انسان و همجنس گرایی / نقد و بررسی دیدگاه Stoecesm
اثبات موارد همجنسگرایی به صورت دقیق در میان حیوانات نیاز به بررسی دقیق و علمی دارد که از این نوشته خارج است. با فرض اینکه وقوع چنین امری را در حیوانات ثابت بدانیم، به بررسی نکاتی پیرامون نوشته ای با عنوان «آیا همجنسگرایی در طبیعت دیده می شود» مندرج در سایت گویا نیوز می پردازیم.
«مطابق دیدگاه Stoecesm (که ۳۰۰ سال قبل از میلاد طلوع کرد) آنچه در طبیعت اتفاق می افتد منطقی و معیار سنجش رفتار انسان است. بنابراین تمام رفتارهای هماهنگ با طبیعت خوب تلقی میشود.» نویسنده با بیان این مطلب و ذکر مواردی از همجنسبازی در حیوانات سعی دارد وقوع همجنسبازی در انسانها را طبیعی و منطقی قلمداد کند.
اکنون به نقد و بررسی دیدگاه Stoecesm می پردازیم:
الف) یکی از اشکالات این دیدگاه آن است که تمام آنچه که در طبیعت اتفاق می افتد از غرایز حیوانات سرچشمه می گیرد. در حالی که انسان، منحصر در غرایز نیست. حالات و شئون وجودی آدمی بسیار فراتر از دایره تنگ و محدود غرایز است. انسان افزون بر غرایز، دارای ویژگیهای دیگری چون عواطف، فطرت و عقل نیز هست که هر یک از این موارد در جهتگیری رفتاری انسان نقش به سزایی دارد به هر حال عقل سلیم با توجه به ویژگیهای خاص انسان حکم میکند که رفتار انسانی همواره با آنچه که در طبیعت رخ می دهد هماهنگ نیست، در حالی که این مکتب، انسان را به پیروی از آنچه در طبیعت رخ می دهد دعوت میکند و از پیروان خود می خواهد چون موجوداتی بی اراده فقط از طبیعت تقلید کنند و این در واقع تنزل آدمیان به درجه و مرتبه حیوانات و چارپایان است و نمی توان انسان را محدود به غرایز و کششهای حیوانی دانست.
ب) یکی دیگر از اشکالات دیدگاه مذکور این است که هر آنچه که در طبیعت دیده میشود قابل سرایت به دنیای انسانها نیست و رفتار طبیعی و غریزی حیوانات مختص به دنیای حیوانات است و تسری این رفتارها به دنیای انسانها کار نامعقولی به نظر می آید. به عنوان مثال در موارد بسیاری مشاهده شده است که حیوانی پس از به دنیا آمدن نوزادان خود، آنان را بلعیده و یا اینکه در برخی از گونههای حیوانی پس از به دنیا آمدن نوزاد، حیوان نر و ماده آنان را در طبیعت رها کرده تا خود به رشدشان ادامه دهد و هزاران نمونه دیگر که با توجه به ویژگیهای خاص انسان قابل انطباق بر زندگی انسانها نیست، آیا چنین مواردی که در طبیعت مشاهده شده است قابل سرایت به انسان است؟ آیا هر آنچه که در طبیعت رخ می دهد ملاک رفتار انسان است و یا اینکه حد و مرزی برای آن باید قائل شد و اگر حد و مرزی دارد این حد و مرز کدام است؟
ج) نادیده گرفتن تعالیم آسمانی: طبق این دیدگاه ملاک رفتار انسان، هماهنگی آن با طبیعت است، یعنی انسان می تواند با تبعیت از طبیعت رفتارهای خود را شکل دهد و ملاک رفتار انسان منحصر در طبیعت است. بنابراین تعالیم آسمانی و وحی جایگاهی در تعیین رفتار انسان ندارد و با توجه به محدود بودن ادراکهای بشر قطعاً انسان هیچگاه مستغنی از وحی نبوده و نخواهد بود. نادیده انگاشتن وحی و نقش آن در تعیین رفتار انسان باعث شده است که این دیدگاه رفتار انسان را منحصر در رفتارهای دنیوی بداند و از رفتارهایی که منشأ اخروی و پایدار و حقیقی دارد غافل شود.
نویسنده در ادامه با دستاویز قرار دادن نظام احسن مینویسد، در عصر جدید و همزمان با توجه و بررسی بیشتر علوم تجربی به طبیعت و روابط میان موجودات، به این سؤال میان اخلاق گرایان خدا باور مطرح شد که اگر طبیعت و کل آفرینش را به عنوان یک مجموعه بی نقص که محصول یک آفریدگار بینقص است «فتبارک الله احسن الخالقین» پذیرفته باشیم، در این صورت مشاهده اتفاق افتادن رفتاری در طبیعت معیاری برای سنجش حسن و قبح عملی چنین عملی در جامعه انسانی نیز خواهد بود؟ به این معنا که اگر خداوند متعال چنین رفتاری را در میان دیگر مخلوقات خویش می پسندد پس چه دلیلی دارد که ما خود را از مجموعه قوانین آفرینش جدا بدانیم؟ اگر همجنسگرایی در میان حیوانات اتفاق میافتد از دو حال خارج نیست، یا این مسئله را به عنوان یک خطا و نقدی در خلقت این موجودات می پذیریم که در این صورت این خطا را به آفریننده آنها نسبت دادهایم (و این خلاف اعتقاد ما به دانش و قدرت و عدالت مطلق خداوند است) و یا اینکه آن را نیز به عنوان یک رفتار صحیح اما نادر می پذیریم که در این صورت شامل آفرینش انسان نیز می شود.
اکنون به بررسی متن بالا می پردازیم:
الف) منظور از اینکه کل آفرینش به عنوان یک مجموعه بی نقص است چیست؟ به بیان دیگر منظور از نظام احسن چیست؟ تأثیر و تأثر موجودات مادی در یکدیگر و تغییر و تحول و تضاد و تزاحم از ویژگیهای ذاتی جهان مادی محسوب می شود بگونه ای که اگر این ویژگیها نمی بود چیزی به نام جهان مادی، وجود نمی داشت. با توجه به وجود چنین تضادهایی در عالم ماده حکمت الهی اقتضاء دارد که سلسله های علل و معلولات مادی به گونه ای تحقق یابند که مجموعاً دارای کمالات وجودی بیشتری باشند، یعنی هنگامی که مجموع جهان را با یک دید کلی بررسی می کنیم، باید کمالات جهان از شرور و نواقص آن بیشتر باشد و این همان معنای نظام احسن است یعنی نظامی که در آن نسبت کمالات وجودی به شرور و نواقص بیشتر است. با توجه به نظام رمزآلود جهان، انسان با دیدن چند مورد نقص که قدرت تجزیه و تحلیل آنها را نداشته، نمی تواند نکات رمزآلود را به کناری گذاشته و وجود برخی از نواقص را دال بر عدم وجود نظام احسن در عالم هستی بپندارد.
به عنوان مثال انسان اگر کتابی را مطالعه کند و در سراسر کتاب دقت و درایت مؤلف را مشاهده کند و در چند مورد هم برخی عبارات مجهول بماند طبعاً حکم میکند که من مقصود مؤلف را در این چند مورد نمی فهمم، هرگز حکم نمیکند به دلیل لاینحل ماندن این چند مورد، مؤلف فاقد درایت و دقت و فهم و ادراک بوده است. بنابراین وجود برخی نواقص و شرور را نمیتوان به عنوان یک خطا و نقصی در خلقت موجودات پذیرفت بلکه بسیاری از این نواقص لازمه لاینفک جهان مادی می باشد یعنی اگر قرار باشد جهان مادی خلق شود این نواقص هم باید وجود داشته باشد. به طور خلاصه می توان گفت آنچه در طراحی نظام احسن هدف است، حصول بیشترین کمال ممکن از مجموع این نظام است، نه آنکه همه موجودات بدون هیچ گونه نقصی موجود باشند، بنابراین وجود برخی نواقص در صورتی که در مجموع به کمال بیشتر هستی بیانجامد، نه تنها با حکمت خداوند و نظام احسن سازگار نیست،بلکه نتیجه حکمت خداوند است.
ب) آیا با توجه به وقوع برخی نواقص می توان ادعا کرد که چنین نواقصی مورد پسند خداوند است؟
۱. برخی از متفکران بزرگ جهان، مانند افلاطون، فارابی و سنت آگوستین، وجود را مساوی خیر می دانند و بر این باورند که هر چه جامعه هستی بر تن کرد خیر است، در این فرض تمام شرور و نواقص عالم از نیستی ها متنزع می شوند، به عبارت دیگر وجود نفس خیر است و وجودی یافت نمی شود که بالذات شر باشد. بنابراین همه شرور عبارت از عدم وجودات و کمالات است، مانند سایه که عبارت است از عدم روشنایی نه این که سایه خود در مقابل نور و روشنایی وجود مستقلی داشته باشد. سایه، عدم نور است و عدم، احتیاجی به آفریننده ندارد. بنابراین مشاهده برخی از نواقص در جهان طبیعت دلیل بر آن نیست که این نواقص آفریده خداوند است و حال که چنین شد مورد پسند خداوند باشد بلکه این نواقص از عدم اتنزاع می شود و عدم نیازی به آفریننده ندارد. به بیان دیگر حیثیت شر بودن اشیاء که بازگشت به جهات عدمی می کند متعلق اراده الهی واقع نمی شود.
۲. همان گونه که قبلاً اشاره شد بسیاری از این نواقص که در عالم طبیعت رخ میدهد لازمه جهان مادی است. به دیگر سخن نظام علی و معلولی خاص در میان موجودات مادی برقرار است که لازمه وجودهای مادی میباشد و وقوع چنین نواقصی لازمه چنین نظام مادی است، بنابراین یا باید جهان مادی با همین نظام به وجود بیاید و یا اصلاً به وجود نیاید. با توجه به اینکه خیرات جهان بر نواقص آن غالب است و ترک خیر کثیر برای پدید نیامدن شر قلیل، خلاف حکمت الهی است، خداوند این جهان را خلق نمود. و با این بیان روشن شد که وقوع برخی نواقص به عنوان مثال وجود همجنسگرایی در حیوانات (چنانچه نویسنده ادعا میکند) دلیلی بر مورد پسند بودن آن از جانب خدا نمی باشد تا این سؤال مطرح شود حال که خداوند چنین رفتاری را در میان دیگر مخلوقات خویش می پسندد پس چه دلیلی دارد که خدا را از مجموعه قوانین آفرینش جدا بدانیم؟ بلکه چنین رفتارهایی (بر فرض اینکه در طبیعت وقوع آن ثابت شود) لازمه جهان مادی می باشد و نمیتوان آن را به خداوند نسبت داد.
در پایان به بررسی برخی از آثار همجنسگرایی می پردازیم و مضرات آن را برمی شماریم.
الف) خطر آلودگی به بیماری ایدز
بی تفاوتی و درهم و برهمی و تمایل دائمی به نزدیکی جنسی به آسانی میتواند سبب لجام گسیختگی و فسق و فجور جنسی شود. ارتکاب اعمال جنسی آن هم به صورت باز و در خارج از محیط خانواده و بدون رعایت شئون شرعی، انسانی، اخلاقی، عمده ترین شیوهآلودگی به ایدز است، علی الخصوص موقعی که ارتکاب اعمال جنسی (آمیزش، در خارج از شئون شرعی، انسانی و به دور از هنجارهای اجتماعی از طریق شیوهای غیر طبیعی همانند هموسکسوئلی (آمیزش مرد با مرد) لزبینی (آمیزش زن با زن) و اعمال جنسی آشفته صورت پذیرد، خطر آلودگی به ایدز به شدت افزایش می یابد.
ب) اختلالات در رفتار جنسی فرد
مردی که تمایل به جنس موافق دارد و یا زنی که از انحراف روانی رنج می برد هیچ کدام را نمیتوان مرد و زن کامل شمرد. ادامه رفتار همجنسگرایانه تمایلات جنسی را نسبت به جنس مخالف در انسان تدریجاً می کشد و رفته رفته فرد گرفتار ضعف مفرط جنسی و به اصطلاح سرد مزاجی می شود، به طوری که بعد از مدتی قادر به آمیزش طبیعی (آمیزش با جنس مخالف) نخواهد بود.
ج) رنج بردن از بیماریهای جسمی و روحی
با توجه به اینکه احساسات جنسی مرد و زن هم در ارگانسیم بدن آنها مؤثر است و هم در روحیات و اخلاق آنان، روشن میشود که از دست دادن احساسات طبیعی تا چه حد ضربه بر جسم و روح انسان وارد می سازد، و حتی ممکن است افرادی که گرفتار چنین انحرافی هستند چنان گرفتار ضعف جنسی شوند که دیگر قدرت بر تولید فرزند پیدا نکنند. این گونه اشخاص از نظر روانی غالباً سالم نیستند و در خود یک نوع بیگانگی از خویشتن و جامعهای که به آن تعلق دارند احساس می کنند. قدرت اراده را که شرط هر نوع پیروزی است تدریجاً از دست می دهند و یک نوع سرگردانی و بی تفاوتی در روح آنان لانه می کند و مضرات دیگر که به خاطر طولانی شدن کلام از ذکر آن خودداری می کنیم.
با توجه به این مضرات بر فرض اینکه تمام مطالب موجود در نوشته مذکور صحیح باشد و هیچ نهی و دستوری از جانب شرع مقدس اسلام مبنی بر ترک این عمل ناپسند وارد نشده باشد، آیا هیچ انسان عاقلی به خود اجازه می دهد که چنین عملی را مرتکب شود.