تقابل نمادهای سبک زندگی غربی با سبک زندگی اسلامی
فرهنگ زندگی، متأثر از تفسیر ما از زندگی است و هر هدفی را برای زندگی تعیین کـنیم، سـبک خـاصی را به همراه می آورد. مفهوم سبک و فرهنگ زندگی به مسائلی نظیر خانواده، ازدواج، نوع مسکن، نـوع لباس، الگوی مصرف، تفریحات و اوقات فراغت، کسب و کار، رفتارهای فردی و اجتماعی در محیط های مـختلف و به عبارت دیگر بـه هـمه مسائلی بر می گردد که متن زندگی انسان را شکل می دهند.
پوسته فرهنگ غربی پیشرفت ظاهری است؛ اما باطن آن سبک زندگی مادی، شهوت آلود، گناه آفرین و هویت زدای ضد معنویت است. اصل اصالت لذت و اصالت منفعت بـه عنوان دو اصل اساسی جاری در زندگی مردم مغرب زمین بر اساس مفاهیم فلسفه اومانیسم تعریف می شود. اومانیسم، ماده گرایی، سکولاریسم، خردگرایی، فردگرایی و جهانی شدن پایه و اساس تفکر را در مغرب زمین شکل می دهند. ما در این اثر در حـد تـوان خود سعی داشته ایم تا به نمادشناسی سبک زندگی غربی بپردازیم.
مفهوم سبک زندگی، یعنی انطباق دادن یک رهیافت سـبک داده شـده در زندگی. سبک زندگی را می توان مجموعه ای از: تلقی ها، ارزش ها، شیوه های رفتار، حالت ها، سلیقه ها و عملکردها دانست که فرد آنها را به کار می گیرد؛ زیرا نه فقط نیازهای روزمره او را برآورده می کند، بلکه روایت خاصی را هـم کـه وی برای هویت شخصی خود برگزیده است، در برابر دیگران تجسم می بخشد. عملکردهایی که در عرصه های مختلف زندگی ازجمله: نوع پوشش، خوراک، زبان، ادبیات، مد، مصرف فرهنگی، رفتارهای شخصی، نحوه ی گذران زنـدگی و اوقـات فـراغت و… تجسم می یابند.
سبک زندگی زایـیده انـتخاب های مـردم در میان محدودیت های ساختاری خود و بازتاب مهم موقعیت های اجتماعی آنها است. اگرچه سبک های زندگی مجموعه ای از حالت ها و سلیقه ها در هر چیزی از موسیقی گرفته تـا هـنر، تـلویزیون، دکوراسیون و فرش کردن خانه… را در بر می گیرد، اما در برخی از مـوارد نـمود و بروز بیشتری دارد. در بیشتر مواقع عناصر یک سبک زندگی به شکلی جمع می شوند و شماری افراد در یک نوع سبک زندگی مـشترکاتی پیـدا مـی کنند؛ به عبارت دیگر گروه های اجتماعی اغلب مالک یک نوع سـبک زندگی می شوند و یک سبک را تشکیل می دهند.
سبک زندگی غربی ویژگی ها و نمودهای خاص خود را دارد که شاید بتوان گفت از مـلزومات ایـن شـیوه زندگی است. این سبک از زندگی معمولاً با سنت گریزی، دین گریزی، معنویت گرایی، طـلب لذت آنـی همراه است و روابط جنسی، ورزش و رسانه جلوه گاه های مهم آن هستند. ما در این مقاله قصد داریم به شـرح گـسترده ایـن نمادها بپردازیم.
نماد چیست؟
جامعه شناسان معتقدند انسان موجودی است اجتماعی، نیازمند آن است کـه بـا دیـگران وارد کنش متقابل شود، درغیر این صورت حیاتش به خطر می افتد. نخست آنکه نیازهای خـود را نـمی تواند تـأمین کند. درمرتبه دوم نمی تواند بیاموزد که چگونه نیازهایش را تأمین کند.
درست است که هر انـسانی بـه لحاظ ژنتیکی این استعداد را دارد که مشکلات خود را به تنهایی حل کند، اما اگـر کـسی نـباشد که این استعداد را پرورش دهد این امر به خودی خود صورت نمی گیرد درغیر این صورت مـی گویم ایـن امر غریزی است.
کودک در هنگام تولد تا چند ماهگی فقط قادر است رفـتارهای خـاص و مـحدودی را نشان دهد که در تمام کودکان تشابه دارد. رفتارهایی چون: خندیدن، گریه کردن، کشیدن بدن، مکیدن و… او درحین رشـد از والدیـن خود حرکات ها و رفتارهای دیگر را می آموزد. تکرار صداها، کلمات، جمله ها و نهایتاً سخن گـفتن؛ حـتی بـعدها قادر خواهد بود حالات چهره والدینش را بخواند؛ برای مثال زمانی که مادرش ناراحت است، مـی فهمد آیـا عـلت این ناراحتی رفتار ناپسند او است یا اختلافی که با پدر پیدا کرده اسـت.
کـنش اجتماعی واحد اساسی و سلول بنیادین در مطالعات اجتماعی به حساب می آید. امتیاز انسان بر سایر موجودات در آن اسـت کـه نحوه و ماهیت رفتارهای او نسبت به سایر موجودات متفاوت به نظرمی آید؛ به عـبارت دیـگر انسان ها به گونه ای عمل می کنند که موجودات دیـگر تـوانایی انـجام آن را ندارند. رفتار انسان ها همواره با تفکر، انـدیشه و تـدبر همراه است. از این رو می توان گفت: «عمل به معنای رفتار معنی دار و آگاهانه است.» امـا از سـوی دیگر تلاش انسان برای بـرقراری ارتـباط و رابطه بـا سـایر اعـضای جامعه به میل طبیعی او به اجـتماعی زنـدگی کردن مربوط می شود؛ به عبارت دیگر این تمایل انسان ها را به سوی ایجاد روابـط بـا دیگران سوق داده و موجبات تداوم حیات اجـتماعی جوامع را فراهم می کند. بـه سـخن دیگر کنش ابتدایی ترین عنصر مـشترک زنـدگی اجتماعی بشری، دربرگیرنده مجموعه رفتارهایی است که انسان ها برای رسیدن به اهداف مـعین نـسبت به یکدیگر انجام می دهند. از ایـن رو بـه عـمل جهت گیری شده بـه سـوی شخص دیگر اصطلاحاً کـنش اجـتماعی گفته می شود(روشه، ۱۳۷۰: ۲۱-۲۶).
در جامعه شناسی دو تعریف معروف از کنش «ماکس وبر» و «امیل دورکیم» نقل می شود. از دیـدگاه مـاکس وبر، کنش در صورتی اجتماعی است کـه فـرد یا افـراد رفـتار کـننده برای آن معنای ذهنی قـائل شوند، رفتار دیگران را مد نظر قرار دهند و در جریان خود از آن متأثر می شوند. در تعریف وبر، سه مـعیار نـهفته است: اول آنکه اشخاص در کنش باید رفـتار دیـگران و حـضور یـا وجـود آنها را در نظر داشـته بـاشند. دوم آنکه کنش باید دارای ارزش نشانه ای (نمادین) برای دیگران و کنش دیگران هم ارزش نمادین(سمبلیک) برای خود فرد داشـته بـاشد تـا منظور یکدیگر را بفهمند. معیار سوم در تعریف وبـر، آن اسـت کـه رفـتار افـراد در یـک کنش اجتماعی تحت تأثیر ادراک آنها از معنای کنش دیگران و کنش خودشان قرار دارد. تعریف دورکیم از تعریف وبر، متفاوت است و بیشتر جنبه عینی دارد. از نظر دورکیم کنش اجتماعی شامل چگونگی عـمل، تفکر و احساس است که خارج از فرد هستند و دارای خوی اجبار و الزام هستند که به برکت آن خود را بر فرد تحمیل می کنند. دورکیم دو معیار عینی برای کنش اجتماعی مطرح می کند:
۱. بیرونی بودن حالات مـحل فـکر و احساس در رابطه با اشخاص؛
۲. جبر و فشاری که اشخاص تحمل می کنند. (گلد، ۱۳۷۶: ۷۰۹)
آنچه که واقعاً مرز جدایی انسان از حیوان را مشخص می کند ویژگی های اساسی انسانی است. این ویژگی ها عبارتند از: استفاده از نـمادها، رشـد خود و اندیشیدن که هرسه متقابلاً بر هم تأثیر دارند. از این میان اهمیت نمادها بیشتر است. در فرهنگ فارسی عمید نماد به معنای نماینده و نـمود آمـده است. در کتب علوم اجتماعی نماد از دو مـنظر بـررسی شده است:
۱. در معنای محدود کلمه نماد، جلوه ای است عینی که واقعیت مجردی را مجسم می دارد؛ به عبارت دیگر نماد نشان یا علامتی است که برای تـجسم واقـعیتی غیرمادی به کار می رود؛
۲. درمـعنای کـلی، نماد به معنای نشانی است قرار دادی، نسبی و تابع موقعیت طبیعی ویژه. از نظر جامعه شناس نمادها جلوه هایی عینی هستند که از معناهایی که توسط همه یا اکثر افراد جامعه شناخته شده اند را به نـمایش مـی گذارند. عناصر تشکیل دهنده نماد:
۱. دال: که جانشین چیز دیگری است؛
۲. طبقه مدلول: در واقع «دیگری» است که دال جای آن را می گیرد.
۳. دلالت: رابط بین دال ومدلول است و توسط دیگران درک و تفسیر می شود (ساروخانی، ۱۳۷۰: ۶۳۸).
سبک زندگی غیرالهی و غـربی
تـلقی ادیان ابـراهیمی، این است که دین؛ یعنی راه و روش زندگی؛ اما امروز این مسئله مطرح است که سبک زندگی، یعنی دیـن. این دکترین (نظریه) خاص سبک زندگی غربی است. با اصالت یـافتن انـسان در انـدیشه اومانیستی غرب، حق انسان موجب شکل گیری حدود زندگی شده و این حدود، سبک زندگی را شکل می دهد و به ایـن تـرتیب، سبک زندگی، یک دین می شود. در زندگی بورژوازی، سبک زندگی به مثابه دین اسـت امـا در اسـلام، دین به مثابه سبک زندگی است. سبک زندگی بورژوازی به تنوع و تکثر دین برآمده و بـه آن می انجامد. مسلمانان جوان، بیشترین تأثیر را از دنیای متجدد از رهگذر آن چیزی می پذیرند که می توان آن را شـیوه ی زندگی جدید نامید.
شـیوه ی زنـدگی جدید، که طبعاً در حد خود، بیانگر فلسفه ای خاص نیز هست، به مراتب بیشتر از فلسفه ها و الهیات و یا ایدئولوژی های جدید و به نحوی مستقیم و بدون واسطه آنچنان بر جوانان مسلمان تأثیر می گذارد که شـواهد آن را تقریبا در همه مراکز شهری بزرگ جهان اسلام و میان جوانان مسلمانی می توان دید که در مغرب، زندگی یا تحصیل می کنند، (نصر، ۱۳۸۲، ۳۳۰ ).
مدرنیته که غربی ها از آن با عنوان یک سبک زندگی یاد می کنند، روش تازه ای را در ایـن سـیصدسال اخیر پیاده کرده است که در تمامی موارد؛ مانند خوراک، پوشاک، روابط انسان ها، روابط جنسی و تمام حرکات انسان ها نمایان است و هر روز ممکن است این الگوها تغییر پیدا کنند. نتیجه اینکه در غـرب، انـسان خود قانونگذار است و برای زندگی خویش چارچوب تعیین می کند؛ اینکه چگونه لباس بپوشد و بخورد، خوب و بد چیست و براساس پدیده ای به نام مد، یک توضیح المسائل ارائه می کند. سبک زندگی غربی، بـرحسب ظـاهر، آزادی کامل فردی از قیدوبند سنت ها و اصولی است که طی زنجیره ای طولانی، از نسلی به نسل بعد رسیده.
امروزه اشتیاق شدید جوانان سراسر جهان به شنیدن موسیقی به اصطلاح پاپ؛ اعم از این کـه راک بـاشد یـا هوی متال و یا غیر آن، پوشـیدن لبـاس های نـوعاً جدید مثل بلوجین که زبان حال میل به آزادی از قیدوبندها، تحرک و تکاپو و اعلام استقلال یک تنه از قید ضوابط و معیارهای اجتماعی کـاملاً واضـح اسـت. کشش جوانان به طرف اتومبیل های پرسرعت و انواع تفریحات بـه درستی آشـکار است، تفریحاتی که دربردارنده سرعت و جروئت باشد به همان ترتیبی که در فیلم ها و سرگرمی ها دیده می شود. بسیاری از جوانان تیز و چـابک، پا در رکـاب سـفر می گذارند بدون آنکه بدانند به کجا می روند. در این فریفته شدگی تا تـسخیرشدگی در قبال شیوه زندگی جدید (که از غرب، سرچشمه گرفته و جهانگیر است)، آماج القائات بی امان تلویزیون ها و سایر رسانه های جمعی دخـیل بـوده اند کـه تبلیغ کننده ارزش های فرهنگی جهان مدرن هستند. (نصر، ۱۳۸۲، ۳۳۱)
این شیوه جـدید زنـدگی، حتی با آن عده از الگوهای زندگی جامعه غربی نیز سازگاری ندارد که طی چند قرن گذشته، مـعمول بـوده و نـشان دهنده از هم گسیختن این جامعه است. از هم گسیختگی سریع جامعه غرب و دور شدن شتابان آن از وضـیعتی کـه تـاکنون داشته است، در این واقعیت می توان دید که تنها در یک نسل قبل، به رقم آنکه روابـط جـنسی، بـسیار آزادتر و بی مهارتر از جوامع سنتی بود، بنیان خانواده همچنان در غرب استحکام داشت و هنوز ارزش های اخـلاقی مـسیحی به مراتب بیشتر از امروز، برقرار بود. مفهوم پوچی و بی معنایی زندگی و هیچ انگاری که بـا بـی اعتمادی بـه نسل قبل، مخالفت با بسیاری دو رویی ها که این جوانان در نسل پدران و مادران خود می دیدند، از هـم گـسیختن خانواده، از دست رفتن نقش های سنتی زن و مرد، رابطه آنها با یکدیگر و سرانجام بـر بـاد رفـتن هرگونه اقتدار و مرجعیتی، اعم از اخلاقی و معنوی یا حتی اجتماعی و تا حدودی سیاسی، نیز همراه بـود، بـه ویژه در چند دهه اخیر و در میان نسل رشد یافته پس از جنگ دوم جهانی، پدیدار شد. (نصر، ۱۳۸۲، ۳۳۲).
شـیوه زنـدگی جـدید، بیانگر گریز جدی از هنجارها و معیارهای دنیای متجددی است که تاکنون برقرار بوده و در عین حال، تـالی مـنطقی هـمان هنجارها است (نصر، ۱۳۸۲: ۳۳۲).
۱. سنت گریزی
سنت به عبارتی رسم، عادت یا انتقال قـهری افـکار و مضامین از نسلی به نسل دیگر است. بنابراین سنت عملی قابل تکرار و تکرار شونده است که بـرای هـر بار تکرار آن نیاز به بارگذاری فکری ندارد. گاهی هم از سنت مجموعه اصـولی را مـراد می کنند که از عالم بالا فرود آمده اند و در اصـل عـبارتند از: یـک نوع تجلی خاص ذات الاهی، همراه با اطـلاق و بـکارگیری این اصول در مقاطع زمانی مختلف و در وضعیت متفاوت برای یک جماعت بشری خاص(نـصر، ۱۳۸۱: ۱۱۶).
طـبعاً یکی از مهم ترین ویژگی های شیوه زنـدگی جـدید غربی شـورش بـرضد هـر چیزی است که سنت تلقی شـده بـاشد. اعم از سنت به همان مفهوم قدسی و آسمانی یا آداب و سنن و همه آنچه از نـسل های پیـشین رسیده است. شاید در میان نسل های اخـیر، هیچ نسلی بیشتر از نـسل کـنونی جوانان غربی، برای گریز از سـنن و مـواریث آبا و اجداد خود نکوشیده است. این گریز باعث ایجاد پدیده ای موسوم به شـکاف بـین نسل ها شده است. (نصر، ۱۳۸۱، ۳۳۲). گـریز از سـنت و هـرآنچه که سنتی اسـت، وقـتی روی می دهد که کسی بـخواهد از نـو بودن اندیشه یا عملی، درستی یا خوبی آن را نتیجه بگیرد. آنچه انسان را به پذیرش تـجددگرایی وا مـی دارد، آراستگی و درخشش امور تازه و حالت روانـی آدمـی است که نـوگرایی را مـی پسندد.
مـغالطه تجددگرایی مبتنی بر ایـن پیش فرض است: «هر چیز نو، ناشی از پیشرفت و رشد بشریت است؛ پس باید آن را پذیرفت.» که ریشه تـاریخی آن را در مـغرب زمین می توان در دو دوره جست وجو کرد: یکی آغاز رنـسانس کـه جـهش بـزرگی در دانـش تجربی پدید آمـد و یـافته های جدید علمی برای بشر به ارمغان آورد تا آنجا که پنداشتند هر چیز جدیدی از رشد علمی بـشر سـرچشمه مـی گیرد و می توان آن را پذیرفت.
نقطه عطف دیگر، اندیشه های هـگل اسـت کـه بـه مـسأله پیـشرفت جنبه فلسفی بخشید و مدعی شد که جهان پیوسته رو به بهبود و پیشرفت است. این اندیشه چنان در میان گروه های تجددطلب جا افتاد که معتقد شدند هر نویی بهتر از کـهنه است. از موارد مهم شیوع این طرز فکر، آگهی های تجاری است. همچنین مسأله تضاد ارزش های جدید با ارزش های دینی در کشورهای جهان سوم از همین دسته است.
جنبه دیگر تجددگرایی این است کـه ایـن پیش فرض را بپذیریم که «هرآنچه قدیمی است؛ نادرست و ناپذیرفتنی است.» این جمله اساس اندیشه نادرستی است که از آن به سنت گریزی تعبیر می شود. مقتضای تفکر عقلی و منطقی این است که برای قضاوت درباره هـر مـدعایی به محتوای آن مدعا و براهین آن توجه کنیم؛ بنابراین برای نشان دادن خطای یک اندیشه و مدعا باید با استدلال و برهان سخن گفت و نمی شود تنها بـه دلیـل قدیمی بودن، اندیشه ای را نادرست خواند(دانـشنامه آزاد ویـکی پدیا، تحت عنوان توسل به تجدد).
از آنجا که طبیعت ثابت انسان به دست فراموشی سپرده شده، نیازهای آدمی تا حد تغییرات عارضی تنزل یـافته اسـت که فقط بر پوسـته و لایـه بیرونی وجود بشر تأثیر می کنند. وقتی مردم از نیازهای بشری امروز سخن به میان می آورند، اغلب آن نوع بشری را مراد می کنند که در طوقه محدود مانده و از مرکز کلی بریده است؛ بشری که تـنها عـرضاً انسان و ذاتاً حیوان است؛ انسانی که قیمومیت اولیه ی خویش به عنوان جانشین خدا بر روی زمین را محقق نمی کند(نصر، ۱۳۸۱، ۱۱۸). این گرایش در کنار گرایشی که ناخودآگاهانه امور غیرمادی را با امور روحانی یـکی مـی گیرد، خطرناک ترین خـبط و خطاها را در حیات دینی انسان متجدد در جهان غرب – به ویژه در آمریکا – به وجود آورده است.
۲. دین گریزی
برای فهم سرشت عـصیان آمیز سبک زندگی جدید توجه به یک عامل دیگر نیز ضروری اسـت. ایـن عـامل متضمن از دست رفتن ایمان و اعتقاد جوانان به معیارهای اخلاقی و دینی جامعه غربی است. دین استوارترین ستون حیات مـادی و مـعنوی و امنیت روانی آدمی است که به او عزت و شرافت می بخشد و نور ایمان و اخلاص را در جـانش بـرمی فروزد و او را از زنـجیرهای اسارت های نابخردانه آزاد می کند. دینداری نهادی کردن تعالیم و ارزش های دینی است، در همه ابعاد حیات آدمی که ثـمرات بی شماری دارد و در لباس یقین، صبر و تسلیم و رضا، امانتداری، راستی، حیا و پاکدامنی، وفاداری، پارسایی، انـفاق و احسان، رحم و عطوفت، مـدارا و مـهربانی، طاعت و عبادت، جهاد و تلاش… جلوه می کند، اما پیوسته عواملی به صورت پیدا و پنهان، دینداری را تهدید می کند. این عوامل به صورت آفت ها، آسیب ها و موانع بازدارنده، فرا راه اندیشه دینی و گرایش او به دین قـرار می گیرد و زمینه دین گریزی و دین ستیزی را فراهم می کند (شکوهی، ۱۳۸۴: ۱۵).
سبک جدید زندگی غربی بر شایستگی شخصیتی افراد انسانی تأکید دارد. انسان غربی امروزه به دفاع از ارزش و آزادی انسان علاقه مند است. اعتقاد دینی در چهارچوب جهان بینی جـدید انـسان غربی، دیگر یک نظام اندیشه ای مستقل و مبتنی بر خدا محوری نیست، بلکه تا سرحد نوعی تجربه روحانی فردی و شخصی تنزل یافته و از نظام شریعت و مفاهیم حقوقی و تعالیم عمیق اجتماعی تهی گردیده است. اعـتقاد دیـنی در چهارچوب جهان بینی اومانیستی و در زیر این جهان بینی چونان تابعی از آن است که مفاهیم و مقولات بنیادی آن همگی مسخ و تحریف شده تا با معیارهای این سبک از زندگی هماهنگی یابد.
امروزه مهم ترین مبنای انـدیشه انـسان در پیدایش سبک جدید زندگی او اومانیسم است. جوهر اومانیسم دریافت تازه و مهمی از شأن انسان به عنوان موجودی عاقل و جدا از مقدرات الهیاتی است. در این دوره، آدمی با نیازها، خواست ها، آرمان ها و تـمایلات نـاسوتی خـود به عنوان مبنا و معیار هـمه چـیز پنـداشته می شود و به تعبیری، انسان، خدا می شود. حقیقت بشر به صُور مختلف، موجودی قائم به خود و خودبنیاد تعریف می شود(دیویس،۱۳۷۸: ۳۱).
در جهان بینی اسلامی، بـشر، مـحترم و دارای کـرامت وجودی و حقوقی انسانی است، اما آدمی این کـرامت و حـقوق را ذیل مقام بندگی الهی به دست می آورد؛ حال آنکه در سبک زندگی غربی، بشر، اصل و دائر مدار عالم فرض می شود و عـقل او کـه روحـی خودبنیاد و منقطع از وحی دارد به عنوان راهنما و معلم زندگی بشری تـعیین می گردد.
انسان امروز با قائل شدن حق و شأن قانون گذاری برای خودش و حق دخالت در شرایع الهی و قوانین آسمانی، عملاً و حـتی نـظراً مـنکر توحید در ربوبیت تشریعی خداوند می شود. اساساً این شیوه جدید زندگی اگـر آشـکارا ملحدانه نباشد، ماهیتی یقیناً شرک آلود دارد؛ زیرا که در چهارچوب آن، تلاش می شود تا آدمی مبنا، معیار، میزان، غـایت و ریـشه پنـداشته شود و منشأ نهایی ارزش های اخلاقی و حقایق نیز آدمی پنداشته شود.
در بینش اسـلامی خـداوند دیـن را در نهاد بشر قرار داده است و انسان به طور فطری تمایل و گرایش به دین دارد. خداوند در آیـه ای از قـرآن مـی فرماید: فَأَقِم وجهَکَ لِلدّینِ حَنیفاً فِطرَت الله الّتی فَطَرَ الّناس عَلَیها (روم/۳۱) ما مدعی هستیم که انـسان بـالطبع نمی بایست گرایش مادی پیدا کند، مادیگری یک جریان مخالف طبیعت و فطرت انسان اسـت و چـون بـر خلاف اصل است باید به جستجوی علت آن پرداخت و از سببی که آن را بر خلاف اصل و قـاعده بـوجود آورده کاوش کرد(مطهری، ۱۳۸۳، ۱: ۴۷۲).
استاد مطهری علل اعراض از دین و خدا را در سه مورد ذکر مـی کند:
رسـوخ افـکار غلط در زمینه مسائل مذهبی در ذهن انسان ها؛ به اعتقاد ایشان، برای دانشمندان در مسأله خدا سوءتفاهمی پیـدا شـده، علت این سوءتفاهم آن است که فکر و عقیده خدا را در کودکی از کسانی فرا مـی گیرند کـه مـدعی خداشناسی هستند، اما خدا را نمی شناسند. ذات خدا و صفات خدا و طرز دست اندرکار بودن خدا در عالم را طوری تـعلیم مـی دهند کـه با عقل، علم و منطق جور درنمی آید. مفهومی نامعقول از خدا و دین به مـردم تـعلیم می دهند. بدیهی است که دانشمند پس از آنکه با عقل، علوم و منطق آشنا شد نمی تواند معانی و مفاهیم نـامعقول و غـیرمنطقی را بپذیرد. ناچار آن ایمان نامعقول جای خود را در ذهن دانشمند به انکار و نفی مـی دهد و چـون می پندارد عقیده به خدا جز به هـمان شـکل غـیرمنطقی نباید باشد منکر خدا می شود(مطهری، ۱۳۸۳، خـورشید دیـن هرگز غروب نمی کند؛ مجموعه آثار؛ ۳: ۴۰۲). در قرون وسطی که مسأله خدا به دست کـشیش ها افـتاد یک سلسله مفاهیم کودکانه و نـارسا دربـاره خدا بـه وجود آمـد کـه به هیچ وجه با حقیقت وفق نـمی داد و طـبعاً افراد باهوش و روشن فکر را قانع نمی کرد، بلکه متنفر می ساخت و برضد مکتب الهی بـرمی انگیخت(مـطهری، ۱۳۸۳، ۱: ۴۷۹). بسیاری از افراد تحت تأثیر تلقینات پدران و مـادران جاهل یا مبلغان بـی سواد افـکار غلطی در زمینه مذهبی در ذهنشان رسـوخ کـرده است. و همان افکار غلط اثر سوء بخشیده و آنها را درباره دین و مذهب دچار تردید و احـیاناً انـکار کرده است(همان، ۳: ۴۰۳).
آلودگی محیط بـه شـهوات و هـواپرستی؛ از دیگر چیزهایی کـه مـوجب اعراض و تنفر مردم از خـدا، دیـن و همه معنویات می شود، آلوده بودن محیط و غرق شدن افراد در شهوت پرستی و هواپرستی است. محیط آلوده همواره موجبات تـحریک شـهوات، تن پروری و حیوان صفتی را فراهم می کند. بـدیهی اسـت غرق شدن در شـهوات پسـت حـیوانی با هرگونه احساس تـعالی، اعم از تعالی مذهبی یا اخلاقی، علمی یا هنری منافات دارد؛ همه آنها را می میراند. آدم شهوت پرست نه تـنها نـمی تواند احساسات عالی مذهبی را در خود بپروراند، احـساس عـزت، شـرافت و سـیادت را نـیز از دست می دهد. احـساس شـهامت و فداکاری را نیز فراموش می کند. آن که اسیر شهوات است، جاذبه های معنوی اعم از دینی، اخلاقی، علمی و هنری کـمتر در او تـأثیر دارد(هـمان: ۴۰۳).
توهم ضدیت دین با سایر فطریات بـشر؛ اسـتاد مـطهری مـعتقد اسـت، بـشر فطریات زیادی دارد. در سرشت بشر تمایل به بسیاری از چیزها نهاده شده است. همه این تمایلات مربوط به اموری است که بشر در سیر تکاملی خود به آنها احتیاج دارد؛ یعنی هـیچ تمایل بیهوده و لغوی که احتیاج به کشتن و میراندن داشته باشد در وجود بشر نهاده نشده است،… در سرشت انسان تمایلات زیادی وجود دارد، از آن جمله: تمایل به ثروت، تمایل به محبوبیت اجتماعی، تمایل به علم و حـقیقت جویی، تـمایل به تشکیل خانواده و انتخاب همسر و امثال اینها. تمایل دینی نیز از تمایلات طبیعی انسان است. هیچ یک از این تمایلات با یکدیگر سر جنگ ندارند. بین آنها تضاد و تناقض واقعی نیست. هـرکدام از آنـها سهمی و حظی و بهره ای دارد. اگر سهم و حظ و بهره آنها به عدالت داده شود هماهنگی کامل میان آنها برقرار می شود…، اما بعضی مقدس مآبان و مدعیان تـبلیغ دیـن، به نام دین با هـمه چـیز به جنگ برمی خیزند؛ شعارشان این است: اگر می خواهی دین داشته باشی پشت پا بزن به همه چیز، گرد مال و ثروت نگرد.. .، بنابراین اگر کسی بخواهد بـه غـریزه دینی خود پاسخ مـثبت دهـد باید با همه چیز در جنگ باشد. بدیهی است هنگامی که مفهوم زهد، ترک وسائل معاش و ترک موقعیت اجتماعی و انزوا و اعراض از انسان های دیگر باشد؛ مادامی که غریزه جنسی پلید شناخته شود و منزه ترین افـراد کـسی باشد که در همه عمر مجرد زیسته است؛ زمانی که علم دشمن دین معرفی شود و علما و دانشمندان به نام دین در آتش افکنده شوند و یا سرهاشان زیر گیوتین برود مسلماً و قطعاً مردم به دین بـدبین خـواهند شد (هـمان: ۴۰۵).
رنه گنون، متفکر بزرگ معاصر می گوید: «اومانیسم، نخستین صورت امری بود که به شکل نفی روح دینی مـعاصر درآمده بود و چون می خواستند همه چیز را به میزان بشری محدود کـنند – بـشری کـه خود غایت و نهایت خود قلمداد شده بود – سرانجام مرحله به مرحله به پست ترین درجات وجود بشری سـقوط کـردند…. » (گنون، ۱۳۴۲: ۱۸) و این همان انکار صریح یا غیرصریح خالقیت و ربوبیت الهی و نسبت بندگی و مـخلوقیت بـشر بـا خداوند در سبک زندگی جدید او است.
مهم ترین تأثیرات سبک زندگی غربی را بر روی تفکر مذهبی، می توان تـحت دو عنوان تسامح و سکولاریزم بررسی کرد.
۲. ۱. تسامح
در اثر جنگ های دینی قرن ۱۶ و ۱۷ مسأله امکان هـمزیستی مسالمت آمیز بین معتقدات ادیـان مـختلف مطرح و بر مفهوم تساهل و تسامح تأکید شد و بینش های دینی سنتی، به شدت تحت تأثیر روحیه تساهل و تسامح قرار گرفت.
تسامح از نظر اصحاب دایره المعارف چنین تعریف شده است: «فضیلت انسان ضعیفی کـه مقدر شده با دیگرانی که شبیه او هستند زندگی کند. » (دلون، ۱۳۷۸، ۵۹) در این دیدگاه، تسامح به این معنا بود که ادیان با حفظ تفاوت های هر یک با دیگری می توانند در کنار یکدیگر هم زیستی مسالمت آمـیز داشـته باشند؛ اما تسامح و تساهل انسان جدید از این اندیشه مایه می گرفت که معتقدات دینی نوع انسان از درون وی نشأت می گیرد و امری ماورایی نیست. درون مایه این معتقدات وحدت بنیادین و اساسی دارند و امـکان صـلح جهانی وجود دارد (رجبی: ۱۳۸۰، ۴۴ ).
در سبک جدید زندگی غربی شرط رسیدن به تسامح را قضاوت و تصمیم گیری آزادانه دینداران در مورد اصول دینی مورد اتفاق همه فرقه ها می دانند. بین اصول بنیادین مذهب و امور کم اهـمیت تر تـمایز نیست و راه رسیدن به وحدت، تمرکز بر ذاتیات دین است. در تساهل و مدارا تمام صاحبان عقاید به وحدت عقیده فراخوانده می شوند، خواه عقیده فلسفی باشد یا دینی و اگر دینی اسـت خـواه تـوحیدی باشد یا ادیان مبتنی بـر بـت پرستی و خـرافات تا جایی که گویی مابه الاشتراکی برای این اتحاد لحاظ نشده است و هیچ اصل ثابتی به عنوان محور سازش در بطن عقاید و مذاهب نبوده اسـت. چـنین مـذهبی ناگزیر امری اعتباری و روبنایی خواهد بود (صانع پور، ۱۳۸۱: ۲۹).
۲. ۲. سـکولاریسم
اصـالت دادن به انسان در برابر اصالت به خدا سبب شد که انسان عصر جدید گام به گام به سوی سکولاریزم و بی دینی رانده شـود. سـکولاریسم بـه عنوان ایدئولوژی یا نگرشی مبتنی بر مبانی و مقدمات نظری خـاصی استوار است که مهم ترین آنها را می توان به این قرار دانست: «۱. روحیه علم گرایی؛ ۲. عقل گرایی دوره روشنگری؛ ۳. سنت ستیزی و تجدد گرایی؛ ۴. اعتقاد بـه آزادیـ و آزادانـدیشی.» (رجبی، ۱۳۸۰: ۳۳۷) تفسیر جدید از خدا و تعالیم دینی که از سوی کسانی، مانند لوتـر مـطرح شد، پذیرش خدا و نفی مداخله خدا و دین آسمانی و تعالیم مسیحی، روی آوردن به دین طبیعی که از سـوی ولتـر و هـگل ارائه شد، شکاکیت نسبت به دین و خدا که از سوی هاکسلی مطرح گردید، مـراحلی اسـت کـه انسان امروز در سیر خود به سوی بی خدایی طی کرده است(رجبی، ۱۳۸۰: ۴۵).
۳. معنویت گرایی
از ویژگی های سبک زنـدگی جـدید، جـستجویی مشتاقانه به دنبال معناست. از دست رفتن معنای زندگی برای بسیاری از جوانان است که آنها را بـه بـیراهه طلب لذت های آنی جسمانی از طریق روابط جنسی یا استفاده از مواد مخدر و گاهی خـشونت و جـنایت کـشانده است و یا آنکه آنها را به جست وجوی فلسفه ها، فرهنگ ها وحتی ادیان جدید واداشته است. انـسان غربی بـرای فراموش کردن فقدان ساحت متعالی در زندگی خود دنیای موهومی خلق کرده است.
هـمین که ایـن دنـیای موهوم ماهیت حقیقی خود را هرچه کامل تر برملا می کند، نیاز به درک و تشخیص دوباره مرکزکلی مـبرم تر مـی شود (نصر، ۱۳۸۱: ۱۱۴).
این پدیده جست وجو برای معنای زندگی هم جنبه مثبت داشته و هـم جـنبه مـنفی، جنبه مثبت این پدیده همان است که از این رهگذر بسیاری از جوانان هوشمند و حساس در غرب، بـرای نـخستین بـار، به پیام معنوی فرهنگ ها و ادیان دیگر توجه کرده اند ( اما جنبه منفی ایـن پدیـده آن است که بخش اعظم این آغوشِ گشاده به بهای رویگردان شدن از آنچه هنوز از سنت های معتبر مـسیحی و یـهودی در غرب باقی مانده به طرف بدل های بی اساس اشکال عموماً نامعتبر ادیان و فـرهنگ های شـرقی و نیز ظهور خلق الساعه آنچه به ادیان جـدید مـشهور شـده معطوف گردیده است). این ادیان جدید اغـلب اجـزا و عناصری از ابعاد معنوی تر و باطنی تر ادیان معتبر است که از ابعاد صوری تر آن ادیان سلخ یـا کـنده شده و مستقلاً عرضه گردیده اسـت. در غـیر این گـونه مـوارد ایـن پدیده های جدید صرفاً تعابیر روانشناختی هـمان تـعالیم سنتی است که به دست افرادی هوشمند و بعضا شیادی فراهم گردیده کـه تـوانسته اند جوانان را به طرف خود جلب کـنند. این ادیان معمولاً بـا مـقاومت در برابر نیروهای دنیای متجدد مـخالفند و در واقـع به صورت های مختلف مکمل این نیروها هستند (نصر، ۱۳۸۲: ۳۳۷).
۴. لذت آنی
در این نوع دیدگاه فـرمول، مـلاک و مبنای رسیدن به سعادت، لذت اسـت. هـر مـوجودی در جست وجوی لذت است، از ایـن رو لذت خـیر اعلا است و خوشبختی در آن. بـنابراین بـرای رسیدن به خوشبختی باید به دنبال لذت بود. مهم ترین نکته در این دیدگاه تبیین، تـحلیل و آشـکاری مفهومی واژه لذت است. حقیقت لذت، عبارت است از: ادراک چـیزی کـه ملائم و مـوافق بـا طـبیعت و روحیه انسان باشد. لذت، طـیف گسترده ای از حالات ذهنی است که انسان ها و دیگر حیوانات به عنوان چیزی مثبت، خوشی آور، یا با ارزش تـجربه مـی کنند. لذت شامل حالات ذهنی مشخص تری همچون شـادی، تـفنن، خـوشی، خـلسه و رضـایتمندی است. یعنی درکـ چـنین اموری برای انسان، لذت آور و موجب شادی و انبساط خاطر او می شود. در مقابل، درک و احساس چیزهایی که ناگوار و مخالف اخـلاق و طـبیعت انـسان باشد، دردآور و موجب کدورت روان و ناراحتی است.
در روانشناسی اصـل لذت، لذت بـه عنوان یـک سـازوکار بـازخورد (مـکانیسم فیدبک ) مثبت توصیف می شود که موجودات زنده را در آینده به بازآفرینی شرایطی ترغیب می کند که لذت بخش یافته اند. بر اساس این نظریه به همین ترتیب موجودات زنده برای اجـتناب از شرایطی که در گذشته موجب رنج شده نیز انگیخته می شوند.
تجربه لذت، تجربه ای ذهنی است و افراد مختلف، انواع و مقادیر متفاوتی از لذت را در موقعیت یکسان تجربه خواهند کرد. بسیاری از تجربه های لذت بخش با ارضای محرکه های زیـستی اسـاسی، همچون خوردن، ورزش یا رابطه جنسی در ارتباط هستند. دیگر تجربه های لذت بخش با تجارب اجتماعی و محرکه های اجتماعی همچون تجربه احساس فخر، سرشناسی و خدمت در ارتباط هستند. تقدیر از بابت آثار و فعالیت های فرهنگی هـمچون هـنر، موسیقی، و ادبیات اغلب لذت بخش است.
براین اساس هر انسانی از برخی امور، لذت می برد و از بعضی رنجور می شود، اما اینکه از کدام امور لذت ببرد و از چه مـسائلی نـگران شود به تربیت اخلاقی او مـربوط مـی شود. لذت را می توان به اعتبارهای مختلف و از جهت های بسیار تقسیم کرد، اما در یک تقسیم بندی کلی لذت ها بر چهار نوع است:
لذت حسی: لذت هایی که از طریق اعضای بدن و حـواس پنـج گانه ظاهری نصیب انسان مـی شود؛
لذت خـیالی: لذتی که از طریق خیال نصیب انسان می شود؛ مانند لذت در خواب. لذت بردن از ناحیه خیال حضور در جایی زیبا، لذت بردن از یک خاطره خوش و…؛
لذت عقلی: لذت بردن از درک حقایق عقلی؛ مانند لذت بردن از کشف فرمول های ریاضی و فـیزیک و لذتـ بردن از آگاهی یافتن بر امور علمی؛
لذت معنوی و «روحی»: مانند لذتی که از امور معنوی و بندگی خدا نصیب بنده می شود. البته هدف بنده در امور معنوی و عبادی نباید لذت بردن باشد چون امـور عـبادی باید خـالصانه برای خدا انجام شود، اما به طور طبیعی آنها که اهل امور معنوی و عبادی اند، لذتی نصیب آنـها می شود که کمتر از لذت مادی نیست، بلکه برای جمعی بسیار فراتر از آن اسـت.
انـسان طـبعاً موجودی لذت جو است و کارهای خود را برای رسیدن به لذتی انجام می دهد یا حداقل انگیزه آنها در رفتن بـه سـوی چیزی لذت از آن چیز است. اما اینکه کدام لذت برتر است بستگی به نوع تفکر و جـهان بـینی هـر فرد دارد. در شیوه زندگی جدید غرب کشش و گرایشی هست که افراد جامعه را به زیستن در لحظه حـال، فارغ از همه تاریخ، گذشته و غرق شدن در طلب سرافرازی های لحظه ای و لذت حسی آنی وا می دارد. منظور از لذت آنی، لذت محصل و ایجابی اسـت؛ نـه صرفاً دفع و رفع درد و الم. در نتیجه هرچه لذت حاصل از فعالیتی بیشتر باشد، انجام آن فعالیت اولی تر است. بنابراین ملاک اصلی در انجام یک کار کمیت لذت حاصل از آن کار است؛ نه کیفیت آن لذت. دراینجا نیز، با توجه بـه اینکه برای کدام دسته از لذات شدت و کمیت بیشتری در نظر بگیریم می توانیم به لذات حسی – جسمانی و ذهنی – عقلانی اهمیت بیشتری بدهیم.
پرستش قهرمانان ورزشی و میل به رکورد شکنی دائمی و فایق آمدن بی وقفه بـر طـبیعت، نشان دهنده یک وجه از این دل مشغولی ها به تن است، در حالی که جنبه بسیار ویرانگرتر همچنین گرایشی را می توان در استفاده از مواد مخدر و مشروبات الکی، روابط جنسی آزاد و نظایر آن دید که تمامی آنها از تلاش نـفس بـرای غرق کردن خود در لذت های آنی جسمی و غریزی حکایت دارد(نصر، ۱۳۸۲: ۳۳۵).
در سبک زندگی اسلامی لذت ها محدود به لذت های حسی و حیوانی (شکم و شهوت) نیست که اگر انسان لذت های حسی خود را محدود کـنند و بـرای خدا از لذت های حرام یا لذت هایی که در شأن آنها نیست بگذرد، زندگی برای او سخت شود. چراکه لذت ها محدود به لذت های حسی نیست، بلکه لذت هایی وجود دارد که بسیار بالاتر از لذت های مـادی و حـیوانی اسـت. از دیدگاه یک انسان مؤمن و الاهـی لذتـی بـرتر از رسیدن به مقام رضایت خداوند نیست. از این رو هر کاری که او را به رضای الاهی خدا نزدیک کند دارای لذت برتر است.
در قرآن کریم آمـده اسـت کـه باید معیار کارها، خیر باشد و لذت و سود ظاهری نـباشد و خـیر را هم باید وحی بیان کند: عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکـُمْ. چـه بـسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیرِ شما در آن است. یـا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. (بقره: ۲۱۶) از این آیه کریمه، مشخص می شود حقیقت ما را هـمان جـان و فـطرت تأمین می کند و بدن و منافع بدنی، ابزاری بیش نیستند.
استاد جوادی آمـلی در ایـن زمینه می فرماید: آنها که عاقل، زاهد، عارف، عابد و بنده خدا هستند و طعم ریاست را به خوبی چـشیده اند، قـبل از ایـنکه درباره مسائل اجتماعی، سیاسی و… سخن بگویند، در محیط داخلی روح خود، تکلیف رئیس و مـرئوس را مـشخص مـی کنند و می گویند روح، باید فرمان بدهد و بدن باید اطاعت کند و این گونه ریاست، لذت بخش است؛ برای مـثال روحـ دسـتور می دهد که شما روزه بگیرید، اما بدن رنج می برد و اطاعت می کند و روح از این فرمانروایی بر بـدن لذت مـی برد یا روح در حالت دفاع، جهاد و نبرد با بیگانه ها به بدن دستور می دهد و بدن اطـاعت کـرده و از جـایی به جایی حرکت و جهاد را آغاز و رنج تیر و دشنه را تحمل می کند و زخمی می شود. اینجا روح، خـدا را شـکر می کند که من فرمان دادم و بدن اطاعت کرد. نیز چنین است در نگاه نـکردن بـه نـامحرم یا گوش ندادن به آهنگ های حرام و یا نخوردن مال های حرام و صدها دستورهای دینی دیگر، امـا جـاهل، بدن را بر روح، مسلط کرده و آن را امیر و رئیس می کند و بر کرسی ریاست مـی نشاند و روح الاهـی را تـحت اسارت بدن می گیرد (جوادی آملی، ۱۳۷۹: ۲۴۱).
۵. روابط جنسی
شهوت و غریزه جنسی، از ابعاد مهم حیات انسانی اسـت. ازایـن رو نـیاز به الگو و سبک در حیات جنسی یک ضرورت است. انسان بدون در نظر گـرفتن ایـن بعد، نمی تواند زندگی موفقی داشته باشد و بدون انتخاب و اتخاذ سبک در این بعد نمی تواند راه سعادت و خوشبختی را طـی کـند. هر فرهنگ و تمدنی، سبکی برای زندگی و از جمله حیات جنسی ارائه می هد. در مغرب زمـین مـساله ایدئولوژی جنسیت یا سکسوالیسم sexuailism، تبیین نقش های هـر جـنس مـونث و مذکر، و کارکردهای هر یک به طور جـداگانه اسـت. آنچه در این ایدئولوژی اهمیت دارد، تبیین نسبت میان جنس هاست که به همجنس گرایی، غیر هـم جنس گرایی، دو جـنس گرایی و.. . تقسیم می شود.
در این تفکر دو پاسـخ کـلی ارائه شده اسـت:
۱. زادوولد و تـوالی نـسل موجودات؛
۲. عشق و دیگرخواهی و لذت.
چشم انداز انسان مـدرن در مـورد زادوولد اواسط قرن ۲۱ تکیه بر توانمندی های بیولوژیکی، ژنتیکی و حتی شبیه سازی بشر دارد. از این رو گـرایش های ایـدوئولوژیک مدرن از اومانیسم تا ایندوژالیسم، به مـرور نقش زادوولد و مسئولیت پدر و مادری را در خـانواده آیـنده کم رنگ کرده است و خانواده را بـه هـم باشی زوج ها فروکاسته و این هم باشی به طور عمده حول محور دیگرخواهی برای لذت جـنسی مـحصور شده است.
کارکرد اروتیسیسم Eroticism در مـسأله ی مـناسبات زوجـ ها حول لذت جنسی، بـهداشت و درمـان، رسانه، اقتصاد، سیاست، فـرهنگ، هـنر، معماری، امنیت، و… یک نقش اساسی در جامعه سازی مدرن محسوب می شود. وقتی کارکرد جنسیت نر و مـاده بـه لذت جنسی فروکاست شد، قاعده ی تجویزی کـمیّ و سـنجش پذیر هـمانا ارگـاسم Orgasm خـواهد بود: یعنی سنجش بـهره مندی هر جنس نر و ماده از لذت جنسی به تعداد دفعات رسیدن به اوج لذت و سپس فروکش آن در طول یـک شـبانه روز. اشتهای جنسی در اراده ی معطوف به شـهوت، ازطـریق پُرن Porn بـازتولید مـی شود. کـارکرد پُرن سوای از ایـجاد اشـتهای جنسی، اساساً ذائقه سازی جنسی و تحریک شخص، تهییج و برانگیختن شهوت او است. پُرن این کارکرد را از طریق قبیحه نگاری، قبیحه نویسی، قـبیحه گویی، قـبیحه نوازی و قـبیحه نمایی محقق می کند.[۱]
بنابراین نتیجه دیگر تغییر و تـحولات در سـبک زنـدگی، انـقلابی اسـاسی در روابـط جنسی است. گرایش به روابط جنسی خارج از چهارچوب ازدواج و حتی عدم پایبندی به چارچوبه ازدواج و نیز اشکال گوناگون همجنس بازی، شتابی روزافزون دارد و در نسل اخیر هر روزه بیشتر از پیش رواج یافته است. تـنها ترس از بیماری های خطرناکی همچون ایدز، در دهه گذشته توانسته است، صرفاً تا حدودی رفتارهای جنسی بی لجامی را که بر سراسر زندگی جوانان غلبه یافته است و نتایج متعددی همچون حاملگی های ناخواسته و روزافزون در سـنین نـوجوانی به بار آورده است محدود کند. (نصر، ۱۳۸۲: ۳۳۳)
اندیشمندان غربی درباره پیامدهای این سبک، به چند مسئله مهم اشاره می کنند که به اختصار عبارتند از: شیوع بیماری های مقاربتی، افزایش بارداری های ناخواسته در نـوجوانی، افـزایش فرزندان نامشروع و بی سرپرست، کاهش ازدواج و تشکیل خانواده، افزایش نگرانی های خانواده ها، جوانان و نوجوانان، افزایش بی بندوباری و ناپدید شدن ارزش های اخلاقی….
در سبک زندگی اسلامی حکمت زوجیت در مـفهوم «هـمسری » است. انسان در چرخه ی مناسبات طـبیعی، نـیازمند تخلیه ی جنسی خویش است. نفس انسان نیز به قاموس فطری آن، نیازمند اطفاء شهوت و هیجان حاصل از آن است. این دو نیاز طبیعی و فطری در «مناسبات مشروع مـتعادل جـنسی » زوجین، برآورده شده و در نـتیجه، بـه سکون روحی، نفسی و جسمی می انجامد. این فرآیند، ریشه در قاعده ی سکنیت دارد و برخلاف دکترین پُرن که به ذائقه سازی و تحریک اشتهای جنسی دامـن مـی زند، به سکون و فروکاهش اشتها و هیجان «جنسی و شهوانی» می پردازد.
خلقت نر و ماده، زن و مرد در بشر و قاموس طبیعت، دو کارکرد خطی دارد:
۱. هم وندی عاطفی و درآمیختگی احساسات و تحقق انسانیت از حیث انس ممدوح و در نهایت تحقق جـامعه ی انـسانی و اجتماع مـحبت محور، مبتنی بر مودت و رحمت میان همسران، تا لایه های گوناگون جامعه؛
۲. تولید مثل و زادوولد، و در نهایت تحقق جامعه ی رحـمی.
در سبک زندگی ارتباط زن و مرد خارج از چارچوب شرع به هیچ وجه قابل قبول و پسـندیده نـیست. وظـیفه زن و مرد بیگانه در قبال یکدیگر تقوا پیشه کردن است. یعنی مراقبت، نگه داری و مواظبت از خود! تقوا را که خویشتن پایی خـوانده اند ریـاضت نفس نیست، رضایت نفس است که به استغنای نفس و در نهایت به مرگ شـهوت مـی انجامد. مـیت شهوت، ترک لذت دنیا نیست، و در حقیقت ترک اراده ی معطوف به شهوت در نهاد انسان است. در سبک زنـدگی اسلامی، ظرفیت انسان در ترک اراده ی معطوف به شهوت مطرح است، نه تعداد دفـعات ارگاسم در یک دوره ی شـبانه روز. غـلیان و جوشش شهوت، همان خروج از چهارچوب فطرت است. بنابراین در سبک حیات جنسی اسلامی عفاف ضرورت زندگی است و بدون آن زندگی بشر به مخاطره می افتد.
۶. ورزش
کشف تن و لذت آنی در سبک جدید زندگی غربی جنبه دیـگری نیز داشته است که اگرچه فارغ از مسائل و مشکلات خاص خود نبوده است؛ اما درکل بسیار سالم تر و سودمندتر بوده است. این جنبه همانا تأکید و تکیه بر انواع ورزش ها و تمرین های بدنی است.
امـروزه در غـرب جدید ورزش به چیزی شبیه یک دین بدل گردیده است. درحالی که مشارکت در ورزش ها نقش اساسی در سلامت تن و حتی شخصیت افراد دارد و از جنبه های مثبت زندگی جدید غربی است. سوداگرانه شدن، مبالغه و تبلیغ بـیش از حـد درباره آن اهمیت گزاف و بی معنایی به آن بخشیده است و آن را به صورت بدیلی برای برخی انواع فعالیت های دینی در آورده است. امروزه اجتماعات بزرگی که برای تماشای مسابقات ورزشی تشکیل می شود همگی بـه جای اجـتماعاتی نشسته است که سرچشمه ای برای انجام امور دینی و مذهبی می شده است. همچنان که در مورد بازی های المپیک می توان دید، نشان دهنده غیردینی شدن یکی از اموری است که غرب از گذشته مـسیحی خـود و نـیز از یونان و روم باستان به ارث برده بـود.
امـروزه قـهرمانانی در ورزش های مختلف هستند که تنها در طول یکسال بیشتر از همه پولی حقوق می گیرند که بزرگ ترین دانشمند یا محقق غربی بتواند در طول یک عـمر جـمع کـند. قهرمانان ورزشی در کنار ستارگان هنر پاپ و به خصوص مـوسیقی پاپ، قـهرمانان فرهنگی جدید جامعه ای را می سازند که خود را به پرستش تن و حس تسلیم کرده است(نصر، ۱۳۸۲: ۳۳۵ ).
رواج ورزش و توسعه آن میان جوانان طبقه زیـر سـلطه را مـی توان تا اندازه ای زیاد تحت تأثیر همان اصولی دانست که سـبب ابداع ورزش در شکل جدید آن در مدارس عمومی انگلیس در اواخر قرن ۱۹ شده بودند. در مدارس عمومی هدف آن بود که دانش آموزان را به صـورت ۲۴ سـاعته و هـفت روز در هفته در چارچوب خود حفظ کنند. به این ترتیب ورزش پیش از آنکه بـنابر بـاوری قدیمی ابزاری برای به اصطلاح «پرورش شخصیت» باشد، ابزاری بود که امکان مشغول نگه داشتن جوانان را بـا کـم ترین هـزینه فراهم می کرد. وقتی دانش آموزان در زمین ورزش هستند، مراقبت از آنها کار ساده ای است. آنـها بـه فـعالیتی سالم مشغول می شوند و خشونت خود را بر سر دوستان خویش خالی می کنند، نه بر سـاختمان و مـعلمان خـویش. در اینجا بی شک می توان یکی از کلیدهای رازگشای ورزش و اینکه چرا به یکباره انجمن های ورزشی چـنین گـسترش یافتند را مشاهده کرد. این انجمن ها ابتدا بر پایه همیاری داوطلبانه مردم شکل گـرفتند، امـا بـه تدریج حکومت های آنها را به رسمیت شناختند و شروع به کمک به آنها کردند. ورزش ابزاری صـددرصد اقـتصادی بود که به وسیله آن قدرت حاکم می توانست نوجوانان را سرگرم و کنترل کند(فکوهی، ۱۳۸۵: ۵۰).
۷. رسانه
از ویـژگی های اسـاسی سـبک زندگی جدید، نفوذ رسانه های جمعی است. رسانه های جمعی هستند که قهرمانان فرهنگی تولید می کنند و نـظریات مـردم را درباره امور و مسایل سیاسی، اجتماعی و حتی واقعیت را در جهاتی که مورد نظر خـودشان بـاشد شـکل می دهند. عرضه کردن تغییر و تحول به بینندگان و شنوندگان رسانه های مختلف جوهر و وظیفه اصلی رسانه ها در دنـیای مـتجدد اسـت.
طی دهه ۱۹۹۰ میلادی، مسائلی از قبیل خطرهای بالقوه کانال های تلویزیونی ماهواره ای، بازی های الکـترونیکی و ایـنترنت، جریان مداوم و شدید انتقال آن به کشورهای مختلف و آکاهی جهانی رو به رشد و فزاینده در این زمینه که در اغـلب کـشورها، برنامه های تلویزیونی ملی و دیگر محتواهای رسانه ای را در معرض آسیب جدی و یا در حاشیه قـرار داده اسـت موجب بحث ها و مناظره های متعددی شده است (فـون فـی لیـتزن، ۱۳۸۴: ۹۳).
ارزش های جوانان از تنوع و تکثر رسانه ها متأثر مـی شود. فـضای مجازی و فرهنگ رسانه ای به عنوان گروه های مرجع بر ارزش های جوانان اثر می گذارد. رسانه ها بـه صورت مـستقیم عاملی هستند که افق ها و اولویـت های مـتفاوتی را در معرض دیـد جـوانان قـرار می دهند. همچنین به واسطه تنوع در گـروه های مـرجع، ایده کمتر متکی بودن جوان ها به مدل های قبلی (مدل های نقشی که قبلاً تـعیین کننده بـود) می تواند قابل طرح باشد.
با گـذشت دهه ها، تحول نه تـنها ادامـه می یابد، بلکه به مدد نـقش و نـفوذ فراگیر رسانه ها، به نحوی روزافزون، شتاب نیز می گیرد. این آهنگ شتاب ناک تغییر و تـحول را مـی توان در مد لباس ها، اطوار و رفتارهای ظـاهری در زنـدگی و حـتی در هنر جدید دیـد کـه هرکدام مدام تغییر مـی کند. از هـمین روست که هرگونه مفهوم دوام و ثبات به ویژه در آن جهان فریبنده ای که رسانه ها به مردم عـرضه مـی کنند، از ساحت تصور افراد زدوده و زایل شده اسـت.
بـه نظر مـی رسد هـدف شـیوه زندگی جدید آن است کـه به مدد رسانه ها از همه امکانات موجود در نظم کنونی بشر نهایت استفاده را ببرد بیشتر این تـحولات در شـکل لباس ها یا اطوار رفتارها یا اشـکال گـوناگون مـوسیقی و سـایر هـنرها از مراتب فرودین مـایه مـی گیرد(نصر، ۱۳۸۲: ۳۳۸ ).
در دنیای امروز بیشترین تأثیر رسانه ها برپیامدها و نتایج مخرب و مضر متمرکز است.
اما حقیقت این اسـت کـه صـرف تأکید بر این واقعیت که کودکان و بـزرگسالان مـوجوداتی فـعال و غـیرانفعالی هـستند کـه به آنچه می بینند و می شنوند یا می خوانند معنی می دهند، خود مبین آن است که ما به شکل هدفمندانه تحت نفوذ و تأثیر رسانه ها هستیم. تأثیرات رسانه ها هم می تواند مـفید و هم می تواند مضر باشد. این به نوع انتخاب ما از رسانه ها و همچنین تا حد زیادی به محتوا و هر آنچه رسانه عرضه می کند بستگی دارد(فون فی لیتزن، ۱۳۸۴: ۸۳).
می توان رسانه ها را پر محتوا ساخت و از ظـرفیت آنـها در راستای پیشرفت یا افزایش یادگیری، مهارت های ادراکی، رقابت ها اجتماعی سالم و یا تساهل و مدارای اجتماعی بهره برد.
برای ایجاد یک محیط رسانه ای بهتر برای کودکان و بزرگسالان و همچنین به رسمیت شـناختن حـقوق مخاطبان در عمل، همزمان باید راه های زیادی پیموده شود که عبارتند از: کوشش برای تنوع تولیدات و کیفیت بالای محتوای رسانه ها به نحوی که نیازهای مـختلف مـخاطبان را برآورده سازد، تلاش برای کـارکردی بـودن نظارت داخلی بر رسانه ها و سعی در ارائه آموزش رسانه ای یا سواد رسانه ای با کیفیت مناسب. (فون فی لیتزن، ۱۳۸۴: ۱۲۳)
نتیجه گیری
فرهنگ زندگی، متاثر ازتفسیر ما از زندگی اسـت و هـر هدفی را برای زندگی تـعیین کـنیم، سبک خاصی را به همراه می آورد. مفهوم سبک زندگی یعنی انطباق دادن یک رهیافت سبک داده شده در زندگی. سبک زندگی را می توان مجموعه ای از تلقی ها، ارزش ها، شیوه های رفتار، حالت ها، سلیقه ها و عملکردها دانست که فرد آنـها را بـه کار می گیرد چون نه فقط نیازهای روزمره او را بر آورده می سازد، بلکه روایت خاصی را هم که وی برای هویت شخصی خود برگزیده است، در برابر دیگران تجسم می بخشد. عملکردهایی که در عرصه های مختلف زندگی از جـمله نـوع پوشش، خـوراک، زبان، ادبیات، مد، مصرف فرهنگی، رفتارهای شخصی، نحوه ی گذران زندگی و اوقات فراغت و… تجسم می یابند.
امتیاز انسان بـر سایر موجودات در آن است که نحوه و ماهیت رفتارهای او نسبت سایر موجودات مـتفاوت بـه نـظرمی آید. به عبارت دیگر انسان ها به گونه ای عمل می کنند که موجودات دیگر توانایی انجام آن را دارا نمی باشند. رفتار انسان ها هـمواره بـا تفکر، اندیشه و تدبر همراه می باشد از این رو می توان گفت: عمل به معنای رفتار مـعنی دار و آگـاهانه اسـت؛ اما از سوی دیگر تلاش انسان برای ایجاد و برقراری ارتباط و رابطه با سایر اعضای جامعه بـه میل طبیعی او به اجتماعی زندگی کردن مربوط می شوند. به عبارت دیگر این تـمایل انسان ها را به سوی ایجاد روابـط بـا دیگران سوق داده و موجبات تداوم حیات اجتماعی جوامع رافراهم می سازد. شیوه ی زندگی جدید، که طبعا در حد خود، بیانگر فلسفه ای خاص نیز هست، به مراتب بیشتر از فلسفه ها و الهیات و یا ایدئولوژی های جدید و به نـحوی مستقیم و بدون واسطه آن چنان بر جوانان مسلمان تأثیر می گذارد که می توان شواهد آن را تقریبا در همه ی مراکز شهری بزرگ جهان اسلام و به طریق اولی میان جوانان مسلمانی که در مغرب، زندگی یا تحصیل می کنند، دیـد.
شـیوه زندگی جدید، بیانگر گریز جدی از هنجارها و معیارهای دنیای متجددی ست که تاکنون برقرار بوده و در عین حال، تالی منطقی همان هنجارهاست.
پوسته فرهنگ غربی پیشرفت ظاهری است اما، باطن آن سبک زنـدگی مـادی، شهوت آلود گناه آفرین و هویت زدای ضد معنویت است.
اصل اصالت لذت و اصالت منفعت به عنوان دو اصل اساسی جاری در زندگی مردم مغرب زمین بر اساس مفاهیم فلسفه اومانیسم تعریف می شود. اومانیسم، ماده گرایی، سـکولاریسم، خـردگرایی، فردگرایی و جهانی شدن پایه و اساس تفکر در مغرب زمین را شکل می دهند.
سبک زندگی غربی به همراه نشانه هایی همانند سنت گریزی، دین گریزی، معنویت گرایی در زندگی فرد بروز می یابد و او را به بهره مندی از لذت های آنی سوق مـی دهد. و تـاثیر زیـادی در روابط جنسی و شهوت آلود وی دارد. ورزش و رسانه نـیز دو نـماد مـهم از این شیوه و سبک زندگی می باشند.