زندگینامه شهید امیر سرتیپ ابوالفضل شبان

شهید ابوالفضل شبان متولد دوم دی ماه سال ۱۳۳۹ در خانواده‌ای زحمتکش در شهر اراک متولد شد، پدرش عباس و مادرش صدیقه نام داشت، وی  دوران کودکی را همانند تمام کودکان باشور و فعالیت کودکانه سپری کرد کم کم با آغاز دوران نوجوانی استعدادهای درونی و خصوصیات اخلاقی وی نمایان می‌شد از همان دوران از تقوا و پاکدامنی بالایی برخوردار بود و علاقه فراوانی به قرآن و مفاتیح داشت به طوری که در آن زمان با همان پول اندکی که برای مدرسه داشت قرآن و مفاتیح تهیه می‌کرد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی در مجالس دعای کمیل و نماز جمعه و دیگر مجالس مذهبی شرکت می‌کرد. 

#شهید#ارتش#جمهوری

در روح و جسم وی استعدادهای بسیاری در زمینه تحصیل فعالیت‌های ورزشی و اجتماعی وجود داشت و از چنان اراده‌ای برخوردار بودند که اگر کار پیش می‌آمد اگرچه تا ساعت‌ها از شب گذشته بود بیدار می‌ماندند و آن را انجام میدادند، وی نسبت به اقوام و آشنایان به خصوص پدر و مادر احترام خاصی قائل بود. 

و تا سوم  متوسطه در رشته علوم انسانی تحصیل کرد و پس از طی تحصیلات متوسطه در رهشتان اراک در بهمن ۱۳۵۸ در دانشکده افسری پذیرفته شد و تحصیلاتشان را در آنجا ادامه دادند. 

در بهمن ماه ۱۳۶۱ از دانشکده افسری فارغ التحصیل شدند و در شهریور همان سال  ازدواج کردند و به  این سنت رسول الله (ص) جامه عمل پوشاندند، ایشان سعی داشتند در این مورد نیز آداب و رسوم طاغوت را شکسته و در تمام جوانب از همان ابتدای زندگی جدید به طور اسلامی عمل کنند. 

ابتدا تا اواسط تحصیل وی توأم با رئیس جمهوری بنی صدر خائن بود یادداشت‌های وی نشان دهنده انزجار و تنفر او از این جریان ضداسلام و روحانیت است و مانند تمام امت اسلامی خواهان برکناری این فرد خائن که در مقابل امام  و اسلام قد علم کرده بودند با عزل این خائن آن چنان شوق و شعفی در ایشان ایجاد شده که از شادی خوابشان نمی‌برد. 

شهید شبان همیشه مسأله اصلی را جنگ میدانست و علاقه فراوانی به حضور در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل را داشت به طوری که در تمام مدت تحصیل از کوچکترین فرصت برای حضور در جبهه استفاده می‌کرد و اگر زمانی فراغتی داشتند و امری پیش می‌آمد که مانع رفتن وی می‌شد بسیار ناراحت می‌شد به طوری که در یکی از یادداشت‌هایشان در نوروز ۱۳۶۰ نوشته‌اند ما امسال عید نداریم چون صدام بسیاری از شهرهای میهن اسلامی را مورد حمله قرار داده و هزار تن از مردم بی‌گناه را به خاک و خون کشیده چون هزاران آواره جنگی داریم هزاران شهید به خون خفته داریم تا زمانی که ظلم وجود داشته باشد و جنایت صورت گیرد عید نداریم.

حضرت علی(ع) می‌فرمایند عید روزی است که گناه نکنیم هر گاه چشمم به لباس‌های نو می‌افتد اشک در چشمانم جاری می‌گردد و به یاد یتیمان و آوارگان جنگی می‌افتادم که پدران و مادران و افراد بزرگ خود را از دست داده و اکنون در آن سرمای سوزناک در اردوگاه یا خانه‌هایشان منتظر تحویل سال هستند. 

شهید شبان نسبت به شهدا و خانواده‌های آنها احترام و علاقه زیادی داشتند و هر گاه فرصتی پیش می‌آمد بر سر مزار آنها می‌رفتند و با آنها تجدید پیمان می‌کردند و از خانواده‌هایشان دلجویی می‌کردند یکی از دعاهایشان در این باره این بود که امید آن داریم تا بتوانیم همه ما رهرو شهدای عزیز باشیم تا خون آنان پایمال نگردد و از خداوند میخواهم که نیت ما را خالص گرداند.

از خدا میخواستند سعادت شهادت را نصیبشان فرماید، شهید شبان نسبت به کودکان به خصوص یتیمان علاقه خاصی داشتند به طوری که در برخورد با آنها همچون کودکان می‌شدند گویی که هم بازی و هم سن آنها هستند و زمانی که شهید شدند فرزند یکی از اقوام که پدرش به شهادت رسیده بود می‌گفت من یک عموی خوب داشتم عمو ابوالفضل بود در شهادت ایشان بسیار اندوهناک شدند. 

 تمام سعی و کوشش خود را در راه پیروزی اسلام و مسلمین به عمل می‌آوردند  خدا می‌خواستند که او را در حزب خود قرار دهد و هر روز بعد از نماز زیارت عاشورا می‌خواند.

وی همیشه خواهان برقراری عدل بودند و هیچگاه حاضر نمی‌شدند حقی را از کسی پایمال کنند و یا از حقی که تعلق به عموم مردم دارد استفاده‌های شخصی نمایند و این خصوصیت در تمام امور زندگی شخصی و خدمت وی به چشم می‌خورد. 

در طی مدتی که در جبهه خدمت می‌کردند اولین بار در اسفند ماه ۱۳۶۲ در جزیره مجنون از ناحیه دست راست مورد اصابت ترکش قرار گرفتند و به تهران منتقل شدند پس از یک هفته استراحت مجدداً به جبهه بازگشتند و همچنان به رزم خویش علیه کفر ادامه دادند. 

شهید شبان با وجود اینکه به پدر و مادر و خانواده دلبستگی فراوانی داشتند اما این علاقه مانع پیکار وی با دشمن نمی‌شد. 

در اواسط اسفند ماه ۱۳۶۳ فرماندهی گردان شهادت لشگر۷۷ را قبول کردند. 

در اردیبهشت ماه ۶۴ در جزیره مجنون مجدداً مجروح شدند و به تهران برگشتند پس از چند روز استراحت با وجود اینکه چندین درخواست برای خدمت در تهران از وی به عمل آمد اما به علت علاقه‌ای که به جبهه داشتند دوباره به آنجا بازگشتند. 

پس از این عزیمت طولی نکشید در تیرماه همان سال در جزیره مجنون تمام پیکر مطهرشان مورد اصابت ترکش‌های بی‌امان دشمن قرار گرفت و با بدنی پاره پاره بازگشتند ولی این جراحت‌ها کوچکترین ضعفی در ایمان و اراده شهید شبان به وجود نیاورد به طوری که در همان هفته اول با وجودی که از درد رنج فراوان می‌برد با همان حال ائمه اطهار را صدا می‌کرد و یکی از آشنایان به ایشان می‌گفت نمیرفتی با وجودی که از درد تخت بیمارستان را گرفته و به خود می‌پیچید می‌گفت می‌روم باز هم می‌روم پس از یک ماه برای استراحت به منزل منتقل شدند. 

حدود دو ماه در استراحت بودند دوباره برای عمل جراحی دوم روده به بیمارستان مراجعه کردند و پس از جراحی به خانه منتقل شدند ولی دوباره به علت چسبندگی روده که بعد از عمل برایشان ایجاد شده بود و درد زیادی هم داشت دوباره به بیمارستان رفتند و چند روزی آنجا بستری شدند تا بهبودی یافتند ناگفته نماند چسبندگی روده بسیار درد دارد به طوری که تاب و توان را از وی برده بود. 

این بار پس از چند هفته استراحت برای تعیین وضعیت مجروحیت به کمیسیون پزشکی اعزام شدند یکی از دوستان وی که ایشان را در بیمارستان دیده بودند میگفتند زمانی که آقای شبان می‌خواستند نزد پزشک بروند برای اینکه حال خود را خوب نشان دهند عصای خود را پشت در می‌گذاشتند و می‌رفتند.

با این وجودی که هنوز مدتی از مرخصی استراحت ایشان مانده بود برای خدمت به لویزان مراجعت کردند حدود یک ماه از خدمت وی در آنجا نمی‌گذشت که حمله والفجر۸ شروع شد. 

او با فهمیدن این موضوع تاب و توان در تهران ماندن را از دست داد گویی در جبهه جشنی برقرار است و وی از آن دور مانده است تمام حال و رفتار او نشان می‌داد که شهید شبان دیگر طاقت ماندن در تهران را ندارند ابتدا به دلایلی که وجود داشت به خانواده نمی‌گفتند و خود به بهانه‌هایی به مدت کوتاه به جبهه رفتند ولی دفعه دوم که آمدند گفتند زمان حمله است و به من احتیاج دارند و من می‌خواهم بروم و پس از جلب رضایت خانواده مجدداً در اسفند ۶۴ بود که عازم جبهه شدند. 

این بار رفتند ولی با عزمی استوارتر و اراده‌ای قوی‌تر و  روحیه‌ای بالاتر گویی این جراحت‌ها دلبستگی وی را به آنجا بیشتر کرده است و زمانی که به وی می‌گفتند دیگر با این موقعیت جسمی نمی‌توانید بروید برایتان ضرر دارد شما به اندازه خود رفته‌اید و مشکلی ندارید بمانید کنار خانواده و راحت زندگی کنید در جواب می‌گفتند من چیزیم نشده افرادی به آنجا می‌روند که دست ندارند پا ندارند پیرمرد هستند من در برابر آنها چیزی نیستم و من متعلق به این مردم هستم نه فقط برای شما. 

در این آزمایش نیز با نمرات عالی قبول شده بودند، گوئی ندایی از آنجا وی را به سوی خود می‌خواند این ندا ندای «الله» بود ندای سرور آزادگان جهان «سیدالشهداء» بود، ندای امام زمان که او را به سوی خود می‌خواند. 

شهید شبان به این ندا لبیک گفتند این دفعه طولانی‌تر از قبل در جبهه می‌ماند با وجود اینکه مانعی بر سر راهشان نبود  با احساس مسئولیتی که داشتند خیلی کم به مرخصی می‌آمدند به طوری که در مدت ۱۰ ماه و چند روزی که بعد از آخرین مجروحیت در جبهه بودند تنها سه بار آن هم به مدت خیلی کوتاه در مرخصی بودند. 

سرانجام عشق به خدا و مبارزه در راه او که با وجودشهید شبان آمیخته شده بود و در این راه از زندگی دنیا با تمام تعلقات و دلبستگی‌های آن چشم پوشیدند و با علاقه فراوانی که به سرورش امام حسین(ع) داشت همچون او جنگید و در کربلای ایران در در منطقه سومار در تاریخ دوم دی ماه سال ۱۳۶۵ شربت شهادت را نوشید.

جسد این شهید والا مقام مفقود است و بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ در سالروز شهادت این شهید بزرگوار یاد خاطر ایشان را زنده نگه می‌دارد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.