: ۱۱۷].
از ظلم و ستم خوانین و حکام محلی، خاطرات فراوانی بجا مانده است. آیت الله پسندیده برادر بزرگتر حضرت امام خمینی(س) که بیش از یک قرن زندگی کرد، در کتاب خاطرات خود به گوشههایی از ستم خوانین محلی، از جمله امیر مفخم بختیاری، اشاره کرده است:
…حسن عبدالوند یکی از کدخدازادههای معروف و قوم ]وخویش[ مرتضی قلی خان صمصام بختیاری بود و دستور میدهد ]امیر مفخم[ دماغش را ببرند. سلمانی را خبر میکنند سلمانی میآید امیر مفخم میگفت: نفتهالورا (دماغ خان را) ببر، سلمانی بیچاره میلرزد و تیغ از دستش میافتد خود امیر تیغ را میگیرد آن زندانی التماس میکند که گوشم را ببرید میگوید گوشت را زیر کلاه پنهان میکنی و خودش با دست خودش دماغ او را برید و یکی از منشیهای محتشم به نام میرزا ابوالقاسم خان شعری میگوید:
صبا بگو به امیر مفخم ای درویش
دماغ کس نبریده به هیچ مذهب و کیش
[پسندیده ۱۳۸۴: ۲۶]
در آن ایام والیان (استانداران) براساس کارآمدی نسبت به دریافت مالیات و درآمد از حوزه مأموریت انتخاب میشدند و در واقع صدراعظم انتخاب والی را به قدرت او در کسب درآمد بیشتر از منطقه و ارسال آن به تهران منوط میساخت. به این ترتیب، والیان برای اثبات کارآمدی و استمرار قدرت در منطقه به ظلم و ستم مضاعف دست میزدند تا هم مرکز دارالخلافه را راضی نگه دارند و هم بر ثروت حشمت خود در منطقه بیفزایند:
این را یادم هست… اگر یک کسی را استاندار آذربایجان- مثلاً میکردند، اجاره میدادند به آنها، یعنی اینآدم باید مثلاً پنجاه هزار تومان یا ده هزار تومان آن وقت بدهد به این کسی که باید این را سر آن کار [بگذارد] نخست وزیرش کند، یا صدر اعظمش، باید این قدر بدهد که برود استاندار آذربایجان بشود. این آنجا که میرفت چون اجیر است و این قدر گرفته باید دو مقابل، آنجا بگیرد یا بیشتر تا اینکه خوب، هم مال الاجاره را بدهد، و هم نفع ببرد. وضع این طور بود که اجارهبندی بود، آذربایجان چون بزرگتر بود زیادتر، همدان چون کوچکتر بود کمتر، امّا همه روی یک اجارهبندی خاصی بود که روی این اجارهبندی استاندار تعیین میشد یا فرض کنید که فرماندار تعیین میشد. [تبیان (تاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی) ۱۳۷۸: ۳۵؛ صحیفه امام ۱۳۷۸ ج ۹: ۲۱۸].
ستم بارگی رژیمهای قاجار و پهلوی همواره مورد نظر و توجه امام بود. ایشان که از نزدیک شاهد آن همه فجایع فراموش نشدنی بودند در آرزوی روزی بسر میبردند که جامعه ایرانی از ظلم و ستم و اجحافات حکومت عاری باشد. ایشان در این رابطه اشاره دارند:
ما که رژیمهای سابق را دیدیم و من که از زمان قدرت قاجاریه و بعد هم قدرت رضاخان و اذنابش و اولادش مشاهد این کشور بودم و دیدم که یک حکومت جزء در یک بلد کوچک با مردم چه میکرده است. دست مردم به یک حکومتی که مال یک ده بود یا یک قصبه بود نمیرسید، مردم از دور حشمت او را میدیدند، آنها وقتی که بیرون میآمدند به مردم کار نداشتند، اتکال به سرنیزه بود [تبیان (تاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی) ۱۳۷۸، دفتر بیستم: ۳۹؛ صحیفه امام ۱۳۷۸ ج ۱۹: ۴۸۰].
همچنین در آن ایام، علاوه بر حکام محلی، یاغیان و گردنکشان محلی نیز دائماً در حال غارتگری و تاخت و تاز به شهر و روستاها، مناطق را کاملاً ناامن ساخته بودند به طوری که مردم هیچ پناهگاهی جزء خانه و بیوت علمای نافذ نداشتند و از همین رو خانه اجدادی امام، همچون دژهای مستحکم در مقابل هجوم اشرار، ایستادگی و مقاومت مینمود. در این رابطه امام که در آن زمان ۱۴ـ۱۵ سالگی را طی میکرد تاب تحمل این همه ستم و ناروایی را نداشت و خود در صف مدافعین مردم، مسلح و تفنگ به دست، ایستادگی میکرد:
… از زمان احمد شاه یادم هست، که ما مبتلا بودیم به دزدیها، مبتلا بودیم به این اشخاصی که میآمدند مثل رجبعلی و مثل آن نایب حسین کاشی و مثل آن میرزا … و اینها که شما حالا اسمهایشان را هم نشنیدید، میآمدند غارت میکردند، دهاتی که ما در آن بودیم غارت میکردند. اصل حکومت در کاشان نمیتوانست کاری بکند، همهاش این غارتگرها بودند. غارتگرها آنجا غارت میکردند، همه کارها را انجام میدادند ” [تبیان (تاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی ۱۳۷۸: ۴۰؛ صحیفه امام ۱۳۷۸ ج ۱۰: ۴۳۰].
در بدو پیروزی انقلاب و به موازات اوج گرفتن تهدیدات علیه کشور و رهبری نظام و به منظور ایجاد ترس و خوف در میان مردم و مدافعین انقلاب، امام به حقایقی دیگر از دوران نوجوانی خود اشاره کرده و موضوع تهدید خارجی را با تکیه بر سوابق مبارزاتی و ظلمستیزی خود به هیچ میانگارند:
کی را میترسانند؟ من از بچگی در جنگ بودم، تا حالا نگفتم، ما مورد هجوم زلقیها بودیم، مورد هجوم رجبعلیها بودیم و خودمان تفنگ داشتیم و من در عین حالی که تقریباً اوایل شاید بلوغم بود، بچه بودم، دور این سنگرهایی که بسته بودند در محل ما و اینها میخواستند هجومکنند و غارتکنند آنجا میرفتیم سنگرها را سرکشی میکردیم. اینها از چی ما را میترسانند [تبیان (تاریخ معاصر ایران از دیدگاه امام خمینی): ۱۳۷۸: ۴۰؛ صحیفه امام ۱۳۷۸ ج ۱۱: ۱۲].
همانطور که گذشت یقیناً هرج و مرج و ناامنی و ستم بارگی صاحبان قدرت در دوران طفولیت و نوجوانی امام آنچنان تار و پود ذهن و روح و قلب وی را متأثر ساخته بود که بیتردید نوع کنش و واکنشی که در امام ایجاد کرده بود تأثیر زیادی در اندیشه و رفتار سیاسی امام باقی گذاشت. این تأثیر در ادوار بعدی حیات امام به شکلی دیگر تکامل و تداوم یافت.