شهید هاشمی نخستین فرمانده کمیته انقلاب مرکزی/ عضو نیروی کلاه سبز
سید مجتبی هاشمی متولد ۱۳۱۹ شمسی در محله شاهپور تهران، نخستین فرمانده کمیته انقلاب مرکزی بود. از او به عنوان فرمانده جنگ های نامنظم ایران نام برده اند.
به گزارش خبرگزاری افسران، سیدیحیی رحیم صفوی در تشریح خاطرات خود از حصر آبادان می گوید: گروه فدائیان اسلام به فرماندهی سردار بزرگ و شجاع سیدمجتبی هاشمی یکی از بهترین و قوی ترین گروهها درابتدای جنگ بودند. حیطه فعالیت آنها در آبادان بود و مسوولیت آنها عمدتا از تهران میآمدند.
من یک بار بیشتر ایشان را ندیدم ولی انصافا شخص سیدمجتبی هاشمی یک شخصیت کاریزماتیک بود و هیکلی بسیار ورزیده و ورزشکاری و چهره بسیار نورانی داشت و شجاع بود. گروه فدائیان اسلام تا زمان شهادت سید مجتبی هاشمی، یکی از بهترین و سازماندهیشدهترین گروهها بود. آموزشهایشان منظم بود و سلاح و تجهیزات داشتند و تدارک و پشتیبانیشان هم منظم بود. در یکی دو تا عملیات شرکت داشتند. تا جایی که در ذهنم است این گروه در شکستن حصر آبادان هم نقش داشتند. عمدتاً هم از جوانان تهرانی بودند.
واقعاً هم فدایی اسلام بودند و اسم بامسمایی داشتند.این گروه هیچ ربطی به فداییان اسلام و مؤتلفه نداشتند. اینها نیروهای کمیته انقلاب اسلامی بودند و لباسشان لباس کمیته بود. خود سید مجتبی هم از فرماندهان عالیقدر کمیته بود. بعدها خود ما هم در حد توپخانه به آنها کمک مستقیم میکردیم و تجهیزات میدادیم. در آن زمان وانفسا که هیچکس نبود جلوی بعثیها بایستد گروه فدائیان اسلام در جبهه شمال آبادان واقعاً افتخار آفریدند. در دو سه عملیات هم حضور داشتند. آنها در عملیات باز کردن جاده ماهشهر به آبادان هم شرکت داشتند. خیلی هم شهید دادند، تعدادش را یادم نیست.
یکی از گروههای شجاع، فداکار، آموزشدیده و تابع بودند. اگر آنها نبودند آبادان در معرض خطر قرار میگرفت. جانشان را فدا کردند. در آبادان غذا نبود، تدارکات نبود، آتش و شهادت بود و فدائیان اسلام شهدای زیادی دادند.
در اوضاع سال ۵۹ که هر روز احتمال سقوط وجود داشت فدائیان اسلام انصافاً افتخار آفریدند و فداکاری کردند. مخصوصاً آقا سید مجتبی هاشمی که چهرهای نورانی داشت و آدم عارفمسلکی بود. یعنی معنویت داشت، صلابت داشت و مدیریت داشت. خیلی هم جذبه و قیافه زیبایی داشت. چهرهای نورانی داشت. خدا او را رحمت کند. ایشان محور نیروهایی شده بود که به جبهه میآمدند. البته بعضیها هم یک مقدار ناخالصی داشتند ولی این جنگ همه ناخالصیها را از بین برد.
فرمانده جنگ های نامنظم ایران که بود؟
او پس از طی دوران متوسطه تحصیل، به ارتش آمد و به دلیل اندام ورزیده و قدرت بدنی زیاد، عضو نیروهای کلاه سبز شد. مدتی بعد اما از ارتش بیرون آمد و در زمره مخالفان رژیم پهلوی درآمد. از سال ۴۲ شروع به پخش اعلامیه و نوارهای سخنرانی امام خمینی (ره) کرد.
زندگی او پیش از انقلاب، با گریز از دست نیروهای ساواک همراه بود. در زمان ورود امام از نوفللوشاتو به تهران، عضو کمیته استقبال از ایشان بود. پس از آن پیروزی انقلاب بهسرعت کمیته نیروهای انقلابی منطقه ۹ تهران را تشکیل داد.
سفر به دستور خلخالی
مجتبی هاشمی را فرمانده جنگهای نامنظم ایران دانستهاند. بعد از ناآرامیهای کردستان، هاشمی از سوی خلخالی مأمور به شناسایی و دستگیری ضدانقلاب شد و به پاوه رفت. یک بار خواست با نیروهایش به جبهه برود که اتوبوس پیدا نکرد. موضوع را به خلخالی اطلاع دادند، وی میگوید خود را با دو اتوبوسی که با آنها مواد مخدر حمل میشده و الان توقیف است، به جبهه برسانید و بعد که به مقصد رسیدید، راننده را آزاد کنید.
پس از خواباندن غائله کردستان و چند روز پس از آغاز جنگ ایران و عراق به همراه عدهای از دوستان و همرزمان بهصورت مستقل و داوطلب روانه آبادان شد و به انجام جنگ چریکی علیه عراق پرداخت. مدرسه محل استقرار او و یارانش، فداییان اسلام نام داشت و به همین خاطر گروه او نام فدائیان اسلام گرفت. گروه چریکی او نقش به سزایی در عدم تسخیر آبادان توسط عراق و رفع حصر این شهر داشت.
هاشمی و خانوادهاش بارها از سوی سازمان تروریستی مجاهدین خلق به مرگ تهدید شدند. هاشمی بعد از مدتی از جنگ، به تهران برگشت و مغازه لباسفروشی دایر کرد. او در سال ۱۳۶۴ در آستانه ماه مبارک رمضان از سوی گروه تروریستی سازمان مجاهدین خلق ترور شده و به شهادت رسید.
او در بخشی از وصیت نامه اش نوشته است:
امیدوارم که خداوند گناهانم را مورد بخشش قرار دهد. از کلیه کسانی که به طریقی دینی به آنها دارم طلب مغفرت میکنم. خواهش میکنم مرا ببخشید تا خدای مهربان هم شما را ببخشد. کسانی که به من دینی دارند، همه آنها را میبخشم، امید که خدای قادر متعال همه آنها را بیامرزد. از پدر و مادر عزیزم حلالیت میطلبم و همسر و فرزندانم را به شما میسپارم. امید که آنان را در جهت دین مبین اسلام به رهبری امام تشویق کنید. از همسر و فرزندانم که نتوانستم بیش از این وسیله آسایششان را فراهم نمایم، طلب بخشش میکنم. از خواهران و برادرانم حلالیت میطلبم. توصیه من به شما عزیزان این است که «خدا را فراموش نکنید».