مقایسه جایگاه مذهب در انقلاب اسلامی با انقلاب های بزرگ جهان
در بررسی نهایی با توجه به ماهیت مذهبی انقلاب اسلامی نیاز است که به جایگاه مذهب در سه انقلاب پرداخته شود. مذهب به ویژه از این لحاظ استحقاق توجه خاص دارد که می تواند میزان و پتانسیل خشونت را افزایش یا کاهش دهد. هر یک از انقلاب های مورد بحث ما رابطه خاص و جداگانه ای با مذهب داشتند.
مذهب و انقلاب
در بررسی نهایی با توجه به ماهیت مذهبی انقلاب اسلامی نیاز است که به جایگاه مذهب در سه انقلاب پرداخته شود. مذهب به ویژه از این لحاظ استحقاق توجه خاص دارد که می تواند میزان و پتانسیل خشونت را افزایش یا کاهش دهد. هر یک از انقلاب های مورد بحث ما رابطه خاص و جداگانه ای با مذهب داشتند. انقلاب فرانسه با طرح جدایی دین از سیاست محترمانه مذهب را به کنار زد و نه تنها دخالت مذهب را در امور سیاسی و اجتماعی منع کرد، بلکه با تکیه بر این اصل که مذهب جزیی از احوالات شخصیه ی افراد است، در شکل دادن به جامعه ی آرمانی خود، مذهب را نادیده گرفت و مدینه ی فاضله اش را بنیاد نهاد. بنایی که در حقیقت بر پایه ی بشر سالاری و اومانیسم ساخته شده و اهداف، ایده آلی و آرمان های جامعه ی بشری را در حد سعادت و رستگاری متصور بشری در این تنزل داد. البته نباید فراموش کرد که اتخاذ این مواضع از طرف رهبران انقلاب فرانسه، نتیجه و عکس العمل طبیعی سیاست ها و شیوه های خاص و بعضاً غیر مردمی نهاد روحانیت و کلیسای آن زمان بوده است. نهاد و گروهی که می بایست همواره پناهگاه و ملجأ افراد و خیل محروم جامعه باشد به صورت ستون محکم قدرت های مستبد وقت در آمد و در حقیقت به آن ها مشروعیت می بخشید و با توجه به املاک و دارایی های عظیمی که در اختیار داشت خود نیز از تداوم و تحکم استبداد نفع می برد، به گونه ای که در دوران انقلاب بخش مهمی از کلیسا و روحانیت نه در خدمت محرومین بلکه در مقابل آن ها و انقلابیون قرار گرفتند و طبیعی بود که روحانیت و کلیسای این زمان عکس العمل جامعه ی انقلابی در کوتاه کردن دست خود را در تصمیم گیری های سیاسی – اجتماعی مشاهده کند.
ولی نکته ی جالب توجه این است که فطرت انسان ها که اصولاً الهی یعنی خدا طلب بوده و در جست و جوی رستگاری اخروی است، در این دوران که انسان ها از قید حاکمیت قدرت سیاسی و حتی قدرت کلیسا و روحانیت آزاد شده بودند، به الحاد و کفر کشیده نشد، بلکه در روابط انسانی و ایجاد جامعه ی ایده آل خود به طور طبیعی از معیارها و اصول مذهبی پیروی کرده و الهام می گرفتند. از جمله این که در دوران حاکمیت ژاکوبن ها، جمهوری پرهیزکاران(۱) را بنا نهادند، بدون آن که رابطه ی ساختاری و نهادی با کلیسا داشته باشند. به هر حال با وجود گذشت دو قرن از انقلاب فرانسه جامعۀ غرب و مسیحیت جدایی دین از سیاست را پذیرفته و هم کلیسا و هم دولت های بعد از انقلاب از این سیاست پیروی کرده اند.
انقلاب روسیه از این هم پا را فراتر گذاشت و رسالت خود را مبارزه ی با مذهب و از بین بردن نهادها و افکار و اعتقادات مذهبی قرار داد و با اعتقاد به این اصل که مذهب، افیون ملت هاست آن را مانع سعادت و رستگاری بشر دانست.(۲)
مبارزه و تضاد وارثین انقلاب روسیه با مذهب به دو صورت تئوریک و سیاسی مشاهده می گردد. اول این که با توجه به ایجاد ساختار قدرت سیاسی بعد از انقلاب که بر پایه ی دیکتاتوری متمرکز حزب کمونیست به عنوان جانشین دیکتاتوری پرولتاریا بود، جایی برای اظهار وجود و قدرت کلیسا و مسجد و کنیسه در جامعه ی بعد از انقلاب روسیه نمی توانست باشد. با این وجود مبارزه ای بی امان، به ویژه از نظر فرهنگی و آموزشی برای محور آثار، افکار، اعتقادات و بنیادهای مذهبی را شروع کردند و هر نوع مقاومت مذهبی را نابود کردند.
دوم این که انقلاب روسیه حتی حضور مذهب را در محدوده ی احوال شخصیه و به عنوان خواسته های فردی تحمل نکرد و در صدد سرکوب و متلاشی کردن آن برآمد. اگر چه در عمل باز هم با توجه به فطرت خدا جویانه آحاد بشر نتوانست کاملاً در تحقق این خواسته، به ویژه در مناطق مسلمان نشین موفق شود، ولی خسارات جبران ناپذیری را در زمینه ی فرهنگ و تعلیم و تربیت الحادی برای دو نسل برجای گذارد که مطمئناً سال ها برای جبران آن صرف وقت لازم است.
انقلاب فرانسه با تکیه بر آزادی های سیاسی و اجتماعی مردم را از شَر قدرت های مستبد نجات داد هر چند به نوعی حاکمیت طبقات ثروتمند و صاحبان قدرت را به ارمغان آورد و محیطی فراهم کرد که توده های عظیم انسانی گرفتار و غرق در مسایل مادی شدند و امکان تفکر و ارتقا به مقام شایسته ی خلیفه ی اللهی را از آن ها سلب نمود و انسان در خدمت ماشین عظیم و غول آسای صنعت و صاحبان سرمایه ها قرار گرفت. حال آن که انقلاب روسیه با وعده ی برقراری عدالت اجتماعی – اقتصادی حکومت مستبد حزبی را جانشین حکومت مستبد تزاری کرد و در عمل هر نوع آزادی فکری، عقیدتی و عملی را از انسان ها سلب کرد و آن ها را به صورت مهره هایی بی اراده ای در خدمت ماشین عظیم بوروکراتیک دولت حزبی در آورد.
در حقیقت دولت و حزب بود که حق داشت تشخیص دهد خوشبختی آحاد انسان ها در چیست و چگونه است و انسان ها خود در انتخاب راه و شیوه ی آرمانی و مورد نظر خود حق و اختیاری نداشتند. دولت و حزب بود که برای آن ها و از طرف آن ها تصمیم می گرفت. در چنین جامعه ای سرنوشت میلیون ها انسان در گرو تصمیمات گروه بسیار معدودی قرار گرفت و آن هم با توجه به توطئه ها و رقابت های رهبران علیه یکدیگر به مدت ۳۰ سال به دست یک دیکتاتوری خشن به نام استالین افتاد.
در اولین قدم که در انتخابات مجلس مؤسسان مردم خلاف نظرات بلشویک ها کودتاگر رأی دادند، با انحلال آن مجلس برای همیشه به مردم تفهیم کردند که حق اظهار نظر و به اصطلاح فضولی در تعیین سرنوشت خود ندارند. نخبگان هستند که ا ز طرف آن ها آن طور که خود می پندارند، تصمیم می گیرند.
این درست است که حکومت سلطنتی مستبد تزاری و طبقه ی اشراف و ثروتمند وابسته به آن در روسیه از بین رفت، ولی حکومت کمونیستی مستبد جانشین سلطنت مستبد گردید و ماشین بوروکراتیک دولت به عنوان تنها صاحب ثروت، جانشین طبقه ی اشراف و ثروتمندان شد و جایی برای ملت – که همه از خوشبختی او دم می زدند – باقی نگذاشت. در حالی که انقلاب فرانسه جامعه ی دمکراتیک قرن نوزدهم را با برنامه و شعارهای خاص خودش به وجود آورد و توانست الگویی برای سایر جوامع اروپایی شود که نه از طریق انقلاب، بلکه از طریق حرکتی تدیجی و از بالا، نظام فکری لیبرالیسم را حاکم نمایند. هم چنین انقلاب فرانسه اگر چه آزادی های فردی را از نظر سیاسی – که توسط صاحبان قدرت و زور نادیده گرفته شده بود – توانست تأمین نماید، ولی نتوانست بی عدالتی های جوامع سرمایه داری را که موجبات استثمار اکثریت طبقات جامعه را توسط اقلیت محدودی فراهم می کرد، مرتفع کند و انقلاب روسیه در حقیقت به منظور تأمین همین کمبود به وجود آمد و با فدا کردن آزادی های فردی، ظاهراً تلاش کرد عدالت اجتماعی را در زمینۀ اقتصادی تأمین نماید.
امروز هر دو انقلاب مزبور بدون آن که توانسته باشند بهشت موعود خود را محقق کنند به انتهای راه خود رسیده اند. لیبرالیسم نتوانست آزادی واقعی را که ارضا کننده ی روح و فکر بشر باشد، تأمین کند، بلکه بر عکس او را اسیر و برده ی قید و بندهای مادیات جوامع صنعتی نمود و سوسیالیسم نیز نتوانست عدالت اجتماعی را که برابری انسان ها را نوید می داد، تأمین کند. هر دو انسان را آن قدر تنزل دادند که به صورت ابزاری در خدمت ماشین صنعت قرار گیرد و همه ی عمر خود را به گذراندن زندگی مادی و در تلاش آن صرف کند.
بشر امروز نه ایده آل های انقلاب فرانسه را می طلبد و نه دیگر امیدی به بهشت موعود بلشویک های روسیه بسته است، بلکه خسته از زندگی مادی، آرمان هایی را می طلبد که نه آزادی فردی وسیاسی را به قیمت نابودی عدالت اجتماعی تأمین کند و نه عدالت اجتماعی را به قیمت نابودی آزادی های سیاسی که هر دو نهایتاً اسارت انسان ها را در قید مادیات ایجاد می کند.
او امروز جامعه ای می خواهد که در آن از یک سو موجبات ارتقای انسان ها و آرامش روحی و جسمی او فراهم شده باشد و از سوی دیگر آزادی های سیاسی و عدالت اجتماعی هیچ یک قربانی دیگری نشوند. چنین خواسته ای هرگز در چار چوب ایده آل های مادی و دنیای مکاتب انقلاب های فرانسه و روسیه تأمین شدنی نیست و نمی تواند بشریت را ارضا کند. دنیای مادی برای روح الهی و بلند پرواز و در عین حال کنجکاو بشر دنیایی تنگ و تاریک شده است.چنان که تجربه نشان داده است مکتب های مادی نتوانستند حداقل آن چه را که بشریت می خواست برایش تأمین کنند. اگر چند صباحی هم با حرف های شیرین و وعده های خیالی، بهشت موعد را در همین دنیا به او وعده دادند، در عمل نه موفق به تحقق چنین وعده هایی شدند و نه پیش بینی های آن ها به منصه ی ظهور رسید.
بدیهی است که در چنین شرایط مأیوس کننده ما شاهد بازگشت بشریت به جانب مذهب و شاهد پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان اولین انقلاب بشری که با تکیه بر مذهب تحقق یافته باشیم.(۳)
تجربه ی تاریخ به ما نشان می دهد که انقلاب اسلامی، در حقیقت نقطه ی اتصال و پیوند دو حرکت عظیم در تاریخ بشریت می باشد. یکی از حرکت انبیاء و اولیای الهی است که به فرمان خدا و برای تحقق سعادت بشر در دنیا و آخرت، مکتب های الهی را پایه گذاری کردند و در هر عصر و زمانی موجب نجات بشریت از سقوط در منجلاب تباهی و رهایی از شر ظلم و جور طاغوت های زمان شده اند که آخرین و تکامل یافته ترین آن ها مکتب حیات بخش اسلام است. انقلاب اسلامی با تکیه بر مکتب الهی – آسمانی اسلام تداوم بخش این حرکت تاریخ ساز می باشد.
از طرف دیگر بشر بدون تکیه بر مکاتب الهی در چند قرن اخیر حرکتی را علیه بی عدالتی ها، استبداد و ظلم و جور حکام بر پایه ی مکتب های فلسفی – سیاسی ساخته و پرداخته ی فکر انسانی و با جهان بینی خاص خود – که نوید جامعه ی کمال را مطلوب را در همین دنیا می داد – آغاز کرد که به انقلاب های سیاسی – اجتماعی معروف هستند. انقلاب اسلامی در عین حال که تداوم بخش مکتب های الهی است و دستاورد قیام مردمی بوده و موجبات سرنگونی نظام سیاسی حاکم و برقراری جامعه ی آرمانی را فراهم کرده است، تداوم بخش انقلاب های سیاسی – اجتماعی ودر عین حال تکامل یافته ترین آن ها می باشد.این پیوند بی نظیر و در عین حال عجیب مقام و موقعیت خاصی به انقلاب اسلامی داده است که در خور توجه کامل و مطالعه است. در حالی که در دو قرن اخیر جوامع متمدن بشری از مذاهب الهی بریدند و تصور کردند دوره ی خدا سالاری به سر آمده و دوره ی بشر سالاری آغاز شده است و جوامع انسانی به زودی با تکیه بر پیشرفت های علمی از توسل به احکام و مذاهب الهی بی نیاز می شوند، انقلاب اسلامی نشان داد که نه بشریت از ارشادات و رهنمون های ادیان الهی بی نیاز است و نه می تواند صرفاً منتظر باشد که معجزه ای الهی او را نجات بخشد، بلکه خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد، مگر این که خودشان بخواهند و در وجود خودشان تغییر ایجاد کنند.
آری تنها بازگشت به مکتب های الهی و به ویژه مکتب متکامل اسلام می توانست دریچه ی جدیدی را به روی بشریت باز کند و انقلاب اسلامی با تکیه بر چنین مکتبی بر خلاف همه ی پیش بینی های محققین غربی نه تنها توانسته است بر خلاف همه ی توطئه ها و جنگ های طولانی همه جانبه در طول هشت سال دوام بیاورد، بلکه نور امیدی در قلب همه ی مظلومین و مستضعفین جهان، بتاباند. حرکت های امیدوار کننده ای در جوامع مختلف با استفاده از این الگو آغاز شده و طبیعی است که این امر موجبات نگرانی و وحشت همه ی صاحبان قدرت و زور را فراهم کند و آن ها اختلافات ریشه ای خود را فراموش کنند و آشکارا علیه انقلاب اسلامی توطئه نمایند. این نگرانی را در نوشته ها و بیانات مسوولین و سیاستمداران کشورهای مختلف شرق و غرب می توان به خوبی مشاهده کرد.
اگر چه انقلاب ها وعده می دادند که آرمان ها و ایده آل ها را در اثر حرکتی انقلابی و در کمترین زمان عینیت بخشند و جوامع بشری را از بی عدالتی و ظلم نجات دهند.بدیهی است به یک نکته ی بسیار مهم باید توجه داشت که به عنوان یک قاعده ی کلی، بشر تنها در یک بُعد زمانی طولانی می تواند عدالت را با مفهوم ایده آل خود تجربه کند و تحقق بخشد و بدین ترتیب یک نسل انقلابی هرگز نمی تواند در طول مدتی کوتاه به همه ی آرمان ها و ایده آل های خود برسد. به همین دلیل هر انقلابی هر اندازه که بزرگ باشد تنها می تواند بخشی از آرزوها و امیدها را عینیت بخشد و این واقعیت غیر قابل انکار است که هر تلاش صادقانه ی بشر منجر به برداشتن گامی به سوی پیشرفت و اعتلا بوده و زمینه را فراهم می سازد تا آن زمان که بنابر اعتقادات اکثر ادیان الهی، مشیت خداوند بر این قرار بگیرد که منجی عالم بشریت ظهور کرده و عدالت و خوشبختی واقعی و حقیقی را برای او به ارمغان آورد و انقلاب اسلامی در حقیقت زمینه ساز چنین موقعیتی خواهد بود.
پی نوشت ها:
۱. Republic of Virtues
۲ . این در حالی بود که تروتسکی اذعان داشت مؤمنین – که یک چهارم جمعیت روسیه را تشکیل می دادند – منبع مهم حمایت از انقلاب بودند.
T. H. Greene, Opcti, P. 126.
۳. پیام رهبر کبیر انقلاب اسلامی در آخرین ماه های حیات خود به میخائیل گورباچف رهبر اتحاد جماهیر شوروی، به دنبال اجرای طرح های پروسترویکاو گلاس نوست بیانی روشن از این واقعیت است.