بررسی مؤلفههای نظری موفقیت امام خمینی (۲)
تاریخ معاصر ایران، رهبری مردمی به مانند امام خمینی(ره) را در دیگر شخصیتهای اجتماعی معاصر تجربه نکرده است ویژگی مردمشناسِ امام، به ایشان توان بالایی از رهبری جامعه را داده بود. آنگونه که بتواند جامعه انقلابی را به یکی از مقاصد اصلیاش که همان براندازی حکومت سلطنتی خودکامه و تشکیل حکومت مردمی باشد، موفق و پیروز گرداند.
3. مردم گرایی
تاریخ معاصر ایران، رهبری مردمی به مانند امام خمینی(ره) را در دیگر شخصیتهای اجتماعی معاصر تجربه نکرده است ویژگی مردمشناسِ امام، به ایشان توان بالایی از رهبری جامعه را داده بود. آنگونه که بتواند جامعه انقلابی را به یکی از مقاصد اصلیاش که همان براندازی حکومت سلطنتی خودکامه و تشکیل حکومت مردمی باشد، موفق و پیروز گرداند. حضرت امام با خصایص، علایق و سلیقهها، خواستههای سیاسی و اقتصادی ملت ایران کاملاً آشنا بود و تا آخر، در طول دوران رهبری نهضت و حکومت اسلامی با مردم صادقانه برخورد کرد.
درجه بالای مردمشناسی امام خمینی بیبهره از تأمل ایشان در برخورد رهبران سیاسی و مذهبی نهضتهای ایران معاصر با مردم، نبوده است. نوع تلقی و نحوه برخورد آنان مبنای مناسب و کارآمدی در مردمگرایی امام بوده است. در یک مطالعه تطبیقی میان رهبری اجتماعی امام و دیگر رهبران نهضتهای اخیر، این ویژگی امام کاملاً معلوم میگردد. در این مطالعه تطبیقی باید به سه مسئله اساسی توجه داشت که رهبران نهضتها، اولاً چه تلقی از نقش مردم در جریان مبارزه سیاسی دارند؛ ثانیاً، بعد از کسب قدرت و بدست آوردن اقتدار سیاسی با مردم چگونه برخورد میکنند؛ و ثالثاً در این برخورد چه سطحی از انتظارات مردم را برآورده میکنند. تحلیل رهبران سیاسی نهضتها، بر اساس این سه مسئله مهم،درجه خلوص آنان از اقتدارطلبی و میزان مردمگرایی آنان را آشکار میسازد.
انقلاب مشروطه و حوادث دهه بیست تا وقوع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، دو پدیده تاریخی مناسب برای تحلیل مردمگرایی رهبران این نهضتهاست. مشروطهخواهان متجدد بر این نکته واقف بودند که بدون پشتیبانی مردم، انقلاب مشروطیت تحقق نمییابد. از این رو، نقش مردم را به عنوان نیروهای انقلابی انکار نمیکردند. لیکن تلقی آنان از نقش مردم در همین اندازه بود که بتواند به وسیله آن انقلاب و جابجایی قدرت به نفع مشروطهخواهان پدید اید. از این جهت، پس از کسب قدرت و پیروزی انقلاب، مهمترین مسئله سیاسی برای آنان “مهار تودههای انقلابی ” است. اگر حرکت انقلابی مردم متوقف نشود، بالقوه نیروی مخالفی علیه نخبگان جدیدِ تازه به قدرت رسیده خواهند شد. لذا ابتدا نمایندگان مجلس را به عنوان تنها سخنگویان ملت معرفی کردند و متعاقبِ تأسیس مجلس شورا، براساس قانون انتخابات (۱۹۰۷/رجب۱۳۲۴)، کسانی حق رای داشتند که جزء طبقه شاهزادگان قاجاریه؛ اعیان و اشراف؛ علما، زمینداران بزرگ و تجار باشند. و زمانی که یکی از نمایندگان رادیکال پیشنهاد داد باید شهروندان بیشتری بتوانند در انتخابات شرکت کنند، اکثریت مجلس پاسخ داد که فقط در کشورهایی که تعداد تحصیلکردههای آن زیاد است میتوان شیوه رایگیری طبقاتی را لغو کرد.
این گروه از رهبران و نخبگان متجدد مشروطیت، عمدتاً به طرح مباحث توسعه سیاسی و ایجاد فضای باز برای روشنگری از نوع اروپائیان بودند و کمتر به حل مشکلات اقتصادی مردمی که آنان را به قدرت رسانده بودند، توجه داشتند. به طوری که گفته شده مشروطهخواهان هیچ تلاشی برای کاهش مالیاتهای اساسی و کمک به تهیدستان انجام ندادند “. در واقع، تصور نخبگان جدید سیاسی از مردم، در بعد انقلاب مشروطه، تغییر یافته و مرادشان از مردم، طبقه متوسط جدید و مرفهی است که مشکل معیشتی نداشته و تنها مسئله فکری آن، بسط آزادیهای سیاسی و اجتماعی است. لذا وقتی مردم محروم و تهیدست در برابر بیاعتنایی نسبت به خواستههایی که بخاطر آن قیام کردهاند، شورش میکنند، مشروطهخواهان آنها را به “اوباش طرفدار دربار ” و مخالف تجارت آزاد، متهم کرده و رهبران سیاسی و مذهبی طبقه محروم را “محافظهکاران سلطنتطلب ” نامیدند.
همین واقعه، در دهه بیست و به دنبال فعالیت سیاسی “نهضت مقاومت ملی ” تکرار شد. گروهی از نخبگان جدید سیاسی به پشتیبانی ملت وارد مجلس شده و مقاصد آزادیخواهانه و استقلالطلبانهشان را به اجرا گذاشته و در جریان آن با حکومت خودکامه وارد مبارزه شدند. اما وقتی شاه را در موضع ضعف دیدند، در پی تأمین خواستهها و منافع سیاسی و اقتصادی طبقه متوسط جدید مرفه برآمدند. بدین ترتیب، هر دو نهضت آزادیخواهی، در جریان حوادث سیاسی بعد پیروزی، پشتیبانی مردم را از دست داده و پایگاه اجتماعی آنان به طبقهای خاص تقلیل یافت. در نتیجه، اقتدارطلبان مستبد که در کمین تصاحب مجدد قدرت بودند، فرصت را مناسب دیده و به کمک عوامل بیگانه، کودتای نظامی راه انداختند و آزادیخواهان تجددطلب و ملت را مجدداً به زیر سلطه حکومت استبدادی خود در آوردند.
بعدها مورخین و جامعهشناسان طرفدار مشروطهخواهان و نهضت مقاومت ملی، تقصیر این شکستها را نه بر عهده رهبران تجددطلب، بلکه در کارنامه سیاسی ملت ایران ثبت کردند و دلیل این تقصیر ملت را هم در روحیه “استبداد پذیری ” و “هرج و مرج طلبی ” مردم ایران دانستنند. تلقی یکی از مورخین اقتصاد سیاسی از نقش ملت در شکست این دو نهضت آزادیخواهی، آن است که: “خودسری دولت و بیمسئولیتی ملت دو روی یک سکه بودهاند. اما پس از انقلاب مشروطه، و پس از شهریور بیست، که رژیمهای استبدادی فرو ریخته بودند، بیمسئولیتی ملت (و خاصه خیلی از رهبران فکری و سیاسی آنان) در بازگشت دیکتاتوری، و استبداد، سهم بزرگی ایفا کردند. همچنین یکی از جامعهشناسان وابسته به همین جریان فکری، تصور خود را از ملت ایران اینگونه بیان میکند که: “باری، عملکرد ملت ایران در این چند قرن درجا زدن و اتلاف سرمایههای معنوی و مادی این سرزمین بوده است. اگر شاخص این خیانتها، چند نفر درباری و سیاست خارجی است، لیکن عامل تحقق آن ملت است. علم حلاجی فرهنگها که علاوه بر دانش نیاز به بصیرت دارد دست پنهان و آلوده ملت را در کشتن و تنها گذاشتن این سه نخستوزیر [قائممقام، امیرکبیر و مصدق] و اتلاف نیروها به خوبی نشان میدهد… اگر ملتی پانصد سال از راه میماند مقصر خودش است “.
اما در نظر برخی مورخین متجدد منصف، چنین تلقی از ملت ایران را نادرست میدانند و بر این باورند که: “توده مردم سیاسی نقش زیادی در انقلاب [مشروطه] ایران بازی کردهاند… اکثریت عظیم شرکت کنندگان در راهپیماییها، تظاهرات، و حتی بلواها، نه تنها مجرمین، اشرار مزدور و اراذل جامعه نبودند، بلکه افراد متین و حتی “قابل احترام ” جامعه بودند. آنها شامل تجار، متنفذین مذهبی، مغازهداران، صاحبان کارگاهها، صنعتگران، شاگردان و کارآموزان و طلاب میشدند… روگردانی فقرا از جناح انقلابیون و پیوستن به جبهه دیگر نشاندهنده بیثباتی ذاتی آنها نبود، بلکه نتیجه نارضایتی آنها از طبقه متوسط مرفه و از انقلاب بورژواییشان بود. و این حقیقت که تهیدستان، نارضایتیشان را با پیوستن به محافظهکارها بیان کردهاند، نشانه “حماقت ” آنها نبود، بلکه نشانگر فرهنگ سیاسی سنتی و اسلامی ایران در اویل قرن بیستم بود “.
در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، مردم ایران به حمایت از شخصیتی آزادیخواه و استقلالطلب قیام کردند که خاستگاه طبقاتی نداشت و از منافع طبقه خاصی دفاع نمیکرد. مردم، مصلحی را فرا روی خود میدیدند که قبل از آنها، او وارد صحنه مبارزه سیاسی علیه حکومت خودکامه شده است. از حقو ق دریغ شده مردم در مبارزات سیاسیشان علیه حکام جور سخن میگوید و از عزت مملکت و اموال به تاراج رفتهاش بدست بیگانگان. با شخصیتی آشنا شدند که اندیشهها و ویژگیهایش با رهبران نهضتهای مشروطهخواهی کاملاً متفاوت بود. ملت ایران خود را در آستانه تجربه یک نهضت مذهبی – مردمی خالص میدیدند. از این رو، وقتی استواری او را در شدائد مبارزاتی و صداقت در رهبریاش – دیدند، با او تا مرز پیروزی انقلاب اسلامی همراه شدند و بعد انقلاب نیز در تبعیت از دستوراتش و تنها نگذاشتن او پایدار بودند. تمام این وضعیت بدان جهت بود که رهبر مذهبی مردم، امام خمینی پیروان صمیمی خود را خوب میشناخت و بر خواستههای آنان واقف بود و یک آن نگذاشت، رهبری برای طبقه خاصی تلقی بشود.
امام خمینی، پیش از انقلاب اسلامی به نیروی ملت ایمان داشت. عامل استمرار حکومتهای استبدادی را در این میدانست که نخبگان آزادیخواه به نیروی ملتِ با فرهنگ ایران تکیه نمیزنند و یا اگر چنین توجهی برای آنان حساس میشد، دوام پیدا نمیکند. برخلاف دیدگاه عالمان اجتماعی، آَشوب و لجام گسیختگی را در حاکمیت استبداد شناسایی کرده بود، اگر دولتها ناشی از اراده ملت باشد، آنها نمیگذارند بیگانگان مملکت را در تصرف خود قرار داده و هرج و مرج بار آورند. مردمگرایی دولتها قدرتمندی و استقلال میآورد، نه هرج و مرج. حضرت امام، این فرهنگ سیاسی نوین را بعد پیروزی انقلاب، در سطح بسیار وسیعتری در گفته و عمل خود تعقیب کرده و عملاً به همه سرخوردگان و مردمگریزان نشان دادند که مردمگرایی، هرج و مرج زا نیست. خلاصه با مردم بودن فسادش کم است.
امام خمینی با عنایت به تجربه تلخ مشروطهخواهی در ایران، برای جلوگیری از فاصله گرفتن دولت اسلامی از متن تودهها و کمتر شدن نقش مستقیم مردم در حکومت اسلامی، به دو اصل اساسی در حکومتداری توجه داشتند که از میان رهبران پیشین، کمتر کسی بدان توجه داشت. اصل اول، اینکه نخبگان و کارگزاران حکومت اسلامی باید بدانند که تا زمان بقا در مسند قدرت، خدمتگذار ملت هستند. تمام اقشار اجتماعی و تودههای محروم ملت ولینعمت آنان هستند. مسلماً کارگزاری که چنین تصوری از نسبت خود با جامعه دارد، هرگز از توده مردم و طبقه مستضعف فاصله نمیگیرد.
اصل دومی که حضرت امام براساس یک تجربه تاریخی و معرفت دینی بدست آورده و در استمرار مردمگرایی حکومت اسلامی بکار گرفته بود، دخالت ندادن فرصتطلبان سیاسی و مرفهین بیدردی “که اگر مالش را تقسیم کند بین ملت ما، ملت ما ثروتمند میشوند “، در امر حکومت. اگر سرمایهدارها و طبقه متوسط رفاهطلب در درون نظام و دولت اسلامی رخنه کنند، دولت را با خود به نقطهای میبرند که سرانجام آن رویارویی با ملت است. دلیل حضرت امام بر این اصل اساسی، آن است که “بحث مبارزه و رفاه، بحث قیام و راحتطلبی، بحث دنیاخواهی و آخرتجویی دو مقولهای است که هرگز با هم جمع نمیشوند، و تنها آنهایی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند فقرا و متدینین بیبضاعت، گردانندگان و بر پا دارندگان واقعی انقلابها هستند… باید خدا را در نظر داشت و تمام همّ و تلاش خود را در جهت رضایت خدا و کمک به فقرا به کار گرفت و از هیچ تهمتی نترسید “.
منحصر نکردن نظارت مردمی در چارچوب مجلس شورا، نشانه دیگری از مردم گرایی و توجه به حقوق تمام افراد جامعه در سیره عملی امام خمینی است. حضرت امام، برخلاف مشروطهخواهان به قدرت رسیده که ادامه حضور در صحنه مردم را مانعی برای بسط اقتدار خود میدیدند، معظمله نظارت مستقیم مردم بر دولت اسلامی را حق ملت میدانستند و این نکته را به مردم و مسئولین تذکر میدادند که: “آن روزی که هر یک از شماها را ملت دید که از مرتبه متوسط میغلطید به طرف مرفه و دنبال این هستید که یا قدرت پیدا بکنید یا تمکین کنید،مردم باید توجه داشته باشند و اینطور افرادی که به تدریج ممکن است یک وقتی خدای نخواسته پیدا بشود، آنها را سرجای خودشان بنشانند “.
۴. استقلال خواهی
تاریخ معاصر ایران تنها تاریخ استبداد نبوده که سرگذشت وابستگی به بیگانگان نیز هست. در واقع، حکومت اقتدارطلب رضاخانی از همین وابستگی و دخالت عوامل خارجی نشأت گرفته است. به خلاف حکومتهای خودکامه پیشین که در اثر افزایش قدرت منابع داخلی، تأسیس یافتهاند. وابستگی ایران به غرب، از روزهای بعد از انقلاب مشروطه و به ویژه در عصر پهلوی، ریشهدارتر و گستردهتر شده بود. به طوری که جامعه در بیشتر مسایل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، به تصمیمات و محصولات غربیان نیازمند بود. با این حال، رهبران آزادیخواه یک صد ساله اخیر، کمتر به این موضوع بسیار حیاتی توجه داشتند. آن قدر که آنان از آزادی سخن میگفتند،از استقلال کمتر یاد میکردند. افراد معدودی از آنها که داعیه استقلالخواهی داشتند، به عمق و ابعاد وابستگی کشور کاملاً واقف نبودند. از برجستگیهای اندیشه سیاسی امام خمینی، توجه ویژهای است که به موضوع استقلال داشتند. امام، آزادی و استقلال را دو مقوله تفکیکناپذیر دانسته و بر این باور بودند که اگر نهضتها به طور یکسان به این دو مقوله توجه نکنند، محکوم به شکست بوده یا موفقیت کمی به دست میآورند. از این رو، معظمله در جریان مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی، موضوع استقلال را به شخصیتهای ملیگرا یادآوری میکردند. وقتی حضرت امام از پاریس نهضت اسلامی را رهبری میکردند، پیشنویس بیانیهای علیه حکومت پهلوی که توسط یکی از رهبران جبهه ملی تهیه شده بود، به آگاهی امام رساندند. امام خمینی پس از قرائت بیانیه، ضمن موافقت با آن، با خط خود کلمه “استقلال ” را نیز بر متن اضافه فرمودند.
امام با این قبیل یادآوریها، همگان را توجه میدادند که اگر شعار آزادی علیه استبداد است، استقلال خواهی نیز شعار اساسی علیه سلطهگری قدرتهای استعماری است.
امام خمینی در تعریف استقلال، بر این باور بودند که کشور مستقل به تواناییهای ذاتی خود اتکاء دارد و نهادهای مدنی آن در جهت خدمت به ملت و حراست از منافع ملی در مقابل تعرّض اجانب است. کشور غیر مستقل آن است که به جای دیگری پیوند داشته باشد و تحت نفوذ قدرت دیگری باشد. بنابراین، کشوری مستقل است که در تمام ابعاد، تحت نفوذ قدرتهای خارجی نباشد. استقلال سیاسی آن است که فقط ملت در تعیین سرنوشت خود نقش داشته باشد و دولت به حراست از اقتدار ملی بیندیشید. استقلال اقتصادی آن است که کشور بازار مصرفی برای فروش محصولات اقتصادی اجانب نشود. استقلال فرهنگی آن است که کشور تماماً از فرهنگ بیگانگان ارتزاق نکند و در هویت فرهنگی خود تولید کننده باشد. استقلال نظامی آن است که ارتش برای حفاظت مملکت و برای خدمت به ملت است، ارتش وابسته، در جهت حفظ منافع اجانب در کشور متبوع خود کار میکند. امام خمینی بر اساس همین دیدگاه بنیادی، سلطنت پهلوی و کارنامه بیگانگاندر ایران را مورد نقد قرار میدهد.
امام خمینی، یکی از دلایل عدم مشروعیت حکومت خودکامه پهلوی را در این میدیدند که رضاخان و فرزندش، محمدرضا، نه براساس خواست ملت که با نفوذ و پشتیبانی قدرتهای غربی به سلطنت رسیده بود. امام میفرمودند: “در آغاز، سلطنت شاه و نیز پدرش بر خلاف میل ملت بوده و ثانیاً از ناحیه اجانب و برای حفظ منافع آنان بر ما تحمیل شده است “. ایشان از این نکته مهم نتیجه میگیرند که برنامه نوسازی حکومت وابسته پهلوی در جهت مصالح انجام نشده و نتایج زیانبار آن، وابستگی بیش از پیش کشور به اجانب است.
حضرت امام، این جمله شاه را که گفته بود “اگر من بروم استقلال مملکت به هم میخورد ” و ملت را از خطر تجزیه کشور توسط قدرتهای غربی میهراساند، شدیداً مورد حمله خود قرار داده و استقلالی را که دستاورد رژیم خودکامه پهلویست، تحلیل کرده و اینگونه زیر سؤال بردهاند: “ما چه استقلالی داریم که اگر شما نباشید، استقلالمان میرود؟ استقلال فرهنگی داریم که از دستمان برود؟ استقلال اقتصادی داریم که از دستمان برود؟ استقلال ارتشی داریم که از دستمان برود؟ چه استقلالی داریم که اگر شما نباشید آن استقلال از دستمان میرود؟ حالا شما برو ما امتحان کنیم “.
امام خمینی به این نکته مهم اشاره داشتند که خاندان پهلوی به اسم استقلال، هویت تاریخی – فرهنگی ملت را تخریب کردند. با شعار استقلالخواهی و اینکه مملکت باید شعار ملی داشته باشد، مردم را به سر کردن “کلاه پهلوی ” مجبور کردند. به بهانه تأمین استقلال، قضیه کشف حجاب را به راه انداختند و علما را سرکوب کردند. امام با درایت و هوشمندی از شاه ایران این پرسش مهم را داشتند که ایا شعار لباس واحد و کشف حجاب، نشانه استقلال مملکت است یا وجود عده زیادی مستشار نظامی انگلیس و آمریکا در ارتش و به رایگان بردنذخایر نفتی مملکت توسط آنها.
یکی از نکات برجسته در اندیشه سیاسی امام خمینی آن است که برای شخص اول مملکت ارزش و اهمیت بسیار بالایی قایل بودند. زیرا اقتدار و منزلت منطقهای و بینالمللی یک کشور گرو تصمیمات و رفتار خردمندانه یا نابخردانه شخص اول مملکت است. و بر این اساس شاه ایران را ملامت میکردند که چرا در ملاقات با رئیسجمهور وقت آمریکا، جانسون، آن طور عمل کند که جانسون به او بیاعتنا باشد. معظمله میفرمودند:
آنجا که میروید در کمال استقلال باشید. این طور نباشد که وقتی پیش آنها رفتید باز همان حرفهای سابق باشد که شاه با صراحتِ بیان، میگفت که: میآمدند – لیست وکلا را میفرستادند پیش دولتها و آنها لازم بود که طبق لیست وکلایی را تعیین کنند که او میخواست.
امام به خطر افتادن استقلال مملکت را تنها از ناحیه شاه ایران نمیدانستند و بر این باور بودند که نخبگان سیاسی نیز در وابستگی کشور با شاه شریک بودند. برای نمونه، ایشان به قرارداد ننگین ۱۹۱۹ وثوقالدوله با انگلیس اشاره کردند. امام دولتمردان را توبیخ نموده که چرا شما بر قرارداد وثوقالدوله لعن و نفرین فرستادید، اما بعد از لغو آن، به قراردادهای بدتری با انگلیسیها تن دادید و عقد اینگونه قراردادها را از ترقیات دوره پهلوی و پیشرفتهای کشور تلقی کردید. بعضی از افراد که با حکومت استبدادی پهلوی مربوط بوده و تمایل به گرفتن پستهای دولتی داشتند، این شعار شاه را به مردم القاء میکردند که “اگر شاه نباشد، استقلال مملکت از بین میرود “. امام همان جوابی را که به شاه دادند، به این گروه از شیفتگان قدرت پاسخ میدادند.
حضرت امام، ریشه وابستگی کشور به جهان سرمایهداری را در غربزدگی بخشی از قشر تحصیل کرده داخلی یا فرنگ برگشته میدانستند. به اعتقاد ایشان “اساساً فرهنگ هر جامعه هویت و موجودیت آن را تشکیل میدهد ” و با انحراف فرهنگ، اقتداری که جامعه در زمینههای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کسب میکند، پوچ و میان تهی است. زیرا این قدرت از آن خود جامعه نیست و این انحراف فرهنگی دستاورد غربزدگانیست که برای ملت ایران به ارمغان آوردهاند. غربزدهها تمدن غربی را به ایران منتقل نکرده بلکه فرهنگ حیرتزائی و غربزدگی را وارد میکنند. چنان غرب در نظر این گروه جلوه نموده که گمان میکنند غیر از غرب، دیگر هیچ چیز نیست. لذا امام میفرمودند:
“تا این غربزدههایی که در همه جا موجودند از این مملکت نروند یا اصلاح نشوند، شما به استقلال نخواهید رسید “.
امام خمینی در کنار عوامل داخلی که در وابستگی و از بین رفتن استقلال کشور نقش دارند، به عوامل خارجی نیز اشاره داشتند، برای ایشان کاملاً معلوم بود که از نگاه اجانب، کشور هرج و مرج زده، منافع نامشروع آنها را به خطر انداخته و مانع از تحقق اهداف استعماریشان میگردد. لذا قدرتهای غربی به این نتیجه رسیدند که باید یک دولت مقتدر وابستهای روی کار اید که حافظ منافع آنها باشد و هر وقت که خواستند، او را برکنار کنند. امام از این منظر به کارنامه سیاه پهلوی مینگریستند. رضاخان مأمور سرکوبی مردم و حفظ منافع قدرتهاییست که او را به قدرت رساندهاند. مأموریت شاه ایران برای وطنش را صحیح میدانستند، ولی مأموریتی که از طرف آمریکا برای او تعیین شده است. او مأمور است که نفت این مملکت را رایگان به امریکا بدهد و در ازایش یک قدرتی آهنپاره به منفعت آنها خریداری کنند. اگر شاه مستبد ایران از ناحیه قدرتهای غربی مورد تایید و حمایتهای سیاسی و نظامی قرار میگیرد، به دلیل آن است که او از منافع آنها حفاظت میکند. حضرت امام به دخالت مستقیم برخی از سفارتخانههای غربی در اینده سیاسی کشور اشاره میکردند. لیست افرادی که میبایست کرسیهای مجلس شورا و پستهای دولتی را اشغال کنند، در زمان رضاخان از طرف سفارت انگلیس و در زمان محمدرضا از طرف سفارت آمریکا تعیین میگردید. امام دخالت قدرتهای غربی در تعیین سرنوشت ملت را به تلخی یاد کرده و در این زمینه فرمودهاند:
ما در این پنجاه و چند سال روی آزادی را ندیدیم. شما جوانها یادتان نیست که در زمان رضاخان چه گذشت به این ملت. من از اول تا حالا شاهد قضایا بودم، من همه تلخیها را چشیدهام… او [رضاخان] را انگلیسیها آوردند و مأمور کردند، این [محمدرضا] را متفقین به حسب آن طوری که خودش در کتاب نوشت و بعد شنیدم که آن جمله را برداشته، خودش در کتاب نوشت که متفقین آمدند اینجا و صلاح دیدند که من باشم.
امام خمینی براساس همین پیشینه سیاسی قدرتهای غربی خواهان تجدید نظر در برقراری روابط ایران با آنها شده و پس از تشکیل حکومت اسلامی آنها را متقاعد ساخته بود که باید به سیاست “نه شرقی و نه غربی ” ایران احترام گذاشته و از دخالت در امور داخلی و روابط خارجی ایران، خود را بر حذر بدارند. چنانکه وقتی حضرت امام در پاریس بسر میبردند در پاسخ به این سؤال خبرنگار بی. بی.سی که راجع به سیاست انگلستان از ایشان پرسیده بود، فرمودند: “ملت ایران نسبت به دولت انگلستان بسیار بدبین است و اگر چنانچه تجدید نظر نکند دولت انگلستان، بعید نمیدانم که خطرهایی پیش بیاید “.
تأثیر مهم شعار استقلال خواهی در سیرهعملی امام آن است که ایشان برخلاف بسیاری از رهبران متجدد آزادیخواه به جای تکیه بر قدرتهای خارجی، خود را ملزم به اعتماد بر نیروی ملت کرده بودند. و عمل طبیعی منبعث از شعار استقلالطلبی همهجانبه، چیزی غیر از این نیست. چگونه ممکن است رهبر یک نهضت از استقلال سخن بگوید، اما در پیشبرد اهداف نهضت، نه به تواناییهای ملت که به قدرتهای خارجی اعتماد کند. از این رو، وقتی حضرت امام به ایران بازگشتند، خطاب به مردم فرمودند که “من به پشتوانه این ملت، دولت تعیین میکنم ” و تا پایان حیات مبارکشان از اعتماد به ملت و دست رد زدن به سینه ابرقدرتها، حتی یک قدم به عقب برنگشتند. حال آنکه بسیاری از رهبران متجدد آزادیخواه معاصر، به دلیل غفلت از شعار استقلالخواهی، حتی به وجود آزادی در لوای وابستگی و اعتماد بر قدرتهای خارجی حاضر بودند. بی آنکه به این نکته توجه کنند که نشانه برقراری آزادی حقیقی، استقلال و عدم وابستگی کشور به بیگانگان است. این خطای بزرگ باعث از دست رفتن پایگاه اجتماعی آنها شده بود.
اما راه حل امام خمینی برای کسب استقلال همه جانبه چیست و مردم را به کدام اصول و عوامل رهنمون میسازند؟ امام ریشه تمام وابستگیها و فقدان استقلال را در ضعف قدرت ملت میدانند. ملتی که قدرت داشته باشد، نه فقط به استقلال میرسد و میتواند از آن حراست کند، بلکه قادر به تحمیل اقتدار خود بر قدرتهای بزرگ هست. بنابراین، مشکل اساسی ضعف درونی و شخصیتی ملت استقلال نیافته است و عوامل خارجی تشدید کننده این ضعف هستند و ضعف درونی جامعه هم در اثر فرسایش قدرت و اراده ملی بوجود آمده است. امام از منظر انسانشناسی معنوی با این مشکل اساسی برخورد کرده است. جامعه برای مقاومت و پیروزی در برابر قدرتهای مادی به زیرساختهای معنوی نیازمند است. خودباوری و ایمان به تواناییهای ذاتی و اینکه ما نیز مانند صاحبان قدرت در آدم بودن چیزی کم نداریم و انسان درجه دوم نیستیم تمام این اوصاف منبعث از قدرت معنوی جامعه است و ملت باید در جهت احیاء چنین قدرتی باشند. ساخت قدرت معنوی، از اینجا آغاز میشود که تمام قدرتها را در برابر قدرت الهی ناچیز دانسته و همه فقر است و هر چه هست از خداست. پس باید به قدرت خداوند اتکاء کنیم و از آن غافل نباشیم، با عنایات خدا میتوان در مقابل قدرتهای جهانی مقاومت کرد و برای جهانیان الگوی “نه شرقی، نه غربی ” بود. لذا امام میفرمایند: این استقلالی که [بعد از پیروزی انقلاب اسلامی] خدا داده به ما اگر عنایت او نبود کی میتوانستیم ما این کار را بکنیم؟… اگر عنایات خدا و توفیق خدا نبود شما هم چطور میتوانستید دست آمریکایی که دنیا را دارد میبلعد از کشورتان بیرونش کنید؟ “.
قدرت معنوی جامعه و فرد، موجب به یاد آوردن خودی خود و دور کردن یأس از خود و چشمداشت به غیر نداشتن است، جامعه معنوی در مسیر پیشرفت و تکامل، خصلت “غربزدگی ” را از خود دور میکند و در صدد اصلاح غربزدگان و شرقزدگان برمیاید. جامعه خودباور در فرهنگ اصیل خود به دیده احترام نگریسته و روی آن کار میکند تا دوباره آن را در خط تولید و ابداعات فرهنگی قرار دهد.جامعه معنوی، همواره در تکاپوهای سیاسی – اقتصادی از آئین ریاضتکشی معنوی پیروی میکند. چنانکه امام راحل میفرمودند: “مردم باید تصمیم خود را بگیرند؛ یا رفاه و مصرفگرایی یا تحمل سختی و استقلال “. تمام این امور از نشانههای قدرت معنوی است. لیکن چون انسان در دنیا بسر میبرد، قدرت معنوی او از حیث دنیوی شدن و فاسد شدن که مآلاً به قدرت شیطانی تبدیل میگردد، در معرض تهدید است. سرچشمه این قدرت، از اتکاء به خداست، پس هر قدر فرد و جامعه معنوی شده، از خدا فاصله بگیرد و اتکالش به او کاسته شود، زمینه فساد قدرت معنوی جامعه بیشتر میگردد. آنچه که امام خمینی برای پرهیز از این وضعیت توصیه فرمودهاند، آن است که: “این عنایت خدا را حفظ کنید و حفظش به این است که این کشوری را که به شما داده به آن خدمت کنید “. بنابراین، اگر کارگزاران حکومتی و اعضای جامعه معنوی در صدد کسب منافع خود باشند و اصل خدمت به همنوع و یکپارچه بودن جامعه را فراموش کنند، قدرت معنوی رو به افول رفته و استقلال جامعه مورد تهدیدات جدی قرار میگیرد.