وارونگی لباس دین بر قامت ناراست استعمار
واقعیت این است که استعمار جهانی برای سلطه بیشتر و بهتر بر سرزمینهای اسلامی هدفی را نشانه رفت که اهمیت و نقش بی بدیل آن در عرصهی اجتماع و در میان مردم محرز گردیده بود.
«دشمن امروز بر روى چند نقطه تکیهى اساسى دارد….یکى از آنها رقیق کردن اعتقادات اسلامى و احساسات اسلامى و رسوخ دادن تفکرات الحادى و شبهالحادى از طرق مختلف است؛ این جزو سیاستهاى اینهاست.» این عبارات بخشی از بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با نمایندگان مجلس درباره ی رمزگشایی از سناریوی سلطه گران است…
واقعیت این است که استعمار جهانی برای سلطه بیشتر و بهتر بر سرزمینهای اسلامی هدفی را نشانه رفت که اهمیت و نقش بی بدیل آن در عرصهی اجتماع و در میان مردم محرز گردیده بود. استعمارگران از طریق عوامل و عناصر خود در کشورهای هدف دریافتند که دین و رهبران دینی مهمترین عامل اقتدار، وحدت و یکپارچگی جوامع اسلامی میباشند؛ لذا تیر تدبیر خود را به سمت این هدف نشانه رفتند.
حاصل چنین رویه ای، ایجاد و حمایت از فرقههای شبه دینی، تفکرات الحادی، عرفانهای کاذب و … بوده و هست. این رویه در دوران معاصر به شکل ایجاد و حمایت از فرقههای شبه دینی تبلور یافت که نمود عینی آن فرقه های وهابیت در عربستان، بابیگری در ایران و قادیانی ها در هند است.
جالب توجه اینکه شرق و غرب در اتخاذ چنین رویکردی با یکدیگر همگام و همنوا بوده اند. در اردوگاه شرق در سیاستهای آموزشی «کارل مارکس» چنین آمده که برای موفقیت در راه خود باید آموزههای ماتریالیستی را در پوشش تعالیم دینی در جوامع اسلامی نشر دهیم.
در اردوگاه غرب نیز «ملکم» چهرهی مشهور وابسته به فراماسونری به این نتیجه میرسد که اگر بخواهیم به سهولت اهداف خویش را محقق گردانیم، باید تفکرات غربی مبتنی بر لیبرالیسم را در لفافهی دین به مردم مسلمان عرضه بداریم.
بر همین اساس بود که دولت انگلستان ـ استعمار پیر ـ برای نفوذ در سرزمینهای اسلامی به ویژه ایران، طرح و برنامهای مفصل تدارک میبیند و برای ایجاد شکاف اعتقادی میان مردم مسلمان ایران بودجهی هنگفتی در نظر میگیرد و از همین زمان شعبه ویژهی امور دینی و اوقاف در کنسولگریهای انگلیس در شهرهای ایران، به ویژه شهرهای مذهبی نظیر مشهد، قم، شیراز و نیز در شهرهای عراق شروع به فعالیت میکند. در این شعبههای جدیدالتأسیس چندین کارشناس امور دینی عضو وزارت مستعمرات انگلستان، که اطلاعات قابل توجهی پیرامون ادیان و مذاهب داشتند و به زبانهای محلی مسلط بودند، مشغول کار میشوند و با بودجهی مخصوصی که دولت انگلستان ظاهرا از موقوفهای موسوم به «صوبه اود» در اختیارشان قرار داده بود، برنامههای خود را به اجرا در میآورند.
«سر آرتور هاردینگ» که در برههی مورد بحث سفیر دولت انگلستان در ایران بود، این بودجهرا به یک اهرم قدرتمند تشبیه نموده و مینویسد: «اختیار تقسیم وجوه موقوفه صوبه اود در دستهای من مانند اهرمی بود که با آن میتوانستم همه چیز را در ایران و در بینالنهرین بلند کنم و هر مشکلی را حل و تصفیه نمایم.»
در ایران، اتخاذ رویکرد مورد اشاره از سوی استعمار به طور مشخص به وقوع جنگهای ایران و روس بازمیگردد. واقعهای که قدرت بیبدیل دین و جایگاه والای رهبران دینی را به رخ استعمار کشید. عوامل و عناصر استعمار در جریان جنگهای ایران و روس و نیز پس از آن به چشم خود میدیدند که در هر نقطهای از کشور هر جنبش، حرکت و خیزشی که علیه استعمار به پا میخیزد، خاستگاه، زادگاه، هدایتگر و راهبر آن رهبران دینی هستند. بارزترین نمونهی این جنبشها و خیزشها پس از جنگهای ایران و روس، نهضت تنباکو بود. نهضتی که طی آن فتوای یک عالم دینی استعمار و اسبتداد را به زانو درآورده و تسلیم ساخت.
به هر تقدیر، زمانی که استعمار به قدرت واقعی دین و جایگاه ویژهی روحانیت آگاه پی برد، در صدد بر آمد تا با ایجاد جنگ نرم در برابر روحانیت قد علم کند. از همین رو، در این دوره جریان بابیگری را در مقابل تشیع و «علی محمد باب» را در برابر علما علم کرد. در ادامه به تفصیل در مورد ارتباطات بابیت ـ که بعدها به بهاییت منجر گردید ـ و بهاییت به عنوان فرقههای دستساخت استعمار بیشتر سخن خواهد رفت.
اسناد و مدارک موجود حکایت از آن دارد که مأموران دولت انگلستان مدتها پیش از آنکه سید علی محمد باب ادعای خویش را مطرح سازد، او را زیر نظر داشتند. به استناد اسناد و مدارک متعدد بهایی و غیر بهایی علی محمد توسط شخصی به نام «ملاحسین بشرویهای» تعلیم دیده است. ملاحسین بشرویهای شخصی است که «آرتور کونولی»،افسر اطلاعاتی انگلستان صراحتا به جاسوس بودن وی اشاره می کند. ازسویی دیگر به استناد اعتراف «کنیازدالگورکی»، افسر اطلاعاتی روسیه تزاری کهبعدها سفیر روسیه در ایران شد، ملاحسین، محمدعلی شیرازی را انتخاب میکند و راه و روش بابیت را به وی میآموزد.
مأموران انگلیسی همواره گزارش فعالیتهای باب وپیروانش را به لندن میفرستادند. در سند موجود در بایگانی وزارت امورخارجهی انگلستان، به تاریخ ۲۱ ژوئن ۱۸۵۰ که توسط یکی از عوامل انگلیسی از تهران به لندن و خطاب به «لرد پالمرستون« فرستاده شده، آمده است:
«جناب لرد پالمرستون برحسب تعلیمات جناب لرد، اینجانب افتخار دارد شرحی درباره مسلک جدید «باب» را ارسال دارم. مطالب محتوی در شرح شمارهی یک، از شرحی گرفته شده، که توسط یک تن از مریدان باب به من داده شده است و البته من شکی در صحت مطالب آن ندارم … در یک جمله، این سادهترین مذاهب است که اصول آن در ماتریالیسم، کمونیسم و لاقیدی نسبت به خیر و شر کلیهی اعمال بشر خلاصه میشود. …»
علاوه بر موارد مذکور برخی منابع و شواهد تاریخی حکایت از آن دارند که پس ازحضور پنج سالهی علی محمد باب در تجارتخانهی داییاش در بوشهر و ارتباط با کمپانیهای یهودی و انگلیسی مستقر در این بندر و کارگزاران آنها بود که وی درسال ۱۲۶۰ق دعوی خود را اعلام کرد و با حمایت کانونهای متنفذ و مرموزی به سرعت شهرت یافت.
لازم به ذکر است که حمایت از فرقههای منحرف و تفکرات الحادی در ایران تنها محدود به انگلستان نمیشد؛ بلکه رقیب استعماری این دولت، یعنی دولت تزاری روسیه نیز فرقهی بابیه و نیز بهاییت را زیر چتر حمایتی خویش قرار داده بود.
در این باره منابع بهایی تصریح دارند که پس از ترور نافرجام ناصرالدین شاه به دست بابیان که در ۲۸ شوال ۱۲۶۸ ه.ق صورت گرفت و در پی آن هواداران باب تحت تعقیب قرار گرفتند، حسینعلی نوری (بهاء الله) که شدیدا در مظان اتهام و تحت تعقیب نیروهای دولتی بود، به خانهی منشی سفارت روس در زرگنده پناه برد و سفیر روس به حمایت علنی ازوی پرداخت. وی حتی به حسینعلی نوری پیشنهاد کرد که به روسیه رفته و از پذیرایی دولت تزاری بهرهمند شود. پس از آزادی بهاء از زندان و تبعید وی از سوی دولت ایران به عراق نیز نمایندهی سفارت دولت روس، حسینعلی را تا مرز بغداد همراهی کرد که مبادا گزندی به وی برسد.
حمایتهای بیگانگان و به طور مشخص دولت انگلستان از فرقه بابیه پس از اعدام باب و تبعید رهبران اصلی این فرقه نه تنها قطع نگردید بلکه تشدید یافت. «لرد کرزن»، سیاستمدار مشهور انگلیسی در کتاب «ایران و مسألهی ایران» تصریح میکند: «صبح ازل که در قبرس سکنی داشت مقرّری خاصی از دولت انگلستان دریافت مینمود.» لازم به ذکر است که پس از خروج رهبران بابی از ایران تدریجا پیروان حسینعلی نوری معروف به بهاالله سازمان متشکلتری یافته و ادامهی کار این فرقه در قالب بهاییت دنبال شد و از این پس حمایتهای استعمارگران متوجه شخص بهاء الله و فرقهی بهاییت گردید.
پس از حسینعلی نوری، «عباس افندی»، مشهور به «عبد البهاء»، رهبری فرقهی بهاییت را بر عهده گرفت. وی در سالهای ۱۹۱۳- ۱۹۱۱ سفری به اروپا و آمریکا کرد. این سفر در واقع نشانی آشکار از پیوند عمیق میان سران فرقهی بهایی و کانونهای استعماری و به طور مشخص فراماسونری بود. سفر مذکور «سفری کاملا برنامهریزی شده بود. بررسی جریان این سفر و مجامعی که عباس افندی در آن حضور یافت، نشان میدهد که کانونهای مقتدری در پشت این ماجرا حضور داشتند و میکوشیدند تا این پیغمبرِ نوظهور شرقی را به عنوان نماد پیدایش مذهب جدید انسانی آرمان ماسونی ـ تئوسوفیستی، معرفی کنند.»
با وقوع جنگ جهانی اول ارتباطات انگلیسیها با سرکردهی بهاییان، عباس افندی، گسترش بیشتری یافت و عبدالبهاء به مثابه عنصری مطیع در خدمت مقاصد استعمارگران که اکنون در صدد متلاشی ساختن بزرگترین امپراطوری اسلامی، یعنی عثمانی، بودند، نقش آفرینی کرد. البته دولت انگلستان نیز قدردان خوشخدمتی عبدالبها بود و زمانی که جانش در پی خشم سلطانی عثمانی از خیانتهای وی به خطر افتاده بود، دولت بریتانیا با فوریت برای نجات او ونزدیکانش دست به کار شد.
به گونهای که «لرد بالفور»، وزیر خارجهی انگلیس طی تلگرافی به «ژنرال آلن بی» دستور داد: «به جمع قوا در حفظ وصیانت عباس افندی و عائله و دوستان او بکوشد». متعاقب این امر، آلن بی پس از فتح حیفا به لندن تلگراف نموده و از مصادر امور تقاضا کرد که: «صحت و سلامت عباس افندی رابه دنیا اعلام نمایند.» اظهار لطف دولت بریتانیا نسبت به عامل مطیع خویش به همین جا ختم نشد بلکه پس از تحکیم پایههای قیمومت انگلیس بر فلسطین، بابت «خدمات صادقانه و مستمر» عباس افندیبه «آرمان بریتانیا» و استفادهی افسران بریتانیایی مستقر در حیفا از نفوذ و نظریات ارزشمند پیشوای بهاییت، «نشان شوالیه» و لقب عالی امپراتوری بریتانیا، یعنی لقب «سِر» به وی اعطا گردید.
استعمار انگلستان به قدری با تشیع دشمنی داشت و در مقابل آن از فرقهها و نحلههای منحرف حمایت مینمود که به گفتهی یکی از سیاستمداران دورهی پهلوی «در سفارت انگلیس اگر میخواستند ازایرانیان استخدام کنند، حتما یا یهودی یا ارمنی یا بهایی، گهگاه زرتشتی و برای مشاغل نازلتر از قبیل فراشی و نامهرسانی و باغبانی و غلامی از پیروان فرقهی علیاللهی(غلاه) بر میگزیدند و به عبارت دیگر، خدمتگزاران بومی سفارت انگلیس از هر فرقهای بودند،غیر از شیعهی اثنی عشری»
هر چند با پیروزی انقلاب اسلامی بساط بسیاری از فرقههای دست ساختهی استعمار برچیده شد و دست فراماسونها و خودباختگان و خویش فروختگان از قدرت کوتاه گردید، اما تلاشهای بیگانگان به هیچ وجه فرو ننشست؛ بلکه آنان با بهرهگیری از روشها و شیوههای جدید در کنار شیوههای قدیمی به کار خود ادامه دادند. آنان ضمن اینکه از فرقههایی نظیر بهاییت و امثالهم حمایت میکردند، فرقهها و نحلههای منحرف، اندیشهها و تفکرات الحادی و حتی روشهای تجاری منحرف نوینی را در لایههای مختلف اجتماع رسوخ دادهاند که شیطان پرستی، عرفانهای کاذب، شرکتهای هرمی و … قسمتی از این تلاشها هستند.
در پایان لازم به ذکر است که علی رغم ممنوعیت قانونی فعالیت بهاییان در ایران که در سال ۱۳۶۲ و با حکم دادستانی وقت انجام گرفت؛ این فرقه پس از مدتی مجددا سر برآورده و در قالب فعالیتهای اقتصادی و فرهنگی توانست تجدید حیات نماید. به گونهای که در جریان فتنهی ۱۳۸۸ این گروه به وضوح نقشآفرینی کرد و با استفاده از فرصت به وجود آمده، هر آنچه میتوانست نسبت به دین اسلام و مذهب تشیع هتک حرمت نمود.