انقلاب فرامدرن / مؤلفههای فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی
فلسفه سیاسی گفتمان اسلام گرایی امام خمینی (ره)
در روند انقلاب اسلامی گروههای مختلف سیاسی حضور داشتند که هرکدام برپایه فلسفه سیاسی خاص خود، شرایط آن دوران و در واقع مشروعیت نداشتن رژیم پهلوی را تحلیل میکردند.بی آنکه بخواهیم وارد جزئیات هریک از این فلسفههای سیاسی شویم، فقط میخواهیم بر فلسفه سیاسی گفتمان اسلامگرایی که امام(ره) در رأس آن قرار داشت، متمرکز شویم.
روند شکل گیری اندیشه های اسلامی
درباره یک انقلاب، از ۳ زاویه میتوان صحبت کرد:
۱. رویدادها و وقایع انقلاب؛ که معمولاً به صورت تاریخ نقلی و حوادث بیان میشود؛
۲. براساس این تاریخ نقلی که انجام میشود؛
۳. یک بعد جدیتر و آن اندیشهای که در آن، وقایع تحلیلهای تاریخی خود را نشان میدهند.
به این زاویه سوم، فلسفه سیاسی میگوییم؛ یعنی فلسفه سیاسی پس از دو مرحله اول، بهتر خود را نشان میدهد؛ به همین علت هم فلسفههای سیاسی انقلابهای بزرگ، به طور اجمال به هنگام وقوع انقلابها مطرح میشوند. چرا که هنوز ابعاد آن واقعه بزرگ هنوز روشن نیست و مدتی باید بگذرد تا گرد و خاکهای انقلاب بخوابد و محیط روشن شود تا آن اصالتها و موارد جوهری را از موارد عرضی و مقطعی جدا کنند که در این زمان فلسفه سیاسی آن انقلاب را بهتر میتوان تحلیل کرد.
هر انقلابی مسلم فلسفه سیاسی خاص خود را به طور اجمال دارد. فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی هم در ذهن امام و نوشتههای ایشان وجود دارد. اما امروز پس از ۳دهه تفصیل میتوانیم این فلسفه سیاسی را با توجه به عوامل ذاتی انقلاب و نیز با عنایت به اینکه وقایع و تحلیل تاریخی انقلاب به اجماعی رسیده است، بهتر مشخص کنیم. پس به طور خلاصه میتوان گفت که خطوط کلی این فلسفه به اجمال در جریان انقلاب وجود داشته و امروز به طور تفصیلی آن اجمال مشخصتر شده است.
مهمترین مؤلفههای فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی
مهمترین رکنی که فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی، هم در اجمال مشخص کرد و هم در تفصیل تغییری نکرد بعد دینی آن است و اینکه، این فلسفه سیاسی، در عالم مدرن و با مدرنیته متولد نشده است. اولین مشخصه مدرنیته، سکولاریسم است. انقلاب اسلامی، انقلابی نیست که در افق مدرنیته متولد شده باشد. بنابراین، نه یک انقلاب مدرن است و نه ایک انقلاب پست مدرن.
شاید بتوان گفت انقلاب ترانس مدرن (فرامدرن) است. علت این است که این انقلاب در ذات خود، دینی است و انقلاب دینی، انقلابی نیست که بخواهد در دوره مدرنیته شکل بگیرد. از این رو، باید از عالم مدرنیته خارج شود. پس، اولین رکن فلسفه سیاسی انقلاب اسلامی، ضدیت با سکولاریسم و دینی بودن آن است که از همان آغاز خود را نشان داده است.
دو برداشت به ظاهر متفاوت در سخنان شما بود: «انقلاب اسلامی در عالم مدرن و با مدرنتیه متولد نشده است» و «انقلاب اسلامی، انقلابی نیست که در افق مدرنیته متولد شده باشد».
انقلاب فرا مدرن
غیرمدرن و ضدمدرن بودن به این معنا است که انقلاب اسلامی، در عالم مدرن نیست، بلکه خارج از آن است؛ چرا که شاخصه اصلی آن، دینی بودن است. حال آنکه مدرنیته به طور مشخص دینگرا نیست؛ نمیخواهم بگویم دین ستیز است به این معنا که مدرنیته در ذات خود هیچ آمیختگی با دین ندارد. از این رو، انقلاب اسلامی در بیرون افق مدرنیته ایستاده است.
مقصود این است که انقلاب اسلامی نمیتواند پیامد مدرنیته باشد، ولی حتی حاصل بحران مدرنیته هم نیست؛ چراکه اگر غیر از این بود، باید میگفتیم که انقلاب پست مدرن است. اینکه میگویم انقلاب اسلامی خارج از افق مدرنیته قرار دارد، به این معنا است که انقلابی فراتر از مدرنیته است. البته این در صورتی است که از انقلاب، تفسیری سنتی ارائه دهیم. ولی اگر انقلاب را اصلاحطلبانه، پروتستانتیسمی یا سکولار تفسیر کنیم، به خوبی در افق مدرنیته جا میگیرد. به همین دلیل است که غربیها از نظر فلسفی و سیاسی، معمولاً از روند اصلاحات و اصلاحطلبی در ایران استقبال میکنند، چرا که به گفتمان مدرن آنها نزدیکتر است.
غربیها نسبت خود را با این جریانات (اصلاحطلبی) بهتر و راحتتر میتوانند مشخص کنند، به این علت که این نسبت را در عالم مدرن میتوانند با اصلاحات برقرار سازند، اما با سنت نمیتوانند.
غربیها تفسیری از سنت ما ندارند. شاید بتوانند در تفکر خودشان اصلاحات را با پروتستانتیسم شبیهسازی کنند؛ اما این کار را در سنت اسلامی نمیتوانند، زیرا سنت اسلامی به ویژه تفسیر و قرائت شیعی با سنتی که در غرب بوده تفاوت عمدهای داشته است. از این رو، غربیها ابزار و مبانی شبیهسازی سنت اسلامی را ندارند.
بنابراین، این بیان که انقلاب اسلامی انقلابی فراتر از مدرنیته است، به این معنا است که در افق مدرنیته قرار ندارد و اصلاً بهتر است بگوییم که با مبانی مدرنیته متولد نشده است؛ نه با مبانی، که اصولاً با بحران مدرنیته هم کاری نداشته است.
تجربه مدرنیته در ایران
تجربه ناقصی از مدرنیته به نام مدرنیزاسیون را میتوان لااقل پس از مشروطه به مدت ۷۰سال، به ویژه در دوران پهلوی اول و دوم، در ایران مشاهده کرد. پهلویها در این زمینه معتقد بودند که یک کشور در حال توسعه مدرن ایجاد میکنند. به هرحال، شکی نیست که انقلاب اسلامی، تاحدودی حاصل واخوردگی این دوران و نقد سیاسی- اجتماعی آن بوده است. درواقع انقلاب اسلامی با به بن بست رسیدن کامل نهضت نفت و تسلط پیامدهای کودتای ۲۸ مرداد به مدت یک دهه و حوادث دهه ۴۰ به بعد، صورت میگیرد.قرائتی که امام(ره) از اسلام داشت، کامل بود. او معتقد بود که سنت و دین باید در تمامی عرصهها وارد شوند. اتفاقا این قرائت دولتی امام(ره) خیلی مدرن است، زیرا در قرائت دولتی غربی دین جایی ندارد. در صورتی که وقتی امام(ره) میخواهد دین و دولت را یکی ببیند، این دقیقاً خروج از عالم مدرن است. در تفکر مدرن، دین در حاشیه قرار میگیرد؛ اما در اندیشه امام(ره)، دین باید احیا شود، به نحوی که با دولت یکی و عین آن شود. به همین علت امام(ره) جمله معروف مدرس را که میگفت «دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ماست»، خیلی تکرار میکردند.
در بخش دیگری از پرسش قبلی، به استفاده انقلاب اسلامی از تکنولوژیهای جدید اشاره کردید. باید گفت که انقلاب اسلامی آرمان و فلسفه خاص خود را داشت و لذا میدانست که چه چیزی را از عالم جدید میخواهد و چه چیزی را نمیخواهد. انقلاب اسلامی، هویت و شخصیت مستقلی برای خود قائل بود و اتفاقاً میخواست با انقلاب به جامعه ایران شخصیت بدهد. شخصیت و هویت دادن غیر از آن است که بخواهد همه چیز را نفی کند. منظورم این نبود که انقلاب اسلامی، همه دستاوردهای مدرنیته را نفی کرده است. درست است گفته شود انقلاب اسلامی مدرنیته را نقد کرد و در این نقد، برخی از امور را میپذیرد و برخی دیگر را نمیپذیرد.
اگر یادتان باشد، در نطقی که امام(ره) در بهشت زهرا ایراد کردند، صریحاً گفتند که ما با سینما و تلویزیون مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم؛ ما با تجدد مخالف نیستیم، باتوحش مخالفیم. در واقع امام(ره) تفکیکی صورت دادند که بر مبنای آن، انقلاب اسلامی در ارتباط با عالم جدید، وارد نفی مطلق نمیشود بلکه آن را نقد میکند.
بیشتر بخوانید:دانستنیهایی درباره انقلاب اسلامی
جمهوریت در انقلاب اسلامی
در اینکه همه انقلابهای معاصر، وضع موجود زمان خود را نقد و نفی کردند، شکی نیست؛ اما همه این انقلابها (به غیر از انقلاب اسلامی) با گذشته خود قطع رابطه کردند و در واقع، خود را ادامه گذشته شان نمیدیدند. همه آنها از افق جدیدی سخن گفتند. حال آنکه در انقلاب اسلامی، اگرچه نفی رژیم سابق وجود داشت، این کار با سنت شکل گرفت. از این رو است که میبینیم انقلاب اسلامی نمیتواند سابقه چند دهه مشروطه خواهی را نادیده بگیرد؛ زیرا به هر روی واکنشی در برابر سکولاریسم عنصر مشروطه هم بوده است.
بنابراین، برخلاف انقلابهای دیگر، آرمانهای انقلاب اسلامی براساس سنت و گذشته آن شکل گرفت. اگر هم غربیها در انقلابهای خود خواهان رجوع به مثلاً یونان هستند، این کار را با تفسیری مدرن انجام میدهند؛ یعنی یک صورت جدید به یونان میدهند. برای آنها یونان تاریخی مطرح نیست.
اما درباره بخش دوم سوالتان که در آن پرسیده بودید جایگاه «جمهوریت» در این تحلیل (من) از انقلاب اسلامی چیست، باید بگویم که انقلاب اسلامی، نفی همه مدرنیته نبود؛ گرچه نحوه جمهوریت در ایران متفاوت از جمهوریتهای غربی است.
منتها درست است که این جمهوری است ولی تصرف در آن (جمهوری) هم تلقی میشود؛ به این معنا که ما هم مبنای دمکراسی را پذیرفتهایم و هم آن را با الگوی سنت خودمان سازگار کردهایم. لذا ما در ایران انتخابات مجلس، ریاستجمهوری و خبرگان داریم؛ اما نظارت شورای نگهبان را هم داریم. پس، این الگوی خاص ما است.
انقلاب زاده مدرنیته است؟
درست است که انقلاب اسلامی در این عصر (مدرن) زاده شده، اما بیرون از آن متولد شده است. واکنش به هفتاد سال دوران پهلوی را باید حتماً در پیدایی انقلاب اسلامی دخیل دانست. البته برخی ممکن است از انقلاب تفسیر مدرن بکنند. «یرواند آبراهامیان» در کتاب ایران در میان دو انقلاب، چنین تفسیری دارد. او در این کتاب در واقع انقلابی (مدرن) را که رخ نداده است، آرزو میکند و معتقد است که پروژه مدرنیزاسیون دوران پهلوی ناقص بود و لذا با انقلاب اسلامی، پروژه اقتصادی و سیاسی مدرن در ایران روند کاملی را باید طی میکرد. در صورتی که در انقلاب اسلامی، عکس این مسئله رخ داد؛ یعنی جوهر و ماهیت انقلاب، رجوع به سنت بود.
رجوع به سنت
من مفهوم رجوع به سنت را با استناد به دو واژه دیگر تفسیر میکنم: ۱. هویت و شخصیت یک ملت، ۲. پیوستگی و گسستگی تاریخی پس از عصر مشروطه و با غلبه قرائت سکولار آن، به ویژه در دوران پهلوی، پروژه مشروطه مشروعه شکست خورد و نهضت نفت هم نتوانست آن را احیا کند، به این معنی که دکتر مصدق و آیتالله کاشانی به طور مقطعی با هم ائتلاف سیاسی کردند اما در مبانی فلسفی و فکری خیلی زود از یکدیگر جدا شدند.
در واقع تضاد میان مصدق و کاشانی، به تضاد میان قرائت دینی و سکولار از مشروطه باز میگشت.
همین طور است. به هرحال، در انقلاب اسلامی این اتفاق نیفتاد؛ به این معنا که در انقلاب اسلامی، غلبه با رجوع به سنت بود، منتها به این ترتیب که مدرنیزاسیون دوران پهلوی یک گسستگی تاریخی برای ما ایجاد کرده بود. این گسستگی، دوری و در محاق بردن سنت را در پی داشت. انقلاب اسلامی به این مسئله واکنش نشان داد و این واکنش در هر ۲ بعد پدیدار شد؛ یعنی رجوع به سنت هم هویت جدیدی ایجاد کرد و هم پیوستگی تاریخی. لذا در دوران پهلوی، مفاهیم و مراسم دینی را داشتیم؛ اما در این رجوع، هویت جدیدی به دست آوردیم. از این رو، قرائتی که امام(ره) از عاشورا دارند، یک قرائت انقلابی است، به طوری که بر این مبنا، یزید زمان مطرح میشود و گونهای قرائت ضدسلطنتی از عاشورا پدید میآید.
علت اینکه چنین کارکردی از سنت قبلاً سابقه نداشت، این است که سنت قبلاً باعالم مدرن درگیر نشده بود. امام(ره) با عالم مدرن درگیر شدند. پس طبیعتاً این جنبه دینی در مقابل سکولاریسم ، وجهه انقلابی به خود میگیرد. این، شروع یک عصر جدید در ایران و در واقع، رجوع به سنت مابعد مدرن است.
اما همین سنت میخواهد از مجرای دستگاههای قانونگذار عرفی و دولت، قابلیت اجرا شدن پیدا کند.
قرائتی که امام(ره) از اسلام داشت، کامل بود. او معتقد بود که سنت و دین باید در تمامی عرصهها وارد شوند. اتفاقا این قرائت دولتی امام(ره) خیلی مدرن است، زیرا در قرائت دولتی غربی دین جایی ندارد. در صورتی که وقتی امام(ره) میخواهد دین و دولت را یکی ببیند، این دقیقاً خروج از عالم مدرن است. در تفکر مدرن، دین در حاشیه قرار میگیرد؛ اما در اندیشه امام(ره)، دین باید احیا شود، به نحوی که با دولت یکی و عین آن شود. به همین علت امام(ره) جمله معروف مدرس را که میگفت «دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ماست»، خیلی تکرار میکردند.
مدرنیزاسیون و انقلاب
عملاً اکثر مدرنیزاسیونهایی که در عصر مشروطه رخ داد، مذهبی بود؛ یعنی برخی روحانیون متوسط به این مسئله معتقد بودند. بگذارید مسئله را کمی اساسیتر مطرح کنیم. به نظر من، اول باید ملتی تشکیل شود تا دولتی ساخته شود. این مسئله در دوران صفویه رخ داد؛ یعنی بنای جامعه جدید ایران در ۵۰۰ سال قبل متفاوت از بنای جامعه جدید غرب است. جامعه جدید غرب از قرون وسطا و به صورت دولتهای مستقل شکل گرفت.
در واقع آنها بقای جامعه ملی خود را در دوری از کلیسا دیدند. در ایران، بقای جامعه جدید در دوران صفویه با تشیع انجام شد، یعنی ملیت در ایران با مذهب تشیع گره خورد؛ حال آنکه ملتسازی در غرب با مسیحیت گره نخورد. لذا مینای دولتهای غربی سکولار است و مبنای دولت در ایران از ۵۰۰ سال پیش به این سو، دینی شد. این دولت در دوران مشروطه، عرفی شد.
هرچند که در قانون اساسی مشروطه، مذهب شیعه به رسمیت شناخته شد، به تدریج، با غلبه عرفیسازی مشروطه، از میان رفت. انقلاب اسلامی دقیقاً واکنش در برابر این مسئله بود. بنابراین، انقلاب اسلامی، تنها واکنش به مدرنیته نبود بلکه واکنشی بود که از عمق جامعه ایران صورت گرفت. لذا مشخصات اصلی انقلاب اسلامی عبارت بودند از: ۱. واکنش به مدرنیزاسیون دوران پهلوی، ۲. رجوع به سنت در همه ابعاد آن، ۳. احیای سنت در ما بعد مدرنیته.