نظریه های سبک زندگی جامعه شناسان و اندیشمندان جهان

در جریان رواج مصرف گرایی و امکان انتخاب و گزینش کالاها، افراد صاحب سبک زندگی شدند. نشانه های گسترش سبک زندگی حاصل از جامعه مصرفی را جامعه شناسانی چون وبلن، وبر و زیمل در اوایل قرن بیستم به تصویر کشیدند. وبلن و زیمل سبک زندگی طبقه متوسط کلان شهر را تصویر کردند. سبکی که در آن مصرف لباس، زیور آلات و انواع کالاهای لوکس نقشی محوری داشت (نیازی و کارکنان نصر آبادی، ۱۳۹۰: ۱۸۵). لذا در ادامه به نظریه های آنها و همچنین نظریه بوردیو و دیگران پیرامون سبک زندگی اشاره می شود.

#نظریه_های#سبک#زندگی#اندیشمندان#غربی

۱- تورشتاین وبلن

از دیدگاه تورشتاین وبلن، داشتن سبکی خاص به معنای چیزی بیشتر از علایق خاص فراغت است. داشتن سبک زندگی خاص و خودنمایی برای نشان دادن تعلق به گروهی خاص در جامعه به برجسته کردن تمایزهای گروه های دیگر منجر شده است. به نظر وی ثروت مهمترین عامل کسب منزلت است که باید نمود خارجی داشته باشد و بهترین نمود آن «مصرف تظاهری و نمایشی» است. برای نمونه، افراد با نوع پوشش، آرایش و زیور آلات، خود و طبقه خود را از سایرین متمایز می کنند (همان منبع : ۱۸۶).

به نظر وبلن طبقه مرفه یا تن آسای، ابتدا از طریق کسب مال و ثروت تشکیل شد. ثروت بیشتر قدرت بیشتری را برای این طبقه به همراه آورده است. داشتن ثروت اگرچه منبع منزلت بوده است، لیکن نشان دادن این ثروت افتخارآمیز است. به نظر وی فراغت خودنمایانه که از طریق اشتغال فرد به کارهای غیر تولیدی نمایش داده می شد، نشان دهنده ثروت فرد بود. کار غیر تولیدی نشان می داد که فرد برای فراغت و تفریح کار می کند و اشتغال به کار مولد به طبقات پایین تر اختصاص دارد. فراغت خودنمایانه در اجتماعات کوچک کاربرد داشت، ولی در جامعه شهری امکان نمایش ثروت از این طریق میسر نبود. در مرحله شهرنشینی این مصرف خودنمایانه است که در خدمت نشان دادن ثروت قرار می گیرد. وبلن فکر می کرد که طبقات مرفه بدین وسیله به اقتدار هنجاری دست می یابند و خود را به الگوی جامعه تبدیل می کنند (رستمی و اردشیر زاده، ۱۳۹۲: ۱۲).

وبلن پدیده «مد»[۱۵] را نیز به کمک انگیزش های اجتماعی رفتار رقابت آمیز تبیین می کرد. مد مختص به طبقه بالایی است که می خواهد نشان دهد برای کسب درآمد مجبور به کارکردن نیست. مد در سطح جامعه توسعه می یابد و از سوی طبقات پایین تر تقلید می شود. طبقات بالاتر نیز برای حفظ موقعیت اجتماعی خود صور جدیدتری از الگوهای مصرف می آفرینند. «به روز بودن» معیاری است که طبقه مرفه برای بازتولید جایگاه مرفه مسلط خود تعریف می کند (همان منبع).

دو پدیده دیگر که وبلن آنها را به کمک نظریه خود تبیین می کند عبارتند از تجمل گرایی زنان و برخی فعالیت های ثروتمندان. در نظر وبلن در زمانه او مردان آمریکایی قدرت و ثروت خود را از طریق زنانشان نمایش می دادند. این ایده وبلن بازتولید پدر سالاری در قالب های زیرکانه تر است. زنان هم از طریق اقتباس الگوی مصرفی و هم ترتیب دادن منزل و خانه ای که احترام دیگران برای قدرت و ثروت شوهر را برانگیزد، پدر سالاری موروثی را باز تولید می کنند. وبلن سبک زندگی را پدیده ای گروهی می داند، چیزی که محصول تعلق طبقاتی بوده و ماهیت مستقلی نیز ندارد و نمودی از وجود طبقاتی است (همان منبع).

به هر حال وبلن تنها جامعه شناس کلاسیکی است که به تحلیل پدیده مصرف پرداخته و به همین دلیل در مباحث مربوط به مصرف و سبک زندگی جایگاه خاصی را داراست (همان منبع). به نظر وبلن مصرف چشمگیر، تن آسانی چشمگیر و نمایش چشمگیر نمادهای بلند پایگی، وسایلی هستند که انسانها با آنها می کوشند تا در چشم همسایگانشان برتر جلوه کنند و در ضمن برای خودشان نیز ارزش بیشتری قائل شوند، چرا که مصرف چشمگیر کالاهای گران قیمت، وسیله کسب آبرومندی برای نجیب زادگان تن آسان است (نیازی و کارکنان نصر آبادی، ۱۳۹۲: ۱۸۶). وبلن در جایی سبک زندگی فرد را الگوی رفتار جمعی می داند – این رفتارها از جنس رسوم و عادات اجتماعی و روش های فکری اند – او در جای دیگر سبک زندگی فرد را تجلی رفتاری مکانیسم روحی، عادات فکری و معرفت او قلمداد می کند (رستمی و اردشیر زاده، ۱۳۹۲: ۱۲).

۲- جورج زیمل

زیمل سبک زندگی را تجسم تلاش انسان می داند برای یافتن ارزش های بنیادی یا به تعبیری فردیت برتر خود در فرهنگ عینی اش و شناساندن آن به دیگران، به عبارت دیگر انسان برای معنای مورد نظر خود (فردیت برتر)، شکل (صورت) های رفتاری را بر می گزینند. زیمل توان چنین گزینشی را سلیقه و این اشکال به هم مرتبط را سبک زندگی می نامد. او در جایی معتقد است سبک زندگی، عینیت بخشی به ذهنیات در قالب اشکال شناخته شده اجتماعی است، نوعی بیان فردیت برتر و یکتایی در قالبی است که دیگری این یکتایی را درک کند (فتحی و مختارپور، ۱۳۹۳: ۱۰۹).

زیمل در تحلیل مصرف گرایی جامعه مدرن، بر مقوله ای همچون مد تاکید نموده است. به نظر وی، مصرف کالاها و ایجاد سبک های زندگی از سویی برای افراد هویت بخش بوده و از سویی دیگر متمایز کننده است. زیمل در مقاله مد دلایل متعدد تغییر مد در فرهنگ مدرن را بررسی نموده و نتیجه می گیرد که مردم سریعتر به مدهای جدید و متفاوت جذب می شوند؛ زیرا می خواهند به هویت های شخصی متمایز خود شکل دهند. به نظر زیمل، در جوامع اولیه، افراد هویت خود را از گروه می گرفتند و از این رو، بسیار همگن بودند؛ اما در جوامع مدرن فرآیند هویتی فردی شده است. به نظر وی در شهرهای بزرگ، شخص مصرف می کند تا هویتی را که دوست دارد برای خود بسازد. بر این مبنا، اگرچه دنیای مدرن منجر به آزادی فرد از اسارت شده، اما خود محدودیت هایی را برای فرد ایجاد کرده است؛ به نحوی که افراد برای حفظ آزادی خود به پدیده هایی چون مد پناه می برند تا به واسطه آن هویت خود را تعریف کنند (نیازی و کارکنان نصرآبادی، ۱۳۹۲: ۱۸۶ – ۱۸۷).

زیمل در عین پذیرش تمایز میان صورت ها (رفتار محتمل در چارچوب فرهنگی عینی) و معنا (فردیت برتر) صورت های برگزیده و نحوه چینش آنها را که همانا سبک باشد در ارتباط با معنا می بیند. تعریف زیمل از سبک زندگی عبارت است از:

«سبک زندگی کل به هم پیوسته صورت هایی است که افراد یک جامعه مطابق انگیزه های درونی و سلایق خودشان و به واسطه تلاشی که برای ایجاد توازن میان شخصیت ذهنی و زیست محیط عینی و انسانیشان به انجام می رسانند برای زندگی خود بر می گزینند»(رستمی و اردشیر زاده، ۱۳۹۲: ۱۳). به اعتقاد زیمل فرد از طریق بسط شدید فردگرایی که هدف آن دنبال کردن نمادهای منزلت و مد است، می تواند فشارهای زندگی مدرن را تحمل کند. اینگونه مصرف کردن راهی برای «اثبات خود» و حفظ اقتدار فردی است. در نظر زیمل مد علاوه بر آنکه منبعث از فشارهای ساختاری کلان شهر است، نماد تمایز طبقاتی نیز هست. در اینجا توجه زیمل به کارکرد دوگانه مد آشکار است. مد از یک جهت اعلام تمایل برای متمایز شدن از دیگران و بیان هویت فردی و خواست فردیت است، اما از جنبه دیگر جنبه طبقاتی دارد و سبب همبستگی گروهی و تقویت انسجام اجتماعی – طبقاتی است. مد بدین لحاظ احساس با دیگران بودن را در فرد تقویت می کند (همان منبع: ۱۳- ۱۴).

زیمل به دلیل اینکه انگیزه درونی و عوامل موثر بر شکل گیری الگوهای مصرف را بررسی کرده در جامعه شناسی پیشرو است. او به بررسی تاثیر تغییرات اجتماعی – ظهور کلان شهر- بر الگوهای مصرف پرداخت. میراث این خط سیر فکری زیمل را می توان در مجموعه تحلیل هایی دنبال کرد که شهر مدرن را جایی برای خرید کردن، کلوب رفتن و در یک کلام مصرف می داند (همان منبع: ۱۴).

در کل زیمل در تحلیل مصرف گرائی جامعه مدرن، بر مقوله ای همچون مد تاکید دارد. به نظر وی مصرف کالاها و ایجاد سبک های زندگی، از سویی برای فرد هویت بخش بوده و از سوی دیگر متمایز کننده است (خواجه نوری، ۱۳۹۰، ب: ۲۸).

۳- ماکس وبر

ماکس وبر در میان جامعه شناسان کلاسیک تنها کسی است که بدون هیچ گونه اندیشه مبسوطی درباره مصرف و نقش آن در دنیای مدرن از مفهوم سبک زندگی استفاده کرده است. وبر برای بررسی قشربندی اجتماعی سه مفهوم طبقه، گروه منزلت و حزب را معرفی می کند. وبر و دنباله روان اندیشه وی به مباحثاتی درباره منزلت دامن زده اند.

چلار[۱۶] از قول ایستمن[۱۷]، گلداشمیت[۱۸] و فلاین[۱۹] سه منبع انتصابی (منزلت موروثی)، اکتسابی (موفقیت شغلی) و مصرف منزلتی (خرید کالای لوکس) را ذکر می کنند. بوروکز[۲۰] و ساوتورث[۲۱] هم با استناد به نوشته های وبر، سه منبع سبک زندگی، تحصیلات رسمی و پرستیژ موروثی یا شغلی را منبع منزلت می دانند (رستمی و اردشیرزاده، ۱۳۹۲: ۱۴).

مفهوم سبک زندگی حاصل بسط تاملات وبر درباره گروه های منزلت است. به اعتقاد تامین[۲۲]، ماکس وبر واژه سبک های زندگی را برای اشاره به شیوه های رفتار، لباس پوشیدن، سخن گفتن، اندیشیدن و نگرش هایی که مشخص کننده گروه های منزلتی متفاوت بودند و در ضمن الگویی برای کسانی که می خواستند جزیی از این گروه های منزلتی متفاوت باشند، به کار گرفت (همان منبع).

دنیس رانگ[۲۳] در مقاله ای در مورد اندیشه های وبر می گوید: «منظور وبر از سبک زندگی، ارزش ها و رسم های مشترکی است که به گروه، احساس هویت جمعی می بخشد». جیمزمک کی[۲۴] در مورد دیدگاه وبر می گوید: «آنچه وبر سبک زندگی می نامد به روش هایی باز می گردد که طبقات و گروه های هم رتبه از نوعی از زندگی پدید می آورند؛ بنابراین، وبر سبک زندگی را معادل قشر اجتماعی نمی داند، بلکه معرف آن می شناسد. به بیان دیگر، آن را چیزی معرفی می کند که مرزهای نامشخص موقعیت و قشر اجتماعی را تعیین می کند. وبر، سبک زندگی را از جنس رفتار می داند که تمایلات، آن را هدایت می کند و فرصت های زندگی بستر بروز آن را فراهم می نماید»(همان منبع: ۱۵).

به این ترتیب وبر، دایره مفاهیم تحلیل قشربندی اجتماعی را وسعت بخشید. به کمک مفاهیم وبر می توان نابرابریها و تفاوتها را در سطح عمودی و افقی دنبال کرد. برای مثال مفهوم مارکسی طبقه قادر است جامعه را به صورت عمودی و سلسله مراتبی طبقه بندی کند، اما مفهوم منزلت قادر است تنوع منزلت ها را درون یک واحد طبقاتی بسنجد و مفهوم سبک زندگی قادر است تنوع رفتارها در درون یک واحد منزلتی یا طبقاتی را بخش بندی نماید؛ بنابراین به زعم وبر، سبک های زندگی علاوه بر آنکه موجد تفاوت بین گروهی می شوند به برتری های منزلتی و طبقاتی مشروعیت می بخشند. گروه های منزلت و طبقات از طریق سبک های زندگی به گروه های مرجع تبدیل می شوند و معیارهای قضاوت اجتماعی و ارزیابی اخلاقی را نیز تعریف می کنند (همان منبع).

دستاورد دیگر وبر، تاکید نهادن بر کارکرد سبک های زندگی در جهت انسجام بخشیدن به گروههای اجتماعی است. در نظر وبر، افرادی که سبک زندگی مشابهی دارند نوعی انسجام گروهی را که ناشی از شباهت در رفتار و الگوی مصرف است تجربه می کنند. این انسجام گروهی می تواند به سرمایه اجتماعی نیز تبدیل شود. وجه دیگر انسجام اجتماعی ناشی از سبک زندگی مشابه، ناظر بر تبدیل شدن سبک های زندگی به خرده فرهنگ است. به عقیده آنسباخر[۲۵]، وبر سبک زندگی را چنان به کار می برد که گویی از خرده فرهنگ سخن می گوید (همان منبع).

۴- دوگلاس[۲۶] و ایشرود[۲۷]

همانگونه که در بالا بیان شد به اعتقاد وبلن، چشم و همچشمی و رقابت منبع شکل گیری مصرف مدرن است. زیمل نیز متمایز کردن خود از دیگران – به واسطه مد – را محرک مصرف می دانست (همان منبع: ۱۶). دوگلاس و ایشروود (۱۹۹۶) متجلی کردن و ثبات بخشیدن به مقولات فرهنگ را محرک مصرف می دانند. به نظر آنان چون کالاها وجه نمادین دارند قادرند به عنوان ابزار مبادله و ارتباط به کار گرفته شوند، مصرف کالاها برای حفظ ارتباط و انسجام، جلب حمایت دیگران و ابراز مهربانی کردن لازم اند (آجیلی و بیکی، ۱۳۹۲: ۸۹). بدین ترتیب مصرف «فعالیت مناسکی» است و همه کارکردهایی که بر فعالیت مناسکی مترتب است در خصوص مصرف نیز قابل ذکر است؛ بنابراین بر اساس نظریه دوگلاس و ایشرود، کالا و زبان کارکرد یکسانی دارند که همان ارتباط و معنا دادن است (رستمی و اردشیر زاده، ۱۳۹۲: ۱۶).

۵- پیر بوردیو

پیر بوردیو در آگوست سال ۱۹۳۰ در دهکده دانگن در کوهپایه های پیرنه در جنوب غرب فرانسه به دنیا آمد. در سال ۱۹۵۵ در سن ۲۵ سالگی فوق دکترای خود را در رشته فلسفه گرفت. بوردیو نخستین آثارش را به بررسی تغییرات اجتماعی در الجزایر اختصاص داد. بوردیو، در سال ۱۹۶۴ به ریاست موسسه مطالعاتی اکول پراکتیک برگزیده شد. همچنین در سال ۱۹۶۸ به ریاست مرکز جامعه شناسی اروپایی برگزیده شد. سپس در سال ۱۹۹۳ مرکز ملی تحقیقات علمی (CNRS) مدال طلایی را به عنوان عالی ترین جایزه به وی اعطا کرد. بوردیو در ژانویه سال ۲۰۰۲ در اثر بیماری سرطان در سن ۷۱ سالگی درگذشت. تأثیر بوردیو بر جامعه شناسی فرهنگی بسیار قابل تأمل است. او میراث عظیمی از خود به جای گذاشت، نوآوری بوردیو در جامعه شناسی فرانسه به سرعت مرزهای این کشور را پشت سر گذاشت و شهرتی جهانی برای او ایجاد کرد.

آثار بوردیو عبارتند از: نظریه کنش، دلایل عملی و انتخاب عقلانی – علم و تأمل پذیری – عکاسی هنر میان مایه – درسی درباره درس – درباره تلویزیون و سلطه ژورنالیسم – تمایز- انسان آکادمیک- سلطه مردان – شعور علمی – پرسش های جامعه شناسی – وارثان، دانشجویان و فرهنگ – ساختارهای اجتماعی اقتصاد- فلاکت آدم ها- اندیشه های پاسکالی – ذات شناسی سیاسی مارتین هایدگر – زبان و قدرت نمادین و… پیر بوردیو بی گمان پرخواننده ترین جامعه شناسی است که درباره مصرف و سبک زندگی سخن گفته است. بسیاری کتاب تمایز وی را انجیل محققان این عرصه می دانند. کمتر متنی را در این عرصه می توان یافت که آرای وی را مرور نکرده باشد.

بخشی از این اقبال به اندیشه بوردیو، ناشی از این است که وی شاید تنها کسی باشد که بنیان های نظری محکمی برای تحلیل پدیده مصرف پدید آورده است (فاضلی، ۱۳۸۲: ۳۴).

بوردیو شبکه ای از مفاهیم اصلی را به کار می گیرد که تنها با تشریح همه آنها می توان طرحی از نظریه وی را مجسم کرد. در بررسی جامعه شناسی مصرف بوردیو و تحلیل مفهوم سبک زندگی هفت مفهوم میدان، سرمایه، منش، عمل، نماد، طبقه و قریحه باید بررسی شود (رستمی و اردشیر زاده، ۱۳۹۲: ۱۶).

در نظر بوردیو، جامعه به عنوان فضای اجتماعی بازنمایی می شود. این فضای اجتماعی جایگاه رقابتی شدید و بی پایان است و در جریان این رقابت ها تفاوت هایی ظهور می کند که ماده و چارچوب لازم برای هستی اجتماعی را فراهم می آورند. این فضا موجودیتی غیر یکپارچه است که در آن مدل های کوچک متمایزی از قواعد، مقررات و اشکال قدرت وجود دارد. این مدل های کوچک متمایز میدان خوانده می شوند (همان منبع). میدان نوعی قلمرو زندگی اجتماعی است که دارای قواعد خاص خود است. مجموعه ای از موقعیت هایی را فراهم می کند و حامی کنش های مرتبط با آن موقعیت هاست (جلایی پور و محمدی، ۱۳۸۷ : ۳۲۰).

بوردیو فضای اجتماعی را به چند محور تقسیم می کند: سرمایه اقتصادی، سرمایه اجتماعی و سرمایه فرهنگی. به اعتقاد او، سرمایه ها قابل تبدیل به یکدیگر هستند. سرمایه اقتصادی می تواند سریعا به سرمایه اجتماعی و فرهنگی تبدیل شود. سرمایه اجتماعی نیز می تواند به سرمایه اقتصادی مبدل گردد، اما قدرت تبدیل آن به سرمایه فرهنگی کمتر از قدرت تبدیل شدن سرمایه فرهنگی به سرمایه اجتماعی است. از نظر او آنچه به میدان معنا می دهد. سرمایه است. حجم و ترکیب انواع سرمایه ها نزد فرد، جایگاه وی را در سلسله مراتب میدان تعیین می کند. به عبارتی دیگر، هر میدان از طریق نوع و میزان سرمایه موجود در آن شناسایی می شود. مفهوم ساختار نیز با توجه به دو مفهوم میدان و سرمایه تعریف می شود. ساختار عبارت است از مجموعه پایگاه هایی که با توجه به حجم و ترکیب سرمایه موجود در آنها قابل مقایسه با یکدیگرند (فاضلی، ۱۳۸۲: ۳۸).

در میان انواع سرمایه، سرمایه فرهنگی نقش بسیار مهمی در اندیشه بوردیو ایفا می کند. جامعه شناسی مصرف و تحلیل وی درباره سبک زندگی بر همین نوع سرمایه فرهنگی متکی است. سرمایه فرهنگی شامل سلیقه های خوب، شیوه و راه و رسم پسندیده، پیچیدگی شناختی و شناختن و توانایی پذیرش محصولات فرهنگی مشروع از قبیل هنر، موسیقی کلاسیک، تئاتر و ادبیات و تسلط یافتن بر همه نوع از نظام های نمادین است (همان منبع: ۳۷-۳۸). بوردیو وجود اشکال مختلف سرمایه را مهیاکننده ساختاری بنیادین برای سازماندهی میدان ها می داند (جلایی پور و محمدی، ۱۳۸۷: ۳۲۰).

منش یا میدان، مناقشه برانگیزترین مفهوم بوردیو است و هسته اصلی تبیین بوردیو برای کنش های انسان را شکل می دهد. به اعتقاد بوردیو، منش، نظامی از تمایلات بادوام و قابل انتقال است که به عنوان مولد اعمال، ساخت یافته و به شکل عینی مجسم شده، عمل می کند. در نظر بوردیو منش، مولد و انسجام بخش اعمال و صورت درونی شده شرایط طبقاتی است. منش به صورت اصولی درمی آید که مردم را قادر می سازد بر کنش های خود کنترل داشته باشند. به اعتقاد بوردیو، تمامی میدانها از کنشگران در خود می خواهند که به قوانین عمل در میدان تسلط عملی داشته باشند. میدانها از کنشگران می خواهند که قوانین را به صورت استعداد گنجیدن در شبکه روابط، تسلط عملی بر قوانین نانوشته، طرز عمل میدان و مقولات درکی و داوری که زمینه ساز فهم مسائل مهم هستند، از خود بروز دهند. منش، نقشه شناختی دنیای اجتماعی و مسیرهای از پیش تعیین شده ای است که عمل مناسب هر وضعیتی را نشان می دهد (فاضلی، ۱۳۸۲: ۳۹ – ۴۰).

مفهومی که مستقیما بر مبنای نظر بوردیو درباره منش ارائه می شود عمل است. این مفهوم نخست دال بر هر نوع کنش انسان دارد. عمل نوع عادت شده رفتار است که چندین جزء دارد: شکل فعالیت های بدنی، شکل فعالیت های ذهنی، چیزها و کاربردشان، دانش پیش زمینه ای در قالب های شناختی، راهکار و حالت عاطفی و گاهی انگیزشی. هر عملی مبتنی بر عناصری است که روی هم جعبه ابزاری را می سازند. عمل، نوع عادت شده رفتار می باشد که از اجزای مختلفی تشکیل شده است. عمل منش فعالیت یافته است. تأکید بر مفهوم عمل، زاییده گرایش بوردیو به تبیین رفتار بر اساس اصل عقل ورزی عملی است.

مبتنی بر این اصل، مردم می دانند که چه می کنند، اگرچه غالبا نمی توانند آن را توضیح دهند (همان منبع : ۴۱). نماد یکی از نمودهای گسست بوردیو از مارکسیسم است. وی به عوض تعریف نماد، از «امر نمادین» سخن می گوید. امر نمادین چیزی مادی است اما او چنین خصیصه ای برای آن قائل نمی شود، بلکه تفسیر آن منشأ کارکردهایش است. در نظر بوردیو، امر نمادین قادر است مادی بودن خود را پنهان کند. نظام های نمادین ربط وثیق با دانش و قدرت بازتولید نظم اجتماعی دارند. نقش اصلی نظام های نمادین در ساختار سلطه، تعریف امر درست و مشروع است. چنین برداشتی از مفهوم نماد بر تمامی آرای بوردیو در کتاب تمایز سایه انداخته است (همان منبع).

بوردیو، طبقه را مجموعه ای از کنشگران تعریف کرده است که پایگاه یکسانی را اشغال می کنند، در شرایط یکسانی قرار دارند و محتمل است که تمایلات و علائق یکسانی نیز داشته باشند و به همین دلیل احتمالا اعمال مشابهی را انجام می دهند و مواضع مشابهی را اتخاذ می کنند. اصل وحدت بخش طبقه، منش مشترک آنهاست. منش طبقاتی، اتصالات افقی و تمایزات عمودی در فضای اجتماعی ایجاد می کنند. هر طبقه اجتماعی، بر اساس ترکیبی از سه نوع سرمایه اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی تعریف می شود. در واقع بوردیو، مفهوم طبقه را بر مبنای چیزی فراتر از رابطه با تولید در فضای اقتصادی تعریف می کند. او طبقه را همچنین بر مبنای رابطه اش با جایگاه ها و عادات مشترکی که در فضای مصرف فعلیت یافته اند تعریف می کند و مصرف کردن را وجهی از منازعه بر سر کسب سرمایه می داند که در شکل دادن به طبقه نقش دارد (همان منبع: ۴۲).

آخرین مفهوم، قریحه است. بوردیو قریحه را ظرفیت یا توانایی می داند که از طریق آن می توان گروهی از اشیا یا اعمال را به صورت مادی و نمادین و به معنای مجموعه ای ترجیحات متمایز کرد. در نظر بوردیور، شیوه های مختلف تملک سرمایه در درون هر طبقه، موجد ذوق و قریحه متفاوتی است. اگرچه ظاهرا قریحه ها به صورت مستقل و در فضای اجتماعی سنجش می شوند، اما محصول منش هایی هستند که ماهیت طبقاتی دارد (همان منبع: ۴۳).

ناصر فکوهی تمایز را به عنوان یکی از مهمترین مفاهیم کلیدی بوردیو، اینگونه شرح می دهد: «مفهوم تمایز به معنی مجموعه تفاوتهایی است که رفتارها و سبک های زندگی افراد جامعه به دلیل موقعیت متفاوتشان از لحاظ سرمایه و قرار گرفتن در میدان های اجتماعی گوناگون میان آنها ظاهر می شود». به باور بوردیو، همه آنچه سلیقه فرهنگی، انتخاب های هنری و غیره نامیده می شود و ممکن است کاملا طبیعی و ناشی از قریحه های ذاتی افراد شمرده شود، رابطه مستقیم و قابل اثباتی با وضعیت و موقعیت اجتماعی آنها دارد. این موضوع را وی در کتاب معروف خود تمایز که حاصل یک تحقیق میدانی گسترده است، نشان می دهد. وی ثابت می کند که چگونه می توان میان حوزه هایی چون ورزش، غذا، لباس، سلایق هنری، موسیقی، عکاسی و ادبیات از یک سو و وضعیت اجتماعی افراد از سوی دیگر، روابط منطقی ایجاد کرد. بوردیو به این ترتیب نشان می دهد که در جامعه ای چون فرانسه، در میدان قدرت، با عملکردها و سبک های زندگی ای سروکار داریم که سرگرمی های مورد علاقه آنها اسکی روی آب، تنیس، اسب سواری، شطرنج، گلف، نواختن و شنیدن پیانو است، در حالی که در قطب مقابل (سرمایه کل منفی)، با فوتبال، ماهیگیری و نواختن و شنیدن آکاردئون سروکار داریم. او نشان می دهد که چگونه از نوع خودروهای انتخاب شده تا دکوراسیون منزل، از موضوعهایی که برای عکاسی انتخاب می شود تا آنچه افراد می خورند و می نوشند، الزامات اجتماعی افراد را جهت می دهند (فکوهی به نقل از لطفی، ۱۳۹۰: ۲۸).

به اعتقاد بوردیو، مفهوم منش قادر است ویژگی مصرف در نزد هر طبقه را تبیین کند. او معتقد است قریحه های برآمده از طبقات دارای سرمایه فرهنگی اندک، بر کارکرد آنچه مصرف می شود تأکید می کند، اما قریحه ناب، بر شکل و فرم تکیه می کند. قریحه طبقات پایین تر بر مقدار مصرف تأکید دارد و قریحه ناب بر کیفیت آنچه مصرف می شود و فقط در قریحه ناب است که شیوه و راه و رسم مصرف اهمیت دارد (فاضلی، ۱۳۸۲: ۴۴).

بوردیو سبک زندگی را فعالیت های نظام مندی می داند که از ذوق و سلیقه فرد ناشی می شوند و بیشتر جنبه عینی و خارجی دارند. از نظر بوردیو، سبک زندگی در عین حال به صورت نمادین به فرد هویت می بخشد و میان اقشار مختلف اجتماعی تمایز ایجاد می کند. به عبارتی ارزش های این فعالیتها از موقعیت های آن در نظام تضادها و ارتبا طها اخذ می شود. بوردیو در جای دیگر سبک زندگی را دارایی هایی می دانند که به وسیله آن، اشغا ل کنندگان موقعیت های مختلف، خود را با قصد تمایز یا بدون قصد آن از دیگران متمایز می کنند (مهدوی کنی، ۱۳۸۶: ۲۰۷).

۶- گیدنز

گیدنز معتقد است که سبک زندگی را می توان به مجموعه ای کم و بیش جامع از عملکردها تعبیر کرد که فرد آنها را به کار می گیرد؛ چون نه فقط نیازهای جاری او را بر می آورند، بلکه روایت خاصی را هم که وی برای هویت شخصی خود برگیده است، در برابر دیگران متجسم می سازند (گیدنز، ۱۳۸۵: ۱۱۹). سبک زندگی روش الگومند مصرف، درک و ارزش گذاری محصولات فرهنگ مادی است که استقرار معیارهای هویتی را در چارچوب زمان و مکان ممکن می سازد (گیدنز، ۱۳۷۷: ۳۱).

امروزه هر چه نفوذ سنت کمتر می شود و زندگی روزمره بیشتر بر حسب تاثیرات متقابل عوامل محلی و جهانی بازسازی می شود، افراد بیشتر ناچار می شوند تا سبک زندگی خود را از میان گزینه های مختلف انتخاب کنند. سبک های زندگی به صورت عملکردهای روزمره درمی آیند که در نوع پوشش، خوراک، طرز کار و محیط های مطلوب برای ملاقات با دیگران تجسم می یابند، ولی این امور در پرتو ماهیت متحرک شخصی، به طرزی بازتابی در برابر تغییرات احتمالی باز و پذیرا هستند (همان منبع: ۱۲۰). در نزد گیدنز، تحول سبک های زندگی و دگرگونی های ساختاری مدرنیته به واسطه بازتابندگی به یکدیگر گره می خورند و به دلیل گشودگی زندگی اجتماعی امروزی و کثرت زمینه های کنش و منابع، انتخاب سبک زندگی برای ساختن هویت شخصی به طور فزاینده ای اهمیت می یابد (همان منبع: ۸۸).

گیدنز (۱۳۸۳) انسان را به عنوان عامل شکل گیری هویتش موثر می داند و معتقد است که انسان تحت فشار ساختار اجتماعی سبک زندگی را بیشتر تقلید می کند. به نظر او در دنیای متجدد کنونی، همه ما نه فقط از سبک های زندگی پیروی می کنیم، بلکه به تعبیر دیگر ناچار به این پیروی هستیم. در حقیقت ما انتخاب دیگری به جز گزینش نداریم. به نظر وی هر چه وضع و حال جامعه و محیطی که فرد در آن به سر می برد بیشتر به دنیای مابعد سنتی تعلق داشته باشد، سبک زندگی او نیز بیشتر با هسته واقعی هویت شخصی اش و ساخت و همچنین با تجدید ساخت آن سر و کار خواهد داشت. البته منظور گیدنز از کثرت انتخاب این است که در همه انتخاب ها بر روی همه افراد باز است (مجدی و همکاران، ۱۳۹۰: ۱۳۴).

یکی از مباحث مهم در نظریه های افرادی همچون گیدنز تاثیر فرایندهای مدرنیته و مدرنیته متاخر در جوامع امروزی است. این فرایندها در سطوح مختلف زندگی اجتماعی افراد، تاثیرات قاطعی می گذارد. به نظر گیدنز از موارد مهم این تاثیرات تغییر در هویت اجتماعی و شخصیتی مردم در دوران مابعد سنت است. وی از مفاهیمی همچون باز اندیشی، تغییر در ذائقه و سبک های زندگی در این خصوص استفاده می کند. مردم برای هویت یابی و باز تولید هویت خود در دوران مابعد سنت این امکان را دارند که از منابع مختلف استفاده کنند، امکانی که در دوران سنت برای بیشتر مردم وجود نداشته است (خواجه نوری و همکاران، ۱۳۹۰: ۸۸).

دیدگاه گیدنز در باب سبک زندگی در کتاب تجدد و تشخص مطرح شده است. گیدنز مفهوم سبک زندگی را یکی از جالب توجه ترین نمونه های پروژه تاملی خود می داند و آن را در درون زمینه وسیعتر مدرنیته و فردی شدن طرح می کند. در نظر او سنت ها و رسوم گذشته، زندگی را در محدوده کانال های از پیش تعیین شده به جریان می اندازد، تجدد اما فرد را رو در روی تنوع غامضی از انتخاب های ممکن قرار می دهد و یکی از پیامدهای این شرایط، اهمیت یافتن سبک زندگی است (گیدنز، ۱۳۸۳:۱۱۹).

او سبک زندگی را روایتگر هویت افراد در دوره مدرنیته متاخر می داند که این امر ناشی از افول ارزش ها و سنت های هویت ساز و همچنین اهمیت یافتن خود در زندگی روزمره است؛ در واقع، آنچه که آنتونی گیدنز امنیت هستی شناختی – احساس تعلق خاطر که در هسته مرکزی هر هویت پایداری وجود دارد – می نامد بیش از پیش توسط کارشناسان و متخصصان سبک زندگی که در بیرون از بازار قرار دارند پدید آمده است (ویلسکا، ۲۰۰۲: ۳۴۵).

گسترش سبک زندگی فردی به جای شیوه زندگی بر مبنای طبقه را می توان با قدرت پیدا کردن خویشتن فرد مدرن هم توضیح داد. به بیان گیدنز، باز اندیشی یکی از مولفه های دنیای مدرن است؛ بدین معنا که دنیای مدرن یافته های حاصل از نظام های انتزاعی را مرتبا در سازماندهی مجدد خود به کار می برد. باز اندیشی عصر مدرن پویایی و تحرک بی سابقه ای به آن داده به نحوی که در هیچ یک از فرهنگ های ماقبل مدرن وجود نداشته است. یکی از پیامدهای باز اندیشی در خویشتن، پیدایش سبک زندگی است. در فرهنگ های پیشامدرن هم شاهد وجود انتخاب هایی برای افراد هستیم، اما گزینه های گوناگون به هم شباهت دارند و تعداد آنها چنان محدود است که سبب می شود تنها سبک مشخصی برای زندگی در هر فرهنگی تعریف شده باشد و همه افراد متعلق به فرهنگ های یکسان به سبک تقریبا مشابهی زندگی کنند.

در اینجا نکته مهم، تطابق همه افراد با ارزش های همسان منبعث از فرهنگ واحد است نه امکان انتخاب هایی که گاهی پیدا می شوند (گیدنز، ۱۳۸۵)؛ اما دنیای مدرن سبک های بسیار متنوع و متفاوتی را پیش روی هر فرد می گذارد و او ناگزیر می شود تا از میان آنها برای هر عمل خود به گزینش بپردازد. حتی اگر کسی بخواهد مطابق با فرهنگ سنتی زندگی کند، ناخواسته دست به گزینشی خاص می زند؛ بنابراین، در عصر مدرن، هر فرد به ناچار دارای نوعی سبک زندگی است که ویژه خود او به شمار می رود. بدیهی است این گزینش ها تاثیر عمیقی بر هویت فرد خواهد داشت و هویت او را ویژه و منحصر به فرد خواهد کرد؛ بنابراین، سبک زندگی هر فرد سهم بسزایی در ساختن روایت زندگی او خواهد داشت، اما نکته مورد نظر این است که هر فرد برای انتخاب سبک زندگی خود کاملا آزاد نیست و اسیر قید و بندهایی خواهد بود. همیشه انتخاب سبک زندگی صرفا توسط فرد صورت نمی گیرد، بلکه گاهی این گروه های اجتماعی، یا فشارهای اقتصادی اند که فرد را ناچار به گزینش می کنند.

در انتخاب سبک زندگی هر فرد، دو عامل نقش در خور دارند: شانس ها و فرصت ها. این دو عامل هم خود تحت تاثیر عوامل اجتماعی دیگری هستند. حاصل انتخاب سبک زندگی توسط هر فرد – چه به صورت اختیاری و چه به صورت اجباری – آن است که فرد به یکی از اقشار و گروه های اجتماعی – یعنی جمع کسانی که دارای سبک های زندگی مشابه او هستند – تعلق می یابد؛ بنابراین، انتخاب سبک های زندگی مقدمه ای بر گروه بندی های اجتماعی متفاوت است. به باور گیدنز، سبک های زندگی امکانات مختلفی هستند که افراد برای تولید و بازتولید هویت خود از آنها استفاده می کنند. به نظر وی همه موجودات انسانی به طور مداوم بر فعالیت های خویش نظارت دارند. در روابط اجتماعی، انسان ها یک حس امنیت وجودی به دست می آورند که وی ریشه آن را در مفهوم اعتماد تعمیم یافته می یابد. این اعتماد تشکیل دهنده رابطه ای است که جهت گیری های عاطفی و شناختی به سوی دیگر ان، دنیای عینی و هویت شخصی از آن نشات می گیرد (همان منبع: ۶۳).

گیدنز در بحث از سیاست زندگی به سبک زندگی نیز می پردازد: سیاست زندگی، سیاست فرصت های زندگی نیست؛ سیاست زندگی، سبک زندگی است. سیاستی است که با منازعات و کشمکش های در باب یک سوال پیوند دارد: چگونه ما (به نام افراد یا به منزله کلیت جامعه انسانی) باید در دنیایی زندگی کنیم که در آن، آنچه به وسیله سنت یا طبیعت تثبیت شده بود اکنون موضوع تصمیم گیری انسان قرار گرفته است (گیدنز، ۱۳۸۸: ۲۳۱).

به باور گیدنز، خود در درون بدن جای دارد و آگاهی نسبت به خویش بیشتر ناشی از تغییراتی است که در بدن احساس می شود. بدن در نگاه وی تنها یک جسم مادی صرف نیست، بلکه وسیله ای عملی برای کنار آمدن با اوضاع و احوال و رویدادهای بیرونی است. برای آنکه بتوانیم به طور برابر با دیگران در تولید روابط اجتماعی شریک شویم، باید بتوانیم نظارت مداومی بر بدن خویش اعمال کنیم (گیدنز، ۱۳۸۵: ۸۶ – ۸۷) که در نتیجه آن، بدن به ابزاری هویت ساز در جریان تعاملات اجتماعی تبدیل می شود (نتلتون، ۱۹۹۸: ۷). تصور بدن، حاصل به کارگیری هر چه بیشتر آن در کنش های اجتماعی است؛ بنابراین کسب موفقیت های اجتماعی، تصور بدنی را تحت الشعاع قرار داده و در نتیجه سبب می شود تا افراد بدانند چگونه با بدن خود برخورد کنند.

به اعتقاد گیدنز برخی از وجوه بدن، در عرصه کنش متقابل با دیگران، موجب تمایز فرد از دیگران می شود. وی این وجوه را نمای ظاهری، کردار و… می نامد. نمای ظاهری بدن مشتمل بر همه ویژگی های قابل رویت از جمله طرز پوشش و آرایش است که به طور معمول به عنوان نشانه هایی برای تفسیر کنش ها به کار گرفته می شوند. کردار مشخص کننده آن است که افراد از نمای ظاهری خود چگونه در فعالیت های روزمره استفاده می کنند (گیدنز، ۱۳۸۵: ۱۴۴). امروز جنبه ظاهری بدن برای ابراز هویت فردی، بیش از وجهه اجتماعی آن تقویت شده است (همان منبع: ۱۴۵).

۷- دیوید چانی

دیوید چانی نیز بر این باور است که سبک زندگی شکل اجتماعی جدیدی بوده که نشانگر اولیه هویت هر فرد است. وی بر این باور است که سبک های زندگی حساسیت هایی هستند که در اهمیت های اخلاقی، معنوی و یا زیبایی شناختی نفوذ می کنند.

وی معتقد است برای افراد و گروه هایی که توسط راههای سنتی تر زندگی در شرایط جدید دچار فقدان دوام و ثبات می شوند، ساختن سبک های زندگی می تواند به عنوان ابزار مهمی برای مقابله با تغییرات اجتماعی کاربرد داشته باشد. این سبک ها واکنشی رفتاری با پاسخ های کارکردی به مدرنیته هستند. لذا سبک های زندگی منابعی هستند برای ثبات یا مکانیزم هایی برای مقابله که به مردم کمک می کنند روابطشان را در شرایط تغییر اجتماعی مدیریت کنند. سبک های زندگی دارای دو سطح فردی و اجتماعی هستند. از یک سو سبک زندگی، سبکی گروهی و اجتماعی است که نه تنها توسط موقعیت های اجتماعی ثابتی همچون طبقه، جنس، سن و یا فعالیت هایی همچون مشاغل مشخص می شوند، بلکه به وسیله رفتارهای مصرفی مشترک (همچون ذائقه های مشترک)، الگوهای مشترک فعالیت اوقات فراغت (برای مثال علاقه به ورزش)، نگرش های مشترک به موضوعات کلیدی (همچون نگرش های مشابه به مسائل جنسی، محیطی و…) نیز مشخص می شوند (چانی، ۱۹۹۶: ۱۱).

دیوید چانی سبک های زندگی را مشخصه هایی از دنیای مدرن می داند. از نظر او افرادی که در جوامع مدرن زندگی می کنند از مفهوم سبک زندگی جهت توصیف اعمال خود و سایرین استفاده می کنند؛ سبک های زندگی الگوهایی از کنش هستند که افراد را از یکدیگر متمایز می کنند (همان منبع: ۴)؛ بنابراین دیوید چانی به کارکرد هویت بخشی سبک زندگی نیز اشاره می کند.

چانی معتقد است مردم سبک های زندگی را در زندگی روزمره برای مشخص کردن و تبیین پیچیدگی های وسیعتر هویت و پیوستگی به کار می برند (همان منبع: ۱۲). همچنین سبک زندگی اجتماعی است؛ زیرا به واسطه نمادها فهمیده می شود، چنانکه به وسیله مجموعه ای از نگرش ها می توان آن را درک کرد و توسط سبک های لباس پوشیدن، آراستگی و مانند آن رسانده می شود. «عقاید و تعهدات به ارزش های خانواده که به طور قوی حفظ می شوند، احتمالا توسط سبک های ویژه ای از انتخاب های زیبایی شناسانه نمادگرایی می شوند»(همان منبع: ۹۴). از سوی دیگر سبک های زندگی فردی نیز هستند. سبک های زندگی گوناگون است و موجب کاهش همگونی می شود و انتخاب افراد را افزایش می دهد و متصل به نیاز به لباس طبق سن، جنس، طبقه و… سبک های متمایزی را برای زنان و مردان به وجود می آورد (مچین و لوون، ۲۰۰۵).

۸- آلفرد آدلر

روان شناس آلمانی، آلفرد آدلر، در مورد سبک زندگی تعابیر متعددی دارد که بر محققان علوم اجتماعی پس از خود تاثیر زیادی گذاشته است. او می گوید سبک زندگی، یعنی کلیت بی همتا و فردی زندگی که همه فرآیندهای عمومی زندگی، ذیل آن قرار دارند (آدلر، ۱۹۵۶: ۱۹۱). سبک زندگی، طرح و دریافتی اجمالی است از جهان، فرایند در حال گذار و راه است؛ راه یکتا و فردی زندگی و دستیابی به هدف؛ خلاقیتی است حاصل از کنار آمدن با محیط و محدودیت های آن. سبک زندگی رفتار و منش نیست، بلکه امری است که همه رفتارها و تجربیات انسانی را به طور واحد هدایت می کند و خود به واسطه خوی ها و منش فردی شکل می گیرد (ولمن، ۱۹۸۱).

اولین بار آدلر از بین روان شناسان سبک زندگی را مطرح کرد، سپس توسط پیروان او گسترش یافت. آنان سبک زندگی، شکل گیری آن در دوران کودکی، نگرش های اصلی سبک زندگی، وظایف اصلی زندگی و تعامل آنها با یکدیگر را به تفصیل بحث کرده و آن را در قالب درخت سبک زندگی نشان داده، مفاهیم ارزشی و انسان شناختی و فلسفی را مطرح کرده و تمام زندگی را به صورت یکپارچه به تصویر کشیدند (کاویانی، ۱۳۹۰: ۲۸).

آدلر و همکارانش سبک زندگی هر فرد را از شکل گیری تا پیامدها و آثارش به یک درخت تشبیه کرده اند:

۱- ریشه های این درخت همان ریشه های سبک زندگی است که شکل گیری آن را بیان می کند.

۲- ساقه این درخت درباره اعتقادات و نگرش های کلی افراد (شامل اعتقادات و عواطف و حتی آمادگی رفتاری و غیره) است.

۳-شاخه ها و سرشاخه های این درخت، وظایف زندگی هستند. در حقیقت سبک زندگی واقعی همان شاخه ها و سر شاخه هاست (کجباف و همکاران، ۱۳۹۰: ۶۳).

در میان جامعه شناسان معاصر، میشل سوبل سبک زندگی را شیوه های متمایز زندگی می نامد. سوبل (۱۹۸۱) دهه ۷۰ میلادی را به عنوان شروعی برای نظریه پردازی سبک زندگی می داند و آن را مجموعه ای از رفتارهای قابل مشاهده و بیان گرانه در میان افراد تعریف می کند (چانی، ۱۹۹۶: ۱). او معتقد است می توان با سنجش رفتار قابل مشاهده، شاخص سازی کرد و میان سبک های زندگی تمایز قائل شد، چرا که از دیدگاه سوبل هر یک از شاخص ها، خود مبین وجهی از زندگی اند.

همچنین از آنجایی که او سبک زندگی را مجموعه رفتارها می داند، سنجش رفتار و یافتن شاخص برای آنها تنها با تبیین الگوهای مصرف ممکن است (محمدی و بی بک آبادی، ۱۳۸۹: ۱۰۲).

سوبل تاکید می کند که الگوی مصرف مشاهده شونده ترین و بهترین شاخص سبک زندگی است. به اعتقاد وی سبک زندگی – فرهنگی یا مادی – پیامدهای گسترده ای برای زندگی فردی و اجتماعی دارد. سبک زندگی ممکن است عامل بهره برداری بهتر از انرژی یا از هم پاشیدن خانواده، تولید الگوهای مهاجرت، میزان جرم و جنایت، بهداشت و توزیع رفتارهای بهداشتی باشد (سوبل، ۱۹۸۱: ۱۶۹).

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.