نکاتی که افسردگی به ما می آموزد
مبارزه با افسردگی یکی از شیوه هایی است که مشاوران با رویکرد ACT امروزه به آموزش آن می پردازند.
مشکل اصلی افسردگی غیرعادی جلوه دادن واقعیت است.
افسردگی
افسردگی یک موضوع دشوار برای صحبت است.زمانی سخت تر می شود که با آن زندگی کنی.
برداشت های شخصی شما اغلب اشتباه است.
مشکل اصلی افسردگی غیرعادی جلوه دادن واقعیت است.علاوه بر اینکه کارهایی که شما در حالت عادی از انجام آنها لذت می برید را خسته کننده نشان می دهد بلکه شما به ندرت جنبه های خوب و مثبت وجودی خود را می بینید.افسردگی تمایل به محدودیت و گردش مکرر پیرامون افکار منفی است تا جایی که شما به این نتیجه می رسید که آن چیزی که وجود دارد، بدترین چیز ممکن است. افکاری نظیر این:
“من هیچ وقت از این روزمرگی خلاص نخواهم شد.”
“من موجود بی فایده ای هستم.”
“هیچ کس به من توجه نمی کند.”
“من در هیچ کاری خوب نیستم.”
“هیچ راهی برای پیشرفت وجود ندارد.”
ندای درونی که فرمان تسلیم می دهد، بسیار قوی است.مبارزه با آن باورها کار سختی است، نه به این دلیل که آنها درست هستند بلکه به این خاطر که در موقعیت شما، برایتان درست به نظر می رسند.نکته کلیدی این است که فراموش نکنید که برداشت هایتان با واقعیت یکی نیستند.
افسردگی را چند لحظه کنار بگذاریم.حتی در میان افراد موفقی که از افسردگی رنج نمی برند نیز نوعی فاصله بین احساسات و واقعیت های رایج برایشان وجود دارد. برای استفاده از مثال هایی که پیش از این در مورد آنها بحث شد، سندرم ایمپاستر باعث می شود که شما احساسی شبیه به این داشته باشید که افراد اطراف شما، باهوش تر و موفق تر هستند، در صورتی که این فقط یک تصور اشتباه است.همچنین باعث می شود که فرد با درجه موفقیتی که در آن قرار دارد، دچار مشکل شود. این یکی از هزاران فریبی است که ذهن شما به شما می زند.
مشکل اینجا است که افسردگی، انگیزه های فراوانی که برای مبارزه علیه این تناقضات نیاز است را از شما دور می کند.کسانی هم که از افسردگی رنج نمی برند، ممکن است احساس تناقض را داشته باشند اما خود را متقاعد می کنند که آن چیزها فقط در سر آنهاست و افراد دیگری هستند که مشکلات مشابه آن داشته باشند.یک شخص افسرده زمان زیادی برای انجام این کارها دارد.در تجربه شخصی من، دریافتم که زمانی شرایط عوض می شود که بفهمم اینها همه ،چیزهایی است که در ذهن من وجود دارد.این مسائل وجود خارجی ندارند .
این یک حقیقت تلخ است که در ذهن می ماند.افسردگی به شما می گوید که متفاوت هستید و مستثنا از تمام قوانین و رسومات !!! .در این موارد چیزی که اهمیت زیادی دارد این است که بیاد داشته باشید که بعضی چیزهایی که در مورد خودتان فکر می کنید، واقعا در واقعیت وجود ندارند.
در ارتباط با این شرایط، درک این مسائل که کدام واکنش طبیعی به افراد نشان می دهد که از افسردگی رنج می برند، یا کدام احساسشان را باید نادیده بگیرند، بسیار دشوار است.در هرحال شما یک بازنده واقعی نیستید.درست است؟ شجاع باشید و صورت بشاش خود را حفظ کنید.شما دلیل محکم و جدی برای اینکه چرا باید ناراحت باشید، ندارید.بنابراین ناراحتی و غم باید به طور کامل از بین برود. درست است؟
ولی این تنها راه بروز آن نیست.
برای رهایی از افسردگی، باید از افکار نادرست و غیرواقع بینانه، رها شد.
احساس شما،کاملا معتبر و با ارزش است.
احساساتتان (در هرکس به هر دلیلی)به طور اساسی عین واقعیت نیست.حتی اگر به طور عاقلانه بدانید که صفات ارزشمندی دارید، یک آینده وعده داده شده و زندگی کنونی بسیار ایده آل، اینها احساس خوبتان را در ارتباط با آن تضمین نمی کند.نکته این است.افسردگی وجود صرفا غم و غصه نیست بلکه مربوط به عدم وجود شادی با توجه به شرایط خوبتان نیز می باشد.
احساس شما در ارتباط با وجود افسردگی چگونه است؟ شما مجبور نیستید که احساساتتان را توجیه کرده یا از آنها دفاع کنید.تا زمانی که کارهای شما به خودتان یا دیگران صدمه وارد نکند،شما می توانید هر احساسی که به آن نیاز دارید را داشته باشید.هر کس زمانی احساساتی را بروز می دهد که بازتاب کاملی از شرایط وی نیست.افسردگی شما به این معنی نیست که شما در گروه خاصی قرار می گیرید که در .انجا باید چیزهای مشخصی را حس کنید.فقط به این معنی است که شما نیاز دارید که از راهی متفاوت با احساساتتان ارتباط برقرار کنید.در مواردی ممکن است به طور غریزی بتوانند احساسات را از واقعیت جدا کنند.شما نیاز به پله های اضافه دارید و شاید کمی کمک.
شما به افراد دیگر نیاز دارید.
افسردگی گوشه نشینی می آورد.به رابطه ها آسیب می زند و شما را ترقیب به به هم زدن ارتباط با دیگران می کند با این تعابیر که مردم به فکر تو نیستند، آنها درک نمی کنند و تو به آنها نیاز نداری. واقعبت این است که شما آن را انجام می دهید چون افسردگی ارزیابی شرایط موجود را برای شما سخت می کند و تاثیر افراد دیگر روی شما، اهمیت بیشتری پیدا می کند.
بدترین بخش مربوط به افسردگی این است که در سر اتفاق می افتد.در سرماخوردگی شما می توانید روی بخشی از بدن که صدمه دیده است تمرکز کنید.در افسردگی شما نمی توانید همیشه تعیین کنید که کدام احساس بر پایه واقعیت است و کدام یک فراواکنش است. صحبت کردن با دیگران، مهم ترین راه برای نشخیص این دو از یکدیگر است.
صحبت کردن با دیگر افراد در مورد افسردگیتان کار راحتی نیست.بعضی افرا د تا حدی خوش شانس هستند که دوستانی صمیمی داشته باشند که مشتاق شنیدن باشند و درک کنند.بقیه اینقدر خوش شانس نیستند.اگر شما دوستی ندارید که با وی صحبت کنید(یا اینکه آنها آنگونه که می خواهید به حرف هایتان گوش نمی دهند)راههایی وجود دارد که شما می توانید کمک بگیرید.مهم تر از همه اینکه انجام این کار اصلا کار اشتباهی نیست.
کمک گرفتن کار درستی است.
یک باور اشتباه این است که شمایی که افسردگی دارید، دچار نوعی عیب و کاستی هستید.داستانهای خبری و آمار به ما می گوید که اساسا هیچ بیماری ذهنی ما را علیل و از پای افتاده نمی کند،(مانند «افسردگی عامل درونگرایی»و «درونگرایی عامل قتل های بزرگ»). اما حقیقت به این سادگی نیست و افسردگی به معنی ناتوان بودن شما نمی باشد.
افسردگی یک عدم سازگاری است.زمانی که ما افسرده هستیم راههای برخورد ما با احساساتمان با راههایی که دیگر افراد برخورد می کنند، یکی نیست.منفی بودن یک عادت می شود و آموزش روش واکنش مناسب و با احساسات کاملا مثبت، سخت خواهد شد.این به این معنی نیست که شما نمی توانید.شما غدد شادی خود را از دست نداده اید بلکه فقط همترازی خود را از دست داده اید.
کمک گرفتن در افسردگی درست مانند رفتن پیش پزشک برای سرماخوردگی، شکستگی استخوان یا حتی یک چکاپ است.ما نیاز داریم که چند وقت یک بار سلامتی جسمی خود را بررسی کنیم.این باید دقیقا د مورد متخصصین مشاوره برای سلامتی ذهنی ما نیز برقرار باشد.هیچ خجالتی وجود ندارد و هیچ شخص منطقی نباید از اینکه می خواهید کمک بگیرید به شما حس بدی بدهد.نه تنها آن بلکه کمک گرفتن می تواند تاثیرگذار باشد.
افسردگی همیشه یک جور نمی ماند.
افسردگی یک داروی خاص ندارد.مانند مانند سرماخوردگی، آبله مرغان یا حتی سرطان نیست که روی قسمتی از بدن تمرکز کنید و بتوانید بگویید که اگر یک بار برطرف شود، حال کلی من بهتر می شودافسردگی در ذهن شما است و به عبارت دیگر بخشی از شخصیت شما می باشد.حتی اگر افسردگی شما تمام شود،شخصیت کلی شما چگونه خواهد بود. شما نمی توانید به طور کامل از آن جدا شوید.
شما می توانید احساس متفاوتی داشته باشید. اگرچه در ارتباط با عوامل فیزیولوژیکی گذشته باشیم، اما ایده اصلی این است که ذهن قابلیت تغییر را دارد.رفتار های ما، عادتهایی که در ما شکل گرفته، و حتی محیطی که ما در آن قرار داریم، می تواند روی نحوه تفکر ما تاثیر بگذارد.اخیرا در اواسط قرن بیستم اعتقادی که در بین متخصصین اعصاب رایج شده این است که ذهن بعد از دوره کودکی تغییر نمی کند.این عقیده زمان کوتاهی مورد تایید بوده است.
اعصاب شناسی در رنج وسیعی از موازین علمی قرار دارد.یعنی عادت ها و شرایط ذهنی ما در یک حالت خاص باقی نمی ماند. تغییر کردن رویه راحتی نیست.ممکن است این هماهنگی به اندازه طول عمر زمان ببرد.ممکن است سن شما بگذرد و با آن درگیر باشید.اما باید تلاش کنید که روح خود را در ورای ذهن خود مصون نگه دارید.افراد با یکدیگر متفاوتند و هیچ مسیر یکسانی وجود ندارد که همه دقیقا همان مسیر را تجربه کنند.