نتایج منفی تنبیه کودکان و شکست تربیتی والدین
گاهی اوقات پدر و مادر برای تربیت درست کودک خود، مجبور به تنبیه فرزند می شود ولی تاثیری در تربیت او نداشته شده است، حالا چرا تنبیه کودک به شکست منجر میشود.
تنبیه نه تنها یک کودک را خشمگین میکند، بلکه در عین حال الگویی برای ابراز آشکار خصومت نیز ارایه میدهد.
تنبیه باعث میشود مردم پرخاشگر شوند
شبیه به دیگر گونههای کنترل، استفاده از تنبیه اغلب خون فردی را که در معرض آن است به جوش میآورد و از آنجاییکه فرد در مقابله با آن هیچ کاری نمیتواند انجام دهد، دچار تجربهی دردناکی میشود. آنچه تاریخ دربارهی ملتها به ما میگوید، همان چیزی است که روانشناسی دربارهی هریک از افراد به ما میگوید: کسانی که احساس قربانی بودن میکنند، در صورتی که فرصتی به دست آورند، دیگران را قربانی میکنند.
تنبیه کودک الگوی استفاده از قدرت است
الگویی که تنبیه جسمانی برای کودکان به همراه دارد این است که خشونت و استفاده از زور، راهحل مشکل است. در واقع، همهی انواع تنبیه درس مشابهی را میدهند. کودکان ممکن است درسی را که قصد داریم به آنها آموزش دهیم، یاد بگیرند یا یاد نگیرند («دیگر کار الف را انجام نده»)، اما آنها حتما یاد میگیرند که مهمترین افراد زندگیشان وقتی با مشکلی روبهرو میشوند، سعی میکنند برای حل آن از زور استفاده کنند تا از طریق ایجاد ناخشنودی در دیگران، آنها را مجبور کنند دست از مقاومت بردارند. یکی از پژوهشگران اظهار میدارد که تنبیه نه تنها یک کودک را خشمگین میکند، بلکه در عین حال الگویی برای ابراز آشکار خصومت نیز ارایه میدهد. به عبارت دیگر، آموزش میدهد که ابراز خشم حق شماست.
تنبیه کودک در نهایت تاثیرش را از دست میدهد
همچنان که کودکان رشد میکنند، پیدا کردن چیزهایی که برای آنها به اندازه کافی ناخشنودکننده باشد سختتر و سختتر میشود (به همین ترتیب پیدا کردن تشویقهایی نیز که به اندازه کافی جذاب باشند دشوار میشود). دیگر تهدیدات شما اثربخش نیست و در دید کودک تنها یک تهدید توخالی است و اعتنایی به آن نمیکند و اینجاست که کشتی شما به گِل مینشیند. این موضوع دلیل بر این نیست که کودکان لجباز و نافرمان شدهاند و همچنین معنایش این نیست که شما باید با کمک شخص دیگری، راههای شیطانیتری را برای رنج کودکان طراحی کنید. آنچه این موضوع به ما میگوید این است که تلاش برای تبدیل کودکان به انسانهایی خوب، از طریق تنبیه آنان به خاطر انجام کارهای بد، از همان ابتدا یک شیوهی احمقانه است.
در این مورد اینگونه فکر کنید: زمانیکه کودکان از خود سوال میکنند که چرا باید خوب باشند و در مقابل وسوسه مقاومت ورزند، والدین میتوانند انتخاب کنند. آنها میتوانند به کودک احترام بگذارند و از طریق عشق بدون شرط به کودکان، با استفاده از دلیل و منطق و توضیح آنکه چطور انجام این کارها و نه کارهای دیگر منجر به تاثیرگذاری روی مردم میشود، آنها را پرورش دهند. یا آنکه آنها میتوانند قدرت را به کار ببرند: «اگر دست از این کار نکشی، تنبیه میشوی.»
مشکل دیدگاه دوم آن است که هنگامیکه قدرت شما شروع به افول میکند– و حتما این اتفاق میافتد- شما دیگر چیزی در دست ندارید. همان گونه که توماس گوردن میگوید: « نتیجهی گریزناپذیر بهکارگیری مستمر قدرت برای کنترل کودکان این است که شما هرگز یاد نمیگیرید چطور بر آنها تاثیر بگذارید.» هرقدر بیشتر روی تنبیه کودک تاکید کنید، تاثیر حقیقی کمتری روی زندگی کودکان خواهید گذاشت.
تنبیه کودک رابطهی ما و کودکان مان را خراب میکند
زمانی که ما آنها را تنبیه میکنیم، کار را برای آنکه کودکان ما را پدر و مادری مهربان بدانند که برای رشد سالم آنها ضروری است، سخت میکنیم. در عوض آنها ما را افرادی زورگو میدانند که باید از آنها اجتناب کرد. کودکان کم سن و سال ذهن خود را با این حقیقت شکل میدهند که والدین شان، کسانی با هیکل و قدرت فوقالعاده هستند که به آنها کاملا وابسته اند و گاه و بیگاه به طور عمد آنها را دچار درماندگی میکنند: «موجودات غولپیکری که من را بغل میکنند، به من غذا میدهند و اشکهای من را پاک میکنند، بعضی وقتها برخلاف همیشه چیزهایی را که من دوست دارم از من میگیرند یا کاری میکنند که من احساس بیارزشی کنم یا من را میزنند (گرچه مرتبا به من میگویند که که از من انتظار دارند همیشه به قولم پایبند باشم). آنها به من میگویند چون کار بدی انجام دادهام این کارها را میکنند، اما همهی آن چیزی که من میفهمم این است که من مطمین نیستم که بتوانم به آنها اعتماد کنم یا اینکه در کنارشان کاملا احساس امنیت کنم. من کاملا احمق خواهم بود اگر در مقابل پدر و مادرم اعتراف کنم که خشمگینم یا آنکه کار بدی انجام دادهام، زیرا من آموختهام که در این صورت ممکن است شیوهی وقفه را در موردم اجرا کنند یا از عشق محرومم کنند و حتی مرا کتک بزنند.»
تنبیه کودک حواس او را از امور مهم پرت میکند
تصور کنید به کودکی گفته شود چون برادرش را زده است، مجبور است به اتاقش برود و از برنامهی تلویزیونی مورد علاقهاش محروم است. اجازه بدهید خودمان را جای او بگذاریم. چه چیزی در مغزش میگذرد؟ اگر شما فکر میکنید که او به رفتارش فکر میکند و به خودش میگوید، «خب، حالا فهمیدی که زدن دیگران کار بدی است»، آنگاه به خودتان اجازه بدهید هر زمان کودک رفتار بدی انجام داد با همهی توان او را به اتاقش بفرستید.
یا اگر شما مانند هر کس دیگری که زمانی را با کودک سپری کرده است، میدانید که این سناریو به طور خندهداری غیرمحتمل است، پس به چه جهت شما این تنبیه (یا هر تنبیه دیگری را) اعمال میکنید؟ این باور که وقفه یک شکل قابلپذیرش انضباط است زیرا به کودک فرصت میدهد تا دربارهی موضوعات فکر کند، بر اساس یک پیشفرض غیرواقعی بنا شده است. به طور معمول تنبیه باعث نمیشود کودکان به رفتارشان فکر کنند یا آنکه فکر کنند چرا آن کار را کردند و به جایش بایستی چه کار دیگری میکردند. بلکه تنبیه آنها را به این اندیشه سوق میدهد که گقدر پدر و مادرشان بدجنس هستند و چطور میتوانند انتقام بگیرند.
آنها بیش از آنکه به این چیزها فکر کنند، بر خود تنبیه تمرکز میکنند: تنبیه کودک چقدر منصفانه است و چطور دفعه بعد از آن اجتناب کنند. تنبیه کودک با این تهدید که اگر این کار تکرار شود دوباره تنبیه میشوی- به کودکان راه فرار کردن از تنبیه را نشان میدهد، به حدی که آنها در این کار استاد میشوند. به کودک بگویید: «نمیخوام دیگه ببینم که داری این کار را انجام میدی» و کودک فکر میکند و میگوید: «بسیار خب، دفعه بعد نمیگذارم ببینی که دارم این کار را میکنم.» این انگیزهای قوی برای دروغگویی در آنها به وجود میآورد (در تضاد با این، کودکانی که تنبیه نمیشوند کمتر میترسند که از زیر بار کاری که انجام دادهاند شانه خالی کنند). در عین حال، والدین تنبیهگر هنگامی که با این عدم صداقت قابل پیشبینی روبهرو میشوند- «من این کار را نکردم! شیشه قبلا شکسته بود!»- به جای اینکه کارایی تنبیه خود را زیر سوال ببرند مجددا کودک را تنبیه میکنند، این بار برای دروغگویی.
تنبیه کودکان را خودمحور میکند
از کلمهی «پیامد» برای توجیه عمل تنبیه استفاده میشود. گفته میشود: کودکان نیاز دارند یاد بگیرند که رفتارشان پیامدی در پی دارد. اما پیامد برای چه کسی؟ پاسخی که همهی تنبیهها میدهند: برای شخص مرتکب شونده. توجه کودک کاملا متوجه آن است که شکستن قانون و به چالش کشیدن یک بزرگسال روی او چه تاثیری میگذارد – به عبارت دیگر، اگر گیر بیفتد چه عاقبتی در انتظار اوست.
زمانیکه ما تنبیه میکنیم، کودکان را سوق میدهیم که از خود سوال کنند: «آنها از من میخواهند چه کاری انجام دهم اگر این کار را انجام ندهم چه اتفاقی برای من میافتد؟» توجه کنید این دقیقا شبیه به همان سوالی است که در خانه یا کلاس درس، زمانیکه به بچهها در قبال رفتار خوب پاداش داده میشود، ایجاد میشود: آنها میخواهند من چکار کنم در قبالش چه چیزی به دست میآورم؟ هردوی این سوالات دربارهی نفع شخصی است و هردو با سولاتی که ما دوست داریم کودکان از خودشان بپرسند، تفاوت دارد – برای مثال، «چه نوع انسانی میخواهم باشم؟».