انقلاب اسلامی، رویداد و فصل نوینی بر تارک تاریخ جهانی
انقلاب اسلامی، پدیداری شگفت انگیز و یگانه است. اگر تا یک سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، کمتر کسی از نظرورزان سیاسی می توانست گمان برد که چه رویدادی در شرف وقوع است، اکنون که سه دهه از آن رویداد گذشته، هنوز کشف راز و رمز آن(مخصوصاً از منظر دیدگاه های مدرن) به سرانجامی نرسیده و ابعاد نظری فهم آن، سامانی نیافته است.
اگر آن فیلسوف فرانسوی، سقوط هاوانای باتیستا را «معجزه» خواند و سراسیمه به دیدار رهبران انقلاب کوبا رفت، به خاطر آن بود که یک فئودال زاده، رهبری انقلاب را عهده دار گردیده بود؛ چرا که بر بنیان تفکر مارکسیستی، این مهم برعهده یکی از افراد پرولتاریا باید می بود. اگر آن رویداد که به هر حال ماهیتی مبتنی بر ماتریالیسم تاریخی داشت و منبعث از مارکسیسم بود، «معجزه» خوانده و«خارق عادت»تلقی شد، اینک باید چه نامی روی انقلاب اسلامی ایران بگذاریم که نقطه پایانی بر انقلاب های سنت مدرن نهاد و فصل نوینی را در تاریخ حیات سیاسی بشر گشود؟
از پانصدسال پیش که تفکر سیاسی ماکیاولی، اندیشه جدایی اخلاق از سیاست را تئوریزه کرد، هرچه جلوتر آمدیم؛ با اوضاع مصیبت بارتری مواجه شدیم. گفتمان مدرن، به رغم دستاوردهای عظیم فنّاورانه، نتوانست خوشبختی معهود را به ارمغان آورد. و این ناشی از چیزی نبود جز خلأی که در نفس تفکر سیاسی مدرن پدید آمده بود؛ یعنی حبس اخلاق در پشت صحنه سیاست.
تفکر مدرن اگرچه دموکراسی یونانی را- در هیئتی نوین- بازسازی کرد و مردم را در محاسبات سیاسی، صاحب حق (و نه تکلیف)تشخیص داد، لکن به دلیل طرد اخلاق از سپهر سیاست، نتوانست از این دستاورد ارزشمند بشری به نحومطلوب، ثمری بردارد و این چنین شد که سیاست مدرن به رغم برخورداری از یک بالِ توانمند، سرانجام سقوط کرد و زمین گیر شد؛ و انقلاب اسلامی ایران، درست در کنار حضیض این سقوط، برخاست و عالم گیر شد. اما چگونه؟ و چرا؟
دموکراسی غربی در هیئت نوین، نمی توانست نسخه برداری ساده ای از دموکراسی یونانی باشد. بنابراین تفکر مدرن در بحث از خاستگاه قدرت، به مکاتب متعددی تقسیم گردید و اردوگاه های گوناگونی را پدید آورد. قدرتمندترین این اردوگاه ها (که در یکی دو دهه نخست قرن بیستم سر بر آورد و تا دهه پایانی این قرن دوام آورد)، بر بنیاد اندیشه تخصیص همه اشکالِ قدرت در مناسبات اقتصادی شکل گرفت. در طول همین دهه ها، چند اردوگاه دیگر سر برآوردند و نوعاً به خاموشی گراییدند تا اینکه نهایتاً یکی از آن، وجه غالب را یافت و از سوی برخی، پیروز نبرد اندیشه های سیاسی مدرن لقب گرفت. برخی در حالی این تفکر را پایان تاریخ خواندند که از سوی دیگران، آماج نقدهای تند نظریه پردازان سیاسی قرار گرفت. اینک این حملات تند، دامنه بیشتری پیدا کرده، به ویژه از آن رو که منظر مباحث بنیادی تر، تکیه بر فراروایت ها و نفی ویژگی های متفاوت جوامع، هر رو کم رنگ تر گردیده است.
هرچه جلوتر آمده ایم، نیاز نظرورزان دنیای سیاست به الهامات انقلاب اسلامی، بیشتر و بیشتر شده است. انقلاب اسلامی ایران در شرایطی ظهور پیدا کرد که بحران در اندیشه سیاسی غرب پدیدار گشته بود. اگرچه این بحران، هنوز بازوی چپ(مارکسیستی) این تفکر را به طور کامل ساقط نساخته بود، اما علائم این سقوط از منظر شمار اندکی از راسخان در علم(و در رأس آنان حضرت امام خمینی(ره))پوشیده نبود. بحران، منحصر به جناح مارکسیستی نبود و جناح دیگر نیز از زاویه ای دیگر با آن دست و پنجه نرم می کرد. در یک چنین ایستاری، انقلاب اسلامی ایران، با دو آموزه نوین«اخلاق» و «مردم سالاری دینی»، صلای تازه ای در سپهر سیاست در داد. اخلاق را که محبوس ماکیاولی ها در پشت صحنه سیاست بود، به صحنه بازگرداند و مدل جدیدی از دموکراسی را(که در آن ایده آل ها نیز شأن و جایگاه خود را دارند) تحت عنوان«مردم سالاری دینی» عرضه داشت.
برخی می پرسند که چرا این تحول تکاملی باید در جایی مثل ایران و در ذیل انقلاب اسلامی تحقق پیدا کند. آنها که این پرسش را مطرح می کنند، چه بسا در پس زمینه فکری خود، قائل اند به اینکه همه اتفاقات باید اول در غرب، تجربه شود! مگر ایرانی ها نخستین قومی نبودند که با تکیه بر باورمندی مذهبی، سوت قطار حرکت تاریخ بشر را به صدا درآوردند؟ اگر این امر را قبول داریم، نباید دور از ذهن باشد که این بار، اسلام و تفکر شیعی توانسته باشد سمت گیری تازه ای را به قطار تاریخ و حیات سیاسی بشر ببخشد.
گفتیم«اخلاق» و «مردم سالاری دینی» دو بُعد بنیادین انقلاب اسلامی است. این حقیقت را نه تنها در فرآیند شکل گیری نهضت، بلکه در روند رشد و پویایی دولت اسلامی پس از انقلاب به ویژه در آثار به جای مانده از بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی(ره) و در ارشادات مقام معظم رهبری، می توان به عیان دید و آن را فهمید. با این حال، راقم این سطور انکار نمی کند که برخی دیدگاه ها- که بعداً پدیدار شدند- تلقی متفاوتی را به ویژه از مردم سالاری دینی مطرح نمودند؛ به این معنی که به اسقاط حقِ مردم و تقلیل آن در حدّ تشریفات نظر دارند. البته طبیعی است که انقلاب اسلامی ایران، مانند هر پدیده بزرگی با قرائت های متضاد همراه باشد، با این حال باید محققانه آگاه بود که این گونه قرائت های رادیکال- هرچند هم که خود را منبعث از متون و منطبق بر نصوص بنمایاند- با دیدگاه های رهبران انقلاب اسلامی و در رأس آن حضرت امام خمینی(ره)آشکارا در تضادند.
چنین به نظر می رسد که فاصله گرفتن از هرکدام از دو رکن بنیادین انقلاب اسلامی، به معنای گرفتار آمدن در محبس «سیاست بدون اخلاق»غربی، یا سیاهچال «روش متحجرانه دینی» اروپای قرون وسطی، یا عصر تاریکی«خلیفه گرایی روحانیون درباری»است؛ و لذا همه شاهد بوده ایم که معمار بزرگ نظام اسلامی، بیش از هر چیز، بر پرهیز از این پرتگاه ها، هشدارمان داده است. نظریه پردازان سیاست اسلامی در کشورهای مختلف( به ویژه از اواخر دوران عثمانی)، تلاش گسترده ای را برای مدل سازی مبتنی بر دیدگاه دینی، به انجام رساندند و چهره های بزرگی در این راه، قلم زده و کار کرده اند. با این حال، این انقلاب اسلامی و نظریه پردازان آن( و در رأس همه حضرت امام خمینی(ره)) بودند که مدلی متعالی- بهره مند از دستاوردهای بشری و مبتنی بر دیانت اسلامی- را برای نخستین بار،پیاده سازی نمودند و تحقق بخشیدند.
انقلاب اسلامی ایران را از منظری«درون متنی» دینی نیز می توان مورد مطالعه قرار داد. در طول ۱۴ قرن گذشته(پس از رحلت پیامبراسلام(ص))جنبش های دینی، عامل تغییرات اجتماعی و سیاسی وسیعی در جهان اسلام بوده و در بسیاری موارد، سرنوشت جوامع اسلامی را رقم زده اند. بی تردید شرایط ناامیدکننده اجتماعی، استبداد رأی حاکمان، رسوبات جاهلی حکام، انتظارات بحقّ مردم از یک جامعه اسلامی و عدم اجرای واقعی احکام و مقررات دینی، عموماً محرک مردم برای این گونه جنبش ها بوده است.
روزهای اولیه سال ۶۱هجری، ظهور یک الگوی جنبشی(که درس آموز بسیاری جنبش های تاریخی بعد از آن گردید)، به رهبری سالار شهیدان، حضرت ابی عبدالله الحسین(ع)را شاهد است. چنین به نظر می رسد که از قیام زید و یحیی بن زید و علویان گرفته تا نهضت های اسلامی معاصر در کشورهای اسلامی و تا جنبش های مذهبی-سیاسی یک قرن اخیر در ایران، همگی پیگیر دستیابی به جامعه ای سالم با حاکمانی عادل بوده اند. جنبش مشروطه- که از جنبه ماهوی، مذهبی و مستظهر به مساعدت بزرگان دینی بود- به دلیل ضعف های نظری از یک سو و هژمان اندیشه سیاسی مدرن نزد نخبگان جامعه از سوی دیگر، در روند تحولات بعدی، با ناسازه های درونی مواجه شد و به سردی گرایید و میراث خوار آن همه تلاش فکری و عملی، در پایان عملاً کسی جز رضا خان میرپنج نگردید. بازخوانی و درس آموزی از آن جنبش، وظیفه اصلی دو نسل بعدی گردید و تلاش نظری و عملی گسترده ای را برای تأسیس نهضتی اسلامی به رهبری امام خمینی(ره)رقم زد.
و این چنین بود که در گرماگرم فراز و فرودهای این نهضت و در یک فرآیند پیچیده از تعامل نظر و عمل در حوزه های اجتماعی و سیاسی، و گفتگوی بالنده با متون دینی و عالمان بزرگ دین، روند نوینی از نظریه پردازی در حوزه سیاست اسلامی شکل گرفت. پیروزی انقلاب اسلامی، به معنای پیروزی نسبی آن نظریه ها در مقام تأسیس و توفیق نهضت بود؛ با این حال سقوط حکومت پهلوی، به معنای گام نهادن به عرصه تازه ای بود که چالش های کاملاً متفاوتی را در برابر ما قرار داد، در عین اینکه تداوم نظرورزی در شرایط جدید به قصد پیاده سازی اندیشه های سیاسی اسلام را چاره ناپذیر می نمود. این گونه بود که بحث تدوین مبانی نظری دولت اسلامی، نزد نظریه پردازان اسلامی دامن گستر گردید.