به اختصار درگذشت پیامبر اسلام (ع) چگونه رخ داد؟
روزهاى پایانى عمر پیامبر خدا ، روزهایى شگفت است و براى على علیه السلام ، آکنده از غم ، سرشار از درد و مملوّ از رنج ، و براى سیاستمداران ، روزهاى تلاش ، چاره جویى و کوشش براى رقم زدن سیاست فردا و فرداها . . .
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمان داد تا سپاهى را براى نبرد با رومیان سامان دهند . سپاه ، سامان یافت و چهره هاى برجسته اى در آن حضور یافتند و پیامبر صلى الله علیه و آله خود پرچم را بست و به دست اسامه داد . جوان بودن فرمانده ، بهانه اى به دست سیاستمداران داد تا با اعتراض به آن ، انگیزه هاى اصلى خود را در تأخیر حرکت سپاه و سهل انگارى در آن ، پنهان دارند .
پیامبر صلى الله علیه و آله در بستر بیمارى از تب مى سوخت . در آن حال و هوا ، چون از سهل انگارى ها آگاهى یافت ، از بستر به پا خاست و با تن رنجور ، آهنگ مسجد کرد و مسلمانان را از پیامدهاى ناهنجار سستى ها آگاهاند و آن گاه فرمود :
سپاه اسامه را حرکت دهید .
امّا سیاستبازان ، با درنگى که بیش از پانزده روز طول کشید ، عملاً از اعزام سپاه ، جلوگیرى کردند .
پیامبر خدا که آخرین لحظات زندگانى را مى گذرانْد ، زره و پرچم خود را به على علیه السلام بخشید و او را وصىّ خود قرار داد و در ضمنِ نجوایى طولانى ، علوم بى شمارى را به امیر مؤمنان انتقال داد و در حالى که آخرین جمله را بر زبان مى راند که : «لا ، مع الرفیق الأعلى» در آغوش على علیه السلام ، زندگى را بدرود گفت و روح مطهّرش از روى سینه همبَر و همراهش ، همگام و مدافع بى بدیل و رازدار بى نظیرش على علیه السلام به سوى «رفیق اَعلى» پر کشید .
اکنون على علیه السلام است و انبوه غمِ نشسته بر دل .
على علیه السلام ، پیامبر خدا را با چشمانى اشکبار و قلبى آکنده از غم با یارى فرشتگان و فضل بن عبّاس ، غسل داد و کفن کرد . سپس چهره پیامبر خدا را گشود و در حالى که سرشک از دیده جارى داشت ، با صدایى شکسته در گلو که انبوه انبوه ، اندوه و درد و رنج را فریاد مى کرد ، گفت :
پدر و مادرم فدایت باد! پاک زیستى و پاکیزه رفتى … .
و بر آن پیکر مطهّر ، نماز گزارد و سپس اصحاب ، دسته دسته ، بر آن پیکر پاک ، نماز گزاردند. امام على علیه السلام با همکارى اوس بن خولى و فضل بن عبّاس ، پیکر مطهّر پیامبر خدا را در همان جا که روح شریفش پر کشیده بود ، به خاک سپرد .