زندگینامه اولین شهید مدافع حرم «محرم ترک»

سال ۱۳۹۰ بود که آرامش در سوریه به هم ریخت و کشور ایران هم تعدادی از مستشاران نظامی خود را فرستاد و محرم هم یکی از مربیان تخریب بود که به سوریه رفت.

#محرم_ترک#اولین#شهید#ایرانی#مدافع#حرم

به گزارش افسران، همیشه برای ما اولین‌ها جالب است، و در این بین این روزها که هفته‌ای نیست که شهید از دفاع حرم عقیله بنی هاشم نیاورند، برای همه ما سئوال است که اولین شهید مدافع چه کسی است و سال شهادتش به چه روز و ماهی برمی‌گردد. سال ۱۳۹۰ همان زمان که مصطفی احمدی‌روشن را به شهادت رساندند به فاصله چند روز بعد محرم ترک در سوریه به شهادت رسید و در بهشت زهرا تهران قطعه ۵۳ پیکر مطهرش به خاک سپرده شد. 

 شهید محرم ترک بیست و هشتم دی‌ماه سال ۱۳۹۰ در آخرین روز ماموریتش بر اثر سانحه انفجار بشهادت رسید و نامش بعنوان اولین شهید مدافع حرم ایرانی در لیست فدائیان حضرت عقیله بنی‌‌هاشم(س) ثبت شد.

در تهران اول دی سال ۵۷ در روستای قاضی آباد شهرستان ازنای لرستان در دامنه زیبای اشترانکوه فرزندی از خانواده ترک به دنیا آمدکه سال‌ها بعد به قول رهبر معظم انقلاب یکی از اولیای الهی شد. نامش را محرم گذاشتند. از همان بچگی‌اش در بسیج محل فعالیت میکرد و علاقه بسیاری برای رفتن به مناطق جنگی داشت. بزرگترین آرزویش بود که پاسدار باشد. و به آرزویش هم رسید. از فرماندهان توانمند بود که از اوایل جنگ سوریه مسئولیت آموزش رزمندگان مدافع سوری را بر عهده داشت. در سازماندهی نیروهای مردمی برای انهدام نیروهای تکفیری داعشی نقش پر رنگی داشت.

همراهان اش در بسیج او را از نظر اخلاقی و رفتاری، فردی بسیار با تقوا و هیئتی می دانستند.شهید محرم ترک در دی ماه ۱۳۹۰ با کوله‌باری پر از خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و در راه دفاع از حرم به دیدار حق شتافت تا اولین نفر از خیل عاشقان شهادت باشد که در راه دفاع از حرم مطهر حضرت زینب (سلام الله) شربت شهادت را نوشیدند. اولین شهید مدافع حرم در میان حزن و اندوه هموطنان و همرزمان ، درقطعه ۵۳ بهشت زهرا تهران آرام گرفت .

دست نوشته‌ی شهید محرم ترک

امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت ، به یاد دخترم فاطمه و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیده ام افتادم

عکسها و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه می‌کردم و در دلم به یاد حضرت رقیه(س) افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله، در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد ، با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته حدسم درست بود ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد دیدم که گریه امانش نمی‌دهد،

گفتم چی شده خانم طلا ، باباجانی ؟ دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی؟!

گفت : بابایی دلم برات سوخته

کی میایی ، من دوستت دارم ، بیا بابایی

دیدم حال فاطمه خیلی بد بود شروع کردم به نوازشِ فاطمه خواستم حواسش را پرت کنم

گفتم : برای بابایی شعر می خونی ؟

در حالی که فاطمه متوجه نشود آرام اشک می‌ریختم، اشکم برای سه ساله امام حسین(ع) بود برای وقتی که بهانه بابا را گرفت و سر پدر رت برایش آوردند…

محرم از زبان همسرش فهیمه اکبری

محرم یک مربی تخریب همیشه گوش به فرمان فرمانده کل قوا بود، تا اگر حکم جهاد صادر شد سریع حضور یابد و دین خود را ادا کند. حتی شب خواستگاری گفت: احتمال دارد در این راه و این شغل به شهادت برسم. انگار شب اول آشنایی حرف دلش را به من زد. صداقت گفتار، ایمان، سادگی محرم باعث شد که من جواب مثبت را به او بدهم. آرمان‌های محرم در زندگی مشترک آرزوهای من بود و دوست داشتم چنینی کسی به عنوان همسر و بعد همرزم، همراه چنین کسی باشم.  و بعدها که وارد زندگی شدیم همیشه می گفتند: «درست است که من به مأموریت میروم اما کار اصلی را تو انجام میدهی. تو با ماندن در خانه و مراقبت از بچه ها جهاد می‌کنی».

محرم عاشق مجالس مذهبی بود. دهه اول محرم هر شب در هیئت بودند حتی یک هیئت به نام فاطمیون به نام خودش ثبت کرده بود. و پنجشنبه ها هر هفته در هیئت خودشان مراسم داشتند.

در محرم عشق و علاقه به رهبری موج می‌زد و  پیرو رهبری بود. همه صحبت‌های ایشان را دنبال می‌کردند. حتی یکی از اهدافش برای دفاع از حرمین صحبت‌های حضرت آقا بود.  به نظر من که این عشق و علاقه دو طرفه بوده و این برداشت را از این جمله رهبر معظم انقلاب دارم، که فرمودند: شهدای مدافع حرم هم مجاهد هستند و هم مهاجر و این ارجحیت را به شهدای حرمین دادند که نشان از عشق دو طرفه رهبر انقلاب به شهدا و شهدا به رهبر معظم انقلاب است.

وقتی حضرت آقا جمله‌ای می‌گفتند برای محرم هدف بود و حجت را تمام می‌کرد. چه در عرصه داخلی و چه در عرصه‌های خارجی. یکی از بهترین و شیرین‌ترین لحظات طول عمر محرم این لحظاتی بود که می گفت: در یکی از ملاقات‌هایی که با حضرت آقا داشتم و در صف‌های جلو بودم من به ایشان احترام گذاشتم و ایشان برای من دست تکان دادند. همیشه این لحظات تا آخرین روزهای زندگی جلوی چشمشان بود. عاشق قرآن خواندن بود همه کارهایش را با قرآن خواندن شروع می‌کرد. فاطمه که به دنیا آمد نوار قران را بلای سرش روشن می‌کرد و می‌گفت: دوست دارم دخترم وقتی بزرگ شد قرآن را هم خوب بخواند و هم خوب یاد بگیرد و به خوبی هم در زندگی اش به کار ببندد.

 سال ۸۴ شب شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها) خداوند فاطمه را به ما عنایت کرد. از همان اول که ازدواج کردیم قرارمان بود که اگر خداوند به ما دختری عنایت کرد اسمش را فاطمه بگذاریم. محرم بعد از به دنیا آمدن فاطمه انگار که حس پدرانه با گوشت و پوستش عجین شده باشد یک انسان دیگری شد. و عشق و علاقه فاطمه به پدرش و بالعکس زبانزد دوست و آشنا شده بود.

وقتی محرم به یک مأموریت می‌رفت، فاطمه مریض و حتی بستری در بیمارستان می‌شد، اما با همه عشقی که به فاطمه داشت دست از کارش نمی‌کشید و مأموریتش را به خوبی به پایان می‌رساند. روزهایی که مأموریت نبود و سرکارش بود روزی چندین مرتبه زنگ می زد و حال فاطمه را می‌پرسید و همیشه به من می‌گفت من عاشق فاطمه هستم و گاهی حتی گریه هم می کرد و می‌گفت پدر به دخترش خیلی وابسته است، اما هیچ کدام از این وابستگی‌ها و عشق‌های دنیایی مانع اهداف محرم نشد.

سال ۸۹ خداوند محمدحسین را به ما هدیه داد. بااینکه محرم یک سال بیشتر در کنار محمد حسین نبود، اما همین یک سال هم بیشترین مراقبت و نگهداری را از پسرمان داشت. 

سال ۱۳۹۰ بود که آرامش در سوریه به هم ریخت و کشور ایران هم تعدادی از مستشاران نظامی خود را فرستاد و محرم هم یکی از مربیان تخریب بود که به سوریه رفت.

عاشق قرآن خواندن بود همه کارهایش را با قرآن خواندن شروع می‌کرد. فاطمه که به دنیا آمد نوار قران را بلای سرش روشن می‌کرد و می‌گفت: دوست دارم دخترم وقتی بزرگ شد قرآن را هم خوب بخواند و هم خوب یاد بگیرد و به خوبی هم در زندگی اش به کار ببندد.

 همسرم هدف و ارزش رفتن به سوریه و دفاع از حرمین را در کنار تعلق و علایق شان به دخترشان گذاشتند. وقتی که می‌گویند: فاطمه من شما را خیلی دوست دارم ولی مسئولیت سنگین‌تر از آن نیز بر دوشم هست که همان دفاع از حرمین است.

خانواده شهدا که افتخارشان تقدیم شهدا به نظام و انقلاب و رهبری است و برای چیزی که در راه خدا داده اند و هیچ توقعی ندارند. بلکه باز هم خود را مدیون امام و مقتدای خویش امام خامنه ای می دانند. ولی بسیار علاقه مندم با فاطمه و محمدحسین خدمت حضرت آقا شرفیاب شویم.

 درخواستم از مسئولین و مردم این است که شهدا را به مردم، جوانان و …. معرفی نمایند چرا که مومنین واقعی شهدا بودند و شهدا مانند چراغی در تاریکی های اخرالزمان می درخشند و هدایتگرند.

محرم در کلام مادر

مادر شهید محرم ترک می‌گوید : وقتی وارد سپاه شد می دانستم مأموریت زیاد می‌رود اما برایمان توضیح نمی داد کجا می رود و چطور؟ ما هم سوال نمی‌کردیم. اما آخرین باری که می‌خواست برود متوجه شدیم می رود سوریه. پدرش گفت نمی دانم چرا حس می‌کنم این بار دفعه آخری بود که او را دیدیم. تا این را گفت بند دلم پاره شد و گفتم حاجی اگر مطمئنی اجازه نده برود. گفت: چرا اجازه ندهم؟ او خیلی وقته این راه را انتخاب کرده حالا بعد از این همه مدت مانعش شوم؟ خدامی‌خواست که برود و برای حضرت زینب(س) به شهادت برسد.

 دست نوشته دختر شهید مدافع حرم محرم ترک در چهارمین سالگرد شهادت  پدر

 «و لاتحسبن الذین قتلوا فی السبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون…» «هرگز گمان مبرید کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند مرده‌اند بلکه آنان زنده هستند و نزد خداوند متعال در حال ارتزاق هستند»؛ «السابقون السابقون اولئک المقربون» «…و باز خداوند در قرآن می‌فرماید کسانی که السابقون و پیشی گیرندگان بودند نزد خدا از مقرب‌ترین‌ها هستند».

امروز می‌خواهم از کسی صحبت کنم که همیشه با من است. عده‌ای فکر می‌کنند که بابای من مرده است ولی می‌دانم که من هم مثل همه شما پدر دارم. با او حرف می‌زنم. مشورت می‌کنم نگاهش می‌کنم با او بیرون می‌روم و گاهی هم مثل همه شما با او بازی می‌کنم. البته تنها یک فرق کوچک با شما دارم و آن فرق این است که پدر من عکسی است که در کنار طاقچه ما است.

در یک روز سرد زمستانی که همه مهیای استقبال از «بابا محرم» بودند تلفن به صدا درآمد؛ مادر تلفن را برداشت و بعد از چند ثانیه صحبت کردن تلفن از دستش رها شد با صدایی لرزان گفت: «فاطمه جان! پدر آمد». آری «پدر» واژه‌ای بس غریبانه است. شب قبل از شهادتش در خواب دیدم که با لباس سفید و کوله‌باری در دست، با من خداحافظی می‌کند و وصیت و سفارش «محمدحسین» و «مادر» را به من می‌کرد. و ما ادراک ماالمادر. من گریه می‌کردم و او مرا سفارش‌ها می‌کرد و از آن روز به بعد حتی در خواب هم او را ندیدم.

او هیچوقت طاقت دوری مرا نداشت و من هم هیچوقت طاقت فراقش را نداشتم شاید فقط کسانی بتوانند درک کنند که داستان کرب و بلا و داستان غریبی و اسیری حضرت رقیه(س) را خوانده باشند داستان درخواست بابا و آوردن غذا به خرابه… بگذارید نگویم تحملش سخت است… حتی تصورش هم برای شما سخت است. من مانده‌ام اگر بابا دست مسیحایی بر سرم نکشیده بود الان چگونه می‌توانستم با شما مردم خوب صحبت کنم؟ درد و دل‌ها بسیار است و وقت کم بگذاریم و بگذریم.

اما از محبوب خویش بگویم که شهدا که بودند و چه کردند و از ما چه می خواهند؟ به قول امام خوبی‌ها حضرت روح‌الله، «شهدا در قهقهه مستانه خویش عند ربهم یرزقون هستند، شهدا تبلور همه خوبی‌ها هستند».

بابا می‌گفت: «هرجا ظلمی به مظلومی در هرجای کره زمین شود باید در مقابل آن ظالم ایستاد و آخر هم در همین راه خون خود را تقدیم امام زمان نمود و نام خود را در زمره سابقون از مدافعان حرم حضرت زینب(س) به یادگار گذاشت.»

شاید شهدا از من به عنوان دختر شهید رسالت زینبی، صبر عفاف و حجاب و از شما زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا را بخواهند امروز در شهر گشتی بزنید و ببینید چقدر یاد و خاطره شهدا را زنده کرده‌ایم؟ مقایسه‌ای بین نام کوچه‌ها کنید و قضاوت کنید که چقدر ارادت‌مان را به سوسن و نسترن نشان داده‌ایم و چقدر به نام شهدا؟ در پایان حرف‌هایم خودم را با صحبت‌های امام و مقتدای خویش حضرت امام خامنه‌ای به پایان می‌برم «امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست.»

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.