عوامل بی اعتنایی لیبرالیسم به تربیت دینی (بخش دوم)
از نظر قرآن اهل کتاب محترماند و گاه مسالمت و صلح می توانند با مسلمانان زندگی و دادوستد کنند. سیره پیامبر اعظم با این گروه نیز چنین حکایتی دارد.
این پرسش رخ می نماید که در سیره و سنت اجتماعی امیر مؤمنان علیه السلام شهروندان غیر مسلمان چه جایگاهی دارند؟ آیا آنان حق دارند که بر اساس آموزههای دین خود زندگی کنند و آن تعالیم را، دست کم، به یکدیگر آموزش دهند؟ این مسئله در تمام ادوار تاریخ و برای همه جوامع بشری، به خصوص دوران معاصر که مقوله چند فرهنگی یک اصطلاح جا افتاده است، مطرح بوده و هست.
از نظر قرآن اهل کتاب محترماند و گاه مسالمت و صلح می توانند با مسلمانان زندگی و دادوستد کنند. سیره پیامبر اعظم با این گروه نیز چنین حکایتی دارد. پیمانهای نبود تعرض که بین شخص آن حضرت و یهودیان مدینه بسته شد، شاهد مدعایند. برای نمونه، در متن یکی از این پیمانها آمده است: « … هر یهودی از ما پیروی کند یاری می شود و با دیگر مسلمانان مساوی است. بر او ستم نمی شود و دشمنش یاری نمی شود… یهود بنی عوف و بندگانشان با مسلمانان در حکم یک ملت اند. یهودیان دین خود را دارند و مسلمانان دین خود را… )
در این پیمان و در پیمان دیگری که با سه گروه معروف مدینه، یعنی بنی نضیر، بنی قریظه و بنی قینقاع، منعقد شده است یهود کاملا به رسمیت شناخته شده اند، و در نتیجه، اجازه هر گونه فعالیت دینی و آموزشی خود را دارند. در نتیجه گیری آغازین باید بین سیاست کلان و کلی حکومت در برنامه ریزی فرهنگی، از یک سو، و شیوههای جزئی مثل برخورد با اهل کتاب، از سوی دیگر، فرق بگذاریم.
ب- عامل تاریخی تحلیل نادرست از نقاط ضعف کلیسا پلورالیسم دینی با اوضاع تاریخی عصر نوزایی نیز بی ارتباط نیست؛ زیرا دست کم دو مورد از عوامل نوزایی به اوضاع و احوال دین مسیحیت در آن زمان مربوط می شود یکی عقاید خرافی و دیگری عملکرد غیرموجه و ضد اخلاقی متولیان کلیسا، «در سده های حاکمیت کلیسا در غرب، که گاهی شاهان و امپراتورها حاکم بودند و زمانی پاپها و کشیش ها، و کلیسا داعیه دفاع از حاکمیت الهی را داشت… کلیسا در دو بعد علمی و عملی در جهت خلاف فطرت انسان گام برمی داشت».
وجود این دو نقطه ضعف، از یک سو، و ارزیابی و تحلیل نادرست ناظران از سوی دیگر، عامل تاریخی را شکل داده اند. اینک دو مورد مذکور را بررسی می کنیم:
۱. دین تحریف شده مسیحیت در مقام دین حاکم بر قرون وسطا – به ویژه عصر تاریکی – مشحون از کاستی ها و ایرادهای نظری بود. آموزه های عقل ناپسند و خرافی چهره دین را کریه ساخته بود، به گونهای که هیچ کس دین را قادر به تأمین نیازهای بشر نمی دانست. برای نمونه، عقیدۂ تثلیث، حلول خدا در حضرت عیسی ، گناه ذاتی انسان، اینکه خدا حضرت عیسی را به مثابه فدیه ای در مقابل خطاهای همه افراد انسان پذیرفته، و خرید و فروش بهشت و جهنم که به هیچ وجه قابلیت دفاع عقلانی ندارد، در روایت های رایج انجیل موجود است؛
۲. روحانیان مسیحی با مواضع و عملکردهای اجتماعی خود، بستر انزجار عمومی را فراهم می آوردند، و از آنجا که آنان هر کاری را در کسوت و در مقام متولیان دین انجام میدادند، خواه ناخواه این انزجار مردمی به باورها و اصول دین نیز سرایت می کرد. اینک سه مورد از انتقاداتی را که به شیوه عملی متولیان مسیحی وارد شده است، مرور می کنیم:
الف- بیش از دویست سال جنگ های صلیبی که همگی از تعصب کور ناشی می شد و با دروغ گفتن درباره اسلام و مسلمانان همراه بود، برای اثبات خودخواهی و وجود هوای نفس آنان کافی بود: «مسلمانان را به پرستش تندیس پیغمبر اسلام متهم می کردند و…. برای تطمیع سربازان عشرت طلب صلیبی افسانه های غریبی از ثروت سرشار مشرق زمین، و به دروغ، داستانهایی از پری پیکران زیباروی، که در انتظار سربازان جنگجو و دلاور نشسته بودند، بر سر زبانها جاری می ساختند».
شکست های مکرر و ناکامی نهایی کلیسا در آرزوهای دور و درازی که داشت، زمینه بی اعتمادی و روی گردانی مردم از متولیان دین و سرانجام، بی اعتقادی آنان به دین را فراهم آورد؛
ب- مسئله دیگر موضع متحجرانه ای است که با هزینه کردن از دین در برابر ابداعات و اختراعات می گرفتند. این مسئله در مورد همه ادیان الهی رخ می دهد که گاه دستاوردهای علمی با ظاهر گزاره های علمی متون مقدس تعارض دارد. راه حل مشترکی که بیشتر صاحب نظران اسلام برای این معضل ارائه کرده اند این است که گاهی مراد واقعی آیه در بطن آن نهفته و از دسترس ما دور است. اساسا دین برای مطالعه پدیده های طبیعی و کشف روابط میان آنها نیامده، پس تحقیقات تجربی بنابر ضوابط علمی خود آزاد است. به عبارت دیگر، این کار در شأن دین نیست تا در برابر دانشها و عالمان تجربی موضع بگیرد.اما کلیسا در قرون وسطا این نوآوری ها را برنمی تافت و بر صاحبان آن سخت می گرفت؛ حتی اگر این ابتکارات علمی به دست مسیحیان متدینی مانند گالیله صورت می گرفت. کلیسا، حتی به اسم مبارزه با خرافات و به ویژه سحر و جادو، به تفتیش اندیشه های مخالفان خود می پرداخت. منشور کلیسا بر این اساس استوار بود: «بسیاری از مسیحیان دورافتاده از اصالت آیین، با ابلیسان اتحادی شیطانی برقرار کرده اند و پاپ به متصدیان تفتیش افکار توصیه کرد مراقب چنین اعمالی باشند».
در چنین فضایی بود که تعارض میان علم و دین شکل گرفت و رفته رفته به شکاف عمیقی میان این دو قلمرو تبدیل شد. در غرب، متفکرانی مثل گالیله، دکارت و نیوتن، برای گشودن این گره از کار معارف دینی و بشری، هر یک راه حلی ارائه کرده اند، اما روح مشترک در همه نظریههای مزبور جدایی دو قلمرو علم و دین است؛
ج- سومین مورد در این بحث، فسادی است که دامنگیر اخلاق آنان شده بود. در این قسمت، از میان همه شواهد موجود، فقط به گزارشی که قدیسه کاترین سینایی ارائه داده است بسنده می شود: «به هر سو بنگرید، چه به روحانیان دنیوی – یعنی کشیشان و اسقفان – چه به راهبان فرقه های مختلف، چه به روحانیان عالی مقام، اعم از کوچک و بزرگ، پیر و جوان، هیچ چیز جز گناه نمی بینید. گند تمام این شرور، با عفونت گناهی کبیر، مشام مرا می آزارد. چنان کوته نظر، طماع و لئیم هستند… که از مراقبت روح دست شسته اند، از شکم خود خدایی ساخته اند، در بزم ها بی نظم می خورند و می آشامند و آنگاه فورا به پلیدی می افتند و در شهوت، غوطه می خورند..، کودکان خود را با مال بینوایان تغذیه می کنند… از مراسم دعا چنان می گریزند که گویی از زهر».
به گواهی تاریخ، مجموع این عوامل باعث روی گردانی قاطبه مردم، به ویژه قشر تحصیل کرده، از دین مسیحیت و متولیان آن شد: حقیقت آن است که عملکرد متولیان کلیسا در مقام الگوهای دین از آنچه بایسته بود، بسی فاصله داشت و باید به منتقدان بسیار حق داد. اما سخن در این است که چرا باید گناه یک گروه را به عقاید آنان نسبت دهیم؟ آیا ممکن نیست که کسانی باشند با عقاید صحیح، ولی رفتارهای غلط؟ منطقا چه تلازمی میان ضعف عملکرد با فساد اخلاقی پیروان یک دین و بطلان معارف و محتوای آن دین هست؟ اشتباه نشود. با این سخن نمی خواهیم گناه بزرگان مسیحیت را بشوییم، بلکه بحث بر سر اعتبار این گونه قضاوتهاست. در اینجا مغالطهای صورت گرفته که سبب تعمیم نابجا شده و حکم پدیده ای را به پدیده ای دیگر سرایت داده اند. این خطا البته در میان عوام هر جامعه ای رایج است، اما از فرهیختگان چنین انتظاری نمی رود.
بیطرفی در فرایند تربیت دینی که یکی از سیاست های راهبردی تعلیم و تربیت لیبرال است، از عوامل گوناگونی ناشی می شود..
واقعیت آن است که اندیشه وران غرب غیر از مسیحیت، با دین دیگری آشنا نبودند و اگر هم اندک اطلاعاتی داشتند، موانعی مثل تعصب دینی، به خصوص پس از دو قرن جنگ های صلیبی، اجازه تحقیق و تفحص به آنان نمیداد) تا انتظار داشته باشیم حساب هر دینی را جداگانه بررسی کنند. راز بی مهری مکاتب فکری و نظریات علوم انسانی به ادیان در همین نکته نهفته است. به هر حال، این نیز مغالطهای دیگر بود که سبب شد تا اندک اندک، نوعی بی توجهی به اصل و اساس دین رواج یابد. این روحیه در هر حوزه ای وارد می شد، بی اعتنایی به حقیقت دین را سرلوحه یک برنامه موفق به حساب می آورد. به نظر می رسد که رگه هایی از این طرز تفکر در «آموزش ادیان» نیز وجود دارد.
ج- عامل روان – جامعه شناختی؛ غفلت از نقش هدایتی مربی دینی از جان استوارت میل نقل شد که می گوید دو شیوه «آموزش ادیان مختلف» و «عرضه یک دین واحد از نظر توفیق در هدایت افراد، فرقی با هم ندارند؛ معلم و مربی هیچ نقشی در دیانت افراد ندارند. آن که دین را بخواهد، در هر شرایطی با دیانت خواهد بود و آن که آماده پذیرش نیست، به دست دیگران با دین صلح نخواهد کرد. گویا تربیت پذیری در امور دینی مانند یک فرایند «تنکارشناختی» است که دخالت دیگران در شدت و ضعف آن تأثیری ندارد و میزان پذیرش فرد به آمادگی درونی خود او بستگی تام دارد. پس محیط و عوامل پیرامونی از جمله معلم و مربی نمی توانند تغییری در آن پدید آورند. مربیان فقط باید منتظر آمادگی متربی شوند، وگرنه تلاش آنان آب در هاون کوفتن است.
این نظر در قلمرو تربیت دینی، نظیر دیدگاهی است که ژان پیاژه در زمینه رشد شناختی دارد. پیاژه رشد یا تحول را بر یادگیری مقدم می دانست و می گفت: تا رشد کافی در تنکارشناسی کودک صورت نگیرد، یادگیری متناسب با آن محقق نمی شود. بر این اساس، پیاژه مراحل گوناگونی از رشد را معین و تأکید می کند تا کودک به این مراحل سنی نرسیده باشد، توانایی درک مفاهیم مربوط به آن را نخواهد یافت. «مرحله ای از رشدشناختی، که کودک در آن قرار دارد، تعیین کننده ماهیت تفکر اوست و لذا، با آموزش نمی توان فراتر از رشد شناختی کودک در او یادگیری ایجاد کرده»(علی اکبر سیف، روانشناسی پرورشی، تهران، آگاه، ۱۳۷۹،ص۲۱۹.)
ویگوتسکی lev Semenovich Vygotsky ، دانشمند روسی، این نظر را رد کرده و معتقد است: فرایندهای شناختی یا تحول به دنبال فرایندهای یادگیری رخ می دهند. وی برای اثبات این مدعا نشان داده کودکانی که به تنهایی از عهده انجام دادن برخی تکالیف یادگیری برنمی آیند، به کمک بزرگسالان یا دوستان بالغ تر از خود اجرای آن کارها را می آموزند. توانایی کودک در حل مسائل به طور مستقل، نشان دهنده سطح رشد او و توانایی اش در حل مسائل به کمک دیگران نشان دهنده سطح رشد بالقوه اوست. منظور از «منطقه تقریبی رشده تفاوت بین سطح رشد کودک و سطح رشد بالقوه اوست.
از این نظریه می توان نتیجه گرفت که معلم در بالا بردن سطح رشدشناختی یادگیرندگان نقش بسزایی دارد. به عوض اینکه معلمان منتظر بمانند تا دانش آموزان به سطح مناسب رشدشناختی برسند و آنگاه آموزش مناسب را برای آنان تحقق بخشند، بهتر است دست بالا ببرند و با هدایت و راهنمایی، آنها را به سطح رشد بالقوه شان برسانند. اگر بخواهیم روش پیاژه و ویگوتسکی را با هم مقایسه کنیم، می توانیم بگوییم که روش آموزشی پیاژه روش یادگیری اکتشافی فردی است و روش ویگوتسکی بیشتر بر روش اکتشافی هدایت شده تأکید می کند.
از منظر روان – جامعه شناختی، همان نقصی که ویگوتسکی در نظریه پیاژه می بیند، در دیدگاه لیبرالهایی مثل جان استوارت میل نیز به چشم می خورد. اینان نقش و تأثیر هدایت افراد را در گرایش آنان به دین حق نادیده گرفته اند. البته همواره بوده اند افراد نادری که حتی از راه دور محورهای حق را یافته و به گرد آنان حلقه زده اند. ولی بسیارند کسانی که فقط در سایه محیط مناسب و به شرط وجود مشعل های نورانی هدایت می شوند، وگرنه از ظلمات ضلالت نجات نخواهند یافت. به زبان ویگوتسکی، به فعلیت رساندن این نیروهای بالقوه فقط در حضور مربیان و هادیان قوم و البته در فرض تحقق شرایط لازم و فقدان موانع محقق خواهد شد؛ به عبارت دیگر و به زبان فلسفی، تربیت دینی متوقف است توأمه بر «وجود عوامل» و «فقدان موانع». این درست است که اگر «موانع» از سر راه متربی برداشته شود، فطرت پاک او به سمت خوبی ها و حقایق هستی و از جمله معارف دین، گرایش خواهد یافت. اما این واقعیت منافاتی با ضرورت وجود «عوامل» به مثابه تسهیل کننده و هادی ندارد. مشکل تربیت دینی در جوامع غربی لیبرال به فقدان مقتضی باز می گردد، همان گونه که این مشکل در محیط های دینی موجود، از جمله جوامع اسلامی، بیشتر به وجود موانع مربوط می شود. بحث از موانع تربیت دینی به «آسیب شناسی» آن مربوط است که فرصت دیگری را می طلبد.
نتیجه گیری
بیطرفی در فرایند تربیت دینی که یکی از سیاست های راهبردی تعلیم و تربیت لیبرال است، از عوامل گوناگونی ناشی می شود:
اولا، آنان دین را اعتباری و حقیقت را در میان همه ادیان پراکنده می دانند و نه منحصر در یکی از آنها؛ ثانیا: رد کلیسای قرون وسطا به خطا رفته و به جای متولیان دین، خود دین را طرد کرده اند؛ ثالثا، از این واقعیت غافل اند که هدایت افراد تا چه حد به آنان کمک میکند تا حقیقت را دریابند.
مجموع این سه عامل، لیبرالیسم را درباره حقانیت و واقعیت دین مردد ساخته است. از این رو، پیروان آن مکتب در این زمینه حساسیتی ندارند، وگرنه امکان ندارد که انسان از آنچه مهم می داند چشم بپوشد. بدین روی، حکومت های لیبرال غیر از امور دینی و حق و باطل – به معنای کلامی آن – در مسائل دیگر، جانبدارانه عمل می کنند؛ اینان منفعت دارند نه حق مدار.
این شیوه کاملا با روش حکومتی علی بن ابی طالب (علیه السلام) مغایرت دارد. سخنان و سیره عملی حضرت نشان میدهد که ایشان برای ترویج دین حق و پایبندی مردم به آن، سرمایه هنگفتی هزینه کرده اند. در همین زمینه یکی از سیاست های اصولی و راهبردی حکومت علوی «دخالت مستقیم» در تربیت دینی است؛ و این نیست جز آنکه آن حضرت، در واقع حق را فقط در یک مسیر و یک صراط منحصر می دیدند و تمام سرمایه وجودی خود را وقف تعالی و عظمت آن می کردند، به گونهای که در سراسر گیتی، دین حق را از هر امر دیگری مهم تر می دانستند؛ درست مانند پیامبران (علیهم السلام). پیداست که چنین پیش فرضی چه لوازم و نتایجی در فرایند تعلیم و تربیت خواهد داشت و از اینجا می توان دریافت که سنت و سیره آن الگوی هستی به تمام معنا و در همه ابعاد، چه پیامی برای پیروان ایشان دارد. ایشان به محمد بن ابی بکر، والى مصر، فرمودند: از دین خود دفاع کن! این جمله، به تنهایی برای اهل سیاست، یک دنیا معنا دارد. مسئله بسیار مهم است و صدالبته آنچه مهم تر است نحوه دفاع می باشد که بحث جداگانهای می طلبد.