شکست بزرگ غرب در حذف دین
قصد دارم با تکیه بر تجربه ی هانا آرنت فیلسوف مشهور یهودی تبار بگویم چگونه انتولوژیک شدن یا بنیادی شدن سیاست_که در غرب پس از بنیادی شدن و انتولوژیک شدن قدرت نزد نیچه به پیدایی رسید_ و نیز انتولوژیک شدن یکسویه اخلاق (جداسازی اخلاق از دین) نافرجام است.
حیات فکری آرنت را می توان به دو دوره ی قبل و بعد از محاکمه ی آیشمن تقسیم کرد. آرنت متقدم، سیاست را جایگزین دین می کند و سعی می کند خود سیاست را بنیادی مرجعیت بخش برای جامعه و انسان قرار دهد. اما پس از محاکمه ی آیشمن، به فکر فرورفت که چگونه می توان آیشمن را برمبنای بنیادی به نام سیاست محاکمه کرد؟ او دید که برمبنای سیاست، می توان برای حفظ قدرت حتی دست به کشتار زد. از این رو، دریافت که سیاست برای بنیادین شدن و مرجعیت زا شدن ناتوان و سترون است.
اینجا بود که متوجه اخلاق شد. اما پس از قدری گذر زمان، متوجه شد که اخلاق هم برای انسجام اجتماعی و مرجعیت سازی فاقد توان و رمق کافی است. این زمان بود که متوجه دین شد، اما عمر او کفاف نکرد تا در این باره آن چنان سخنی بگوید.او بر آن شد که وجدان اخلاقی بدون پشتوانه ی مفهوم قیامت، تضمینی ندارد. در عین حال، افسوس می خورد که متأسفانه این قیامت رخت بربسته است و دیگر باز نمی گردد و تنها در سپهر دینی معنا دارد.آرنت، نیک فهمیده بود که این وجدان اخلاقی هم تضمین ندارد.
تصور کنید به شما بگویند سیگار نکشید، چون باعث مرگ می شود. این گزاره ی شرطیه، بیشتر نوعی تهدید خواهد بود و فاقد تضمین است. اما اگر به شما بگویند که سیانور نخورید چون باعث مرگتان میشود، این یک تضمین دارد.
_ در فرانسه، رادیکالیسم اخلاقی مدعی شد که به فرزندان خود بگوییم دروغ نگویید تا با شما دروغ گفته نشود. این قسم گزاره ها عاری از ضمانت کافی است. اما اگر فرد دروغ را دشمنی با خدا و موجب جهنم بداند، این یک تضمین خواهد بود.
ـ نتیجه ای که من می گیرم آن است که دین بدون فروکاست مفاهیم والایی چون خدا و قیامت و نیز بدون کنارگذاشتن رادیکال سنت دینی و شریعت، مطلوب است. دین با داشتن همزمان چهره انتیک (موجود) و چهره وجودی یا انتولوژیک اش، مطلوب است.